33 جامع الکلیات -بیان ششم -نکات ۵۹ تا ۶١ و ۶۶ تا ۶۹ توحید از دریچه نفس -ولایت و تجرد -واحد قهار و جامع اضداد -عینیت و غیریت.mp3
36.81M
🔸 جلسه ٣٣
📌 شرح #جامع_الکلیات
🔻بیان ششم
- نکات ۵۹ تا ۶١ و ۶۶ تا ۶۹ از کتاب «توحید از دریچه انسان شناسی»
۵٩ - ولایت و تجرّد
۶۰ - عقل و عاقل و معقول
۶١ - هم رتبه نبودن قوا با نفس
۶۶ - غيرمادي بودن و وحدت
۶۷ - جامعيّت و تجرّد (واحد قهار و جامع اضداد)
۶۸ - عينيّت و غيريّت قوا با نفس
۶٩ - عدم انضمام قوا و بدن به نفس
- محدوده درس: تا آخر صفحه ١١٣
🔸
🔸مستندات مورد اشاره جلسه ٣٣👇
🌐 eitaa.com/shia_erfan/1355
🔸
✅ کانال عرفان شیعی
🔸 @Shia_erfan
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی
🔻 اثر استاد مهدی خدابنده
https://mehrabanketab.ir/cms/mehr_one.jsp?ct=توحید%20%از%20%دریچه%20%انسان%20%شناسی&id=2474
🌐 PDF: eitaa.com/shia_erfan/1342
🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص۵٧ تا ۶١
🔻 نکات شماره ۵۹ تا ۶١ :
🔸
🔻 59- نفس ناطقه در مجموعه بدن و مجموعه قوا حضور دارد. و توانسته است در تمام آنها تصرّف و دخالت كند. كه، اين مقدمة نظارت است. تصرّف يعني موجودي تحت احاطه و ولايت ديگري قرار بگيرد. طوري كه با خواست او تمام افعال و انفعالاتاش انجام شود.
بدن كاملاً جسماني است. و جسم قدرت اثرگذاري به معناي علّيت نسبت به روح را ندارد. هر چند به عنوان عامل معدّه وابزاري محسوب ميشود. و ميتواند زمينه فيضان و تجلّي نفس را فراهم كند. ولي تصرّف و احاطه داشتن مجرّد از اوصاف ذاتي اوست. به خاطر همين بدن با تمام اعضاء دروني و بيرونياش تحت كنترل و نظارت مستمر بلكه تصرّف نفس است.
هر قدر اين موجود مجرّد يعني نفس ناطقه درجات طولي تجرّد را طي كند. و به عين تجرّد نزديكتر شود. قدرت ولايت، اثرگذاري و تدبير و نظارت آن كاملتر و همهجانبهتر ميشود. تا حدّي كه اوج تجرّد مساوي با اوج ولايت و تصرّف است. و به بياني تجرّد با ولايت مساوق و مساوي است. حال دايره تصرّف به اندازه وسعت تجرّد است. اين ولايت نفس اولاً تمام قوا را در برميگيرد. تمام بدن را در برميگيرد.
ثانياً تمام بدن را و تمام قوا را بطور يكسان و يكنواخت در برميگيرد. نه اينكه بر يك عضو ولايت كاملتر و بر عضو ديگر ولايت ناقصتر داشته باشد. و يا بر يك قوّه مانند بينائي ولايت كمتر و بر شنوائي ولايت كاملتر داشته باشد.
امّا هر قدر نفس معنويتر ميشود تصرّف او هم عميقتر ميشود البتّه ولايت به معناي سرپرستي هم هست. كه نفس سرپرست نظام داخلي و خارجي باشد كه لازمه اين معناي ولايت، تصرّف ميباشد. يعني تا در بدن و قوا تصرّف نكند. نميتواند سرپرست آنها باشد. احاطه لازمه تدبير و نظارت است.
اگر به اين كليد مهم در انسانشناسي توّجه كنيم. كه تجرّد با ولايت همراه است. و موجودات به اندازه درجه تجرّدشان بر بدن و قوايشان ولايت دارند. در باب توحيد هم ميگوئيم خداوند عين تجرّد است. پس هر موجودي كه عين تجرّد است. عين ولايت است. خداوند متصرّف در عالم و سرپرست عالم خواهد بود. او در تمام مظاهر طبيعي و مجرّد تصرف كرده است. و هر موجودي تحت قبضه همه جانبه اوست.
يعني ظاهر و باطن موجودات، فعل و صفات و ذات موجودات تحت احاطه و سلطنت و سيطره ذات اوست. تار و پود هر موجود با تمام شئون ذاتي و فعلي در احاطه قهريه حق است.
و اين ولايت اولاً مانند نفس كه كل مملكت بدني او را در برگرفته است. تمام عالم را پوشش داده است. كسي نميتواند از دولت و سلطنت او خارج شود.
ثانياً بر هر موجود احاطه تام دارد. نه احاطه نسبي
ثالثاً اين احاطه دائمي و مستمر است. نه براي يك مرحله خاص زماني و يا در يك مرتبه خاص از هستي
رابعاً در اين احاطه هر موجود تماماً ظاهر و باطنش يعني تمام اطوارش در قبضه اوست. «بيده ملكوت كلّ شي» وقتي باطن يك شيء كه جامع ظاهر است. در قبضه قدرت الهي باشد. حتماً اطوار نازلتر تحت اختيار و اراده نافذ اوست.
خامساً اين ولايت انحصاري است. و «الله هو الولي» يعني فقط او ولي مطلق است. مجرّدات واسطههاي ولايت الهي در نظام خلقت ميباشند.
