eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
441 عکس
169 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بی نیاز از تمام دنیاییم مستمند نگاه زهراییم عزت جاودانه می خواهیم رحمت مادرانه می خواهیم فاطمه ای یگانه خلقت سوره ی مهربانی و رحمت مثل باران نور می باری تاج لولاک روی سر داری نغمه ی آسمانی توحید مشرق نور یازده خورشید بر بلندای نور و ایمانی حجت الله بر امامانی آسمانها ز نور چشمانت ملک الموت هم به فرمانت پشت پرچین خانه ات جبریل آمده مستمند احسانت و پدر پشت بوسه ها می دید آسمان را میان دستانت نور شبهای چادرت بانو کرده محراب را غزل خوانت می شود دیدنی جمال علی وقت اعجاز صوت قرآنت برده هوش از سر تمامی شهر عطر خرمای سهم سلمانت بی تو خورشید سنگ تاریک است با تو تا عرش راه نزدیک است پاسخ رنج های دنیایت در قیامت "لَسوفَ یُعطیکَ" است در عبادت عظیم و نستوهی به تو زیبد "نَفَخْتُ مِن روحی" تو صراط کمال دنیایی زهره ی بی زوال دنیایی صفتی نیست قابلت باشد چه کلامی معادلت باشد؟ "یُطعِمونَ الطَعامِ" سوره ی دهر آیه ای از فضائلت باشد انسیه حوریه و یا انسان تا کجا حد فاصلت باشد قبل خلقت که امتحان دادی به خدا خویش را نشان دادی نور اگر پاک دامنی دارد از جمال تو روشنی دارد پدرت جمله ی "فِداها"یش یک جهان حرف گفتنی دارد بر پدر مایه ی مباهاتی نور یک اربعین مناجاتی کوری چشم ابتران حسود مادر نسل پاک ساداتی روز محشر در آن پریشانی صاحب برترین مقاماتی صورتت رو گرفت از دنیا بلکه از آن دو چشم نابینا آفتاب از حجابتان روشن واژه ها در مقابلت الکن با ولای تو زندگی کردیم در کلاس تو بندگی کردیم در پناه دعای روشن نور تبِ دنیا شد از جهانم دور بی پناهم پناه می خواهم خسته ام تکیه گاه می خواهم ای همه عرش و فرش پابستت ای فدای جریحه ی دستت قبر مخفی ت میزند فریاد تا ابد بر سقیفه نفرین باد ای که سرچشمه ی بهاری تو به چه جرمی بنفشه زاری تو یاس هجده بهار دیده چرا ذکر عجل وفات داری تو نود و پنج روز بارانی لحظه ها را به انتظاری تو ای که بر ماه چهره ات مادر طاقت برگ گل نداری تو آه از دست شوم آن نامرد آه از خنده های آن ولگرد وسط کوچه اتفاق افتاد ناگهان ماه در محاق افتاد از خجالت زمین ترک برداشت صورتت داغی از فدک برداشت رد شوم از فضای آن کوچه از غم ماجرای آن کوچه بگذرد این جهان جهانی که... می رسد آن زمان زمانی که... ذولفقار از نیام می جوشد از زمین انتقام می جوشد وارث روزگار می آید یوسفت با بهار می آید https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
ز بس که هست به جسمم جراحتی تازه.. ز لاله ساخته ام باغ جنتی تازه.  به دست لاغر من لقمه نیز سنگین است کشیدم از علی امشب خجالتی تازه زنی به نیت خنده عیادتم آمد خدا کند که نباشد عیادتی تازه مگر که گریه ی یک زن چه اذیتی دارد؟! رسیده باز به حیدر شکایتی تازه علی به حجره ی من هرزمان که سر بزند به غیر گریه نداریم صحبتی تازه  نفس کشیدن پهلو شکسته آسان نیست مصیبتی است وَ پشتش مصیبتی تازه دوماه پیش چنان سیلی بدی خوردم که هست بررخم انگار ضربتی تازه لباس های قدیمی بزرگ‌ شد به تنم بیار جامه ی نو بهر قامتی تازه سه چهار مرتبه مردم ولی به عشق علی.. خدا به فاطمه اش داد فرصتی تازه! https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
◾️منفعت محبت فاطمه عليهاسلام عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَا سَلْمَانُ مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِي فَهُوَ فِي الْجَنَّةِ مَعِي وَ مَنْ أَبْغَضَهَا فَهُوَ فِي النَّارِ يَا سَلْمَانُ حُبُّ فَاطِمَةَ عَليهاسَلام يَنْفَعُ فِي مِائَةِ مَوْطِنٍ أَيْسَرُ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ الْمَوْتُ وَ الْقَبْرُ وَ الْمِيزَانُ وَ الْمَحْشَرُ وَ الصِّرَاطُ وَ الْمُحَاسَبَةُ فَمَنْ رَضِيَتْ عَنْهُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ عَليهاسَلام رَضِيتُ عَنْهُ وَ مَنْ رَضِيتُ عَنْهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ مَنْ غَضِبَتْ عَلَيْهِ فَاطِمَةُ عَليهاسَلام غَضِبْتُ عَلَيْهِ وَ مَنْ غَضِبْتُ عَلَيْهِ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَا سَلْمَانُ وَيْلٌ لِمَنْ يَظْلِمُهَا وَ يَظْلِمُ‏ ذُرِّيَّتَهَا وَ شِيعَتَهَا. سلمان مي‌گويد: رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اي سلمان هر که دخترم فاطمه را دوست بدارد در بهشت در کنار من خواهد بود و هر که او را دشمن بدارد در آتش جهنم خواهد بود. اي سلمان دوستی فاطمه عليهاسلام در صد جايگاه به حال انسان سودمند است که راحت‌ترين آن‌ها عبارت‌اند از: مرگ، قبر، ميزان، سنجش، محشر و پل صراط و هنگام محاسبه اعمال؛ پس دخترم فاطمه عليهاسلام از هرکس راضي باشد، من از او خشنود مي‌شوم و هر کس من از او راضي شوم خدا از او خرسند خواهد بود و هرکس فاطمه عليهاسلام از او خشمگين باشد، من بر او خشم مي‌کنم و هر کس من بر او خشم کنم، خداوند بر او غضب مي‌کند. اي سلمان وای بر کسی که به فاطمه عليهاسلام و به فرزندان و شيعيانش ظلم و ستم کند! 📚منابع: بحارالانوار، ج ۲۷، ص۱۱۶ 👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۳۱ @maddahialemane www.maghtal.com
