🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی
🔻 اثر استاد مهدی خدابنده
https://mehrabanketab.ir/cms/mehr_one.jsp?ct=توحید%20%از%20%دریچه%20%انسان%20%شناسی&id=2474
🌐 PDF: eitaa.com/shia_erfan/1342
🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص۴۹ تا ۵٧
🔻 نکات شماره ۵٣ تا ۵٨ :
🔸
🔻53- نفس تعلّق تدبيري واستكمالي به بدن دارد. يعني از طريق توّجه به بدن آن را تدبير ميكند. و خودش هم به كمال مناسب نوع خودش ميرسد، توجّه و تدبير دائم نفس نسبت به بدن باعث حيات و نشاط و بقاء بدن شده است. دائم بدن از مقام تدبير نفس مديّريت همهجانبه ميشود. حضرت حق هم متناسب با آن علم همهجانبه خود، دائم عالم را تدبير و مديّريت ميكند. كه، لازمة تدبير دائم ايجاد دائم عالم است. و آيه كريمه «بديع السّموات و الارض» هم اشاره به اين خلقت و تدبير دائمي دارد. و اين تدبير دائم نشانهاش حيات و نشاط مستمر عالم هستي است.
🔸
🔻 54- نفس در تمام اعضاء و جوارح داخلي و خارجي حضور دارد. و اين حضور هم همهجا يكسان و يك اندازه است. به همان اندازه كه نفس در چشم حضور دارد. در گوش هم حضور دارد. و تعدّد اعضاء مانع و مزاحم حضور او نميشوند. و از طرفي حضور او را هم محدود نميكنند. نميتوان به نقطهاي اشاره كرد كه نفس آنجا نباشد. نشانه حضور او در همه بدن نمايان است
پس بدن مانع حضور و نفوذ من نميشود. نفس با حضور در بدن، ويژگيهاي خودرا نشان ميدهد
با تعمّق در اين قاعده كليدي ميتوان دريافت. كه حق هم در تمام عوالم و مظاهر حضور دارد. و به دليل مجرّدبودن، نافذ وجاري در مظاهر است. موجودات مادّي نميتوانند به جهت مادّي بودن حضور او را محدود كنند. و يا مانع اصل حضور او شوند. همانطوركه تعدّد مظاهر، مانع حضور ذات حق نيست. حق همه جا قاهرانه حضور دارد و مخلوق نميتواند حضور حق را سلب كند. و اين حضور در ظاهر عالم و باطن عالم و حاشيه و متن عالم يكنواخت و به يك اندازه است. و فهم اين نكته و اصل باب مهمي در فهم بقيّة قواعد توحيدي است.
🔸
🔻 55- نفس علاوه بر اينكه در تمام بدن حضور دارد. چون مجرّد و بسيط است با تمام ذات هم همهجا حضور يكسان دارد. يعني؛ همه نفس همه جاي بدن هست. مجرّد را نميتوان تكهتكه كرد. و براي آن جزء قائل شد، تا اينكه بگوئيم هر جزئي از آن در يك گوشه واقع است
پس اين حضور اطلاقي نفس در تمام اعضاء ودر تمام قوا مشهود و عيان است. وقتي نحوه حضور نفس در بدن اطلاقي باشد. حق هم در تمام مظاهرش، باتمام ذات حضور دارد. و نميتوان ذات حق را تجزيه و تفكيك كرد. چون چيزي كه بسيط است، جزء ندارد. لذا قابل تجزّي به اجزاء نيست. در نتيجه هرجا حاضر شود. حضور مطلق دارد. پس حق در عين حضور سعي، حضور اطلاقي دارد
اعتقاد عقلي و قلبي به اين نكته سرّي باعث ميشود. كه، انسان همهجا حق را بتواند مشاهده كند. همهجا او را طلب كند. با تمام هستي خود او را طلب كند. و چون سميع و مجيب است. همهجا طلب و تقاضاي شما را ميشنود. و چون عليم است. همه جا از قلب شما آگاه است. و چون مجيب است. قدرت اجابت تقاضاها و طلبها را دارد. همه جا ميبيند. ميشنود و همهجا پاسخدهنده است.
🔸
🔻 56- نفس با اينكه در همه بدن بهطور يكسان، حضور اطلاقي دارد. اين حضور ذات من بيواسطه است. و به خودش قائم و حاضر است. يعني؛ حضور من در تن نياز به وساطت بدن و قوا و يا عوارض و عامل خارجي ندارد. بلكه هر مجرّد، عين حضور براي خودش است. و در مادّه هم حضور بيواسطه دارد. علاوه بر اينكه نفس در حضورش به تناسب بدني هم نياز ندارد. كوچك و بزرگبودن بدن حضور او را كم و زياد نميكند. زيرا كم و زياد مقدار است. و مقدار واندازه از اوصاف موجود مادي است. پس حضور بيواسطه يعني نفس به خودش حاضر است. نه به قوا.
و از طرفي ظهور نفس به واسطه قوا و بدن است. يعني؛ در تعيّن و تشخّص و تجلّي نياز به واسطههايي چون قوا دارد. با اين حال نفس در هر قوّهاي تمام ذاتاش حاضر است. ولي در هر قوّه به كمالي و صفتي جلوه كرده است. هر قوّه نوعي تشخّص او، نوعي تعيّن اوست. از جهت حضور در هر شأن، حدّي ندارد. همه هستياش بيواسطه در آن شأن حاضر است. ولي از جهت ظهور محدوديّت دارد. قوا نشانه ظهور و تجلّي اوست. نه نشانه حضور.
هر قوهاي صفتي از صفات نفس، كمالي از كمالات نفس، تعيّني از تعيينات نفس است. پس ظهور نفس به قوا ميباشد. يعني؛ ظهور واسطه نياز دارد. ولي وسائط نفس خارج از حريم ذات او نميباشند، شئون خودش هستند.