نكته ششم اينكه همانطوركه نفس به طور يكسان بر تمام بدن احاطه دارد. حق هم به طور يكسان ولايت بر كلّ عوالم دارد. اين ولايت از شئون ذاتي او ميباشد. و از ذات حق سرچشمه ميگيرد.
ائمه مظاهر تام ولايتالهي در عالمند. يعني به اذن و اراده حق در عالم تصرّف ميكنند. پس كلّ مظاهر تحت پوشش ولائي حضرت حقند. و يكي از نسبتهاي او با عالم همين رابطه ولايت است.
نكته هفتم اينكه ولايت الهي علاوه بر گستردگي بر همه عالم، نامتناهي هم هست. هم بر تمام موجودات احاطه دارد. و هم عاليترين درجه تصرّف كه تصرّف در همه هستي و ذات موجود است، را دارا ميباشد. و نه تنها بدن، بلكه قوا بلكه بالاتر ذات موجود در قبضه اوست. و اينها درجات ولايت الهياند (ولايت بر ذات و صفات و افعال).
🔸
🔻 60- نفس ناطقه مدِرك ذات خود است. و مدَرك و درك نيز هست. نفس ناطقه از اين جهت كه نزد خود حضور دارد. و حضور معلوم نزد عالم همان علم است. پس نفس ناطقه علم، عقل، است. از اين زاويه كه به خود نظر ميكند. و خود را درك ميكند. عاقل و مدرك و عالم است. در اينجا خودش معلوم و معقول واقع شده است. يعني؛ علم خودش به خودش تعلّق گرفته است. پس معلوم و معقول است. و رابطه ميان عاقل و معقول همان عقل است. پس هر نفسي عاقل و درككننده ذات خودش است. و خودش از خودش هيچ غفلتي و غيبتي ندارد.
لذا «كلّ مجرّد فهو عاقل»، در بعضي مواقع معقول نفس غير از خودش است. در اينصورت معلوم و معقول بايد معقول بالذّات، معلوم بالذّات نفس شوند. يعني نزد نفس حاضر شوند. تا نفس به آن عالم و عاقل شود. و هر مجرّدي چون عين حضور براي خوداست. عين علم به خود است. و عين قوا و كمالات او چون معلوم بالذّات او هستند.
.
علم حضوري به آنها دارد، در مصداق خارجي عاقل همان نفس، معقول هم، همان نفس و عقل هم اوست. در مقابل تحليل ذهني اين سه مفهوم كاملاً غيرهماند و با هم متفاوت ميباشند. اين از قواعد مهم در باب انسانشناسي است.
كمال لايتناهي كه حضرت حق جلّ و اعلا باشد هم به نحوي علم و عالم و معلوم است. و به علم حضوري عالم به ذات خود (عالم و عاقل) و از آن جهت كه متعلّق و معلوم خود واقع ميشود. معلوم و معقول است. و از آن جهت كه خود از خود غيبتي ندارد. و تمام هستياش نزد خودش حضور دارد. و قائم به ذات خود است. علم است، ولي علم او به خود و به كمالات خود نامتناهي است. يعني كشف نامحدود خود را دارد.
به هر جهت حق هم مانند: نفس علم و عالم و معلوم است. با اين جهت كه علم حضوري او به خود تمام علم است. و هر سه لفظ يك مصداق خارجي دارند. نه اينكه هر كدام از عناوين علم و عالم، معلوم يك مصداق جدا داشته باشد.
🔸
🔻 61- معيّت تمام قواي ادراكي و تحريكي با نفس ناطقه به معناي يكسان بودن مقام قوا با نفس نيست. هر معيّتي نشانه و دليل هم رتبهبودن نيست. همه قوا با نفسند. و فاني در نفسند. ولي همه قائم به نفساند.
همانگونه تمام اسماء الله با حقّاند و در حقّاند و براي حقّاند (للحقّ) ولي قائم به حقّاند نه قائم به خود زيرا همگي جلوههاي ذاتاند. و از طرف ديگر همانگونه كه بدن با نفس است. و مرتبط با نفس است. آنهم ربط ذاتي و حقيقي زيرا مرتبه نازله آن است.
بدن هم قائم به نفس است. و هم رتبه نفس نيست. اگر ما نظام خلقت را هم بمنزلهي قواي الهي، يا شئون فعليّه حق بگيريم. همگي با حقّاند، و قائم به حقّاند. و هيچ مظهري در رتبه خداوند نيست. چون مخلوق است، و مخلوق در تمام جهات و ابعاد خود يعني؛ در ذات و هستي و كمالات و ويژگيها، فقر ذاتي دارد. ربط وجودي به او دارد. و خداوند غناء بالذّات دارد. و در تمام جهات بينياز از غير خود است. تمام موجودات فقير الي اللهاند. ولي فقر وجودي انسان بارزتر است.
به همين جهت خداوند حكيم در قرآن ميفرمايد :
«يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد» در اين آيه چون موضوع بحث فقر ذاتي خلائق است. صفت غني حق را مطرح ميكند. يعني؛ شما چون فقر بالذّات داريد. بايد به غني بالذّات توجّه تام داشته باشيد.
در اينجا اسم الله، جامع اسماء غني و حميد ميباشد. و بدنبال الله، ذكر شدهاند، خداوند هم اراده كرده است. كه انسان براي رفع فقر خود با حق مرتبط شود. و روش و راه ارتباط با او، خود او ميباشد. يعني؛ اسماءالله كدهاي ارتباط با حقاند. هر اسمي به نحوي ما را به حق مرتبط ميسازد. پس اگر همه اسماء جمع شوند. هم رتبه حق نميشوند، بلكه همه اسما يا اسما جامع قائم به يك مصداقاند. از يك منبع واحد سرچشمه ميگيرند.
🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص۶۶ تا ۶۹
🔻 نکات شماره ۶۶ تا ۶۹ :
🔸
🔻 66- نفس انسان عاري از احكام مادّه و اوصاف جسماني ميباشد. و در مقام ذات نيازي به ابزاري به نام بدن هم ندارد. هر قدر با عبادت و بندگي بيشتر مأنوس ميشود. به احكام مجرّد نزديكتر و از احكام عالم مادّه فاصله ميگيرد. مادّه كاملاً با كثرت قرين و همراه است. طوري كه عين كثرت است.
زيرا همينكه موجودي اجزاء و ابعاد مقداريّه و طول و عرض و عمق و كميّت و كيفيّت دارد. و آلوده به اعراض است. از وحدت او كاسته ميشود. تا حدّي كه درجات وحدت با درجات وجود مساوق هماند، يعني هر اندازه وجود ضعيفتر باشد. وحدت هم نازلتر است. و هر قدر وجود به سمت تجرّد نزديكتر ميشود. وحدت بر كثرت غلبه پيدا ميكند.
موجودات برزخي به خاطر وجود برتر از مادّه، وحدت قويتر دارند. و وحدت آنها غالب بر جنبههاي كثرت آنهاست. هنگامي كه به مرز تجرّد عقلي ميرسيم. چون تجرّد تام است، وحدت تام دارد. زيرا : درجه موجود عقلاني كاملتر از وجود برزخي است.
اگر به نظام بدن و قوا و نفس با تفقّه بنگريم. مشاهده خواهيم كرد. كه، حواسّ ما كه پنج ادراك حسّياند. و همگي مجرّد از بدناند. بالاتر از خود بدن ميباشند. ولي مرتبط با جسماند. يعني قدرت بينايي و قوه بينائي لطيفتر از خود چشم است. قوه سامعه لطيفتر و وحدت قويتر از گوش دارد.
همينطور قوّه خيال از حواس لطيفتر، مجرّدتر، و وحدت كاملتر دارد. به همين جهت در مقام خيال ميتوان تصاوير اشياء متضاد را حاضر كرد. و به آنها معيّت جمعي داد. قوّه عاقله چون تجرّد عقلي دارد. پيوستگي، وحدت و لطافت كاملتر از خيال دارد. خود نفس از تمام قواي خود وجود قويتري دارد. پس لطيفتر از همه آنها، مجرّدتر از آنها، وحدت قويتر از همه آنها دارد. بر مبناء اين قاعده قويم خداوند كه در اوج وجود است. و كمال مطلق بلكه مطلق وجود است. تماماً، تمام تجرّد را دارد. بلكه فوق تجرّد و فوق هر اصطلاحي و تعبيري است. پس بالاترين لطافت و وحدت را دارد. يعني؛ وحدت اطلاقي نامحدود واين وحدت اطلاقي و واحد حقيقي سايهافكن بر تمام مظاهر شده است.
🔸
🔻 67- هر قدر نفس ناطقه درجات عاليتر وجود را كسب كند. به تجرّد نزديكتر ميشود. و هر قدر تجرّد قويتر شود. جامعيّت هم قويتر ميشود. نفوسي كه تقرّب معنوي بيشتري به غيب دارند و از تجرّد بالاتري برخوردارند. در نتيجه ظرفيت دريافت كمال بيشتري را پيدا ميكنند. زيرا وسعت وجودي پيدا ميكنند.
در امور مادّي چون جسم نازلترين درجه وجود است. نازلترين كمالات هم در او هست. ولي هر قدر به مرز تجرّد نزديكتر ميشويم. موجود از لطافت برتري برخوردار ميشود. و سعه وجودي پيدا ميكند. ميتواند جامع كمالات متعدّد بلكه جامع كمالات متضاد قرار گيرد. نشئه تجرّد، نشئه حضور اضداد و جمع اضداد است. ولي تمام اضداد در مقام تجرّد، وجود واحد دارند.
يعني به وحدت جمعي نفس، وحدت هويّت كه وحدت نفس باشد پيدا ميكنند. خداوند عاليترين درجه وجود را دارد. بنابراين كاملترين نحوه تجرّد و لطافت از اوست. و به جهت همين لطافت و تجرّد كامل، جامعيّت كمالات آنهم به نحو اتم و اشّد است. پس تمام كمالات نيكو و تمام اسماء حسني در حق به وحدت جمعي موجوداند. يعني؛ حق جامع اسماء متضاد مانند رحمان و قهّار، قابض و باسط، محيي و مميت و ... ميباشد.
ولي تمام اين كمالات متقابل يك وجود دارند. به يك وحدت الهي موجوداند. در يك مصداق عيني تحقّق دارند. حق آنقدر سعه وجودي دارد. كه؛ تمام متضادها را در برميگيرد. و به وحدت قاهره در خود جمع ميكند. نه به شكل جمع تركيبي كه اجزاء حق شوند. بلكه به نحو جامعيّت و وحدت قاهره كه همه كمالات را در خود فاني ميكند. و با وحدت قاهره الهي هر اسمي در مقام احديّت تعيّن خود را از دست ميدهد. پس همه كمالات در اين مقام به وحدت جمعي، جمعند و همه كمالات در حق، حقّاند، نه كمالات متعيّن و مستقل.
🔸
🔻 68- تخيّل، تعقّل، احساس، قواي نفسانياند كه مرتبط با نفس ميباشند. اين قوا كه تعيّن و تشخّصاند، از وجهي با نفس اتّحاد و عينيّت، و از وجهي غيريّت دارند. قوا از اين جهت كه در مرتبه ذات باشند. فاني در نفس باشند. و در بدن ظهور و جلوه نداشته باشند. عينيّت كامل با نفس دارند. و از جهت اينكه اين قوا در مرتبه بدني و بعضي بدون نياز به محل، ظهور داشته باشند.