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی دست بر پهلو، اسیر شانه ی اسما شوی شب میان چادری خاکی، سرِسجاده ای صبح ها تب می کنی و بر زمین افتاده ای پیش چشم تار من -دق می کنم- زوری نخند پای چشمت سوخته از زخم ناجوری، نخند خانمم از دست لرزانت چه کاری می کشی؟ رختخوابت را چرا خود آب، داری می کشی؟ آن دری که سوخته، از پاشنه، کج شد بلند میخ را کندم ولی از دنده ی لج شد بلند باهمین بازو چرا دستاس را چرخانده ای! نان چگونه در تنور آتشین خوابانده ای! رو گرفتی از علی و بر همه رو می زنی باچه حالی، صبح تا شب، خانه جارو می زنی این صدای خسته، من را می کُشد بی معطلی خسته ام...اما بگو کمتر خدا قوت علی! پشت در افتاده بودی و دلم آتش گرفت سینه ات آتش گرفت و سینه ام آتش گرفت با قلاف از من جدا شد دست تو، زهرا ببخش لشکر تنهای حیدر! ذوالفقارم را ببخش نیمه شب ها بچه ها را می نشاند زینبت چادرت را مخفیانه می تکاند زینبت مجتبی می گفت بین گوش زینب، خواهرم: روز مادر که بیاید گوشواره می خرم @shia_poem
هر نفس شعله ای از سوختنت می آید آه چون آتش سرخ از دهنت می آید وای اگر زخمِ زبان‌بسته دهن باز کند... بوی خون است که از پیرهنت می آید این صدا خش خشِ یک آینه‌ی خُرد شده است... زینبت گفته صدا از بدنت می آید حرف همسایه دروغ است..،نه..،لاغر نشدی این لباسی که خریدم به تنت می آید گوشواری که گرفتیم بیانداز به گوش دارد از کوچه ی خلوت..،حسنَت می آید دُوُّمی خواسته از من..،به عیادت برسد پاشو کدبانویِ من، راهزنت می آید دست من بسته که شد بین شلوغی..،قُنفذ طعنه زد: فاطمه ، خیبرشکنت می آید با من از میخ کج و محسن شش ماهه نگو فضه اینجاست..،بگو، هم‌سخنت می آید شب شد و تشنه‌لبت خیره به در..،داد کشید ناله ی کُشته ی دور از وطنت می آید ▪️ ▪️ وقت غسل تو علی دست ز دنیایش شُست... این چه خونی است که روی کفنت می آید https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
در حدیث سوختن دل را بگو پر را نگو شعله ی در را بگو احوال مادر را نگو بی ادب ها پشت در فریاد مستی میزنند.. حرفهای تندشان در پیش کوثر را نگو گرمی آتش اذیت میکند حوریه را این وسط آن شعله ی خورده به معجر را نگو پای نامحرم‌ اگر بر چادر ناموس خورد گریه کن بر حالش اما حال شوهر را نگو میخ نامرد آنقدر کج رفت پهلو پاره شد لال باش ای طبع شرح سقط گوهر را نگو آبرو داری اگر افتاد زیر دست و پا شرح لبخند اراذل بین معبر را نگو راز دست بسته مولا قلاف قنفذ است دست شوهر را بگو و دست همسر را نگو کوچه زهرا در آخر کربلای زینب است پیش مادر روضه ی جانسوز دختر را نگو روضه گودال و خنجر را بگو سر را بگو روضه اوضاع زینب بین لشگر را نگو https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
اما غمی دارم که آن را نیست پایانی داغی که می سوزاندم شاید نمی دانی زیر غلاف و تازیانه خورد شد بازو زهرا به مسجد رفت اما دست بر پهلو زهرا به مسجد رفت ، اما گرم فریاد است سلمان ! بگو مسجد چرا در لرزه افتاد است فریادهای فاطمه دیوار را لرزاند سلمان بگو دیدی که مسجد را صدا لرزاند زهرا اگر نفرین کند دنیا نمی ماند مسجد فرو می ریزد و بر پا نمی ماند تنها نمی ماند علی وقتی که زهرا هست - پهلوی او‌ هم‌ بشکند - زخمی است ، اما هست سرباز مولا می شود وقتی علی تنهاست زهراست حیدر ، ای جماعت ! مرتضی زهراست وقتی که مسجد در دل لات و هبل شد گم بتخانه با مسجد چه فرقی می کند مردم! منبر بدون مرتضی چوب است و جز این نیست بی مرتضی هرجا که باشی حرفی از دین نیست مردم ! فدک ارثیه ی قانونی زهراست آیا غلاف و تازیانه اجر ذی القرباست؟! زهرای مجروح علی آن روز غوغا کرد دست علی را فاطمه با خطبه اش وا کرد حیدر به زهرا گفت ؛ ما بی هم چه می کردیم؟! زهرا بیا با هم به سمت خانه برگردیم می دانم از بس درد داری ناتوانی تو اما عزیزم با علی باید بمانی تو با من بیا این روزها غوغاست در خانه زهرا به زینب فکر کن تنهاست در خانه همپای حیدر ! دست در دست علی بگذار حالا که اذیت می شوی کم کم قدم بردار هم صحبت تنهائیم ! تا خانه راهی نیست باید بمانی ، بی تو حیدر را پناهی نیست من بی تو بغضم ، گریه ام ، فریاد خاموشم باید بمانی بار غم برداری از دوشم زهرا چرا هی دست را بر گونه می گیری زهرا بگو از مرتضایت رو نمی گیری الجار ثم الدار می‌خواندی تو قبل از این حالا چرا عجّل وفاتی می کنی تلقین هر شب دعایت می کنم ، با من بمانی کاش زهرا بمان ، شبها تو سقای حسینم باش https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