علاوه بر اين نكته كه ظهور نفس با واسطه است. در ظهور و تجلّي، تناسب هم مطرح است. يعني نفس جلوهاش در قوا به تناسب ذاتي و حدّ وجودياش بستگي دارد. هر اندازه كه وجود داشته باشد، ظهور دارد. لذا ظهورش حدّ دارد.
براساس اين قاعده است كه در بينائي تمام حضور هست. ولي ذات به اندازه مشخّص ميبيند. در شنوائي به اندازه خاص ميشنود. در بقيّه قوا هم همينطور است. علاوه بر اينكه در تمام قوا خودش فعّال و مدّبر است. نه اينكه در يك قوّه خودش حاضر و ظاهر باشد. و در شأن ديگر، حقيقت ديگر مدّبر باشد.
حال اگر به حق هم نظر كنيم ميبينيم. كه او ذاتي است داراي اوصاف نامحدود، حضورش به خود ذات است.
و ريشه حضورش، خودش است. ولي در ظهور، به صفات تجلّي دارد. صفات او تعيّنات اويند. صفات او، تشخّصات او ميباشند. حق در هر صفتي با تمام ذات حضور دارد. ولي هر صفتي از او جلوه و كمالي از اوست. در عوالم هم كه او حضور بيواسطه دارد. ظهور او از خود اوست. ولي به مظهر تجلّي يافته است. خودش علّت حضورش است. خودش علّت ظهوراتش است. خودش علّت فعّال بودناش است. خودش علّت مدّبر بودن است. نتيجه اينكه او حاضر در ظاهر و باطن است. تمام ظواهر و بواطن را يكجا و يكسان احاطه كرده است. تاروپود عالم غير از حضور و ظهور او نيست.
🔸
🔻 57- هر مجرّدي دو نوع حضور و دونوع ظهور دارد. يكي حضور براي خود و يكي حضور براي غير خود يعني؛ هر مجرّد حاضر در ذات (براي خود) و صفات (خود) و افعال (براي غيرخود) ميباشد.
مجرّد عين حضور است. و به بياني تجرّد مساوق و مساوي حضور است. آن كه مجردتر است حاضرتر است. هيج شأني و بعدي از موجود مجرّد براي خودش غائب و مجهول نيست. زيرا مجرّد اجزاء ندارد. كه، يك جزء از جزء ديگر غافل باشد بلكه به جهت بساطت، وجود جمعي و حضور جمعي دارد. همه يك حقيقت مجرّد، يكجا نزد خودش است.
و هر قدر موجود به مادّيت بيشتر نزديك باشد. غيبت و غفلت او بيشتر است. زيرا موجود مادي اجزاء و زوايا و حاشيه و گوشهها دارد. و هر جزئي نزد جزء ديگر حضور ندارد. زيرا هر جزء محدودّيت مكاني از جهت طول و عرض و عمق دارد. و اين عدم حضور هر جزء باعث غفلت همه اجزاء يك مركّب مادي از همديگر ميباشد. لذا موجود مادّي عين غفلت از خود وعين جهل به خود است. البتّه اين قاعده در دستگاه حكمت است.
ولي در عرفان هر موجود را عرفا داراي درك و شعور ميدانند. و موجودات مادّي را داراي علم نازل و محدود، ميدانند.
در هر صورت علم موجود مادّي به اندازه علم موجود مجرّد ظهور ندارد. باتوجّه به اين اصل نفس به جهت مجرّدبودن نحوهاي از حضور را براي خود دارد. و اين حضور است كه باعث علم به خود ميشود. و از طرفي چون بدن و قوا هم نزد نفس حضور جمعي به وحدت دارند. نفس به قوا، هم عالم خواهد بود. پس نفس در مقام تكوين هيچگاه از خود غفلت ندارد. نسيان ندارد، هميشه ميداند كه خودش، خودش است.
نفس براي غير خود هم، به اندازه وسعت خود، حضور اطلاقي دارد. و از طرفي هر مجرّد دو نحوه ظهور دارد. ظهوري براي خود (لنفسه) و ظهوري از خود، در خود (فينفسه، من نفسه) و يك نحوه ظهور و تجلّي براي غير خود (لغيره)، هر مجرّد و بلكه هر موجود اعم از مادّي و مجرّد، منفك از ظهور نيست. وجود مساوق با ظهور است. آنكه وجودش شديدتر است ظاهرتر است. و آنكه وجود ضعيفي دارد. ظهور ضعيفي هم در ارائه كمالات دارد.
اگر به دقّت اين امور را بررسي كنيم. خواهيم فهميد. كه؛ حق هم عين حضور و عين علم به خود و به عالم است. چون همه عالم نزد او به كليّت و بساطت و وحدت قاهره حاضر است. علم به عالم دارد، به طور گسترده، چون تمام وجود حق نزداش حاضر است. لذا حق به هيچ نحو از ذات خود غفلت ندارد. نسيان و فراموشي ندارد. زيرا عين علم است. يكپارچه ادراك خود را ميكند. بر مبناء اين وسعت علم به ذات خود، خطا ندارد. و از طرفي عين ظهور و انكشاف براي ذات خود است. براي خود يك نحوه تجلّي دارد. براي غير خود هم تجلّي دارد. كه همان عالم است.
🔸
🔻 58- هر قدر نفس ناطقه به عالم غيب كه اصل و ريشه آن است. نزديكتر شود. و به عبارتي مجرّدتر شود، و مراتب عالّيه تجرّد را طي كند. حضورش بيشتر و غيبتش از عالم و خود كمتر ميشود. به هر حال تجرّد و حضور مساوي و مساوق ميباشند. آن نفسي كه مجرّدتر است. حاضرتر است. و آنكه حاضرتر است، عالمتر است. بدن و قواي ادراكي هر كدام نحوهاي از حضور را دارند. نفس هم بطور طبيعي مرحلهاي از حضور را دارد. قوا چون غيرمادّياند نسبت به بدن مجرّداند. و لذا حضور كاملتري دارند.