از جهت تعيّن و تشخّص و ظهور غيريّت با نفس دارند. زيرا تعيّن هر قوّه از خودش است. و به خودش هم نسبت ميدهيم. و به عبارتي، تشخّص هر مظهر مربوط به جنبه فعل و حكم خاص مرتبه است. اگر آن قوا ظهوري در مراتب نداشته باشند. غيريّت و دوگانگي و كثرت هم مطرح نميشود. به هر حال قواي ما در عين اتّحاد با نفس، غيريّت دارند.
.
در رابطه با حضرت حق هم اين قاعده جريان دارد. زيرا اسماءالله بمنزله شئون ذاتّيه و فعليّه حقاند.
و اين شئون كه كمالات حقاند. در واقع ظهور حقائق حقّاند، در تعيّنات و جلوههاي خاص، مثلاً سميع در واقع ذات حق در جلوه سمع و حكيم، ذات حق در جلوه حكمت است. در تمام اسماء حضور ذات حق مشاهده ميشود. حق در هر اسمي به تعيّن خاصي ظهور ميكند. همانگونه كه هر قوّه همان حضور ذات نفس است.
در جلوه خاص، اسماءلله هم از جهت ظهور، تعيّن خاص، غيريّت، دارند، چون هر اسم، يك كمال حق است. و حق ذات نامتناهي است. كه، جامع همه كمالات است. پس هر اسمي غيريّت با حق دارد. اين مقام واحديّت مقام ظهور اسماءالله و غيريّت اسماء با حق و مقام احدي مقام خفاء اسماء و عينيّت با حق است.
🔸
🔻 69- اگر به نظم بدن و نفس فكر كنيم. اين نكته و اصل را مييابيم. كه، بدن به نفس الحاق و ضميمه نشده است. چون هيچ سنخيّتي باهم ندارند. نازلترين قواي نفس با بدن مرتبط است. قواي نفساني هم هيچكدام به نفس ما الحاق و ضميمه نشدهاند. و از طرفي بدن در درون و داخل نفس هم به يك تعبير نميباشد. بدن انفصال از نفس هم ندارد. بلكه در عين تفاوت مرتبه، بدن و نفس، معيّت دارند. و در كنار هم سازگار شدهاند. بلكه با هم مأنوس شدهاند. نفس و بدن انس متقابل پيدا كردند.
عالم هستي هم ملحق و ضمميه به حق نشده است. و از طرفي داخل ذات حق هم نيست. منفك و جدا شده از حق هم نيست. حق در كنار عالم با عالم است. نه اينكه خداوند يك گوشه و يك طرف و جهت عالم باشد.
زيرا گوشه و طرف و جهت مربوط به موجود مكانمند است. و خداوند منزّه از طرف، جهت، وسط، ابتدا و انتها ميباشد. او فوق تمام طرفها و جهتهاست، فوق بالا و پائين و سمتها ميباشد.
«فلا اقسم برب المشارق و المغارب»
تمام جهتها و طرف و سمت و سوها را او آفريده است، و در تمام طرفها حضور دارد. تمام جهات را احاطه كرده است. تمام طرفها و جهات، آيات او و نشانههاي حضور خود اويند.
«فأينما تولوا فثم وجه الله»
عالم در جايگاه خود است. و حق هم در جايگاه خود است. مكانها همه حكايتگر از حضور او، زمانها همه جلوه اسماء نازله اويند. پس حق منزّه از هر الحاق و اتّصال و انفصالي است.
🔸
جامع الاحادیث
الکافي ج ۱، ص ۱۳۸
امیرالمؤمنین (علیه السلام) >امام صادق (علیه السلام)
مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
بَيْنَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي اَلْخُطَبِ شُجَاعُ اَلْقَلْبِ
⚡فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟
🔻قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ
⚡فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟
🔻قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، لَمْ تَرَهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ
وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ
🔻إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اَللَّطَافَةِ لاَ يُوصَفُ بِاللُّطْفِ
🔻عَظِيمُ اَلْعَظَمَةِ لاَ يُوصَفُ بِالْعِظَمِ
🔻 كَبِيرُ اَلْكِبْرِيَاءِ لاَ يُوصَفُ بِالْكِبَرِ
🔻 جَلِيلُ اَلْجَلاَلَةِ لاَ يُوصَفُ بِالغِلَظِ
قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ شَيْءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ لَهُ بَعْدٌ شَاءَ اَلْأَشْيَاءَ لاَ بِهِمَّةٍ دَرَّاكٌ لاَ بِخَدِيعَةٍ
فِي اَلْأَشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لاَ بَائِنٌ مِنْهَا ظَاهِرٌ لاَ بِتَأْوِيلِ اَلْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لاَ بِاسْتِهْلاَلِ رُؤْيَةٍ نَاءٍ لاَ بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لاَ بِمُدَانَاةٍ لَطِيفٌ لاَ بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لاَ بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهَمَامَةٍ سَمِيعٌ لاَ بِآلَةٍ بَصِيرٌ لاَ بِأَدَاةٍ
لاَ تَحْوِيهِ اَلْأَمَاكِنُ وَ لاَ تَضْمَنُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَحُدُّهُ اَلصِّفَاتُ وَ لاَ تَأْخُذُهُ اَلسِّنَاتُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ
🔻 بِتَشْعِيرِهِ اَلْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ
🔻 وَ بِتَجْهِيرِهِ اَلْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ جَوْهَرَ لَهُ
🔻 وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ
🔻 وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِينَ لَهُ
⚡ ضَادَّ اَلنُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ اَلْيُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ اَلْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ وَ اَلصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا
🔻وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »
فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ لاَ بَعْدَ لَهُ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لاَ غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لاَ وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ كَانَ رَبّاً إِذْ لاَ مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لاَ مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لاَ مَعْلُومَ وَ سَمِيعاً إِذْ لاَ مَسْمُوعَ .