راز آئینه رو برملا نکن خودتو این همه جابجا نکن الهی درد و بلات به جون من... در خونه رو تو دیگه وا نکن یعنی میشه دوباره صدام کنی از دل این همه غم رهام کنی این‌قَدَر به دنده‌هات فشار نیار... نفست در نمیاد سلام کنی زندگیمون داره زیر و رو میشه بودنت داره یه آرزو میشه زینبت رو تا میرم آروم کنم... گریه‌ی حسین تو شُرو میشه گرد غم نشسته روی دامنت چه بساطی شده جارو کردنت دیگه جون مرتضی زمین نخور بخدا داره میبینه حسنت بغض چشمای ترت کشته منو زخمای بال و پرت کشته منو اشکِ بندِ رختِ خونه دراومد شُستشوی بسترت کشته منو داغ حیدرِ تو غربتش شده همه جا نَقلِ مصیبتش شده دلِ رفتنِ به مسجد ندارم... قاتلت امام‌جماعتش شده زخم بازوت دلمو تکون میده عطر پیرهنِ تو بوی خون میده منو هرجا میبینه قنفذِ پست غلاف شمشیرشو نشون میده مگه حرمتت حریم حج نبود؟! کاشکی دشمن تو اهل لج نبود لااقل گیر نمی کردی پشت در... کاشکی میخِ گُر گرفته،کج نبود لب من باید خدا خدا بگه دردِ دل‌هاشو توو ربّنا بگه حسرتش علی رو داره میکُشه محسنم نشد یه بار بابا بگه دلمو عذابِ بی اموون نده به من اسباب‌بازیشو نشوون نده لالایی خوندنتو عرش‌و سوزوند... این‌قَدَر گهواره‌اشو تکوون نده https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
رزق معراج علی، معراج رفتی بی علی دیدی آخر من شدم محتاج! رفتی بی علی کوچه ها از ازدحام دشمنان خلوت شده یک مدینه از شکایت های تو راحت شده خوش به حالت من که دیگر نیمه جانم فاطمه فی امان الله... بی تو بی امانم فاطمه فی امان الله... دیدار تو فی یوم الورود فی امان الله... رفتی فاطمه رسمش نبود من غرورم خرد شد در پیش چشمان همه عاقبت بر گردنم افتاد غسلت فاطمه تازه فهمیدم چرا خندید آن نامرد پست تازه فهمیدم چطور آئینه ات را زد شکست اینقدر اسما نگو؛ لرزیده ای حیدر چرا؟! اینهمه خونابه می آید از این پیکر چرا؟! فکر میکردم کسی بر صورتت سیلی نزد آخرش دیدم که جسمت خورده بدجوری لگد دلخوشی روزگار ما دو تا دائم نبود بیقرارم، ضلعی از اضلاع تو سالم نبود اشک پنهان از علی، صد جا در آوردی ببین نیمهء شب آه... دادم را در آوردی ببین نیستی حال بد من را ببینی فاطمه سر پناه هر دوعالم، کلّمینی فاطمه بچه ها خود را به روی پیکرت انداختند دست خود را دور جسم لاغرت انداختند پاره شد با رفتن تو رشتهء صبر علی شهر، با این وسعتش شد خانهء قبر علی قبر تو مخفی، ولی سوی نجف باشی بس است تو دعاگوی علی از آنطرف باشی بس است جانمازت پهن مانده بر زمین، بستر که نیست چندتکه گوشواره، پیش من بهتر که نیست چادر خاکی تو چادر نماز زینب است ذکر یازهرا فقط راز و نیاز زینب است آتش داغ تو را روی جگر دارد حسین از وصیت های تو دیدم خبردارد حسین آن زمانیکه سرش افتاده در دست همه حتماً از گودال خونینش گذر کن فاطمه شمر و خولی بر حسین تو اشاره میکنند نیزه داران حنجرش را پاره پاره میکنند کعب نی دارند و باهم خواهرش را می زنند لشکری با مُشت و سیلی دخترش را می زنند روضه را از خاطرات عمه اش آموخته موی زهرای سه ساله بین آتش سوخته https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
السّلام علیکِ یا اُمُّ الذبیح بِالقَفا س صدای آمدنت بهترین ترانه ی من فدای در زدنت ای وقار خانه ی من شکسته‌بالِ تو پرواز می کند..،امروز خودش برای تو در باز می کند امروز غریب کوچه ی کینه..،سلام حیدر من به جای اهل مدینه..،سلام حیدر من کدام شانه کشیده است بارِ درد مرا کسی علیک نگفته سلامِ مردِ مرا به رغم این همه اندوه ناشمرده‌؛علی خلاصه غم نخوری..،فاطمه نمرده؛علی نگو که حال و هوای دلت بهاری نیست ببین که بسترم امروز لاله‌کاری نیست رسیده سُرخی گل روی شاخه ی زردم ببین به خاطر تو پیرهن عوض کردم تَرَک..،تَرَک..،همگی را شِمُرده ام حیدر شبیه آینه ی سنگ خورده ام حیدر من و شکستگی دنده ها و گریه و آه ببین..،برای تو نان پخته ایم..،بسم‌الله! بیا وُ فکر نکن بر غلافِ آن شمشیر... تو را به بازوی آسیب‌دیده..،لقمه بگیر اگرچه آه گلو را به گریه بخشیدم اگرچه این دم آخر..،نشسته خوابیدم اگر لگد به پرم ضربه زد..،فدای پرت اگر دری به سرم ضربه زد..،فدای سرت عقاب لانه ی من..،بال و پر به قربانت هزار محسن من..،پشت در..،به قربانت عبور سینه‌ی خود را مسیرِ آه نکن بیا به چوبه‌ی گهواره اش نگاه نکن نسیم جاروی خود را به فرش خانه زدم خودم به موی سر زینب تو شانه زدم به پای هر نخ آن صبح و شام سوخته ام برای تشنه‌لب تو،لباس دوخته ام غروب عصر دهم..،قتلگاه..،آه حسین میان آن همه سرنیزه..،بی پناه..،حسین نوای العطش او به گوش می آید صدای بدهنی چکمه‌پوش می آید https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