خود قوا نسبت به هم درجه وجودي متفاوت دارند. و به اصطلاح تشكيكياند، به همين خاطر درجات حضور متعدّد دارند. به طوري كه در ميان قواي احساسي قوّه بينائي و شنوائي نسبت به قواي شامه، ذائقه و لامسه درجه بالاتري از تجرّد را دارد. قوّه خيال درجه تجرّد مثالي را دارد. پس نسبت به قواي احساسي حاضرتر است. و لذا علم بيشتري دارد.
قوّه عاقله درجه تجرّد عقلي را دارد. و وجودش نسبت به ادراك خيالي و احساسي كاملتر است. پس حضور قويتر دارد، بنابراين ادراك عقلي كاملتر و همهجانبهتر از ادراك خيالي و حسي است. تا آنجا كه به خودنفس ميرسيم. كه از تمام قواي خود حاضرتر است. زيرا درجه وجودي نفس از قوا بالاتر است. و نفس عليّت نسبت به مجموعهآنها دارد.
پس وجود بالاتر، تجرّد بالاتر و در نتيجه حضور كاملتر وارد. و با حضور كاملتر ادراك قويتر حاصل ميشود. پس هر قدر به ادراك خود نفس بدون واسطه قوا نزديكتر شويم (درك حضوري كه ربط حضوري به معلوم است) علم خالصتر و همه جانبهتر خواهد بود. چون حضور قويتر است.
نتيجه اينكه نفس كه در تمام قواي خود و در تمام بدن خود حضور دارد. از خود آن قوّه در آن قوّه حاضرتر است. پس عالمتر است. به طوري كه به خاطر غلبه حضور روح، حضور قوّه و حضور بدن جايگاه و شأني ندارد. و حضور قوّه در حضور نفس فاني ميشود. حضور قوّهی مغلوب، حضور نفسِ غالبتر از خود ميشود.
پس نفس در تمام قوا حضور يكسان دارد. يعني همهجانبه با تمام وجودش حاضر است. و در هر عضو ودر هر قوّه حاضرتر از آن قوّه است. اين اصل بسيار مهم زيربناي غالب اصول و قواعد حكمي و عرفاني است.
در تطبيق اين قاعده انسانشناسي و زمينهسازي براي معرفت رب ميگوئيم. كه حق عين حضور است. و هيچ نحوه غيبتي از خود ندارد. پس عين تجرّد، عين حضور است. و هنگامي كه عين حضور باشد. عين علم و ادراك است. در نتيجه علمش به خودش تام و نامتناهي خواهد بود. و او از هر موجودي مجرّدتر بلكه فوق تجرّد است. پس در تمام مظاهر حضور دارد.
«و هو معكم اينما كنتم» و به هر جائي شما نظر ميكنيد، وجه او را ميبينيد.
«اَينما تولوا فثم وجه الله» و در هر مظهري از خود آن مظهر حاضرتر است. بلكه از اين بيان لطيفتر، همگي شئون فعلي حقاند. و اين نحوهي حضور حق در عالم است. و آيات قرآن هم به طور متنّوع و با درجات متفاوت و تعابير متعدّد به انحاء حضور الهي در مظاهر اشاره ميكند.
مانند : «نحن اقرب اليه من حبل الوريد» كه تعبير اقرب اشاره به حاضرتر بودن حق نسبت به ما دارد. و در يك آيه ديگر با بيان لطيفتر ميفرمايد «و هو معكم اينما كنتم» ، او با خود شما است. هر جا باشيد.
و باز تعبير را دقيقتر مطرح ميكند. «ان ّ الله يحول بين المرء و قلبه» خداوند ميان قلب شما و خود شما حضور دارد. نه اينكه شئون نفسي ما با نفس فاصله مكاني داشته باشند. زيرا شئون ما با نفس عينيّت و اتّحاد دارند. و در مقام مجرّد مكان و مقدار معنا ندارد.
اين تعبير كنايه از نهايت حضور حق نسبت به شما ميباشد. يعني؛ ما نه تنها از بدن شما به شما نزديكتريم. بلكه از قواي شما به شما (كه اتحاد با شما دارند) كه هيچ نحوه انفكاكي ندارند، نزديكتريم. و از شدّت حضور ما، شما توجّه نداريد.
حق نزد ما حضور كامل دارد. اگر توجّه قلبي به او داشته باشيم. حضور او را حس خواهيم كرد. با حس باطني او را لمس ميكنيم. او به ما نزديكتر از خود ما به خودمان است. و اين يكطرفه است مگر ما سنخيّت با حق پيدا كنيم. و به درجات تجرّد نزديكتر شويم. تا رابطه ما حضوري تر شود. و حضور او را احساس قلبي كنيم. در امور مادّي نزديكيها و دوريها دو طرفه است. يعني؛ وقتي دو شيء را نسبت به هم ميسنجند. هر دو مكاناً از هم دوراند. يا زماناً نسبت به هم فاصله زماني دارند. ولي در امور معنوي رابطه ميتواند نزديكتر و دورتر دو طرفه باشد. و در بعضي مواقع يك طرفه است.
🔸
33 جامع الکلیات -بیان ششم -نکات ۵۹ تا ۶١ و ۶۶ تا ۶۹ توحید از دریچه نفس -ولایت و تجرد -واحد قهار و جامع اضداد -عینیت و غیریت.mp3
36.81M
🔸 جلسه ٣٣
📌 شرح #جامع_الکلیات
🔻بیان ششم
- نکات ۵۹ تا ۶١ و ۶۶ تا ۶۹ از کتاب «توحید از دریچه انسان شناسی»
۵٩ - ولایت و تجرّد
۶۰ - عقل و عاقل و معقول
۶١ - هم رتبه نبودن قوا با نفس
۶۶ - غيرمادي بودن و وحدت
۶۷ - جامعيّت و تجرّد (واحد قهار و جامع اضداد)
۶۸ - عينيّت و غيريّت قوا با نفس
۶٩ - عدم انضمام قوا و بدن به نفس
- محدوده درس: تا آخر صفحه ١١٣
🔸
🔸مستندات مورد اشاره جلسه ٣٣👇
🌐 eitaa.com/shia_erfan/1355
🔸
✅ کانال عرفان شیعی
🔸 @Shia_erfan
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی
🔻 اثر استاد مهدی خدابنده
https://mehrabanketab.ir/cms/mehr_one.jsp?ct=توحید%20%از%20%دریچه%20%انسان%20%شناسی&id=2474
🌐 PDF: eitaa.com/shia_erfan/1342
🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص۵٧ تا ۶١
🔻 نکات شماره ۵۹ تا ۶١ :
🔸
🔻 59- نفس ناطقه در مجموعه بدن و مجموعه قوا حضور دارد. و توانسته است در تمام آنها تصرّف و دخالت كند. كه، اين مقدمة نظارت است. تصرّف يعني موجودي تحت احاطه و ولايت ديگري قرار بگيرد. طوري كه با خواست او تمام افعال و انفعالاتاش انجام شود.