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/104252
🔸
جامع الأحادیث
⚡اِسْمُ اَللَّهِ غَيْرُ اَللَّهِ
⚡[وَ اَللَّهُ] يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ فَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ اَلْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ وَ اَلْمَوْصُوفُ غَيْرُ اَلْوَاصِفِ
https://hadith.inoor.ir/hadith/104210
⚡ وَ اَلاِسْمُ غَيْرُ اَلْمُسَمَّى
https://hadith.inoor.ir/hadith/104135
🔸
⚠️ #اطلاعیه
🔸 جلسه ٣۴ مباحثه #جامع_الکلیات عرفان شیعی، فردا دوشنبه ٢١ آبان ١۴۰٣، ساعت ١۴:٣۰ برقرار میباشد.
🔹 جلسه ٧ مباحثه #تشریح_الافلاک شیخ بهایی هم انشاءالله ساعت ١٢:۴۰ الی ١۴:١۵ برگزار خواهدشد.
🔻 ان شاء الله لینک پخش آنلاین این مباحثه هم در همان موقع شروع بحث در کانال جامع الکلیات ارسال میشه
🔸
34 جامع الکلیات -بیان ششم -نکات ۷۰ تا ۸۰ توحید از دریچه نفس -تجلی وشناخت -نزول و ابعادعلم حضوری -حب ذات نفس -ظهور و بطون نفس.mp3
40.96M
🔸 جلسه ٣۴
📌 شرح #جامع_الکلیات
🔻بیان ششم
- نکات ۷۰ تا ٧٢ و ٧۶ تا ۸۰ از کتاب «توحید از دریچه انسان شناسی»
۷۰ - تجلی و شناخت
۷١ - نزول علم حضوری نفس
۷٢- ابعاد علم حضوری نفس
۷۶ - حب نفس ناطقه به خود
۷۷ - نفس ناطقه سمت و جهت ندارد
۷۸ - تناسب کمالات نفس با قوا
۷۹ - عدم تجافی در نفس ناطقه
۸۰ - ظهور و بطون نفس
- محدوده درس: تا آخر صفحه ١١٣
🔸
🔸مستندات مورد اشاره جلسه ٣۴👇
🌐 eitaa.com/shia_erfan/1372
🔸
✅ کانال عرفان شیعی
🔸 @Shia_erfan
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی
🔻 اثر استاد مهدی خدابنده
https://mehrabanketab.ir/cms/mehr_one.jsp?ct=توحید%20%از%20%دریچه%20%انسان%20%شناسی&id=2474
🌐 PDF: eitaa.com/shia_erfan/1342
🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص ۷۰ تا ۸۵
🔻 نکات شماره ۷۰ تا ٧٢، و ٧۶ تا ۸۰ :
🔸
🔻70- نفس تا وقتي در مقام خفاء و بطون قرار دارد. شناخته نميشود، رمز تجلّي، شناخت است. وقتي نفس از مقام ذات، تنزّل ميكند. و به بدن و قوا ظهور ميكند. ميتوانيم ويژگيها و كمالات مكنون و مستور او را در آينه قوا و بدن ببينيم. اين نمونهاي است براي شناخت حضرت دوست، زيرا حق هم تا وقتي در مقام خفاء و بطون باشد. كمالات و افعال و اوصافاش شناخته نميشود. سرّ تجلّي، ارائه است.
«كنت كنزاً مخفياً»
در اين روايت خداوند ميفرمايد: «من گنج مخفي هستم، عالم را آفريديم تا شناخته شوم»
با قراردادن كمالاتاش در مظاهر راه شناخت خود را باز كرد. پس عالم هستي، هويت ارائه كمالات حق را دارد. هر قدر گستردگي عالم بيشتر شناخته شود. سعه حق بيشتر كشف ميشود. هر مخلوقي شأني از شئون حق است، هر موجودي بيانگر صفتي از صفات حق است.
«سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق»
🔸
🔻71- چون انسان حضوراً خود را مييابد. و به طور بديهي به خود عالم است. هيچ موقع در وجود خود شك نميكند. هميشه ميداند كه هست. خطا در شناخت خود ندارد. در بودن خود يقين دارد. و در اينكه خودش، خودش است هم نظر يقيني دارد. احساس دروني از خود دارد. كه، اين حس باطني، وجداني است. و براي اينكه اين احساس معنوي را به ديگران انتقال دهد. از الفاظ كمك ميگيرد. و از وجود خود، از حضور خود تعبير به من، اَنَا و ... ميكند.
در واقع در اينجا يك واقعيّت را حضوراً يافت و در مقام ديگر آن را به لفظ و عبارت تبديل كرد. اوّل معنا را يافت. خود را كشف كرد. بعد نياز به يك قالب ظاهري به نام لفظ داشت. تا حسّ معنوي خود را در آن مظهر، ظهور دهد.
اين يك قاعده است كه، هر حقيقتي را انسان اوّل به علم حضوري و انكشاف دروني مييابد. بعد آن را در يك مرحله و مرتبه ضعيفتر به وسيله قوّه عاقله در مرحله عقل به مفهوم تبديل ميكند.
به بيان دقيقتر از آن حقيقت كه معلوم با لذّات ماست. مفهومسازي ميكنيم. تا بتوانيم با مرزبندي وتفكيك مفهومي ابعاد آن را مرور كنيم. و باز در يك مرتبه نازلتر از آن واقعيّت قلبي، صورت مثالي انشاء ميكنيم. يعني؛ آن واقعيّت، خود را در مقام مثال متّصل ما به شكل جلوه مثالي درميآورد. و ما از آن صورت، پيام ميگيريم.