زمین‌ و زمان‌جمله ، در دست‌اوست ورا ، ماورا ، سربه‌سر ، دست اوست پیمبر چرا خـم شده ، پیش او ...؟! ببینم ! رسالت ؛ مگر دست اوست؟! رسولان به لطفش معظم‌ شدند ... که‌ سَیناء‌ و طور و شجردست‌اوست همه انبیاء ، اولیاء ، اصفیاء ... چراچشمشان‌خاصه‌بردست‌اوست شهیدان به زهرا ، نظر می کنند وجیه‌اله است ونظر دست اوست همان بیت‌حافظ ، همان وِِرد شب همان‌گنجِ وقت‌ سحر دست اوست تـمـامـی ِ ارکـان ِ ایـن کـائـنات ... ستاره‌ عَطارد ، قمر ، دست اوست شده سقف اهل‌کساء ، چادرش ... پناه ِ شـبیر و شـبر ، دست اوست به‌ «انا فتحـنا ، به فتـح المبـین ».... که‌ والفجر‌ ِ صبح‌ظفر ، دست‌اوست چـه بالاتر از ایـن ، که او دخـتر ِ خلیل‌اله است‌ و تبر ، دست اوست دو عالم اگر چه به دست علیست قیامت ولی بیشتر ، دست اوست به‌ اَحوال‌ محشر ، که بخشد خدا ... چه‌تعداد و چندین‌ نفر دست‌اوست من از «لیلـة القدر » ، فهمیده ام ..‌. تمام ِ قضا و قدر ، دست اوست به شعر بلندی ، که دارد علی ... دوبیت‌ کبودی‌که‌ هر دست اوست قیامت هم آری ، قیامت شود .... شفیع قیامت اگر«دست ِ اوست» جهان رو به روی علی ، ایستاد و تنها و تنها سپر ، دست اوست برای ِ شفاعت قیامت که شد ... یقیناً دودست «قمر» دست اوست «قمر» آری عباس ابوفاضلست... که‌ فضل‌خدا‌مستمر ، دست اوست دو دستی‌که‌ بر‌ بوسه‌ی چار امام... شده‌ درجهان‌ مفتخر ، دست‌اوست دلیلی که در بین لشکر یکی .... صدامی‌زداین‌المفر«دست‌اوست» یکی مانده در راه از این خاندان الا اهل عالم خبر ، دست اوست https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
◾️مصائب بعد از شهادت قالَ عمّارُ: مَضَیْتُ إلی دارِ سَیّدی وَ مولای أمیرِ المُؤمنین عَلیهِ السلامُ فاسْتَأْذَنْتُ الدُّخُولَ علیه ؟ فَأَذَّنَ لی... فَدَخَلْتُ عَلیهِ، فَوَجَدْتُه جالساً جلسةَ الحَزینِ الکَئیبِ و الحَسَنُ علیه‌السلام عَنْ یمینه و الحُسَیْنُ عَلیه السلام عَنْ شِمالِه وَ هُوَ تارةً یَلْتَفِتُ إلیَ الحُسَینِ علیه‌السلام و یَبْکی ... فلَمّا نَظَرتُ إلی حالِه وَ حالِ وُلدِه ، لَمْ أَمْلِکْ نَفْسی دُونَ أَنْ أَخَذَتنی العبرةُ وَ بَکیْتُ بُکاءً شدیداً ، فَلَمّا سَکَنَ نَشیجی قلتُ : سَیّدی! أَتأْذَنُ لی بِالکَلامِ ؟ قال: « تَکَلَّمْ یا أَبَا الیَقْظان»  قُلتُ : سَیّدی! إِنَّکُم تَأمُرونَ بِالصَّبرِ عَلی الْمُصیبَهِ، فَما هذا الحُزنُ الطّویلُ؟ وَ إنَّ شیعَتَک لا یَقِرُّ لَهُم قَرارً بِاحْتِجابِکَ عَنْهُم ، وَقَدْ شَقَّ ذلک عَلیهم. قال: فَالتَفَتَ إِلیَّ، وَقالَ: یا عَمَّارُ! إنَّ العَزاءَ عَن مِثلِ مَنْ فَقَدْتُهُ لَعزیزٌ ، إِنیٌ فَقَدْتُ رَسُولَ اللهِ صَلّی اللهُ علیه وآله بَفَقْدِ فاطمةَ سَلامُ اللهِ علیها، وَ إذا مَشَتْ لَمْ تَخْرُمْ مَشْیَتُه ، و إنّی ما أحَسَسْتُ تألّمَ الفِراقِ إلاّ بِفِراقِها، وإنَّ أَعْظَمَ ما لَقیتْ مِنْ مُصیبَتِها ... إنّی لَمّا وَضَعَتُها علی المُغتَسِلِ وَجَدَتُ ضِلْعاً مِن أَضلاعِها مَکسوراً ، وَجَنْبُها قَد إِسْوَدَّ مِنْ ضَربِ السِّیاطِ ... وَ کانَتْ تَخْفی ذلک عَلی مخافةِ أن یَشْتَدَّ حُزْنی، و ما نَظرتُ عینایَ إلی الحسنِ و الحسینِ الاّو خَنَقَتْنی العبرةُ، و ما نَظَرتُ إلی زینبٍ باکیةً الا و أخَذَتْنی الرِّقَة علیها. ثم خَرَج علیه‌السلام مَع عَمّار فَاسْتَبْشَرَ الشیعةُ بِذلک. عمّار می‌گوید: به خانه آقا و مولایم امیرالمومنین رفتم و از ایشان اجازه‌ ورود گرفتم. به من اجازه فرمودند و داخل شدم. ایشان را در حالی که محزون و اندوهگین نشسته بودند، یافتم و حسن در سمت راست و حسین در سمت چپ ایشان نشسته بودند. گاهی به حسین علیه‌السلام نگاه می‌کرد و می‌گریست و گاهی به حسن علیه‌السلام. هنگامی‌که به حال او و فرزندانش نظاره کردم از خود بیخود شده، اشک‌هایم جاری شد و به شدت گریستم. هنگامی‌که آرام شدم عرضه داشتم: اجازه سخن به من می دهید فرمود: بگو ای ابا الیقظان! عرضه داشتم: شما امر بر صبر کردن در مصیبت می نمایید. پس این اندوه طولانی (در این مصیبت) چیست؟ در حالی که شیعیان شما به خاطر خانه‌نشینی و غیبت شما آرام ندارند و این امر بر آن‌ها سخت است. می‌گوید حضرت به من نگاه کرده و فرمود: ای عمّار! همانا مصیبت کسی که من از دست داده ام بسیار سخت است. من رسول خدا را با از دست دادن فاطمه از دست دادم. او برای من موجب آرامش و تسلیت بود. هنگامی‌که سخن می‌گفت در گوش من صدای رسول خدا می پیچید و هنگامی‌که راه می رفت مثل رسول خدا راه می‌رفت و من درد فراق را جز با دوری او احساس نکردم و چه بزرگ است مصیبتی که به من رسیده است. هنگامی‌که او را در جایگاه غسل قرار دادم، فهمیدم که استخوانی از پهلوی او شکسته است و پهلویش از ضربه تازیانه ها سیاه شده و او آن را از من مخفی می نمود که می ترسید مبادا اندوه من بیشتر شود و به حسن و حسین نمی نگرم مگر اینکه اشک راه گلویم می گیرد و به زینب گریان نگاه نمی‌کنم مگر اینکه دلم به حال او به رقّت در می آید. سپس حضرت با عمار از منزل خارج شدند و شیعیان به یکدیگر بشارت آن را دادند. 📚منابع: انوار العلومة، ص ۲۱۴ 👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰ @maddahialemane www.maghtal.com
