eitaa logo
شعر شیعه
7.1هزار دنبال‌کننده
516 عکس
189 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مهمان بارگاه توأم یا ابا الحسن محتاج یک نگاه توأم یا ابا الحسن هرچند روسیاهم و درمانده و بدم اما مرا تو تذکره دادیٌ و آمدم ای هشتمین ولیّ خدا روح پنج تن جدّت علی، ابا الحسن و تو ابا الحسن هرکس در آستانۀ تو نوکری کند تا بام عرش سر زده و سروری کند تو مصطفی شمایلی ای مرتضی نژاد ما را مران ز درگه خود یا ابالجواد ای قامتت به خیمه ی اخلاص قائمه نور دو چشم حیدر و دلبند فاطمه مولا شما چهارده آیت، مؤیدید تک تک همه ذوات مقدس، محمدید ای بهترین وسیله قرب خدا رضا مولا تو باش واسطه بین خدا و ما هستیم، از فراق ولیّ حق اشك ریز خواهیم از خدا فرج مهدی عزیز ای قاضی اریکۀ حق داوری نما بر بی کسان روی زمین یاوری ما هستی کائنات رضا جان ز هست توست چشم دل تمام کریمان به دست توست ای معتبر، به شیعۀ خود اعتبار باش مولا مدافعانِ حرم را تو یار باش این ملتی که روی بر این در نهاده اند ده ها هزار کشته در این راه داده اند ** سلطان جاودانه تویی یا امام رضا بر عشق ما بهانه تویی یا امام رضا ایران به اعتبار شما گشته سربلند گوهر دراین خزانه تویی یا امام رضا فرماندۀ کل قوا را درین دیار فرماندۀ یگانه تویی یا امام رضا این بارگاه خانۀ عشق است و شیعه را مهمان پذیر خانه تویی یا امام رضا ما را پناه و ملجاء و امید و تکیه گاه در بحر و در کرانه تویی یا امام رضا @shia_poem
کلامش نور، فعلش خیر، نامش دلنشین باشد دلیل عالم ایجاد باید اینچنین باشد یکی از معجزات حضرت موسی بن جعفر اوست علی سوم و دست خدا در آستین باشد هو الاول، هو الاخر، هو الظاهر، هوالباطن رضا آئینه ی فضل امیرالمومنین باشد "رضی الله عنهم و رضوا عنه" است شأن او به قرآن بهترین مصداق آیات مبین باشد حدیث سلسله پای دلم را قرص و محکم کرد ولای حضرتش تنها مرا حصن حصین باشد شبیه تک تک اجداد خود باب نجاتم شد نخی از ریشه ی سجاده اش حبل المتین باشد به جز او چه کسی با حسن رفتار و صمیمیت سر هر سفره با جمع غلامان همنشین باشد؟ کجا رد میکند از محضر خود سائلانش را کسی که دامنش باب الحوائج آفرین باشد ادب شرط قدم برداشتن در نزد آقایی ست که دربان حریمش حضرت روح الامین باشد شکوه بارگاهش را که دیدم با خودم گفتم بهشتی هم اگر روی زمین باشد همین باشد از اینجا دل به سوی آسمانها راه پیدا کرد حریمش مهبط الوحی و به نوعی مهد دین باشد تلاقی میکند اینجا نگاه سائل و سلطان چرا که آستان اش نقطه ی عطف زمین باشد گره وا میشود از کارها با یک "امین الله" به قدر یک سر سوزن اگر در دل یقین باشد اگر مولا سراغم را نگیرد روز وانفسا بدون شک حسابم با کرام الکاتبین باشد منِ بد را ضمانت میکند جای تعجب نیست تعجب میکنم روزی اگر که غیر از این باشد همیشه وقت پابوسی تمام ترسم از این است مبادا این زیارت... این سلام آخرین باشد کسی از عهده ی مدح و ثنایش بر نمی آید همیشه سهم بیت آخر من نقطه چین باشد @shia_poem
تو نور كمال فصل بسم‌اللهي در ظلمت فتنه، شبچراغ ماهي تو رمزگشاي واژه‌ي توحيدي تو معنيِ لااله‌الا‌اللهي من از تو تبسّم دعا مي‌خواهم يك خلوت ناب با خدا مي‌خواهم بي ‌معرفتم به نور تو آقاجان من از تو حقيقت تو را مي‌خواهم هي با كلمات كَل ‌كَل و آخر هيچ روي لب من سكوت و در دفتر هيچ من ماندم و داغ از تو گفتن بر دل واكن گره از زبان من، ديگر هيچ تهران ـ مشهد، نسيم گُل، بوي جان لبخند به لب، به سينه شوقي پنهان بوي خوش ثامن‌الحُجج مي‌آيد اي تشنه لبان عشق! اينك باران هر چند در عاشقي مُردّد هستم در درس خُلوص، دائماً رَد هستم دلباخته‌ام به گنبد زرد تو من منتظر قطار مشهد هستم تهران ـ مشهد، مگو كه خيلي راه است اين راه كه روشن از شُهود ماه است تهران ـ مشهد، قسم به خورشيد توس عاشق بشوي، مسافتي كوتاه است غم نيست كه مشهد حضورت دور است يا چشم من از نديدنت، بي‌نور است ايمان به تو دارم و خيالم تخت است وقتي تو طلب كُني، زيارت جور است اي حضرت عشق! با تو بد تا كرديم ما عشق تو را چه زرد معنا كرديم گفتيم «رضا» و دل به دنيا داديم گفتيم «خدا» و قصد خُرما كرديم! تنها نه امام عصر، غيبت دارد اي خوب! تو غايبي، حقيقت دارد ما نام تو را كليد دنيا كرديم اين عشق، چه عشقي‌ست؟ خجالت دارد! از خطّه‌ي توس، سبزتر جايي نيست فردوس، به اين سبزي و زيبايي نيست هرچند غريب الغُربايي، امّا توي حَرَم‌ات، فرصت تنهايي نيست! با شوق زيارتت، حَرَم مي‌آيم دلسوخته، پا به ‌پايِ غم مي‌آيم پرواز پُر و بليت ...؟ امّا غم نيست با خطِ هوايي دلم مي‌آيم! تهران ـ مشهد، قطار، من، تنهايي روي لبِ دل، تبسّم شيدايي از دور شُكوهِ گنبدت پيدا شد مولا، تو به پيشواز من مي‌آيي! اي حضرت عشق! خاك ايران بي ‌تو ...؟! سرسبزي خطه‌ي خراسان بي‌ تو ...؟! نه، فرضيه‌ي باطل و نافرجامي‌ست بودن به خدا ندارد امكان، بي‌ تو من تهران و تو در خراسان، افسوس دارد چشمم هواي باران، افسوس اين دل شده از نديدنت دلتنگ است اي آينه! از شما چه پنهان، افسوس! عشق است كه با خيال تو بنشينم بر پنجره‌ي جمال تو بنشينم لبريز شوم ز لذت ديدارت در مشهد خط و خال تو بنشينم آيينه ! امام هشتم خوبي‌ها در چشم زمين، تجسم خوبي‌ها نام تو غزل‌ترين فراز عشق است نام تو، غزل ـ تبسم خوبي‌ها در عشق، اشارت تو ما را كافي‌ست لبخند رضايت تو ما را كافي‌ست ما مفتخريم خادم خورشيديم پاداش، زيارت تو ما را كافي‌ست ماييم و صفاي حَرَمت، يا مولا در سينه، زيارت غمت، يا مولا ننگ است مدد زغير تو، مولا جان ماييم و اميد كرمت، يا مولا تو حُجت نور، عصمت خورشيدي آيينه‌ي عشق، آيه‌ي اميدي با لهجه‌ي ايجاز تو را مي‌گويم تو روح يقين، حقيقت توحيدي اي حُجت عشق، اي دليل راهم اي در شب زندگي، فروغ ماهم بر من تو بتاب، اي امام خورشيد بي ‌نور تو من ستاره‌اي گمراهم اي حُجت عشق! چشم من روشن كن يك جلوه بتاب، يك نظر بر من كن من در شبِ بي‌ تو، ظلمتي دلتنگم اي خوب! چراغ وصل را روشن كن تاريك ‌ترين شبم، تو خورشيدم باش بر زخم دلم، نوازش مرهم باش در ظلمت كفر، بي‌ تو من مي‌پوسم اي قبله‌ي عشق! روح توحيدم باش @shia_poem
كبوترانه در اين عصر بي پر وبالي دلم به ياد شما عاشقانه مي گيرد هواي باتو پريدن نشسته در بالم سراغ همسفري بي بهانه مي گيرد مرا ببر، ببر اي عشق از شب كوچه به شهر هشتم آئينه، در تب توفان مرا ببر به تماشاي ناگهان- چشمه به پاي بوسي سنگ ها پس از باران رسيده ايم من و شب، سلام اي خورشيد كه با تبسم تو ماه رهروان روشن دلم هميشه به يادت بلندپرواز است كه با اشاره ي تو راه آسمان روشن سلام بر تو كه انگشت تو نسيم صباست چه سرخوشانه گره مي گشايي از دردم دلم پرنده و دست تو آشيانه ي مهر از اين رهايي يكدست برنمي گردم ز ما نگاه مگردان كه ذره ايم آقا تو آفتاب بلندي و سايه ها بسيار در اين كناره كه باشيم ذره، خورشيد است در اين كرانه كه باشيم سنگ ها، دلدار حديث سلسله العشق را روايت كن تبارنامه ي نام پيمبران اين جاست از ازدحام پريشان بي پناهي ها سفر كنيم كه آرامش جهان اين جاست من از زيارت يك صبح تازه مي آيم دلم زلال و شبم مثل صبح خنده گشاست قرارگاه دل بيقرار خسته دلان رواق روضه ي تو خانه ي اميد و رضاست قسم به حرمت همصحبتي خداوندا مرا به غربت اين خاك آشناتر كن در اين زمانه كه پروازها زمين گير است مرا دچار قفس كن، مرا رهاتر كن @shia_poem
آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را چشم ‌هایی را که حیرانند پشت "لا اله" در خراسان تو می ‌بینند "اِلّا الله" را این تجلی‌ گاه سلطان ازل، این کوه نور برده است از یادها الماس نادرشاه را با زبان بی ‌زبانی بشنو از نقّاره‌ ها "وال من والاه" را و "عاد من عاداه" را ای خراسانی ‌ترین خورشید، روشن کن مرا ما که می ‌دانی نمی ‌دانیم راه و چاه را من زیارت ‌نامه خواندم، شعرهایم مانده است وقت داری تا بخوانم چند دفتر "آه" را؟ بیت‌هایم خانه بر دوشند مانند خودم راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را راز پهلوی تو ماندن را نمی ‌دانم ولی آخرش می ‌پرسم از شیخ بهایی راه را می ‌کِشی از هر طرف هر بی‌ پناهی را به توس بچه آهو کرده ‌ای انگار خَلقُ الله را شعر من با دوستت دارم به پایان می ‌رسد کاش می‌ دادی جواب این جمله ی کوتاه را... @shia_poem
وا می کنم سوی تو تا بال و پرم را حس می کنم شیرینی طعم حرم را تا که حواسم پرت این و آن نباشد خالی کن از غیر خودت دوروبرم را در دفتر ثبت نذوراتت ببین که نذر تو کردم هم خودم هم همسرم را یک جلوه کن با پرتو شمس الشموسی از دامن خود جمع کن خاکسترم را حالا پر از بغضم که دارم می گذارم بر شانه ی گلدسته های تو سرم را آیینه کاری رواقت هم گواه است پر کردی از زو‌ار خود سرتاسرم را این چندمین باراست می آیم ولی کاش یک دفعه هم می شد بیارم مادرم را ایمان چشمانت مرا از شک در آورد لبریز عشقت کن تمام باورم را @shia_poem
ذكر پابوس شما از لب باران می‌ریخت ابر هم زير قدم‌های شما جان می‌ريخت هر چه درد است به اميّد دوا آمده بود از كفِ دست دعای همه درمان می‌ريخت عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید باد بر دوش همه زلف پريشان می‌ريخت نور در آينه‌های حرمت گل می‌كاشت از نگاه در و ديوار گلستان می‌ريخت روی انگشت همه ذکر دعا پَر می‌زد از ضريح لب تو آيۀ احسان می‌ريخت چشم در قاب مفاتيح تو را خط می‌برد روی اسليمی لب، نام تو طوفان می‌ريخت روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه نور از چشمه خورشيد خراسان می‌ريخت @shia_poem
گِرِه‌ای سخت زد و بُغچه‌ی خود را برداشت دلش اینبار هوایِ حرمی دیگر داشت روستاییی فقیریست ولی باوَر داشت شوقِ دیدار غریبالغُرَبا بر سر داشت چوب دستی به کفِ دست و قدم بر سرِ صحرا زده و پشتِ سرش کاسه‌ی آبی به زمین ریخت زنی پیر و به او گفت که مادر بِرِسان از من اُفتاده سلامم به امامم وَ بگو قُوَتِ پا نیست بیایم به حضورت ، به شفا خانه‌ی نورَت ، بُرو فرزند گِرِه زن پرِ این پارچه را کُنجِ ضریحش به امیدی که  گُشایَد گره‌ها را دلِ ما را راه طولانی و پر خار و خَس اما می‌رفت در هوایِ حرم حضرت آقا می‌رفت زخمی و خسته و با تاولِ پاها می‌رفت تا خراسان نه بگو خانه‌یِ زهرا می‌رفت غرق در خویش قدم میزد و گاهی به لب آهی و گَهی روضه‌ی جانکاهی و اشکی و لبش خشک چو میشُد کفِ آبی و همان حال سلامی به فدایِ لب عطشانِ حسین ابن علی گفته و میرفت به صحرا گَرچه رنجِ سفر و راه بیابان را دید عاقبت تشنه‌ای آرامش باران را دید چشمش از فاصله‌ای قبله‌ی ایران را دید برقِ گلدسته‌ی سلطان خراسان را دید گرچه شب بود ولی با قدمِ عشق دوید و به درِ معبدِ گُم کرده رسید و سرِ خود را به رویِ خاک نهاد آه که با حال غریبانه و با سجده‌ی شُکرانه چه‌ها گفت سنگ فرش از مژه‌اش خیس کسی نیست پس از اِذن دخول آمد و در پای ضریح آب شد و سفره‌ی دل باز شد و... گفت : ببین پایِ من از آبله سوزان و تنم خسته و رنجورِ بیابان و نه جانی و توانی و رسیدم به امیدم که سلامی برسانم به تو از مادر پیرم به خدا هیچ نداریم ولی عشق تو داریم و فقط عشق تو مولا ساده حرف از خود و از مادر و از کویَش زد حرفها با حرمِ ضامن آهویش زد ناگهان زخم کسی بر دلِ دلجویش زد خادمی آمد و با پای به پهلویش زد گفت بر خیز و بُرو که مُژه‌هایم خسته‌اند نیمه شب آمد و در‌های حرم را بسته‌اند سخت آزُرده زِ جا خواست و نالید که این است پذیرایی تو ؟ خوانِ تماشایی تو ؟ شِکوه به تو می‌برم آزُرده‌ام از خادمِت آزرده ببین قلبِ گدا را  رفت بیرونِ حرم دلِ پُر غم ، خادم از آنجا سر بالینِ خودش آمد و تا رفت به خواب آه که انوار خدا دید ، سراپا همه شد غرق نماشا دید خادم که حرم نغمه‌ی هوهو دارد ازدحامی است و هر گوشه هیاهو دارد و رضا آمده و چشم به این سو دارد ولی ای وای چرا دست به پهلو دارد گفت خاکَم به سر آقا چه شده ای نَفَسِ حضرت زهرا چه شده؟ حضرت از آن سوی اَتابَش زد و فرمود که امشب زده‌ای ضربه به پهلوی من آزُردیَم و از نفس انداختیَم آه که امشب نه به مهمانِ رضا زائرِ دلخسته‌ی ما بلکه جسارت به خودم کرده‌ای برخیز مهمانِ مرا پیشِ من آور و بگویش که رضا قبلِ سفر کردنِ تو پیش تر از نیتِ تو منتظرت بوده به هر لحظه به هر اشک و قدم همسفرت بوده بیا وقتِ کَرَمهاست ، نه این مرقدِ من خانه‌ی زهراست بیا ای دل تنها بیا مستجاب است دعا قبل دعا ، نشنیده گوش این طایفه آوایِ گدا نشنیده ما هم امشب سرِ خود پیش شما آوردیم و دل خویش به ایوانِ طلا آوردیم یک کبوتر به شبستانِ رضا آوردیم رد مَکُن پیشِ خدا نامِ تو را آوردیم همه‌ی سر خوشی ماست ، همه دلخوشی ماست که در پیش شما در دل خویش بگوییم و بجوییم دل گمشده‌ی خویش همه اهل خرابات شمائیم دهاتی شمائیم خوشا آنکه چنین ساده به گلدسته‌ی تان ، گنبدتان خیره نظر می کند و هر مژه تر می‌کند و نام تو را می‌برد آقا : آخ که یادش میره هرکی تو دلش غم داره که نگاه تو هوای دلِ مارَم داره آقا جون راه درازی اومدم تا که بگم دل آواره‌ی ما یه کربلا کم داره خوش بحال اونیکه کار و بارش دستِ توِ خوشی و زندگی و اعتبارش دست توِ آقا جون تو سَرمهَ وقتی رسیدم پائینِ پای شما ، وقتِ تماشای شما روضه بخونم براتون تا که کمی کم کنم از غصه هاتون روضه‌یِ وقتی که نفس میزدی و چشم به راه پسرت بودی و از تشنگی آقا نَفَسَت چشمِ تَرَت بال و پرت سوخت ولی یادِ لب غنچه‌ی شش ماهه‌ی جدت جگرت سوخت و از یادِ رباب و دل ارباب دل محتضرت سوخت دیدنت در همه‌ی راه مهیا شده است تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است دیدنت سخت ولی سخت‌تر از آن این است باز هم حرمله سر گرمِ تماشا شده است حجمِ تیری که علمدار زمین گیرش شد باورم نیست که در حنجره‌ات جا شده است نیزه داری که تو را می‌برد این را می گفت باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است @shia_poem
با سوزن مسیح نمی آورم برون خاری که در ره تو به پایم شکسته است @shia_poem
امشب کبوترِ دل پَر می کشد هوایت با شوقِ جان نشیند بر گنبدِ طلایت بَه چِه صفایی دارد آن مشهد الرضایت نورِ خدا می بارد در صحنِ با صفایت امشب چه دلنشیه سازِ کبوترانت پَر می کشند دمادم بر بامِ آسمانت ای دل اگر تو سازی از نایِ نی بسازی در گلشنِ ولایت عشقِ که می نوازی آهنگِ دلربا را با سینه ات نوا کن تقدیمِ خاک راهِ گل مقدمِ رضا کن در لاله های زهرا یک لاله ای غریب است دست کرامت او بر مؤمنین عجیب است هر مشکلی که داریم پیش رضا بنالیم نام قشنگِ او را مشکل گشا بخوانیم هر که رضا رضا کرد حاجات او روا کرد آهو به دامِ صیدی افتاد و او رها کرد یا ثامن الائمه محتاج یک نگاهیم لطفی نما که ما هم آهوی بی پناهیم این دل به سمت و سویت دیوانه پَر گشاید بر آستانِ قدست با ناله سر بساید عطرِ خوش حرم را از عمقِ جان ببوییم این عقده های دل را آسان به تو بگوییم نذرِ طوافِ عشقت هر لحظه عاشقانت پای ضریح دارند عطرِ خوشِ اذانت تو سایه ی همایی ای حجتِ الهی چه می شود که امشب بر ما کنی نگاهی معصومه سویت آمد اما تو را ندید است از دوریِ فراقت در قامتش خمید است در آسمان عشقت مثلِ ستاره گم شد آخر تو را ندید و مدفونِ خاکِ قم شد این قاصد مدینه هم قاصدِ بهشت است بر بوستان قلبش یادِ تو را نوشت است یارب تو را به حقٌ خورشید و ماهِ ایران حاجات دردمندان امشب روا بگردان @shia_poem
میزند باران و حالم را دگرگون میکند صحن جمهوری خدایا لیلی مجنون میکند در خراسان قطره،اقیانوس و دریا میشود دلشکسته در حرم بهتر محیّا میشود آمدم جرات بگیرم چن صباحی یا رضا آمدم تا آبرو پیدا کنم من با رضا کنج ایوان حسرتی کل وجودم را گرفت نام زهرا بردم و کار دلم بالا گرفت خنده بر لب گریه ها از عمق جان سر می دهم من برا پرچم برا سبز رضا سر می دهم ای که توهین کرده ای،عقبا به ارزن داده ای دین خود دنیای خود دادی که اینک مانده ای نوش جانت میتوانی جام ناحق سر کشی روز و شب در نوشی و نامش نهادی سرکشی دست من دامانِ سلطان دست سلطان بر سرم با خیالم در حریمت چون کبوتر میپرم دانه از دستان سلطان روی گنبد خورده ام حاجتم را من تماماً سوی مشهد برده ام کربلا،قم،یا مدینه از حریمش می رسی می دهد،تعارف ندارد،تا بداند بی کسی چون زیارت آمدی حاجت روایت میکند روز محشر مشهدی آقا صدایت میکند قبل مشهد رفتنم دائم به یادت بوده ام بعد مشهد رفتنم با یاد تو آسوده ام من ندانستم اگر گاهی گناهی سر زده لطف ایزد شاملم شد حرفت آمد سر زده زینتم باش تا که زشتی ای رفیق نیمه راه توبه کن تا این دلت آسوده باشد از گناه در سراشیبی قبرت وعده دادم من تورا می رسد دستان من پرونده ات روز جزا سفره ام را با سیاهان من یکی کردم بدان چون خدایم با خداشان همنو باشد درکران مزد کاری را ز اول طی کنید با کارگر این چنین راضی شود باری تعالی دادگر زهر قاتل تارو پودم را جدا کرده ببین مثل جدم بی رمق افتاده ام من رو زمین من جوادم آمده بالا سرم اینجا ولی من بمیرم واسه جدم چون حسین ابن علی اکبرش در خاک و خون،جدم حسین بالا سرش اشک تنهایی چکد از چشم او بر پیکرش @shia_poem
از گنبدش نورِ کرامت ها سرازیر است خورشیدِ مشهد بر دِلِ عشّاق اکسیر است وقتی که از یک عکس،شیری او پدید آورد بالقوه آهو ی ضمانت کرده اش شیر است در قلب، صحن انقلابش «انقلاب»انداخت صحنی که خود یک شعبه ی تغییر تقدیر است هر کس که صحنش را کند جارو یقین دارد هر جای عالم غیر از این دربار دلگیر است خود را عوام الناس آنجا با نخی بستند دیوانگان را هم دخیل از جنس زنجیر است فرمود زائر را سه جا یاری کُنم از لطف پا بوسیش هر قدر هم زود آمدی دیر است عاشق به شهر خویش از مشهد رسید اما ذهنش کنار پنجره فولاد درگیر است در خواب دیدم : آب سقا خانه می نوشم گفتند مشهد، یک سفر ،شاهانه تعبیر است... @shia_poem
من با تو زندگی نکنم پیر می شوم  بی تو من از جوانی خود سیر می شوم من در شعاع پرتو شمس الشموسیت  بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم آیینه کاری حرمت ذره پروری است من در رواق چشم تو تکثیر می شوم در صحن کهنه سوی تو کردم نماز را اینجاست آنکه لایق تکبیر می شوم من در شمار سلسله راویان شدم چون با حدیث سلسله زنجیر می شوم من گریه ام گرفته کمی هم به من بخند دارم به پای خویش سرازیر می شوم یک شب نشد که بیگنه آیم زیارتت اما دوباره پیش تو تقدیر می شوم وقتی که آه میکشم از پرده ی نیاز  بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم بیچاره من که نیست قلمدانم از طلا هر چند با نگاه تو اکسیر می شوم نقاره خانه ات ز کجا آب می خورد کز بانگ آن چو سیل سرازیر می شوم؟ آن نامه ام که از سر تعجیل و اضطراب بر بال کفتران تو تحریر می شوم این رنگ طوسی از دل سرخم نمی رود گرچه دورنگ،دور ز تزویر می شوم برداشت سیل گریه بساط زیارتم نم نم دوباره قابل تعمیر می شوم حوض حیاط تو بدهد مرده را حیات من نیز با تو عیسی تاثیر می شوم وقت ورود در حرم تو هوایی ام وقت خروج تازه زمین گیر می شوم بادا شلوغ دور و برت کعبه ی عزیز من حاجی توام که به تقصیر می شوم یک روز اگر که زینت دیوار تو شوم آیینه را گذاشته شمشیر می شوم @shia_poem
حقیقتی است که حج فقیر، بالاسر برای جنت اعلی،مسیر ،بالاسر نوشته بر در باب الجواد این درگاه عروج بنده ی زار و حقیر، بالاسر سحر روانه شدم در حرم،و فهمیدم که در تمام حرم، بی نظیر، بالاسر شب ولادت آقا چقدر دلچسب است نماز نافله، جوشن کبیر ،بالاسر برای اهل مناجات و عهد شب خیزی صفای زمزمه ی یامجیر، بالاسر جمال پیر مغان جلوه گر شود،آری چشیدن از می ناب غدیر، بالاسر برات کرببلا را گرفتم و دیدم تحقق دم نعم الامیر ،بالاسر برای هر که ارادت به آسمان دارد مسلم است که خیر کثیر، بالاسر اگر که طالب فیضی بیا و خود بنگر نجات از دل خشک کویر،بالاسر @shia_poem
نشان راه،به سمت خدایمان دادند که در حریم خراسان رضایمان دادند خوشم که باده ی عشقش به جام جان دارم کنار ساقی میخانه جایمان دادند به عشق دیدن رویش زیارتش رفتیم برای ذکر مدیحش نوایمان دادند به مادرش قسمش داده ایم،بالاسر که سوز فاطمه را در صدایمان دادند گرفته ایم جواز بهشت اعلی را به دست با کرمش کربلایمان دادند ادیب شهر سرود این کلام دلجو را مسیم و در حرم او طلایمان دادند جلال و جلوه ی او را به چشم خود دیدیم کنار مضجع پاکش جلایمان دادند غنی نیم که صفا مروه قسمتم گردد ولی به حج فقیران صفایمان دادند دودل شدم که بگویم ز درد خود یا نه که در حرم به نباتی شفایمان دادند @shia_poem
مثل سربازی که هستی اش به لشکر بسته است آبروی من به زوار تو آخر بسته است خط خطی هستم ولی بین جماعت مخفی ام مثل برگی که وجود او به دفتر بسته است من خُمی سرباز هستم مست انگور نجف درد دل هایم ولی در مشهدش سربسته است توی قم در مشهدش هستم شبیه جّدِ خود این برادر هم دل خود را به خواهر بسته است ای بنازم من به سلطانی که برعکس همه جای سگ در بارگاه خود کبوتر بسته است کمترین اعجاز او این است که زائر به طوس چشم خود را خشک وا کرده ولی تر بسته است بعد نوشیدن همیشه یاد زهرا کرده ام آب سقاخانه ات قطعا به کوثر بسته است من که نشنیدم گدایی از حرم برگردد و با رفیقانش بگوید دوستان در بسته است من دخیلم را به صحن و گنبدت بستم ولی آن که بر باب الجوادت بسته بهتر بسته است @shia_poem
از عالمی بریدم و اینجا رسیده‌ام یک عمر بال و پر زدم اما رسیده‌ام این قطعه با تمام زمین فرق می کند انگار من به عرش معلّی رسیده‌ام با قلب من تمام حرم حرف می‌زند شاید دگر به عالم معنا رسیده‌ام از این به بعد صحبت لب‌تشنگی خطاست وقتی به پای‌بوسی دریا رسیده‌ام کی بی شفای این دل درمانده می‌روم حالا که من به صحن مسیحا رسیده‌ام من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم با یک نگاه خود بگو آیا رسیده‌ام؟ توفیق خاکبوسی تو لطف خواهری‌ست اینجا به فضل دختر موسی رسیده‌ام قلبم کبوتر حرم زینب قم است در هر سلام منتظر یک علیکُم است مهر تو را زلالی باران نوشته‌اند فردوس را، ز خاک خراسان نوشته‌اند با هر ترنمِ «وَ أنا مِن شُروطِها» حب تو را قبولی ایمان نوشته‌اند ای مهربان! تبسم هر روزهٔ تو را صبح سپید مردم ایران نوشته‌اند در سایهٔ تجلی شمس‌الشموسی‌ات خورشید را چراغ شبستان نوشته‌اند وقت طواف قبلهٔ هفتم رسیده است ما را، ز خیل گوشه‌نشینان نوشته‌اند بسته به چشم‌های تو شد سرنوشت ما یک خندهٔ رضایت تو شد بهشت ما هر کس به یک نگاه تو دل داد یا رضا از بند غصه‌ها شده آزاد یا رضا بار نخست از سوی آزادی آمدم اما دلم به دام تو افتاد یا رضا از مرقد کریمه رسیدم که شد دلم یک یا کریم صحن گُهرشاد یا رضا با هر فراز جامعه شد هم‌صدای من در صحن جامع رضوی، باد یا رضا من را بس است مرحمت گوشه‌چشمی‌ات در بین حجره‌های پریزاد یا رضا در صحن انقلاب تو، شد منقلب دلم از بس کنار پنجره فولاد یا رضا ـ حرف از زیارت و حرم و کربلا زدم گفتم ز عیدی و شب میلاد یا رضا من دست خالی آمده‌ام توشه دست توست اذن طواف مرقد شش‌گوشه دست توست بند آمده زبان ز شکوه زبانزدت بسته دخیل عالم هستی به گنبدت باب الاجابت همهٔ اهل عالم است حلقه به حلقه، پنجره فولاد مرقدت بر تار و پود فرش حرم خورده دل گره از بس گره‌گشا شده هر رفت و آمدت «باب الجواد راه ورودی به قلب توست» امشب شفیع ما شده جود محمدت تا هست روضهٔ تو به جنت چه حاجتی‌ست دارد بهشت، حسرت دیدار مشهدت بیت‌الحرام در نظرم جلوه می‌کند وقت طواف ارض و سما گرد گنبدت دارد زیارت تو ثواب هزار حج جانم فدای نام تو «یا ثامن الحُجج» ای آفتاب جود و سخا أیها الرئوف آئینهٔ امید و رجا أیها الرئوف تو ملجأ توسل هر دلشکسته‌ای امشب بگیر دست مرا أیها الرئوف دیدم به محضر تو رسیده‌ست شاعری حتی گرفت از تو عبا أیها الرئوف خود را به حلقه‌های ضریح تو بسته است درمانده‌ای برای شفا أیها الرئوف در این حرم ملائکه هم از نگاه تو دارند التماس دعا أیها الرئوف می‌گفت عارفی که خدا را قسم دهیم امشب همه به حق تو یا أیها الرئوف حالا کنار پنجره فولاد آمدیم با اشک و آه و شور و نوا أیها الرئوف اذن عروج تا ملکوتم به دست توست جا مانده‌ایم از شهدا أیها الرئوف ما را به روز حشر و جزا رو سپید کن این کشتگان عشق خودت را شهید کن @shia_poem
ماه را در شب هجران برسانید فقط مژده ای در دل طوفان برسانید فقط به کویری که ندیده است به خود برگ و بری خبر از بارش باران برسانید فقط من همان گمشده ام ،راه بلدها من را به در خانه جانان برسانید فقط همه درهای جهان را به روی ما بستند دست ما را به خراسان برسانید فقط گر حرم قسمت ما نیست سلام ما را به عزیز دل ایران برسانید فقط شب عید است و خراسان چه قیامت شده است مرغ دل باز هوایی زیارت شده است چاره آخر ما پنجره فولاد رضا می کند معجزه ها پنجره فولاد رضا گفت تا زائر دلسوخته ای : جان جواد همه را داد شفا پنجره فولاد رضا ملجا خوب و بد مردم ایران اینجاست دردها کرده دوا پنجره فولاد رضا آی شش گوشه ندیده نشو مایوس بیا می دهد کرببلا پنجره فولاد رضا به تلافی مسلمان شده سلمان بود که به ما داد خدا ،پنجره فولاد رضا پشت این پنجره ها معجزه ناممکن نیست شک ندارم که تمام گره ها واشدنی است کرده وابسته مرا حال و هوای حرمت خیر دیدم به خدا از همه جای حرمت روز و شب اهل یقین دور سرت میگردند همه صاحب نفسانند گدای حرمت بهترین ثانیه ها با تو رقم خواهد خورد بهترین خاطره ها خاطره های حرمت حال آدم وسط صحن تو جا می آید به خدا مست کننده است هوای حرمت بطلب باز من بی سر و پا را سلطان شده بدجور دلم تنگ برای حرمت حرمت تکیه گه من شده از کل وجود به ضریحت برسان دست مرا زود به زود شکر لله شدم نوکر خانه زادت گشته آرام همیشه دل من با یادت تو پناه منی و نسل من و اجدادم من گرفتار تو و نسل تو و اجدادت به تو هر روز سلامی ندهم میمیرم من اگر خوب اگر بد به تو کردم عادت در میان همه دلباختگانت مشهور به شب معجزه ها گشته شب میلادت مسجد و میکده دادند به هم دست به دست در دل صحن پر آوازه ی گوهرشادت جمع شد در حرم تو همه زیبایی ها هیچ جا بین جهان نیست شبیه اینجا زائر تو به جهان رغبتش از یادش رفت زندگی و همه ی لذتش از یادش رفت هر که آرامش اطراف ضریحت را دید به خدا آرزوی جنتش از یادش رفت سائلی آمده بود از تو بگیرد حاجت تا سلامی به تو داد حاجتش از یادش رفت در ِ این خانه نداری است که قیمت دارد بُرد کرد آنکه همه ثروتش از یادش رفت هر که شد چشم به راه تو شب اول قبر به خدا زیر لحد وحشتش از یادش رفت خیره شده چشم همه ، نعمت ازین بهتر چیست ترسی از مرگ میان دل زوارت نیست غم فراوان شده و میکده لازم شده ایم حضرت عشق ببخشید مزاحم شده ایم ما به تو رو نزده حاجت ما را دادی سر این سفره فراوان مُتنعّم شده ایم زندگانی به خدا طعم دگر گیرد اگر بنویسند به دربار تو خادم شده ایم همگی در طلب رزق محرم امشب جلوی پنجره فولاد تو مُحرِم شده ایم اربعین پیش حسین ضامن ما باش آقا غم فراوان شده و میکده لازم شده ایم اربعین خانه دل ها همه نا آرام است اربعین هر که زیارت نرود ناکام است @shia_poem
لب تشنه رد شدیم هزاران سراب را تا اینکه یافتیم کنار تو آب را مهمان شدیم صحن تُرا (انقلاب را) از یاد برده ایم کنارت عِقاب را «و آن را که عقل رفت چه داند صواب را؟» خورشید مرده بود و فروزنده شد به عشق تاریک و تیره بود و درخشنده شد به عشق خوشبخت، قلب ماست! که پاینده شد به عشق «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق» همخانه است با تو دلم آفتاب را نام تو را امام خراسان نوشته اند شمس الشّموس کلّ امامان نوشته اند عالیجناب مُلک دلیران نوشته اند فرمانروای خطّه ی ایران نوشته اند ... از یُمن توست شیعه شدم بوتراب را بیت الحرام، شأن ترا غبطه میخورَد بر قامت تو کوه صفا غبطه میخورد بر مرقد تو عرش خدا غبطه میخورد بر جنس کاسه هات، طلا غبطه میخورد باید خرید ناز تو عالیجناب را «آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند» ... خواهند اگر که معجزه چون انبیا کنند ... یا که مسِ وجودیِ شان را طلا کنند ... باید که خاک پای ترا توتیا کنند آنکس که مست توست نجوید شراب را هر کس به پای منبر تو خاک میشود رخشان ترین ستاره ی افلاک میشود حتّی نسیم، پیش تو کولاک میشود در مرقد تو عین نجس پاک میشود بو میکشیم از نفس تو گلاب را «مَن زارَ أرضَ طوسَ کَمَن زارَ عَرش ...»، نه؟ پس صحن توست سایه ی انوار عرش، نه؟ انکار توست مایه ی انکار عرش، نه؟ دیدار توست موجب دیدار عرش، نه؟ پس ای خدای عرش! بیفکن حجاب را نقاره خانه را که به چاووش میکِشی آتش به جان سینه ی مدهوش میکشی یک روز حلقه بر درِ این گوش میکشی من را هم عاقبت تو به آغوش میکشی آماده ام که هدیه کنی این ثواب را @shia_poem
ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید  شب را در این بهشت الهی سحر کنید  با زائرین این حرم الله سر کنید  مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید   عید بزرگ شیعة آل پیمبر است  میلاد هشتمین حجج الله اکبر است  ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن  بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن  یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن  در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن  میلاد پارة تن زهرا و احمد است  شمس الشموس عالم آل محمد است  این مظهر جمال خداوند اکبر است  آیینة تمام نمای پیمبر است  خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است  قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است  بر خلق آسمان و زمین مقتداست این  جان رو نما دهید که روی خداست این  روشن هزار سینة سینا به نور او  چشم هزار موسی عمران به طور او  صف بسته اند خیل رسل در حضور او  دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او  ریزد برات عفو خدا از نظاره اش  دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش  هر قامتی که سرو لب جو نمی شود  هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود  هر پادشه که ضامن آهو نمی شود  هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود  در طوس پارة تن احمد بود یکی  آری رئوف آل محمد بود یکی  ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج  جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج  قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج  ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست  تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست  گردون هماره دور زند در طریق تو  خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو  با آن همه کرامت و لطف دقیق تو  خود را شمرده اند گدایان رفیق تو  دستی که دست لطف خدا می شود تویی  شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی  یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام  فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام  سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام  پیش از سلام زائر خود را کند سلام  پیوسته دست بر سر زوار می کشی  تو کیستی که ناز گنه کار می کشی  پاییز بوستان دل ما بهار توست  در شهر طوسی و همه عالم دیار توست  گل بوسة امام زمان بر مزار توست  شیعه به هر کجا که رود در کنار توست  چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا  هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا شرمنده ام از این که بپرسند کیستم  از ذره کمترم نتوان گفت چیستم  در پرتو کرامت خورشید زیستم  روزی که نیستم به کنار تو نیستم  با یک دم تو صبحدم عید می شوم  در آفتاب صحن تو، توحید می شوم  گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت  خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت  ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت  بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت   من دور گندم کرم تو کبوترم  ردّم نکن که از همه بی آبروترم  ای نقش دیده و دل ما جای پای تو  روح الامین کبوتر صحن و سرای تو  مضمون بده که از تو بگویم برای تو  "میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو  راهم بده که ذاکر ناقابل توام  انگار اینکه خاک ره دعبل توام  @shia_poem
دست خودم که نیست، شده تنگِ مرقدش "ای دل نگفتمت نرو..." این هم پیامدش حالا تمامِ روز و شبم را گرفته است فکر وصال صحن گوهرشاد مشهدش من سر به زیر بودم و سر به هوا شدم از آن شبی که خورد نگاهم به گنبدش فرزند، باب جود و پدر، باب حاجت است بیهوده نیست این کرم و لطف بی حدش یادش بخیر فصل زمستان میان صحن اشکم چکید و ماند روی برف ها ردش وقت سحر، نسیمِ خنک، صوت ربنا آن پنجره طلایی و صحن زبان زدش ما بنده ایم بنده ی شاهی که زنده شد صدها مسیح در اثر رفت و آمدش عمری گدای شاهم و کاری نداشتم با هر کسی که سمت رضا نیست مقصدش این هشتمین دری که به جنت خدا گذاشت تنها به زائران رضا می گشایدش ساعت دوباره هشت شده وقت عاشقی است با یک سلام و عرض ادب سمت مرقدش مُردم هزار و یک سحر از این جدایی اش هر طور باز شاه خراسان بخواهدش @shia_poem
بچه بودم که به شوق تو کبوتر می شدم پای سوز گریه های مادرم، تر می شدم حلقه بر در می زدم ناد علی می خواندم و قبل هر اذن دخولم مست حیدر می شدم یا علی می گفتم و از ذوق ایوانِ طلا عاشق صحن نجف -چندین برابر- می شدم می شُمردم زائرانت را میان صحن ها از صفای باطن آن ها معطر می شدم هر زمانی که پریشان حال بودم، غم نبود با دو جرعه آب سقاخانه بهتر می شدم مشکلات سخت حل می شد به یک گوشه نگاه موقعی که هم قسم با نام مادر می شدم بین راه قم به مشهد تا نظر بر من کنند هم مسیر روضه ی موسی بن جعفر می شدم با دوتا باب الحوائج حاجتم را داده اند با دل سنگم حرم می آمدم زر می شدم! در میان خیمه رفتم گریه کردم با رباب از عطش می سوختم تا محو اصغر می شدم از کنیزان در این خانه بوده مادرم غبطه خوردم، کاش من هم مثل قنبر می شدم @shia_poem
به نام حضرتت ای بیکرانه ی هشتم برای شعر نوشتن بهانه ی هشتم پیمبرانه ترین عاشقانه ی هشتم خدا سروده شما را، ترانه ی هشتم نمی ز شرح یم ات، صد کتاب می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد دلی که در پی لیلاست بیقرار خوش است به شوق حضرت معشوق، سر بدار خوش است تمام عمر غلامی کوی یار خوش است نگاه رأفت خورشید بر غبار خوش است شنیدم از قدمش آفتاب می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد مسیر عطر تو افتاده باز از این سوها عجیب انس گرفتند با تو شب بوها در این هوای نفسگیر و این هیاهوها بیا و ضامن من شو، شبیه آهوها به عطر نام تو از لب گلاب می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد من و خیال تو و کوله پشتی سفرم بلیط واگن هشتم، قطار سمت حرم غذای حضرتی ات پای سفره های کرم پر از کبوتر و گندم شده است دور و برم میان حصن تو، "حسن مآب" می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد سحر، حرم و نوای کریمخانیتان رسیده زایر خسته به میهمانیتان نشسته گوشه ای از صحن آسمانیتان امید بسته به الطاف و مهربانیتان ز زائران تو محشر، عذاب می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد سلام حضرت سلطان، سلام باب مراد به باد داده مرا رقص پرچمت در باد گره زدم دل خود را به پنجره فولاد عزیز حضرت معصومه خانه ات آباد دعای بین حرم، مستجاب می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد همین که محو تماشای گنبدی زردم برای حج تو احرام بر تنم کردم دوباره با "لک لبیک یا رضا"، هر دم به دور کعبه ی تو هشت بار می گردم که از حریم خدا این خطاب می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد جناب شاه کرم، این گدا که یادت هست قسم به حضرت "خیرالنسا" که یادت هست دخیل حاجت جامانده ها که یادت هست برات یک سفر کربلا که یادت هست ببین که اشک غلام رباب می ریزد کرامت از پسر بوتراب می ریزد... @shia_poem
پیرمرد از تمام خاطره هاش چند تا را هنوز از بر بود مثلا اینکه صحن گوهرشاد آسمانش پر از کبوتر بود خیره میشد به عکسهایی که از جوانیش بیش و کم مانده از عیال خدابیامرزش چقَدَر عکس با حرم مانده ... خیره میشد به مهر و تسبیح و جا نمازی که عکس گنبد داشت در سجودش همیشه زائر بود ... مهر و تسبیح عطر مشهد داشت رو به ساعت نگاه غمگینش دست بر سینه منتظر مانده بیسواد است , بر روی ساعت یک حرم جای هشت چسبانده دانه دانه به کفترانش با اشک شرمندگی غذا داده کفتران حیات را چندیست وعده ی مشهد الرضا داده خانه اش خانه ای قدیمی بود خانه ای گرم و با صفا ... آری از همان ها که غرق دنیا نیست از همان ها که دوستش داری غرق لبخند بود و شاید نه ... سینه اش بود غرق غم انگار رو به تصویر بود و در واقع اشک میریخت در حرم , انگار اشک ها زنده کرد تصویرِ قطره های زلال باران را کفش های گِلی پس از باران سیل لبخند کفشداران را صحن ها را یکی یکی رد شد داشت بوی وصال می آمد بوی عطر همیشگی حتی وسط این خیال می آمد زیر لب یک سلام و بعد از آن دست بر سینه سوی عکس حرم اندکی خم شد و سپس جان داد عقربه ماند روی عکس حرم @shia_poem
یا ربِ وقت سحر تقرب شب هاست رو به کریمان زدن عبادت لبهاست بستر بیمار وعده گاه طبیب است خیری اگر میدهند برکت تب هاست نوکر گمنام هم بنام شد اینجا آنچه مهم نیست پیش یار لقب هاست سِیر الهیِ اهل عشق همیشه رحمت ذی القعده هاست لطف رجب هاست ذکر رضا قند کرده تلخی مارا شهد نبات است اینکه بین رطب هاست مادرم امد مرا به دست رضا داد آبرویم را خرید خانه اش آباد! محضر سلطان می آورند اگر دست میشکنند عاشقان به شوق نظر دست دست به دامان حلقه های ضریحم کودکم و میدهم به دست پدر دست بین قنوتم افاضه کرد مکرر خیر کثیر است در زمان سحر دست عقل چکارست تا گدای تو هستم فیض به من بیشتر رسانده ز سر... دست تر شده از دیدن حرم چقدر چشم پر شده از محضر شما چقدر دست سفره گشا تا رضاست سفره نشینم ضامن آهو نوشته روی نگینم پشت سر زائران دعاست،دعایت دلخوشی دعبل است خاک عبایت سلسله بر گردن روات کشیدی جان بفدای کلام مثل طلایت کعبه تویی مسجدالحرام بهانه قبله تویی قم شدست قبله نمایت قصر به هم ریخت در مناظره وقتی.. آبروی جاثلیق ریخت به پایت کن فیکونِ تو فاش شد سر سفره شیر میاید برون ز پرده برایت روی دو چشم ترم قدم بزن ای ماه تا که مطهر شود شبیه قدمگاه.. آمدم ای شاه با نشان و نشانی پیش تو باشد دلم به حکم امانی وقت نماز است صف پر است کمک کن کاش مرا هم کنار خود بنشانی هرچه کنی از درت جدا نشوم من خواه بخوانی مرا و خواه برانی جاروی خدام را ببخش به زوار تا که دراین دل کنند خانه تکانی ابن شبیب آمدست دیدنت آقا موقع روضه شدست و مرثیه خوانی ناله ان کنتَ باکیاََ بزن آقا سینه برآن شاه بی کفن بزن آقا یابن الشبیب عمه ام دلش پر غم شد چادر و پوشیه بین قافله کم شد جد غریبم ز روی اسب زمین خورد پیرهنش بر فراز نیزه علم شد دامنشان گر گرفت صورتشان سوخت آتش خیمه بلای اهل حرم شد چرخش شلاق ها به بازویشان خورد قامت معصومه ها شکسته و خم شد بعد هزاران هزار زخم جگر سوز نوبت بازار شام و هلهله هم شد زخم غرورم ز ماجرای حجاب است گریه ی من بیشتر برای رباب است @shia_poem