باز در آخرين مرحله تنزل، از آن مقام معنوي، لفظ و عبارت ميسازيم. هر قدر از درجات عاليّه به نازله ميآئيم. از وحدت و بساطت و شدّت وجود كاسته ميشود. به هر حال آنچه در آخر با آن برخورد ميكنيم. تعبير من و لفظ نفس است. كه اين لفظ آيت و حكايتگر از يك حسّ غريب از خود است.
خداوند هم ابتدا علم حضوري به خود دارد. و تمام شئون حق براي حق معلوم و منكشف است. وهيچ كمالي و درجهاي از حق براي او مجهول و مبهم و مغفول نيست. زيرا خودش نزد خودش حضور همهجانبه و ظهور تام دارد. و غيبت از خود ندارد. بعد از علم به خود، آن شناخت از خود در قالب الفاظ و عبارات قرآني كه از طريق وحي به قلب پيامبر اسلام (ص) القاء شده است. بيان ميشود و حضرت حق خود را با تعابير متنوّع توصيف ميكند. خود، خودش را معرفي ميكند. البتّه تمام حقائق را بيان نميكند.
قابل توجّه است كه الفاظ در حدّ خود ظرفيت قبول معاني را دارند. و محدوديت مقام خود را دارند. در هر حال الفاظ و عبارات مجاري و معابر براي بيان علم دروناند.
🔸
72- نفس ناطقه داراي علم حضوري است. و اين علم حضورياش مراتب و ابعاد دارد كه در هر مرتبهاي، درجهاي از حضور را دارد. درجهاي از حضور معلوم، درجهاي از علم، درجهاي از توجّه نفس به معلوم، كه اين علوم حضوري نفس عبارتند از :
علم به خود، علم به حق، علم به قواي ادراكي، علم به قواي تحريكي، علم به بدن خود، علم به افعال خود، علم به انفعالات خود، علم به اينكه هست. علم به اينكه خودش، خودش است. علم به صفات و ويژگيهاي اخلاقي خود، تمام اين موارد به علم حضوري است. ولي علم حضوري نفس به خود بر تمام موارد ديگر تقدّم دارد. و در واقع آن علم حضوري به خود مبدأ و منشأ علوم حضوري ديگر است.
البته نفس هر امري را ابتداء به علم حضوري درك ميكند. و ميتواند آنرا به وسيله قوا صورت بدهد. و يا از آن مفهوم كلّي مجرّد بسازد. اما تا نفس علم حضوري به حق نداشته باشد. علم حضوري به خود نميتواند داشته باشد. چون عين ربط حضوري و ربط وجودي به حق است. و تكويناً تناسب و سنخيّت با حق دارد. و تا خود را درك نكند به قوا و افعال خود آگاه نميشود.
علاوه بر اين مطالب كه نفس ابعاد علم حضوري دارد. متعلّق علم حضوري او متعدّد است. علم حضوري او تشكيكي هم هست. يعني قابل شدّت و ضعف است. اين علم حضوري قابل وسعتدادن و عمق بخشيدن است. در رابطه با علم حق نيز ميتوان گفت : كه، حق علم حضوري تفصيلي به خود دارد. و در عين علم حضوري تفصيلي، علم اجمالي دارد. علم به اسماءالله دارد.
كه همان علم به قواي خود است. علم به اعيان ثابته دارد. كه معلوم بالذّات اويند، علم به مظاهر دارد. كه افعال اويند. به هر حال از علم حضوري نفس به خود و قوا و افعال خود متوجّه علم حق به نحوه حضوري ميشويم.
🔸
🔻76- نفس ناطقه در درون خود كمالات و قوائي را مشاهده ميكند. يكي از اصيلترين خصلتهاي انسان از جهت بعد فطري و روحي حبّ ذات نفس است. اصولاً جائي كه كمال و معنا باشد محبّت و علاقه نيز هست. هر حبّي به يك كمال تعلّق ميگيرد.
نفس به خود علاقه و تعلّق ميورزد. چون در خود كمالاتي را مشاهده ميكند. حبّ علم دارد. چون علم كمال است. حبّ قدرت دارد. چون قدرت كمالي براي خود است. حبّ جمال دارد. زيرا جمال نيز يك كمال براي انسان است. حبّ بقاء دارد. چون بقاء هم يك كمال است. و همه اين كمالات را براي خود ميخواهد. اگر به بدن هم تعلّق و علاقه دارد. چون آثار كمال و آثار خود را در بدن مشاهده ميكند.
و از طرفي حبّ اظهار كمال نيز دارد. ميخواهد اين كمالات مخفي را به ظهور برساند. لذا بدن ميسازد. قوائي را ميآفريند، تا مظاهر نفس باشند. پس هدف نفس ناطقه معرفي خود است.
بر اين مبناء تا حقائق مستور در نفس ظاهر نشوند. نفس شناخته نميشود، خداوند هم حبّ ذات دارد. حبّ كمال دارد. و خودش كمال مطلق است. پس حبّ كمال مطلق دارد. در نتيجه حبّ خود دارد. و بيشتر از همه، حبّ ذات خود را دارد. زيرا هم تمام كمالات را دارد. هم هر كمالي را به طور نامحدود دارد. يكي از آن كمالات بقاء است. يكي ديگر ظهور است.
حبّ ظهور براي ارائه خود، براي شناساندن به ديگران است. زيرا ميخواهد ديگران هم از نعمت كمال بهرهمند شود. پس عالم را آفريد تا مظاهر كمال او شوند. اين حبّ ذاتي الهي در تمام مظاهر ساري و جاري است. يعني؛ او به هر مظهري علاقه دارد زيرا كمالات خود را به طور تفصيل در آن مشاهده ميكند. پس «كنت كنزاً مخفياً ...».
نتيجه اينكه همانطور كه نفس ناطقه بر مبناء حبّ ذاتي تمام كارهاي خود را تنظيم ميكند. و حبّ نفس در تمام افعال او نقش دارد. محبّت الهي هم سراسر عالم را فراگرفته است.
و از طرفي اينكه حق این را هم در هر مظهري ايجاد كرد. كه آنها نيز هم خودشان را دوست داشته باشند. و هم هر مظهري به كمال مطلق محبّت بورزد. و اين حبّ تكويني جاري در مظاهر الهي سرّي است. در آنها كه همگي را به سوي حق جذب ميكند. و جذبه حق است با اين جذبه هر موجودي شائق به سوي اوست. كه، اين محبّت در قالب اطاعت تكويني ظهور ميكند. پس همه خلائق خضوع تكويني در برابر حق دارند.
🔸
🔻 77- نفس ناطقة مجرّد از مادّه واحكام عالم طبيعت است. از جمله مجرّد از مكان و مقدار و جهت و سمت و سو است. جهت و سمت مربوط به موجودي است. كه، مكان و مقدار ذاتي آن باشد. مانند اجسام كه هر جسمي در مكان مشخّصي با ابعاد مقداري مشخّصي حضور داشته باشد. و چون سمت و سو دارد. قابل رؤيت با چشم و قابل اشاره با حواس است، به همين جهت نفس در بدن جاي مشخّصي ندارد زيرا حدّ مقدار و حدّ طول و عرض و عمق ندارد. پس وقتي در بدن حاضر باشد. همه جا را احاطه ميكند. و همه جا هست، وقتي امتداد مكاني ندارد. فضاي خاص مادّي را در برنميگيرد.
خداوند عين تجرّد است. پس منزّه از تمام عوارض خلقي است. منزّه از جواهر و اعراض است. و مكان، مقدار و زمان و جهات ندارد. بنابراين نميتوان گفت : كه، پائين عوالم، يا فوق عوالم، يا ابتدا و انتهاء عالم ماده قرار گرفته است. پائين و بالا، فوق وتحت، راست و چپ و شمال و جنوب، شرق و غرب اوصاف مكان و موجود مادي است. و لازمه همه اين تعابير مكان و جهت است.
قرآن هم ميفرمايد: «ولله المشرق و المغرب» ، تمام مشرق و مغربها و مكانها و زمانها از آن خدا است. نميگويد در مشارق و مغارب است. يعني؛ در جهت قرار نگرفته است، و درجايديگر ميفرمايد : «اينما تولوا فثم وجه الله» هر جا نظر كنيد. وجه او را ميبيند.
يعني؛ جلوههاي او را نه خوداو را، در مكان، جلوههاي او حضور دارند. هر چند مكان نيز جلوه اوست، پس او با تمام مكانها و در تمام زمانها حضور دارد ولي مكانمند و زمانمند نيست، پس همانطوركه در رابطه با نفس ناطقه ميگوئيم.
در جهت خاصّي از بدن نيست، در عضو خاصي نيست، پائين بدن، بالاي بدن، متّصل به بدن، سمت راست و چپ بدن نميباشد.
خداوند هم سمت و جهت خاصّي در عوالم ندارد، با همه آنهاست بدون آنكه در جهت آنها باشد. «و هو معكم اينما كنتم» نفس هم با همه قوا و اعضاء هست. ولي در يك جهت و يا در تمام جهات مادّي نيست، برتر از جهات است.
كلمه فوق و علي هم كه در آيات قرآن براي خداوند آمده است. احاطه معنوي را ميرساند نه موقعيّت مكاني را مانند آيه : «الرحمن علي العرش استوي» و آيه «يدالله فوق ايديهم» . اگرخداوند در مكان مشخّص و جهت معيّن باشد. او را در مكان و زمان و مظهر خاص خلاصه و محدود كردهايم. و اين برخلاف حضور لايتناهي اوست. كه قبلاً اثبات شد. همه جا وجه او و مظاهر او حضور دارد.
علاوه بر اينكه همه جا خود او حضور دارد. در رابطه بانكته اوّل كهحضور وجه الله باشد. همان آيه «فأينما تُولَوا فثم وجه الله» مورد استناد است. ولي در مورد نكته دوم كه خودش همه جا حاضر است. «هو الذي في السماء اِله و في الارض اله» موردنظر است.
نكته لطيف آيه اوّل تعبيــر وجه الله و نكته دوّم آيه دوّم تعبير هو ميباشد. هر جا نظر كنيم حضور و ظهور اوست. نظر ما هم حضور و ظهور اوست. «اَنا عند ظن عبدي» اين روايت بسيار مهم ميفرمايد : من، ظن بندهام را هم احاطه كردهام و عنديّت با قواي شما هم دارم. يعني؛ در باطن شما هم حاضرام بدون اينكه جهات داشته باشم، ظاهر ما كه بدن باشد. جهت مشخّص مكاني دارد. ولي باطن ما در جهت خاصّي نيست.
🔸
🔻 78- هر واقعيّتي كه نفس ناطقه درك ميكند، و هر كمالي كه از خارج دريافت ميكند. وقتي بيواسطه به فوائد و دل ميرسد؛ حدّ و رنگ و شكلي ندارد. وقتي در اطوار نفس تنزّل ميكند. در هر درجه و طور نفساني حد خاص آن مرتبه را ميگيرد. به شكل خاص ظاهر ميشود.