رفته است از آسمان من خورشیدم پژمرد مقابلم گل امیدم بر قبر گلاب اشک می‌پاشیدم گفتم که فراق را نبینم دیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم گفتیم برای هم و همتای همیم گفتیم که موج های دریای همیم گفتیم شریک درد و غم های همیم او رفت و شریک درد و غم گردیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم کوچید از آشیان پرستو شد و رفت آسوده ز دردهای پهلو شد و رفت دستان علی دخیل زانو شد و رفت او رفت و اسیر خانه ی تبعیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم ای یک تنه لشکرم سپاهم زهرا نه ساله رفیق نیمه راهم زهرا شد خانه پس از تو قتلگاهم زهرا بعد از تو لباس بی کسی پوشیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم مانده است به خاطر من آن روزی که آن هیزم سرخ خانمان سوزی که آن دست سیاه آتش افروزی که بعد از تو دگر نمی کند تهدیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم افتاد گل بهار من دست خزان پشت در باغ رفت از جسم تو جان شد ساقه ی تو شکسته من هم پس از آن هر روز ز باغ خانه گل می چیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم با دیده ی خویش دیدم افروخته بود خاری که گل مرا به در دوخته بود رفتی و نگفتی که سرت سوخته بود افسوس که دیر قصه را فهمیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم تا دست تو بر پشت یدالله نشست خوشحال شدم که باز هم زهرا هست ناگاه قلاف آمد و دست تو شکست از لرزش دست‌های تو لرزیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره‌ها را در نخی می‌چیدی آرام می‌ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره‌ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می‌شد با دعایت دردا که می‌بستند درها را به رویت تاریخ می‌داند فدک تنها بهانه‌ست وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزه گشته خاک از سجده‌هایت وقتی مطهّر می‌شود آب از وضویت چادر حمایل می‌کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت‌های جلالی این بار آتش می‌چکید از خلق و خویت حتی زمان می‌ایستد از این تجسم تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله رحمن الرحیمت از شکوه‌هایِ «الذین آمنویت» تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد ذرات عالم یک‌صدا لبیک‌گویت خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست ازسنگری که هست و ز هم سنگری که نیست طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست زینب نشسته اشک مرا پاک میکند کوثر شده به جای همان کوثری که نیست شستیم خون مانده به دیوار را ولی.. از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟ آه ای مغیره ، بد زن من را لگد زدی حالا فقط علیست و آن همسری که نیست من در اتاق سوم و هفتم گرفته ام دراین محل برای توچشم تری که نیست از من حسین قول زیارت گرفته است ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست * وقتی تو و حسین نشستید در تنور زینب نشسته چشم ب راه سری که نیست یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
درِ ورودیِ جَنَّت،حریم ساحت توست بهشت؛گوشه‌ی دنجِ حیاط‌خلوت توست صدای پهنه ی لاهوت،ذکر یا زهراست میان عالم بالا همیشه صحبت توست خدا به خاطر یک خنده ی تو،می خندد رضای حضرت حق در یَدِ رضایت توست پیمبری که نماد اصول بندگی است زمان نافله‌ات،محو در عبادت توست به استعانت لولاک..،امام یعنی تو ولایت علوی پس همان ولایت توست به فکر سفره ی همسایه های خود بودی... چقدر رنگ عطوفت در این روایت توست غذای گرم حسن را فقیر کوی‌ات خورد... همین نشانه‌ای از لطف بی نهایت توست هنوز نان‌تنور تو قوت غالب ماست هنوز رونق اطعام ما به برکت توست فقط اجازه بده تا بگویمت: "مادر" تمام لذت من دیدن محبت توست تمام گریه‌‌کنان حسین،مادری‌اند... شروع عاطفه‌ی اشک از مصیبت توست یکی ز مستمعین عزای تو؛جبریل خدای عزوجل روضه‌خوان هیئت توست ▪️ ▪️ توان نداشته ای تا سری تکان بدهی... همین نشانگر اوضاع پر وخامت توست هجوم کوچه ‌ی باریک..،میخ در..،آتش... چگونه این همه غم در دلِ شهادت توست؟! https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
حمایت میکند پیوسته ما را نمی خواهد ببیند خسته ما را میان فتنه از پا در می آییم اگر زهرا(س) نگیرد دستِ ما را https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
اگرچه گداها وفایی ندارند کریمان به سائل محل می گذارند به بی آبرویی من رحم کردی و الاّ گناهان من بیشمارند برای ظهور تو کاری نکردم خوشا دوستان تو که اهل کارند بجای سخن گفتن از وصل رویت چرا نارفیقان به غیبت دچارند! بیا و ببین چهرهء شهر، زخمی وَ آئینه ها محو گرد و غبارند چقدر آرزومند دیدار، مُردند! همه زیر خاکند و در انتظارند به خوابم بیا لااقل، دلخوشم کن بیا تا که چشمان خشکم ببارند نشد که شوم مثل آن عاشقانی که با یاد خال لبت بیقرارند چنان طفل بیتاب و بی خانمانم مرا هم به دست حرم می سپارند علی دیده که فاطمه بر زمین خورد علی دیده اطفال، گوشه کنارند.... https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی ست در سرودن او کشاندنش به صحارّی شعر ممکن نیست کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسه‌ی کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیده‌ی ما در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او @shia_poem
