منتها ، آنروز که شما دیدید ، من بیمار بودم و آمپول زده بودم و در راه شک کردم که نکند جای آمپو ناپاک باشد ، بنابرین رفتم داخل سرویس بهداشتی ، مقداری آب جای آمپول ریخته و شستم و با همان وضویی که در منزل گرفته بودم برگشتم شبستان مسجد !!! 😳😳😳
نتیجه گیری : قضاوت راحت نیست !!!
ادامه دارد ..
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣چهارم شعبان زاد روز جانبازی جان بر کف است که چشم به حریم برادر دوخته تا آرامش بخش قلب امام خود باشد...
❣ولادت حضرت عباس علیه السلام و روز جانباز مبارک و گرامی باد بر عاشقترین و عشقترین جانباز....
❣دستت اما حکایتی دارد....
https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ ماجرای روزی به نام ولنتاین ❌
#استاد_ازغدی
https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
ضمن عرض سلام و خوش آمد به دوستان تازه وارد 🙏💐
لینک مستقیم هدایت به ابتدای حکایتهایی که تا الان داخل کانال بارگذاری شده 👇
حکایت به گیلان بگو (اگر میخوای با من بیشتر آشنا بشی، از اینجا شروع کن)
حکایت چرخ گردون (اگر میخوای ماجراهای سرنوشت ساز بعدی من رو بدونی از اینجا باید شروع کنی...)
داستانک یافا (داستان واقعی عشق دختر یهودی و پسر مسلمان)
حکایت بیست سال طغیانگری (ماجرای نایب حسین کاشی)
https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
─═༅🌹﷽🌹༅═─
داستانک
#یافا
قسمت اول
دیروز را گفتند روز ولنتاین است و چون در قسمت های قبل صحبت از یهودیان کاشان شده بود ، خاطره عاشقی یک دختر یهودی و یک پسر مسلمان به خاطرم آمد و حیف میشود از آن عبور کنیم .
البته ما چیزی به نام روز ولنتاین را قبول نداریم و به رسمیت نمیشناسیم و مطمئن هستیم این یک فرهنگ وارداتی و برای ترویج روابط نامشروع بین جوامع مسلمان است .
منتها اتفاقی که در سال های پیش از انقلاب رخ داد ، یک اتفاق واقعی است که نگارنده ، خود شاهد آن بوده است .
بنا بر این اگر نقل حکایات شیخ عبدالرحیم نا منظم شده ، از میهمانان کانال عذر خواهی میکنیم .
در بازاربزرگ کاشان جنب مغازه قنادی نباتریز ، کوچه ای هست بنام کوچه ضرابخانه ، انتهای این کوچه ( حدودا صد متری ) منتهی میشود به کوچه جهودها که آخرین منزل ددر این کوچه ، دست راست خانه مخروبه ای هست که چندین سال مانده به انقلاب ، کانون یکی از عجیب ترین رویدادهای عاشقانه بین دختری یهودی و جوانی مسلمان بود .
در این منزل خانواده ای یهودی زندگی میکردند ، که این خانواده تک دختر زیبارویِ جذابی به نام ( یافا ) داشتند .
این دختر از فرط زیبایی مورد توجه جمع زیادی از یهودیان و مسلمانان بود و چون با همشیره اینجانب همکلاس بودند ، تقریبا همه روزه ایشان را میدیدم .
هرچند در آن دوران نابالغ و غیر ممیز بودم ، اما چهره ایشان را هنوز به یاد دارم .
بالاخره روزی از روزها یکی از جوانان مسلمان ، این دختر زیبای یهودی را دیده و احساس عشق آتشینی بین آنان به وجود آمد .
به مرور زمان ، عشق و علاقه آن دو نسبت به یکدیگر آنقدر عمیق شد ، که صرفنظر کردن نا ممکن شده بود .
اما آئین دینی آنها مانع بزرگی برای وصال دو جوان عاشق بود .
روزها گذشت و گذشت و آتش عشق آنان به گونه ای عمیق شده بود که تار و پود این عشق در تمام سلول های وجودشان ریشه دوانده بود .
تا اینکه دختر و پسر با یکدیگر قرار گذاشتند مطلب را با خانواده های خود مطرح کنند تا با عقل بزرگترها راهکاری برای ازدواج پیدا شود .