بدن كاملاً جسماني است. و جسم قدرت اثرگذاري به معناي علّيت نسبت به روح را ندارد. هر چند به عنوان عامل معدّه وابزاري محسوب ميشود. و ميتواند زمينه فيضان و تجلّي نفس را فراهم كند. ولي تصرّف و احاطه داشتن مجرّد از اوصاف ذاتي اوست. به خاطر همين بدن با تمام اعضاء دروني و بيرونياش تحت كنترل و نظارت مستمر بلكه تصرّف نفس است.
هر قدر اين موجود مجرّد يعني نفس ناطقه درجات طولي تجرّد را طي كند. و به عين تجرّد نزديكتر شود. قدرت ولايت، اثرگذاري و تدبير و نظارت آن كاملتر و همهجانبهتر ميشود. تا حدّي كه اوج تجرّد مساوي با اوج ولايت و تصرّف است. و به بياني تجرّد با ولايت مساوق و مساوي است. حال دايره تصرّف به اندازه وسعت تجرّد است. اين ولايت نفس اولاً تمام قوا را در برميگيرد. تمام بدن را در برميگيرد.
ثانياً تمام بدن را و تمام قوا را بطور يكسان و يكنواخت در برميگيرد. نه اينكه بر يك عضو ولايت كاملتر و بر عضو ديگر ولايت ناقصتر داشته باشد. و يا بر يك قوّه مانند بينائي ولايت كمتر و بر شنوائي ولايت كاملتر داشته باشد.
امّا هر قدر نفس معنويتر ميشود تصرّف او هم عميقتر ميشود البتّه ولايت به معناي سرپرستي هم هست. كه نفس سرپرست نظام داخلي و خارجي باشد كه لازمه اين معناي ولايت، تصرّف ميباشد. يعني تا در بدن و قوا تصرّف نكند. نميتواند سرپرست آنها باشد. احاطه لازمه تدبير و نظارت است.
اگر به اين كليد مهم در انسانشناسي توّجه كنيم. كه تجرّد با ولايت همراه است. و موجودات به اندازه درجه تجرّدشان بر بدن و قوايشان ولايت دارند. در باب توحيد هم ميگوئيم خداوند عين تجرّد است. پس هر موجودي كه عين تجرّد است. عين ولايت است. خداوند متصرّف در عالم و سرپرست عالم خواهد بود. او در تمام مظاهر طبيعي و مجرّد تصرف كرده است. و هر موجودي تحت قبضه همه جانبه اوست.
يعني ظاهر و باطن موجودات، فعل و صفات و ذات موجودات تحت احاطه و سلطنت و سيطره ذات اوست. تار و پود هر موجود با تمام شئون ذاتي و فعلي در احاطه قهريه حق است.
و اين ولايت اولاً مانند نفس كه كل مملكت بدني او را در برگرفته است. تمام عالم را پوشش داده است. كسي نميتواند از دولت و سلطنت او خارج شود.
ثانياً بر هر موجود احاطه تام دارد. نه احاطه نسبي
ثالثاً اين احاطه دائمي و مستمر است. نه براي يك مرحله خاص زماني و يا در يك مرتبه خاص از هستي
رابعاً در اين احاطه هر موجود تماماً ظاهر و باطنش يعني تمام اطوارش در قبضه اوست. «بيده ملكوت كلّ شي» وقتي باطن يك شيء كه جامع ظاهر است. در قبضه قدرت الهي باشد. حتماً اطوار نازلتر تحت اختيار و اراده نافذ اوست.
خامساً اين ولايت انحصاري است. و «الله هو الولي» يعني فقط او ولي مطلق است. مجرّدات واسطههاي ولايت الهي در نظام خلقت ميباشند.
نكته ششم اينكه همانطوركه نفس به طور يكسان بر تمام بدن احاطه دارد. حق هم به طور يكسان ولايت بر كلّ عوالم دارد. اين ولايت از شئون ذاتي او ميباشد. و از ذات حق سرچشمه ميگيرد.
ائمه مظاهر تام ولايتالهي در عالمند. يعني به اذن و اراده حق در عالم تصرّف ميكنند. پس كلّ مظاهر تحت پوشش ولائي حضرت حقند. و يكي از نسبتهاي او با عالم همين رابطه ولايت است.
نكته هفتم اينكه ولايت الهي علاوه بر گستردگي بر همه عالم، نامتناهي هم هست. هم بر تمام موجودات احاطه دارد. و هم عاليترين درجه تصرّف كه تصرّف در همه هستي و ذات موجود است، را دارا ميباشد. و نه تنها بدن، بلكه قوا بلكه بالاتر ذات موجود در قبضه اوست. و اينها درجات ولايت الهياند (ولايت بر ذات و صفات و افعال).
🔸
🔻 60- نفس ناطقه مدِرك ذات خود است. و مدَرك و درك نيز هست. نفس ناطقه از اين جهت كه نزد خود حضور دارد. و حضور معلوم نزد عالم همان علم است. پس نفس ناطقه علم، عقل، است. از اين زاويه كه به خود نظر ميكند. و خود را درك ميكند. عاقل و مدرك و عالم است. در اينجا خودش معلوم و معقول واقع شده است. يعني؛ علم خودش به خودش تعلّق گرفته است. پس معلوم و معقول است. و رابطه ميان عاقل و معقول همان عقل است. پس هر نفسي عاقل و درككننده ذات خودش است. و خودش از خودش هيچ غفلتي و غيبتي ندارد.
لذا «كلّ مجرّد فهو عاقل»، در بعضي مواقع معقول نفس غير از خودش است. در اينصورت معلوم و معقول بايد معقول بالذّات، معلوم بالذّات نفس شوند. يعني نزد نفس حاضر شوند. تا نفس به آن عالم و عاقل شود. و هر مجرّدي چون عين حضور براي خوداست. عين علم به خود است. و عين قوا و كمالات او چون معلوم بالذّات او هستند.
.
علم حضوري به آنها دارد، در مصداق خارجي عاقل همان نفس، معقول هم، همان نفس و عقل هم اوست. در مقابل تحليل ذهني اين سه مفهوم كاملاً غيرهماند و با هم متفاوت ميباشند. اين از قواعد مهم در باب انسانشناسي است.
كمال لايتناهي كه حضرت حق جلّ و اعلا باشد هم به نحوي علم و عالم و معلوم است. و به علم حضوري عالم به ذات خود (عالم و عاقل) و از آن جهت كه متعلّق و معلوم خود واقع ميشود. معلوم و معقول است. و از آن جهت كه خود از خود غيبتي ندارد. و تمام هستياش نزد خودش حضور دارد. و قائم به ذات خود است. علم است، ولي علم او به خود و به كمالات خود نامتناهي است. يعني كشف نامحدود خود را دارد.
به هر جهت حق هم مانند: نفس علم و عالم و معلوم است. با اين جهت كه علم حضوري او به خود تمام علم است. و هر سه لفظ يك مصداق خارجي دارند. نه اينكه هر كدام از عناوين علم و عالم، معلوم يك مصداق جدا داشته باشد.
🔸
🔻 61- معيّت تمام قواي ادراكي و تحريكي با نفس ناطقه به معناي يكسان بودن مقام قوا با نفس نيست. هر معيّتي نشانه و دليل هم رتبهبودن نيست. همه قوا با نفسند. و فاني در نفسند. ولي همه قائم به نفساند.
همانگونه تمام اسماء الله با حقّاند و در حقّاند و براي حقّاند (للحقّ) ولي قائم به حقّاند نه قائم به خود زيرا همگي جلوههاي ذاتاند. و از طرف ديگر همانگونه كه بدن با نفس است. و مرتبط با نفس است. آنهم ربط ذاتي و حقيقي زيرا مرتبه نازله آن است.
بدن هم قائم به نفس است. و هم رتبه نفس نيست. اگر ما نظام خلقت را هم بمنزلهي قواي الهي، يا شئون فعليّه حق بگيريم. همگي با حقّاند، و قائم به حقّاند. و هيچ مظهري در رتبه خداوند نيست. چون مخلوق است، و مخلوق در تمام جهات و ابعاد خود يعني؛ در ذات و هستي و كمالات و ويژگيها، فقر ذاتي دارد. ربط وجودي به او دارد. و خداوند غناء بالذّات دارد. و در تمام جهات بينياز از غير خود است. تمام موجودات فقير الي اللهاند. ولي فقر وجودي انسان بارزتر است.
به همين جهت خداوند حكيم در قرآن ميفرمايد :
«يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد» در اين آيه چون موضوع بحث فقر ذاتي خلائق است. صفت غني حق را مطرح ميكند. يعني؛ شما چون فقر بالذّات داريد. بايد به غني بالذّات توجّه تام داشته باشيد.
در اينجا اسم الله، جامع اسماء غني و حميد ميباشد. و بدنبال الله، ذكر شدهاند، خداوند هم اراده كرده است. كه انسان براي رفع فقر خود با حق مرتبط شود. و روش و راه ارتباط با او، خود او ميباشد. يعني؛ اسماءالله كدهاي ارتباط با حقاند. هر اسمي به نحوي ما را به حق مرتبط ميسازد. پس اگر همه اسماء جمع شوند. هم رتبه حق نميشوند، بلكه همه اسما يا اسما جامع قائم به يك مصداقاند. از يك منبع واحد سرچشمه ميگيرند.
🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص۶۶ تا ۶۹
🔻 نکات شماره ۶۶ تا ۶۹ :
🔸
🔻 66- نفس انسان عاري از احكام مادّه و اوصاف جسماني ميباشد. و در مقام ذات نيازي به ابزاري به نام بدن هم ندارد. هر قدر با عبادت و بندگي بيشتر مأنوس ميشود. به احكام مجرّد نزديكتر و از احكام عالم مادّه فاصله ميگيرد. مادّه كاملاً با كثرت قرين و همراه است. طوري كه عين كثرت است.
زيرا همينكه موجودي اجزاء و ابعاد مقداريّه و طول و عرض و عمق و كميّت و كيفيّت دارد. و آلوده به اعراض است. از وحدت او كاسته ميشود. تا حدّي كه درجات وحدت با درجات وجود مساوق هماند، يعني هر اندازه وجود ضعيفتر باشد. وحدت هم نازلتر است. و هر قدر وجود به سمت تجرّد نزديكتر ميشود. وحدت بر كثرت غلبه پيدا ميكند.
موجودات برزخي به خاطر وجود برتر از مادّه، وحدت قويتر دارند. و وحدت آنها غالب بر جنبههاي كثرت آنهاست. هنگامي كه به مرز تجرّد عقلي ميرسيم. چون تجرّد تام است، وحدت تام دارد. زيرا : درجه موجود عقلاني كاملتر از وجود برزخي است.
اگر به نظام بدن و قوا و نفس با تفقّه بنگريم. مشاهده خواهيم كرد. كه، حواسّ ما كه پنج ادراك حسّياند. و همگي مجرّد از بدناند. بالاتر از خود بدن ميباشند. ولي مرتبط با جسماند. يعني قدرت بينايي و قوه بينائي لطيفتر از خود چشم است. قوه سامعه لطيفتر و وحدت قويتر از گوش دارد.