من از این دنیای نیرنگ و فریب آمدم سوی غریب بن غریب نوکر سرخورده ات برگشته است باز کن آغوش خود را ای حبیب درد دارم که سر صبح آمدم ناامیدم از مداوای طبیب سایه ات را از سر ما برندار می رسد بی تو بلای عنقریب من کجا و اینهمه آقایی ات تو کجا و این گدای نانجیب حیف! عمرم با گناهانم گذشت حیف! از روی تو ماندم بی نصیب آخرش ما را نبردی کربلا لااقل اینجا بیاور بوی سیب فاطمیه میشوم با مادرت ندبه خوانِ هر فراز و هر نشیب بی هوا حوریه را سیلی زدند گوش او دارد صداهای مهیب آن دری که سوخت بر رویش فتاد زیر لب میخواند علی امن یجیب از همان وقتی که افتاده زمین فاطمه حساسیّت دارد به شیب می دود زهرا به دنبال حسین می رود بالای گودال حسین... https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
ای بهشت قرب احمد فاطمه (س) لیله القدر محمد (ص) فاطمه (س) ای خدا مشتاق یا رب یا ربت ای سلام انبیا بر زینبت عالم خاکی محیط غربتت آفرینش گشته گم در تربتت کاروان دل روان در کوی تو قبله جان محمد (ص) روی تو عصمت حق کوثر  پیغمبری بلکه زهرای محمد (ص) پروری مشعل شب های احیای علی نقش لبخندت مسیحای علی خانه کوچک پناه عالمت عمر خلقت یک دم از عمر کمت عمر تو بالاتر از ارض و سماست هیجده سالت اگر خوانم خطاست گرچه در این گردش لیل و نهار زیستی با خاکیان هیجده بهار اولین نور آخرین روشنگری هم ازل را هم ابد را مادری خلق عالم سائل و روزی خورت لیف خرما وصله های چادرت ای سه شب بی قوت و از قوت تو سیر هم یتیم وهم فقیر و هم اسیر وحی بی ایثار تو کامل نشد هل اتی بی نان تو نازل نشد آن که خاک مقدمش جان گفت جان من فدای فاطمه (س) ای که در تصویر انسان زیستی کیستی تو کیستی تو کیستی فوق هر تعریف و هر تفسیر هم پاکتر از آیه تطهیر هم ای سجود آورده بر پای تو سر ای خدا هم از نمازت  مفتخر مرتضی را محو صحبت کرده ای   غرق در دریای حیرت کرده ای مدح تو کی با سخن کامل شود وحی باید بر قلم نازل شود آفرینش مانده حیرانت بسی به که نشناسد مقامت را کسی بیم دارم هر که بشناسد تو را    در مقام بندگی خواند خدا ای دوعالم قبضه ای در مشت تو وی زمام خلق د رانگشت تو انبیا را رهبری کن فاطمه (س)  اولیا را مادری کن فاطمه (س) خاک را فیض تو آدم می کند فضه ات اعجاز مریم می کند بر در بیتت مقام قنبری نیست کم از رتبه پیغمبری آسمانی ها مسلمان تواند بنده مقداد و سلمان تواند آنچه هست و نیست فیض عام توست خوش ترین ذکر امامان نام توست از نبی تا حضرت مهدی همه ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه خلق عالم بر درت  استاده اند انبیا در محضرت استاده اند سائل بیت گلینت عالمی بسته نبود باب احسانت دمی ای گدا با کوه غم خرسند تو حل صد مشکل ز گردن بند تو ای مهار ناقه ات زلف عفاف پیرهن بخشده در شام زفاف عفو را نازم که گردد بسترت قاتلت هم نیست نومید از درت سینه تو جنت پیغمبر است دامنت تا صبح محشر کوثر است عیسی از لطف تو صاحب دم شده آدم از خاک رهت آدم شده اخترانت جمله ماه عالمند دخترانت خوبتر از مریمند دست بوس قنبرت فرزانگی خاک پای فضه ات مردانگی از شب میلاد تا آخر نفس مصطفی یک دست را بوسید و بس آن هم ای دست خدا دست تو بود ای بر آن لب ها و دست تو درود زهره وام النجوم الظاهره راضیه مرضیه زهرا طاهره خاک ، مشتاق سجود فضه ات کل قرآن در وجود فضه ات تا ابد بادا سلام از داورت بر تو و دامان زینب پرورت مرغ جان را آشیانه در بام تو نقش قلب آفرینش نام تو ای خدا را کلک قدت در کفت نام ما را ثبت کن در مصحفت عقل کل از کل هستی شد جدا تا چهل شب کرد خلوت با خدا این چهل شب در سرش شور تو بود بهر استقبال از نور تو بود چون تو ذات کبریا گوهر نداشت از محمد (ص) دوستی بهتر نداشت بهترین گوهر ز  گوهر آفرین هدیه شد بر شخص ختم المرسلین دید قدر این گوهر را در زمین کس نداند جز امیرالمومنین جز علی کفو بر این گوهر ندید مشتری زین مشتری بهتر ندید تو ، رسول الله ، شویت بوالحسن هر سه یک جانید با هم در سه تن پس تویی ای عرش حق را قائمه هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س) گر علی عالی اعلا نبود بر تو چون ذات خدا همتا نبود ای امیر المومنین حیران تو کیست تا گوید سخن در شان تو مسجدالاقصای دل پروانه ات کعبه مشتاق طواف خانه ات در طواف خانه ات افلاکیان گوی سبقت برده اند از خاکیان خانه ای دیوار و سقف آن ز گل خشت خشتش از محمد (ص) برده دل خاک آن با خون دل آمیخته در حیاتش یک جهان جان ریخته خانه نی رشک گلستان خلیل آب بارانش سرشک جبرئیل آستان آن صفا بخش صفا حجره اش معراج روح مصطفی آسمان آورده بر بامش پناه سرزده در آن دو خورشید و دو ماه مطبخش را روفتند از زلف حور وز تنورش می رود بر عرش ، نور اختران شمع دل افروز شبش کوثر و ساقی کوثر صاحبش عالمی پروانه و این خانه شمع آفرینش گرد آن گردیده جمع دل در این کاشانه تسکین یافته هل اتی زین خانه آزین یافته برتر از افلاکیانی فاطمه (س) از چه بین خاکیانی فاطمه (س) آسمانی ها تو را نشناختند چون زمین را زادگاهت ساختند از چه رو ای برتر از افلاکیان سایه افکندی بفرق خاکیان خانه گل جایگاه حور نیست تیرگی را نسبتی با نور نیست ما زتو اما تو از ما نیستی کیستی تو کیستی تو کیستی در تو تشریف خدائی یافتم اقتدار کبریائی یافتم هوش و عقل و بینشم رفته ز دست بیم از آن دارم شوم زهرا پرشت چون ببیند چشم احساسم تو را با کدامین عقل بشناسم تو را بشکن از مرغ عروجم بال و پر تا نگیرم اوج از این بیشتر باید این جا لال و کور و کر شوم ورنه یا دیوانه یا کافر شوم گرچه عمری در پناهت زیستم آن که بشن
اسد تورا ما نیست با وجود آنهمه نعمت و سپاس ناشناسی ناشناسی ناشناس باید این جا لب فرو بست از بیان روز محشر قدر تو گردد بیان شمع جمع اهل محشر چهر تواست مهر هر پرونده مهر مهر توست جز تولای تو دست آویز نیست بی تو رستاخیز رستاخیز نیست دستگیر خلق در محشر توئی منجی و بخشنده و داور توئی نار زندانی شود در بند تو خشم گردد مهر با لبخند تو شعله های خشم ، باغ گل شوند رعدها آوازه بلبل شوند حق به محشر محور جودت کند آن قدر بخشد که خشنودت کند محشر از فیض تو گلباران شود عفو ، مشتاق گنه کاران شود صحنه محشر همه پابست توست اختیار نار و جنت دست توست مهر تو روز قیامت هست ماست ریشه چادرت در دست ماست روز محشر کار ما با فاطمه است نقش پیشانی ما یا فاطمه است بی کسیم و جز تو ما را نیست کس روز و انفسا تو را داریم و بس ای ره جنت ز باب رحمتت نامه ها را شسته آب رحمتت زشتی افعال ما را خاک کن نامه اعمال ما را پاک کن از کرامت بر جبین ما همه ثبت کن هذا محب الفاطمه محشر و بازار آن بازار توست نام کل خلق در طومار توست ای محمد (ص) زنده از لبخند تو ای فدای یازده فرزند تو تو قیامت را قیامت می کنی بر امامان هم امامت می کنی هر چه گوئی ذات بی چون آن کند گر تو خواهی نار را رضوان کند این عجب نبود به یک یا فاطمه (س) حق دهد بر کار محشر خاتمه بیم دارم با چنان لطف عظیم قاتلت  را هم رهانی از جحیم بین خلق و نار حائل می شوی با حسین خود مقابل می شوی او کند با پیکر بی سر قیام گوید از هر زخم تن مادر سلام آن سلام و پاسخش بشنیدنی است آن گلوی پاره پاره دیدنی است باز در محشر تو محشر می کنی گریه بر آن جسم بی سر می کنی محشر از اشک تو طوفان می شود چشم ها یکباره گریان می شود ناگهان آید یم رحمت به جوش اشک ها سازد جهنم را خموش این ندا خیزد ز حلقوم همه اشفعی لی اشفعی لی فاطمه ای خلایق از ازل مهمان تو باغ حنت عاشق سلمان تو فضه ات را پای بر چشم ملک قنبرت را جاه برتر از فلک جان حیدر در لب خندان تو هفت آبا خاک  فرزندان تو ای که از سر تا قدم پیغمبری بلکه هم پیغمبری هم حیدری ای محمد (ص) از تو دختر سر فراز ای نماز آورده بر خاکت نماز حمد و تکبیر و دعا دلداده ات سجده برده سجده بر سجاده ات در نمازت رخ ، ز شرم حی فرد گه سفید گاه سرخ و گاه زرد صبح می شد مهر رخسارت سفید ظهر از آن نور ، سرخی می دمید شامگاهان بس که میرفتی ز حال زرد  می گردید نور آن جمال حیف از آن صورت که آخر شد کبود برگ گل را طاقت سیلی نبود تو به اهل آسمان شمع رهی زهره ای منصوره ای وجه اللهی زهره و رخساره نیلی کجا صورت حوریه و سیلی کجا مسلمین ، روی کلامم با شماست نسل آینده ، پیامم با شماست این سخن فرموده پیغمبر است منکر آن هر که باشد کافر است گفت زهرا خلق من خوی من است روح مابین دو پهلوی من است مکتب من زنده از این دختر است نسل من پاینده از این دختر است جاودان ماند از او  من بلکه آزارش بود آزار من ضبط کن ای چرخ فریاد مرا بشنوید آیندگان داد مرا ناسپاسان ، دخت احمد را زدند    فاش می گویم محمد (ص) را زدند آنچه بیداد خزان با یاس کرد درد آنرا باغبان احساس کرد در پی حفظ حریم خویشتن مرد باید پشت درآید نه زن هیچ دانی دختر خیرالبشر از چه جای حیدر آمد پشت در دید مولایش علی تنها شده خانه اش محصور دشمن ها شده بر دفاع شوهرش فردی بین آن نامردها مردی ندید گفت باید پیش امواج خطر یار بهر یار خود گردد سپر من که تنها دختر پیغمبرم پشت این در پیشمرگ حیدرم فاطمه تنها طرفدار علیست در هجوم دشمنان یار علیست آن که باشد مرد این سنگر منم اولین قربانی حیدر منم چشم پوشیدم ز جان خویشتن ای مغیره هر چه میخواهی بزن این در کاشانه ، این پهلوی من   این غلاف تیغ این بازوی من من به جان زخم  علی را می خرم گو چهل نامرد ریزد برسرم گر برآبد شعله از کاشانه ام یا که گردد قتلگاهم خانه ام گر شود پرپر ز جور قاتلم غنچه نشکفته در باغ دلم گر رود از ضرب سیلی هوش من گوشواره بشکند بر گوش من گر شوم با کوه آتش روبرو یا رود مسمار در قلبم فرو گر رسد در پشت در جان بر لبم افتم از پا پیش چشم زینبم گر شوم در لحظه سقط جنین   از جفای دشمنان نقش زمین باز می گویم به آوای جلی یا علی (ع) و یا علی (ع) و یا علی (ع) کافران دست خدا را بسته اید ؟   بازوی مشکل گشا را بسته اید / راستی تسلیم اهریمن شدید ؟ راستی با شیر حق دشمن شدید؟ هر چه هتک حرمت از حیدر کنید هر چه بر او ظلم افزون تر کنید هر چه زان مظلوم گردانید رو هر چه ماند استخوانش در گلو گر برد شب ها به نخلستان پناه ور بگوید راز خود هر شب به چاه گر بریدش سوی مسجد با طناب ورسلام او بماند بی جواب من امیر المومنین میدانمش پیشوای مسلمین می دانمش هر چه آید پیش ، زهرا با علیست اول و آخر کلامش یا علیست فاطمه ما را هدایت می کند رهبری سوی ولایت می کند فاطمه (س) دید از عدو آزارها    کشته شد د