اما چون تعصبات اعتقادی و دینی چیزی نیست که به راحتی بتوان از آن عبور کرد .
لذا وقتی این رابطه در دو خانواده مطرح شد ، خانه های آنان تبدیل به بیت الاحزان شد !
با گذشت زمان ، ماجرای این دختر و پسر بین طائفه جهودهای کاشان منتشر شد و خانواده یافا از طریق هم کیشان یهودی خود تحت فشار زیادی قرار گرفتند تا حدی که تهدید به قتل عام شده بودند .
بنابر این خانواده یافا تصمیم به مهاجرت به تهران گرفتند .
و از سوی دیگر جوان مسلمان نیز تحت تاثیر این احساس عاشقانه روحیه خود را از دست داده و برای رسیدن به دختر تمام تلاش های خود را کرد و دست به دامن هرآنکس که تصور میکرد قدرتی برای حل مشکل دارد ، شد اما هیچ راهی و راهکاری برای این جوان عاشق پیدا نشد .
خلاصه آنقدر ماجرا حاد و وخیم بود که در آن روزها پدر جوان عاشق نزد مرحوم آیه الله یثربی امام جمعه فقید کاشان رفته و از ایشان راه حلی مطالبه میکند .
ایشان هم ضمن ابراز تاثر میگوید ، با وجود دین یهودیت ، ما برای حل مشکل شما راهکاری نداریم .
اما به مادرش بگویید دست به دامن حضرت زهرا سلام الله علیها شود ، اگر مصلحت باشد ایشان کمک خواهند کرد .
پس از گذشت مدتی ، تصمیم خانواده یافا برای مهاجرت از کاشان قطعی شد .
آنان اثاثیه منزل خود را به تهران منتقل کرده و پدر خانواده برای انتقال اهل و عیال خود بلیط اتوبوس در گاراژ اکسپورت گرفت .
در قدیم الایام گاراژ اکسپورت در میدان دروازه دولت ، مجاور بازار مسگرها قرار داشت . ( هم اکنون گاراژ اکسپورت سابق ، تبدیل شده به سوپر مارکت بزرگ مازوچی )
ساعت حرکت اتوبوس یافا و خانواده اش ، صبح روز شنبه بود .
اما غروب غم انگیز جمعه در منزل جوان کاشانی ، یکی از سوزناکترین وداع های تاریخی کاشان رقم خورد .
یافا برای خدا حافظی و وداع آخر به منزل جوان معشوق رفت .
در دیدار آخر این دو جوان دلشکسته و خانواده پسر مسلمان آنچنان گریستند و زجه زدند که دل مرغان آسمان را کباب میکرد .
( این خانواده یکی فامیل های معروف کاشان هستند که حقیر مجاز به نامبردن از آنان نیستم )
بهر حال دیدار آخر آنان با اشک و زاری فراوان تمام شد و آن دو آخرین نگاههای حسرت بار را بر چهره هم انداخته و برای همیشه از هم جدا شدند . و یافا به منزل خود باز گشت .
صبح روز شنبه خانواده یافا آمدند ، گاراژ اکسپورت وسوار بر اتوبوس شدند .
آن روز هوا ابری بود و باران شدیدی میبارید ، گویی آسمان هم در غم این دو جوان عاشق میگرید .
یافا دختر زیبا رویِ یهودی با چشمانی حسرت بار که همچون آسمان اشک میبارید ، از پشت شیشه های مه گرفته اتوبوس آخرین نگاهها را به خیابانهای کاشان دوخته و خاطرات خود را با معشوق خود مرور میکرد .
اما وقتی اتوبوس به حرکت در آمد ناگهان نگاه یافا به پیاده رو افتاد که جوان عاشقش برای بدرقه او آمده بود .
او آمده بود تا یک بار دیگر و برای آخرین بار رویا و آرزوی خود را از پشت شیشه های اتوبوس در چشمان حسرت بار یافا نظاره کند .
ولی دل جوان با دیدن چهره گریان معشوقه خود تاب نیاورد و اشک ریزان روانه منزل شد .
ادامه ماجرا تا دقایقی دیگر تقدیم میشود ....
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim