eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
389 عکس
159 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سر خوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن آمد امیر کاروان محبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیرهن روشن تر از مه روى او خوشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى پروانگان شمع وى جمعاند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شوره زارى سنبلى آمد خوش الحان بلبلى، کندآشیان زاغ و زغن در یتیمى در عرب از «آمنه بنت وهب» تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن ناخوانده درس استاد شد ویرانهها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آیین او از خامه شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن آوازه شاه عرب، پیغمبر عالى نسب از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احمد که آمد مقتدا بر پیشوایان کهن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فردوس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ کى، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او (ماکان) در قرآن او جان ها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بى خبر از خویشتن با طبع خوش خواند «رسا» میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن @shia_poem
رباعی‌های 🖌به پژوهش (تکمیل شده‌ی متنی که سال پیش برای سایت نوشتم) 💠این یادداشت مختصر ادبی، حاصل جُستاری است با نگاه به عبارت مشهور «سفینة النّجاة» راجع به امام حسین علیه‌السّلام و کاربرد و بازتاب آن در قالب «رباعی». نتیجه‌ی غور و فَحص در دواوین شعرا این مجموعه‌ی اندک را جمع آورده که به گمانم در حوزه‌ی جمع‌آوری اشعار ولایی، جای چنین کارهایی خالی است ولو این که ماحصلش یک یادداشت ادبی باشد. ⚛️شاعرانی که با عبارت مشهور «سفینة النّجاة» ـ عیناً یا ترجمتاً ـ مضمون ساخته و آن را در رباعی گنجانده‌اند، اوّلاً بیش‌تر در مصراع چهارم از آن بهره برده‌اند (جز اندک مواردی در مصراع‌های دیگر) و ثانیاً اغلب ردیف را «است حسین» انتخاب کرده‌اند. برخی از اشعار به دست آمده با سیاق مذکور به ترتیب الفبای شهرت یا تخلّص شاعر از این قرار است (از برخی اشعار که نام شاعرش معلوم نبود، فعلاً چشم پوشیدیم): ✴️: عقل بشر از درک تو مات است، حسین نام تو کلید مشکلات است، حسین در شأن تو این بس که رسول اکرم فرمود: سفینة النّجاة است، حسین ✴️: شیرازه‌ی دفتر حیات است، حسین محبوب قلوب کائنات است، حسین از قصّه‌ی فطرسِ مَلَک شد معلوم کوتاه‌ترین راه نجات است حسین ✴️: من نرد غم لیلی لیلا زده‌ام دل‌خونم و چون لاله به صحرا زده‌ام آن جا که سفینة النّجاة است، حسین دریا، دلِ عشق و من به دریا زده‌ام ✴️: ای زنده‌ی عشق! ای قتیل عبرات! آزاده‌ی کربلا! اسیر کربات! ما ظلمت محضیم و تو مصباح هدی ما غرق گناهیم و تو کشتی نجات ✴️: محبوب تمام کائنات است حسین مصباح هدی، فُلک نجات است حسین دین نبوی زنده شد از کشتن او احیاگر ذکر صلوات است حسین ✴️: آیینه‌ی حق‌نمای عشق است حسین در نای زمان، نوای عشق است حسین بر فُلک نجات، آن دُر بحر شرف فرهیخته ناخدای عشق است حسین ✴️ شاهنشه کلّ کائنات است حسین بر خلق خدا، پُر برکات است حسین در بحر وجود، شیعیان را ز کرم هم لنگر و کشتی نجات است حسین ✴️: مصباح هدی به کائنات است، حسین فیاض جمیع ممکنات است، حسین کان کرم و بحر عطا و احسان یعنی که سفینه‌ی نجات است حسین ✴️: شاهی که سفینة النّجاتش خوانند مصباح هدای کائناتش خوانند آلوده به خاک ماتم اوست هنوز آن آب که چشمه‌ی فراتش خوانند ✴️: خاک قدمش آب حیات است حسین مهریه‌ی مادرش فرات است حسین غرقیم به دریای معاصی امّا شادیم که کشتی نجات است حسین ✴️: حلّال جمیع مشکلات است حسین شوینده‌ی لوح سیئات است حسین ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟ جایی که سفینة النّجاة است حسین ✴️ (محمّدرضا کوزه‌گر کالجی): محبوب خدا چشمه‌ی جاری حیات خورشید رسل که بر روانش صلوات، فرمود به امّت که حسین بن علی مصباح هدایت است و کشتیّ نجات ✴️: از روی حسین تا نقاب افکندند در کشور عشق، انقلاب افکندند تبریک به توفان‌زدگانِ غم و درد کشتی نجات را به آب افکندند ✴️: من در بر کشتی نجات آمده‌ام در ساحل چشمه‌ی حیات آمده‌ام تا زودتر از زود گناهم بخشند قبل از عرفه در عرفات آمده‌ام ✴️: سرچشمه‌ی خیر و برکات است حسین معراج صلات‌ و صلوات است حسین فرمود نبی: نوشته بر ساقه‌ی عرش مصباح هدی، فُلک نجات است حسین ✴️: سالار جمیع ممکنات است حسین فرمانده دین، اصل حیات است حسین دنیا ز بلیات بود بحر عظیم بر دوست چو کشتی نجات است حسین ✴️: هر چند که چشمه‌ی حیات است، حسین لب‌تشنه، لب آب فرات است، حسین غم نیست اگر غرق گناهیم همه چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین ✴️: اسباب نجات کائنات است، حسین فیاض جمیع ممکنات است، حسین چون کشتی چار موجه شد در شط خون با آن که سفینة النّجاة است حسین 🔅تکمله: در این باب یک رباعی دیگر هم دیده شده که چون وجه تمایزی با دیگران داشت، جداگانه مطرح می‌شود. این رباعی از غافل مازندرانی است که به جای واژه‌ی «سفینه»، واژه‌ی «صحیفه» در آن آمده است: ✴️: در وحدت حق، مظهر ذات است، حسین مستجمعِ افرادِ صفات است، حسین یک سرّ شهادتش، از آن دان که به حشر عنوانِ صحیفه‌ی نجات است، حسین @javadhashemi_torbat @shia_poem
رباعی‌های 🖌به پژوهش (تکمیل شده‌ی متنی که سال پیش برای سایت نوشتم) 💠این یادداشت مختصر ادبی، حاصل جُستاری است با نگاه به عبارت مشهور «سفینة النّجاة» راجع به امام حسین علیه‌السّلام و کاربرد و بازتاب آن در قالب «رباعی». نتیجه‌ی غور و فَحص در دواوین شعرا این مجموعه‌ی اندک را جمع آورده که به گمانم در حوزه‌ی جمع‌آوری اشعار ولایی، جای چنین کارهایی خالی است ولو این که ماحصلش یک یادداشت ادبی باشد. ⚛️شاعرانی که با عبارت مشهور «سفینة النّجاة» ـ عیناً یا ترجمتاً ـ مضمون ساخته و آن را در رباعی گنجانده‌اند، اوّلاً بیش‌تر در مصراع چهارم از آن بهره برده‌اند (جز اندک مواردی در مصراع‌های دیگر) و ثانیاً اغلب ردیف را «است حسین» انتخاب کرده‌اند. برخی از اشعار به دست آمده با سیاق مذکور به ترتیب الفبای شهرت یا تخلّص شاعر از این قرار است (از برخی اشعار که نام شاعرش معلوم نبود، فعلاً چشم پوشیدیم): ✴️: عقل بشر از درک تو مات است، حسین نام تو کلید مشکلات است، حسین در شأن تو این بس که رسول اکرم فرمود: سفینة النّجاة است، حسین ✴️: شیرازه‌ی دفتر حیات است، حسین محبوب قلوب کائنات است، حسین از قصّه‌ی فطرسِ مَلَک شد معلوم کوتاه‌ترین راه نجات است حسین ✴️: من نرد غم لیلی لیلا زده‌ام دل‌خونم و چون لاله به صحرا زده‌ام آن جا که سفینة النّجاة است، حسین دریا، دلِ عشق و من به دریا زده‌ام ✴️: ای زنده‌ی عشق! ای قتیل عبرات! آزاده‌ی کربلا! اسیر کربات! ما ظلمت محضیم و تو مصباح هدی ما غرق گناهیم و تو کشتی نجات ✴️: محبوب تمام کائنات است حسین مصباح هدی، فُلک نجات است حسین دین نبوی زنده شد از کشتن او احیاگر ذکر صلوات است حسین ✴️: آیینه‌ی حق‌نمای عشق است حسین در نای زمان، نوای عشق است حسین بر فُلک نجات، آن دُر بحر شرف فرهیخته ناخدای عشق است حسین ✴️ شاهنشه کلّ کائنات است حسین بر خلق خدا، پُر برکات است حسین در بحر وجود، شیعیان را ز کرم هم لنگر و کشتی نجات است حسین ✴️: مصباح هدی به کائنات است، حسین فیاض جمیع ممکنات است، حسین کان کرم و بحر عطا و احسان یعنی که سفینه‌ی نجات است حسین ✴️: شاهی که سفینة النّجاتش خوانند مصباح هدای کائناتش خوانند آلوده به خاک ماتم اوست هنوز آن آب که چشمه‌ی فراتش خوانند ✴️: خاک قدمش آب حیات است حسین مهریه‌ی مادرش فرات است حسین غرقیم به دریای معاصی امّا شادیم که کشتی نجات است حسین ✴️: حلّال جمیع مشکلات است حسین شوینده‌ی لوح سیئات است حسین ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟ جایی که سفینة النّجاة است حسین ✴️ (محمّدرضا کوزه‌گر کالجی): محبوب خدا چشمه‌ی جاری حیات خورشید رسل که بر روانش صلوات، فرمود به امّت که حسین بن علی مصباح هدایت است و کشتیّ نجات ✴️: از روی حسین تا نقاب افکندند در کشور عشق، انقلاب افکندند تبریک به توفان‌زدگانِ غم و درد کشتی نجات را به آب افکندند ✴️: من در بر کشتی نجات آمده‌ام در ساحل چشمه‌ی حیات آمده‌ام تا زودتر از زود گناهم بخشند قبل از عرفه در عرفات آمده‌ام ✴️: سرچشمه‌ی خیر و برکات است حسین معراج صلات‌ و صلوات است حسین فرمود نبی: نوشته بر ساقه‌ی عرش مصباح هدی، فُلک نجات است حسین ✴️: سالار جمیع ممکنات است حسین فرمانده دین، اصل حیات است حسین دنیا ز بلیات بود بحر عظیم بر دوست چو کشتی نجات است حسین ✴️: هر چند که چشمه‌ی حیات است، حسین لب‌تشنه، لب آب فرات است، حسین غم نیست اگر غرق گناهیم همه چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین ✴️: اسباب نجات کائنات است، حسین فیاض جمیع ممکنات است، حسین چون کشتی چار موجه شد در شط خون با آن که سفینة النّجاة است حسین 🔅تکمله: در این باب یک رباعی دیگر هم دیده شده که چون وجه تمایزی با دیگران داشت، جداگانه مطرح می‌شود. این رباعی از غافل مازندرانی است که به جای واژه‌ی «سفینه»، واژه‌ی «صحیفه» در آن آمده است: ✴️: در وحدت حق، مظهر ذات است، حسین مستجمعِ افرادِ صفات است، حسین یک سرّ شهادتش، از آن دان که به حشر عنوانِ صحیفه‌ی نجات است، حسین @javadhashemi_torbat @shia_poem
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سر خوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن‏ آمد امیر کاروان محبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن‏ ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن‏ مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیرهن‏ روشن تر از مه روى او خوشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن‏ شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى‏ پروانگان شمع وى جمع‏اند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شوره زارى سنبلى‏ آمد خوش الحان بلبلى، کندآشیان زاغ و زغن‏ در یتیمى در عرب از «آمنه بنت وهب» تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن‏ ناخوانده درس استاد شد ویرانه‏ها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آیین او از خامه شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن‏ آوازه شاه عرب، پیغمبر عالى نسب‏ از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش‏ برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن‏ صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احمد که آمد مقتدا بر پیشوایان کهن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش‏ ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فردوس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ کى، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او (ماکان) در قرآن او جان ها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بى خبر از خویشتن با طبع خوش خواند «رسا» میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن @shia_poem
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سر خوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن‏ آمد امیر کاروان محبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن‏ ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن‏ مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیرهن‏ روشن تر از مه روى او خوشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن‏ شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى‏ پروانگان شمع وى جمع‏اند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شوره زارى سنبلى‏ آمد خوش الحان بلبلى، کندآشیان زاغ و زغن‏ در یتیمى در عرب از «آمنه بنت وهب» تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن‏ ناخوانده درس استاد شد ویرانه‏ها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آیین او از خامه شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن‏ آوازه شاه عرب، پیغمبر عالى نسب‏ از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش‏ برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن‏ صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احمد که آمد مقتدا بر پیشوایان کهن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش‏ ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فردوس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ کى، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او (ماکان) در قرآن او جان ها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بى خبر از خویشتن با طبع خوش خواند «رسا» میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن @shia_poem