همينطور قوّه خيال از حواس لطيفتر، مجرّدتر، و وحدت كاملتر دارد. به همين جهت در مقام خيال ميتوان تصاوير اشياء متضاد را حاضر كرد. و به آنها معيّت جمعي داد. قوّه عاقله چون تجرّد عقلي دارد. پيوستگي، وحدت و لطافت كاملتر از خيال دارد. خود نفس از تمام قواي خود وجود قويتري دارد. پس لطيفتر از همه آنها، مجرّدتر از آنها، وحدت قويتر از همه آنها دارد. بر مبناء اين قاعده قويم خداوند كه در اوج وجود است. و كمال مطلق بلكه مطلق وجود است. تماماً، تمام تجرّد را دارد. بلكه فوق تجرّد و فوق هر اصطلاحي و تعبيري است. پس بالاترين لطافت و وحدت را دارد. يعني؛ وحدت اطلاقي نامحدود واين وحدت اطلاقي و واحد حقيقي سايهافكن بر تمام مظاهر شده است.
🔸
🔻 67- هر قدر نفس ناطقه درجات عاليتر وجود را كسب كند. به تجرّد نزديكتر ميشود. و هر قدر تجرّد قويتر شود. جامعيّت هم قويتر ميشود. نفوسي كه تقرّب معنوي بيشتري به غيب دارند و از تجرّد بالاتري برخوردارند. در نتيجه ظرفيت دريافت كمال بيشتري را پيدا ميكنند. زيرا وسعت وجودي پيدا ميكنند.
در امور مادّي چون جسم نازلترين درجه وجود است. نازلترين كمالات هم در او هست. ولي هر قدر به مرز تجرّد نزديكتر ميشويم. موجود از لطافت برتري برخوردار ميشود. و سعه وجودي پيدا ميكند. ميتواند جامع كمالات متعدّد بلكه جامع كمالات متضاد قرار گيرد. نشئه تجرّد، نشئه حضور اضداد و جمع اضداد است. ولي تمام اضداد در مقام تجرّد، وجود واحد دارند.
يعني به وحدت جمعي نفس، وحدت هويّت كه وحدت نفس باشد پيدا ميكنند. خداوند عاليترين درجه وجود را دارد. بنابراين كاملترين نحوه تجرّد و لطافت از اوست. و به جهت همين لطافت و تجرّد كامل، جامعيّت كمالات آنهم به نحو اتم و اشّد است. پس تمام كمالات نيكو و تمام اسماء حسني در حق به وحدت جمعي موجوداند. يعني؛ حق جامع اسماء متضاد مانند رحمان و قهّار، قابض و باسط، محيي و مميت و ... ميباشد.
ولي تمام اين كمالات متقابل يك وجود دارند. به يك وحدت الهي موجوداند. در يك مصداق عيني تحقّق دارند. حق آنقدر سعه وجودي دارد. كه؛ تمام متضادها را در برميگيرد. و به وحدت قاهره در خود جمع ميكند. نه به شكل جمع تركيبي كه اجزاء حق شوند. بلكه به نحو جامعيّت و وحدت قاهره كه همه كمالات را در خود فاني ميكند. و با وحدت قاهره الهي هر اسمي در مقام احديّت تعيّن خود را از دست ميدهد. پس همه كمالات در اين مقام به وحدت جمعي، جمعند و همه كمالات در حق، حقّاند، نه كمالات متعيّن و مستقل.
🔸
🔻 68- تخيّل، تعقّل، احساس، قواي نفسانياند كه مرتبط با نفس ميباشند. اين قوا كه تعيّن و تشخّصاند، از وجهي با نفس اتّحاد و عينيّت، و از وجهي غيريّت دارند. قوا از اين جهت كه در مرتبه ذات باشند. فاني در نفس باشند. و در بدن ظهور و جلوه نداشته باشند. عينيّت كامل با نفس دارند. و از جهت اينكه اين قوا در مرتبه بدني و بعضي بدون نياز به محل، ظهور داشته باشند.
از جهت تعيّن و تشخّص و ظهور غيريّت با نفس دارند. زيرا تعيّن هر قوّه از خودش است. و به خودش هم نسبت ميدهيم. و به عبارتي، تشخّص هر مظهر مربوط به جنبه فعل و حكم خاص مرتبه است. اگر آن قوا ظهوري در مراتب نداشته باشند. غيريّت و دوگانگي و كثرت هم مطرح نميشود. به هر حال قواي ما در عين اتّحاد با نفس، غيريّت دارند.
.
در رابطه با حضرت حق هم اين قاعده جريان دارد. زيرا اسماءالله بمنزله شئون ذاتّيه و فعليّه حقاند.
و اين شئون كه كمالات حقاند. در واقع ظهور حقائق حقّاند، در تعيّنات و جلوههاي خاص، مثلاً سميع در واقع ذات حق در جلوه سمع و حكيم، ذات حق در جلوه حكمت است. در تمام اسماء حضور ذات حق مشاهده ميشود. حق در هر اسمي به تعيّن خاصي ظهور ميكند. همانگونه كه هر قوّه همان حضور ذات نفس است.
در جلوه خاص، اسماءلله هم از جهت ظهور، تعيّن خاص، غيريّت، دارند، چون هر اسم، يك كمال حق است. و حق ذات نامتناهي است. كه، جامع همه كمالات است. پس هر اسمي غيريّت با حق دارد. اين مقام واحديّت مقام ظهور اسماءالله و غيريّت اسماء با حق و مقام احدي مقام خفاء اسماء و عينيّت با حق است.
🔸
🔻 69- اگر به نظم بدن و نفس فكر كنيم. اين نكته و اصل را مييابيم. كه، بدن به نفس الحاق و ضميمه نشده است. چون هيچ سنخيّتي باهم ندارند. نازلترين قواي نفس با بدن مرتبط است. قواي نفساني هم هيچكدام به نفس ما الحاق و ضميمه نشدهاند. و از طرفي بدن در درون و داخل نفس هم به يك تعبير نميباشد. بدن انفصال از نفس هم ندارد. بلكه در عين تفاوت مرتبه، بدن و نفس، معيّت دارند. و در كنار هم سازگار شدهاند. بلكه با هم مأنوس شدهاند. نفس و بدن انس متقابل پيدا كردند.
عالم هستي هم ملحق و ضمميه به حق نشده است. و از طرفي داخل ذات حق هم نيست. منفك و جدا شده از حق هم نيست. حق در كنار عالم با عالم است. نه اينكه خداوند يك گوشه و يك طرف و جهت عالم باشد.
زيرا گوشه و طرف و جهت مربوط به موجود مكانمند است. و خداوند منزّه از طرف، جهت، وسط، ابتدا و انتها ميباشد. او فوق تمام طرفها و جهتهاست، فوق بالا و پائين و سمتها ميباشد.
«فلا اقسم برب المشارق و المغارب»
تمام جهتها و طرف و سمت و سوها را او آفريده است، و در تمام طرفها حضور دارد. تمام جهات را احاطه كرده است. تمام طرفها و جهات، آيات او و نشانههاي حضور خود اويند.
«فأينما تولوا فثم وجه الله»
عالم در جايگاه خود است. و حق هم در جايگاه خود است. مكانها همه حكايتگر از حضور او، زمانها همه جلوه اسماء نازله اويند. پس حق منزّه از هر الحاق و اتّصال و انفصالي است.
🔸
جامع الاحادیث
الکافي ج ۱، ص ۱۳۸
امیرالمؤمنین (علیه السلام) >امام صادق (علیه السلام)
مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
بَيْنَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي اَلْخُطَبِ شُجَاعُ اَلْقَلْبِ
⚡فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟
🔻قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ
⚡فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟
🔻قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، لَمْ تَرَهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ
وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ
🔻إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اَللَّطَافَةِ لاَ يُوصَفُ بِاللُّطْفِ
🔻عَظِيمُ اَلْعَظَمَةِ لاَ يُوصَفُ بِالْعِظَمِ
🔻 كَبِيرُ اَلْكِبْرِيَاءِ لاَ يُوصَفُ بِالْكِبَرِ
🔻 جَلِيلُ اَلْجَلاَلَةِ لاَ يُوصَفُ بِالغِلَظِ
قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ شَيْءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ لَهُ بَعْدٌ شَاءَ اَلْأَشْيَاءَ لاَ بِهِمَّةٍ دَرَّاكٌ لاَ بِخَدِيعَةٍ
فِي اَلْأَشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لاَ بَائِنٌ مِنْهَا ظَاهِرٌ لاَ بِتَأْوِيلِ اَلْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لاَ بِاسْتِهْلاَلِ رُؤْيَةٍ نَاءٍ لاَ بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لاَ بِمُدَانَاةٍ لَطِيفٌ لاَ بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لاَ بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهَمَامَةٍ سَمِيعٌ لاَ بِآلَةٍ بَصِيرٌ لاَ بِأَدَاةٍ
لاَ تَحْوِيهِ اَلْأَمَاكِنُ وَ لاَ تَضْمَنُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَحُدُّهُ اَلصِّفَاتُ وَ لاَ تَأْخُذُهُ اَلسِّنَاتُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ
🔻 بِتَشْعِيرِهِ اَلْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ
🔻 وَ بِتَجْهِيرِهِ اَلْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ جَوْهَرَ لَهُ
🔻 وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ
🔻 وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِينَ لَهُ
⚡ ضَادَّ اَلنُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ اَلْيُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ اَلْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ وَ اَلصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا
🔻وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »
فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ لاَ بَعْدَ لَهُ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لاَ غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لاَ وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ كَانَ رَبّاً إِذْ لاَ مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لاَ مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لاَ مَعْلُومَ وَ سَمِيعاً إِذْ لاَ مَسْمُوعَ .
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/104252
🔸
جامع الأحادیث
⚡اِسْمُ اَللَّهِ غَيْرُ اَللَّهِ
⚡[وَ اَللَّهُ] يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ فَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ اَلْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ وَ اَلْمَوْصُوفُ غَيْرُ اَلْوَاصِفِ
https://hadith.inoor.ir/hadith/104210
⚡ وَ اَلاِسْمُ غَيْرُ اَلْمُسَمَّى
https://hadith.inoor.ir/hadith/104135
🔸
34 جامع الکلیات -بیان ششم -نکات ۷۰ تا ۸۰ توحید از دریچه نفس -تجلی وشناخت -نزول و ابعادعلم حضوری -حب ذات نفس -ظهور و بطون نفس.mp3
40.96M
🔸 جلسه ٣۴
📌 شرح #جامع_الکلیات
🔻بیان ششم
- نکات ۷۰ تا ٧٢ و ٧۶ تا ۸۰ از کتاب «توحید از دریچه انسان شناسی»
۷۰ - تجلی و شناخت
۷١ - نزول علم حضوری نفس
۷٢- ابعاد علم حضوری نفس
۷۶ - حب نفس ناطقه به خود
۷۷ - نفس ناطقه سمت و جهت ندارد
۷۸ - تناسب کمالات نفس با قوا
۷۹ - عدم تجافی در نفس ناطقه
۸۰ - ظهور و بطون نفس
- محدوده درس: تا آخر صفحه ١١٣
🔸
🔸مستندات مورد اشاره جلسه ٣۴👇
🌐 eitaa.com/shia_erfan/1372
🔸
✅ کانال عرفان شیعی
🔸 @Shia_erfan
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی
🔻 اثر استاد مهدی خدابنده
https://mehrabanketab.ir/cms/mehr_one.jsp?ct=توحید%20%از%20%دریچه%20%انسان%20%شناسی&id=2474
🌐 PDF: eitaa.com/shia_erfan/1342
🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص ۷۰ تا ۸۵
🔻 نکات شماره ۷۰ تا ٧٢، و ٧۶ تا ۸۰ :
🔸
🔻70- نفس تا وقتي در مقام خفاء و بطون قرار دارد. شناخته نميشود، رمز تجلّي، شناخت است. وقتي نفس از مقام ذات، تنزّل ميكند. و به بدن و قوا ظهور ميكند. ميتوانيم ويژگيها و كمالات مكنون و مستور او را در آينه قوا و بدن ببينيم. اين نمونهاي است براي شناخت حضرت دوست، زيرا حق هم تا وقتي در مقام خفاء و بطون باشد. كمالات و افعال و اوصافاش شناخته نميشود. سرّ تجلّي، ارائه است.
«كنت كنزاً مخفياً»
در اين روايت خداوند ميفرمايد: «من گنج مخفي هستم، عالم را آفريديم تا شناخته شوم»
با قراردادن كمالاتاش در مظاهر راه شناخت خود را باز كرد. پس عالم هستي، هويت ارائه كمالات حق را دارد. هر قدر گستردگي عالم بيشتر شناخته شود. سعه حق بيشتر كشف ميشود. هر مخلوقي شأني از شئون حق است، هر موجودي بيانگر صفتي از صفات حق است.
«سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق»
🔸
🔻71- چون انسان حضوراً خود را مييابد. و به طور بديهي به خود عالم است. هيچ موقع در وجود خود شك نميكند. هميشه ميداند كه هست. خطا در شناخت خود ندارد. در بودن خود يقين دارد. و در اينكه خودش، خودش است هم نظر يقيني دارد. احساس دروني از خود دارد. كه، اين حس باطني، وجداني است. و براي اينكه اين احساس معنوي را به ديگران انتقال دهد. از الفاظ كمك ميگيرد. و از وجود خود، از حضور خود تعبير به من، اَنَا و ... ميكند.
در واقع در اينجا يك واقعيّت را حضوراً يافت و در مقام ديگر آن را به لفظ و عبارت تبديل كرد. اوّل معنا را يافت. خود را كشف كرد. بعد نياز به يك قالب ظاهري به نام لفظ داشت. تا حسّ معنوي خود را در آن مظهر، ظهور دهد.
اين يك قاعده است كه، هر حقيقتي را انسان اوّل به علم حضوري و انكشاف دروني مييابد. بعد آن را در يك مرحله و مرتبه ضعيفتر به وسيله قوّه عاقله در مرحله عقل به مفهوم تبديل ميكند.
به بيان دقيقتر از آن حقيقت كه معلوم با لذّات ماست. مفهومسازي ميكنيم. تا بتوانيم با مرزبندي وتفكيك مفهومي ابعاد آن را مرور كنيم. و باز در يك مرتبه نازلتر از آن واقعيّت قلبي، صورت مثالي انشاء ميكنيم. يعني؛ آن واقعيّت، خود را در مقام مثال متّصل ما به شكل جلوه مثالي درميآورد. و ما از آن صورت، پيام ميگيريم.
باز در آخرين مرحله تنزل، از آن مقام معنوي، لفظ و عبارت ميسازيم. هر قدر از درجات عاليّه به نازله ميآئيم. از وحدت و بساطت و شدّت وجود كاسته ميشود. به هر حال آنچه در آخر با آن برخورد ميكنيم. تعبير من و لفظ نفس است. كه اين لفظ آيت و حكايتگر از يك حسّ غريب از خود است.
خداوند هم ابتدا علم حضوري به خود دارد. و تمام شئون حق براي حق معلوم و منكشف است. وهيچ كمالي و درجهاي از حق براي او مجهول و مبهم و مغفول نيست. زيرا خودش نزد خودش حضور همهجانبه و ظهور تام دارد. و غيبت از خود ندارد. بعد از علم به خود، آن شناخت از خود در قالب الفاظ و عبارات قرآني كه از طريق وحي به قلب پيامبر اسلام (ص) القاء شده است. بيان ميشود و حضرت حق خود را با تعابير متنوّع توصيف ميكند. خود، خودش را معرفي ميكند. البتّه تمام حقائق را بيان نميكند.
قابل توجّه است كه الفاظ در حدّ خود ظرفيت قبول معاني را دارند. و محدوديت مقام خود را دارند. در هر حال الفاظ و عبارات مجاري و معابر براي بيان علم دروناند.
🔸
72- نفس ناطقه داراي علم حضوري است. و اين علم حضورياش مراتب و ابعاد دارد كه در هر مرتبهاي، درجهاي از حضور را دارد. درجهاي از حضور معلوم، درجهاي از علم، درجهاي از توجّه نفس به معلوم، كه اين علوم حضوري نفس عبارتند از :
علم به خود، علم به حق، علم به قواي ادراكي، علم به قواي تحريكي، علم به بدن خود، علم به افعال خود، علم به انفعالات خود، علم به اينكه هست. علم به اينكه خودش، خودش است. علم به صفات و ويژگيهاي اخلاقي خود، تمام اين موارد به علم حضوري است. ولي علم حضوري نفس به خود بر تمام موارد ديگر تقدّم دارد. و در واقع آن علم حضوري به خود مبدأ و منشأ علوم حضوري ديگر است.
البته نفس هر امري را ابتداء به علم حضوري درك ميكند. و ميتواند آنرا به وسيله قوا صورت بدهد. و يا از آن مفهوم كلّي مجرّد بسازد. اما تا نفس علم حضوري به حق نداشته باشد. علم حضوري به خود نميتواند داشته باشد. چون عين ربط حضوري و ربط وجودي به حق است. و تكويناً تناسب و سنخيّت با حق دارد. و تا خود را درك نكند به قوا و افعال خود آگاه نميشود.
علاوه بر اين مطالب كه نفس ابعاد علم حضوري دارد. متعلّق علم حضوري او متعدّد است. علم حضوري او تشكيكي هم هست. يعني قابل شدّت و ضعف است. اين علم حضوري قابل وسعتدادن و عمق بخشيدن است. در رابطه با علم حق نيز ميتوان گفت : كه، حق علم حضوري تفصيلي به خود دارد. و در عين علم حضوري تفصيلي، علم اجمالي دارد. علم به اسماءالله دارد.