ر ره حیدر بارها روز تنهائی به حیدر داد دست     تا غلاف تیغ دستش را شکست دید دشمن فاطمه (س) جان علیست بلکه با جانش نگهبان علیست گفت باید جان حیدر را گرفت از علی (ع) دخت پیمبر(ص) را گرفت دید جان مرتضی پشت در است از امام خویش هم تنها تر است پای تا سر بغض و خشم و کینه بود کینه هایش کینه دیرینه بود بغض حیدر شعله ور در سینه داشت سنگ بود و جنگ با آئینه داشت سنگ و آئینه نمی دانم چه شد ؟ آهن و سینه نمی دانم چه شد ؟ آن قدر گویم که در بیت خدا  قل هو الله گشت از قرآن جدا بر گلستان ولایت تاختند غنچه را با لاله پرپر ساختند لاله زیر خار و خس افتاده بود باغبان هم از نفس افتاده بود ظلم و طغیان تا قیامت زاده شد این چنین اجر رسالت داده شد آن علی را لاله نیلوفری از جفای خارها شد بستری گشت در باغ ولایت برگ برگ   بود در فصل بهارش شوق مرگ گاه رفت از تاب و گه در تاب شد لحظه لحظه قطره قطره آب شد گرچه آتش داشت آهش سرد بود ناله بود و سوز بود و درد بود درد حیدر در وجود خسته اش یک جهان غم در دل بشکسته اش درد تنهائی حیدر قاتلش یا علی ذکر طپش های دالش آفتابی بر فراز بام بود دست و پا  می زد  ولی آرام بود گاه چشمش بسته بودی گاه باز گاه خامش گاه در راز و نیاز نیم روزی دیده از هم باز کرد    راز دل را با علی ابراز کرد کرد با سختی به مولایش نظر گفت محبوبم حلالم کن دگر سوخت سر تا پا علی از این سخن خواست تا جانش برون آید ز تن ناله زد کی یاور بی یاورم همدم و همسنگر بی سنگرم ای نفس هایت صدای روح من   ای به امواج بلا ها نوح من هستی من جان من جانان من این قدر بازی مکن با جان من ای چراغ من مگو از خامشی ورنه پیش از خود علی را می کشی ای علی را سرو باغ آرزو هر چه می گوئی حلالم کن ، مگو بی تو عالم سر به سر غمخانه باد خانه بی فاطمه ویرانه باد نه دلم را از فراغت چاک کن نه بدست خویش اشکم پاک کن باز زهرا چشم خود را باز کرد راز دیگر با علی ابراز کرد کای پسر عم هر چه گویم گوش کن آتشم را در درون خاموش کن یا علی امروز چون گردید شام عمر زهرای تو می گردد تمام من که بستم چشم ، دست از من بشوی شب تنم از زیر پیراهن بشوی شب مرا تشییع کن تا آن دو تن یک قدم نایند بر تشییع من گر به تشییع من آید قاتلم داغ محسن تازه گردد در دلم گر نماز آرد به جسم پاک من قاتل سنگین دل و سفاک من ناله از هر بند بندم سر کنم شکوه از تو پیش پیغمبر کنم تا نشان ماند بجا از غربتم بی نشان باید بماند تربتم جون بدست خویش با رنج و تعب پیکرم را دفن کردی نیمه شب در کنار قبر پنهانم بمان تا صدایت بشنوم قرآن بخوان گرچه رفت از دست ، یار و یاورت فاطمه ، تنهاترین همسنگرت غم مخور داری یگانه یاوری تربیت کردم برایت دختری او تو را مردانه یاری می کند مثل زهرا خانه داری می کند شب که خاموشی و جانت بر لب است چاه غم های تو قلب زینب است ای مدینه ای همه سوز و گداز ای شب تاریک ، صحرای حجاز ای بیابان سکوت و اشک و خون ای سپهر خیره چشم نیلگون این سکوت این گریه پیوسته چیست ؟    این صدای ناله آهسته چیست ؟ خشت خشت خانه ای را زمزمه است ناله یا فاطمه یا فاطمه است خانه ای دربسته ، نه ، در نیم باز اهل آن چون شمع در سوز وگداز دو کبوتر برده سر در بال هم     هر دو گریانند بر احوال هم کرده بر تن چار ساله بلبلی رخت ماتم درغم خونین گلی در کنار خانه چندین پیرمرد پای تا سر سوز و اشک و آه و درد باغبانی با دو دست خویشتن کرده خونین لاله خود را کفن ساعت سخت فراق آغاز مخفی و آهسته درها باز شد شد برون آرا با رنج و ملال هفت مرد و چار طفل خردسال چار تن دارند تا بوتی به دوش دیده گریان سینه سوزان لب خموش در دل تابوت جان حیدر است هستی و تاب و توان حیدر است گوئی آنشب مخفی از چشم همه هم علی تشییع شد هم فاطمه (س) شهر پیغمبر محیط غم شده زانوی سردار خیبر خم شده آسمان بر اشک او مبهوت بود جان شیرینش در آن تابوت بود او پی تابوت زهرا می دوید نه ، بگو تابوت ، او را می کشید کم کم از دستش زمام صبر رفت با دو زانو تا کنار قبر رفت زانویش لرزید اما پا فشرد دست ها را جانب تابوت برد خواست گیرد آن بدن را روی دست زانویش لرزید باز از پا نشست کرد چشمی جانب تابوت باز گشت با جانان خود گرم نیاز کای وجودت عرش حق را قائمه یاریم کن یاریم کن فاطمه یاریم کن کز زمین بردارمت با دو دست خود به گل بسپارمت وای بر من مرده ام یا زنده ام قبر تو یا قبر خود را کنده ام آسمان ، اشک علی را پاک کن جای محبوبم مرا در خاک کن اسین چراغ چشم خون بار من است این همان تنهاترین یار من است صبر کردم تا شکست آئینه ام ای نفس با جان برآ از سینه ام یا محمد (ص) دختر خود را بگیر لاله نیلوفر خو را بگیر در دل شب پر شکسته بلبلی برده بهر باغبان خونین گلی گل مگو پامال گشته لاله ای برگ برگش را صدای ناله ای خاک ، گلی میشد ز اشک جاری اش تا کند دستی ز رحمت یاری