يعني فيض در هر مرحله به تناسب آن مقام از اطلاق خارج ميشود و حكم خاص واندازه خاص به خود مي گيرد. در مرحلهاي به شكل مفهوم كلّيه، در مقاماي به شكل معاني جزئيّه، در مرحلهاي به شكل صور مقداريّه جزئيّه، و در مرحله آخر به شكل ابعاد جسماني ظاهر ميشود. پس اصل كمالي كه به نفس ميرسد. رنگ و حدّ و قالب خاص ندارد. مراتب نفس آن كمال را متطابق با خود دريافت ميكند. و از وحدت و لطافت و نزاهت خارج ميكنند.
كمالات و فيوضاتي هم كه از خداوند صادر ميشود. به طور اطلاق نازل ميشود. مظاهر عالم متناسب با قابليّت خود و مقام خود، آن فيض اطلاقي را محدود و مقيّد دريافت ميكنند. و هر قدر آن فيض به درجات نازلتر، ميرسد محدودتر و كثيرتر ميشود.
پس تناسبي ميان نزول فيض حق و قابليّت مظهر وجود دارد. كه، هر مظهر به اندازه خود، فيض حق را دريافت ميكند، و اين كثرات و حدود از ناحيه خود مظاهر است. كه حدّ و قيد خود را به فيض حق ميدهند.
يعني؛ فيض حق در مقام هر مظهري، حدّ خاص آن مظهر را ميگيرد. خود ذات حق نازل نميشود. بلكه فيض واحد او سراسري و فراگير است. همانطوركه اصل نفس هيچ وقت تنزّل ندارد. جلوات نفس در هر موتني به شكلي جلوه ميكنند. و حدّ خاص آن مقام را به خود ميگيرند.
🔸
🔻 79- هر فيض و كمالي كه از نفس ناطقه بخواهد. به مرتبه نازلتر تا حس و بدن برسد. بايد به ترتيب از عقل نزول كند. تا سرانجام در جسم ظهور كند، اين فيض در هر مرحله نفس به شكلّ خاصي ظهور دارد، ظهور مفهومي، ظهور مثالي با ابعاد و مقادير و تصاوير و ظهور حسّي و بدني.
اگر با توجّه نظر كنيم. ميبينيم كه رسيدن فيض از نفس به بدن به شكل تجلّي ميباشد. نه تجافي و در طيّ مراحل نزولي تجافي امكان ندارد. يعني؛ تا فيض به صورت مفهوم عقلاني نازل نشود. به صورت خيالي، متمثّل نميشود. و تا جلوه مثالي پيدا نكند. به جسمانيّت ظهور نميكند. در برگشت هم هر فيضي و هر ادراكي بايد از حس شروع شود. بعد به خيال و عقل و در انتهاء به قلب برسد.
همانطوركه در سير نزولي و صعودي نفس ناطقه قاعده به تجلّي است. نه تجافي، هر كمالي هم كه از مبدأ كل هستي بخواهد تنزّل كند تا به طبيعت، بايد عالم عقل و برزخ را به ترتيب طي كند. يعني؛ تجافي در قوس صعود و نزول محال است. و فيض حق به ترتيب از عوالم عاليّه شروع ميشود. و در هر عالم جلوه خاص خود را پيدا ميكند، تا به عالم طبيعت برسد.
🔸
🔻 80- نفس ناطقه دو حالت خفاء و ظهور دارد. هنگامي كه در مقام خفاء و بطون باشد. تمام قواي ادراكي و تحريكي مستور و مخفي خواهد بود. و هيچ شناختي حاصل نميشود. زيرا ظهور و ارائه، عامل شناخت است. هنگامي كه نفس به قوا تجلّي ميكند. و در تمام قوا حاضر ميشود. آثار حضور در قوا همان ادراك و فعّال بودن است. كه در بدن ظهور ميكند. نفس در يك توجّه، به بطون خود نظر دارد. لذا خود را حس ميكند. و در يك توجّه به قوا نظر دارد. و از باطن خود غافل است. در رابطه با خداوند هم ظهور و بطون مطرح است. حق در يك مقام فقط هست. كه اين مقام هويّت است.
قبل از آفريدن عوالم در مقام بطون بود. خواست كه شناخته شود. موجودات را آفريد. در اينجا از بطون به مرحله ظهور تنزّل كرد. در مرحله ايجاد مظاهر، چون كمالات مستور خود را به طور تام و گسترده در مظاهر قرار داد. راه شناخت خود را باز كرد. البّته اين شناخت در حدّ اسماء و صفات الهي است. در حدّ افعال و كمالات عيني است. و ذات حق براي هميشه مستور و كنز مخفي خواهد ماند. ذات حق مجهول مطلق است. كنه ذات حق را فقط خودش ميشناسد. بنابراين باطن حق براي خود حق عين انكشاف است. چون حق عين حضور براي خود است. عين ظهور براي خود خواهد بود. و در روايت قدسي آمده است، كه : «خلقت الخلق لكي اعرف» كه، اشاره به فلسفه خلقت آفرينش ميكند. يعني؛ شناخت توحيد و يقين به توحيد عاليترين هدف خلقت انسان است.
🔸
🔸با ورودی دادن این👆 تصویر در سایت جستجوی تصویر PimEyes.com که جستجویش را بر اساس تشخیص چهره انجام میده، نتایجش شد تصویر زیر👇
PimEyes.com جستجوی بر اساس تصویر چهره .png
2.24M
نتایج سایت جستجویِ تصویر چهره👆
🌐 PimEyes.com
⚠️ البته با آیپی ایران کار نمیکنه و نیاز به ویپیان داره.
🔻 سایت دیگر
🌐 https://facecheck.id
Pim Eyes
face check