eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
423 عکس
161 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
می نویسم به چشمِ تَر مادر می نویسم به رویِ دَر مادر با همین پاره یِ جگر مادر سوختم از سکوت اگر مادر می نویسم مرا بِبَر مادر - خواهرم نامِ مادر آورده چادرِ گریه آور آورده غمِ من باز هم سر آورده کوچه دادِ مرا در آورده باز رفتم به آن گذر مادر - کوچه بود و عبورِ بانویش کوچه و یک بهشت در کویش مادری و فرشته هر سویش باد حتیٰ نخورده بر رویش من در آن کوچه بی خبر مادر - کوچه بود و غروبِ غم بارش کوچه بود و دو تا عزا دارش کوچه‌ی سنگی و دو دیوارش کوچه و سنگهایِ بسیارش کوچه پُر شد زِ رهگذر مادر - دیدم آنجا هزار مشکل را بسته بودند راهِ منزل را جمعِ نامحرم و ارازل را دیدم آن روز دستِ قاتل را وای از چشمِ خیره سَر مادر - چشمِ خود را که بست زد سیلی دید بی حیدر است زد سیلی وای با پشتِ دست زد سیلی گونه‌ای را شکست زد سیلی سنگِ دیوار بود و سر مادر - می زدم داد که نزن نامرد کُشتی‌اش پیشِ چشم من نامرد جایِ مادر مرا بزن نامرد یک نفر بینِ چند تن نامرد از غرورم شکسته‌تر مادر - او زد و هر دوتا زمین خوردیم هر دوتا بی هوا زمین خوردیم پیشِ نامردها زمین خوردیم خنده کردند تا زمین خوردیم چادر و خون و خاکِ تر مادر @shia_poem
ای برادر چه می‌کنی با خود چند روزیست سرد و خاموشی سر به زانو گرفته‌ای چندی لبِ خود می گزی نمی‌جوشی یک طرف حال و روزِ غمگینت یک طرف ناله‌هایِ مادرمان مانده‌ام با حسین در این بِین که چه خاکی کنیم بر سرمان   درد و دل کن دوباره و دریاب خواهری را که جان به لب کردی بَسکه در بینِ خواب لرزیدی بَسکه در بینِ خواب تب کردی مشت خود می فشاری و در اشک چهره‌ای نا امید می بینم چه شده در میانِ گیسویت چند تاری سپید می بینم دست بردار از دلم خواهر که پُر از شعله و شراره شده بعد داغی که آتشم زده است دل نمانده که پاره پاره شده روضه‌ام روضه‌هایِ یک کوچه است کوچه‌ای سرد و کوچه‌ای تاریک کوچه‌ای سنگی و غبار آلود کوچه‌ای تنگ و کوچه‌ای باریک بارها گفته ام خدا نکند راهِ یاسی به لاله چین بخورد بارها گفته ام خدا نکند که در آنجا کسی زمین بخورد   ولی ای وای بر سرم آمد کوچه خالی زِ رفت و آمد شد چادرِ مادرم به دستم بود که در آن کوچه راهِ ما سد شد بِینِ دیوارهایِ بی احساس ازدحامِ حرامیان دیدم پنجه‌ها مُشت و دستها سنگین پنجه‌ای را در آسمان دیدم قد کشیدم به رویِ پا اما حیف دستش گذشت و از سرِ من آسمان تار شد که می‌نالید بِینِ گرد و غبار مادر من چادرش را به سر کشید و به درد تکیه بر شانه‌ام به سختی داد خواست مادر که خیزد از جایش ولی اینبار هم زمین اُفتاد دست بر خاک می‌کشید آرام با دو چشمانِ تار چاره نداشت چادرش را تکاندم و دیدم گوش خونین و گوشواره نداشت ناله ام بین خنده‌ها گُم شد جگرم در عزایِ چشمش بود ردِ خونی به رویِ دیوار و جایِ دستی به جای چشمش بود @shia_poem
آیینه‌ها آینه با آینه شد رو‌به‌روی خوش بود آیینه‌ها را گفت‌و‌گوی گرچه پنهان بود راز سینه‌ها هیچ پنهان نیست از آیینه‌ها منعكس در آینه، تصویر شد بی‌نهایت، دردها تكثیر شد بسته لب، از شرح سوز و سازها چشم‌ها گفتند بر هم رازها رازها گفتند با هم با نگاه هر دو آیینه، مكدّر شد ز آه گفت ای آیینۀ بشكسته‌ام جز تو، در بر روی عالم بسته‌ام ای بهشت آرزوهای علی ای دو چشمت دین و دنیای علی... شام غم را پرتوِ اُمّیدِ من كوكب من، ماه من، خورشید من! ای نچیده گل زِ رویت آفتاب وی ندیده شب، شبِ مویت به خواب در دل هر ذرّه، نور مِهر تو مِهر هم، سایه‌نشینِ چهر تو یك نگاهت بِه ز صد خُلد بَرین نی، كه یك ایمای تو خُلدآفرین! خانهٔ آیینه‌ها خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل خشت روی خشت نَه، دل روی دل آستانش، آسمانِ آسمان سقف، بالاتر ز بام كهكشان پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش خاك آن را، شُسته آب سلسبیل گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل ناودان‌ریزش، بِه از ماءِ مَعین بوریایش، گیسوانِ حور عین روشنی زین خانه دارد، نور هم روزَنَش، بُرده سبق از طور هم كی به سینا پای، موسی می‌گذاشت گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت «لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای رفته از این خانه، هر كس تا خدای... هر تنی جان و، ز جان جانانه‌تر هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر دخترانت بانوان مریمند هر دو در عِزّت عَلم در عالمند تا تو هستی قبلۀ كاشانه‌ام كعبه می‌گردد به گِرد خانه‌ام جلوه‌های آیینه آنچه در این خانه خود را می‌نُمود عشق بود و عشق بود و عشق بود رو بدین سو دارد از هر سو، بهشت تا بگیرد از تو رنگ و بو بهشت خانۀ ما گُلبنِ صدق و صفاست فاش ‌گویم خانۀ عشق خداست نورها از پرتو روبند توست آفتاب خانه‌ام لبخند توست عین و شین و قاف، بی تو عشق نیست غیر تو معنای این سه حرف، كیست؟ غربت و قربت آیینه‌ها ما غریبیم و شناسای هَمیم دولت بیدار و رؤیای همیم چون دو مصرع، روبرو با هم شدیم شاه‌بیت شعر عشق و غم شدیم... ای تبسّم، آرزومند لَبَت ای سحر، مست از مناجات شَبَت... گو بگردانند روی از من همه دوست تا زهراست، گو دشمن همه! گو به آن، كز تیغ من در واهمه‌ست ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست با چه جُرأت در دلت غم پا بهشت كوثر من نیست جای غم، بهشت آسمانِ چشمِ تو تا اَبری است كاسۀ صبرم پُر از بی‌صبری است نَفْسِ هستی زندۀ انفاس توست چَرخشِ نُه‌چرخ، با دستاس توست شد دل دستاس هم پابستِ تو مفتخر از بوسه‌ها بر دستِ تو جانمازت، ای بهشت خانه‌ام، بُرده دل از خشت خشت خانه‌ام از جلالت، مَحوِ تو ختم رسل وز جمالت عقل كُل شد، عشق كل آن كه بر فرق رسولان تاج بود پُشتْ‌گرم از تو شب معراج بود گفت ای از تو، وجود مُمكنات نی عزیز من! عزیز كائنات ای تو را دست خدا در آستین مركز هستی، مشو خانه‌نشین خیز و با داغت چو لاله خو مگیر در بغل همچون جَنین، زانو مگیر خیز، ای حق‌ جوشن و زهرا‌ زِره مانده بر دست تو چشم هر گِرِه از چه رو در خانۀ محنت‌زده مانده‌ای چون مردم تهمت‌زده غم مَبادَت ای سلام بی‌جواب نیست در خفّاش، مِهرِ آفتاب آتش باطل همه افروختند بیشتر از در، دل حق سوختند آیینه در آتش آدمی در صورت و، شیطان‌سرشت، دوزخی افروخت، بر باغ بهشت... شعله‌ها تا دامن ناهید رفت دودِ در، در دیدۀ خورشید رفت... بین دود و آتش و دیوار و در بهر طفلم کردم احساس خطر هرچه نیرو داشتم بردم به کار تا نبیند غنچه‌ام آسیب خار... تا که باطل با حقیقت در فِتاد آیه‌ای از سورهٔ کوثر فتاد لیک بر من هر قَدَر بیداد رفت چون تو را دیدم همه از یاد رفت... احرام آیینه یافتم میقات من پشت دَر است حفظ «رَبُّ ‌الْبَیت» از حج برتر است رَمی شیطان كردم از اَمرِ جلیل تا بگیرم كعبه از اصحاب فیل بسته بودم پشت در، اِحرام خود رَهسپَر كردم به مسجد، گام خود سعی كردم تا نماند فاصله از صفا تا مَروِه كردم هَروَله گفتم او شمع است و من پَروانه‌ام برنگردم بی علی در خانه‌ام حجّ من، رخسار حیدر دیدن است طوف من، دور علی گردیدن است آن قَدَر ای قبلۀ بیت‌الحرام دُورِ تو گشتم كه شد حَجّم، تمام آه بر آیینه‌ها گفت ای هستی من از هستِ تو باعثِ برپایی من دستِ تو نیست غم، گر خلق با من دشمن است تا تویی با من، دو عالم با من است وی به نخل آرزویم شاخ و برگ ای هوادار علی، تا پای مرگ زآن‌همه ایثار، مَرهون توأم ای سراپا عشق، ممنون توأم دیدمت ای كوكب اقبال من بود چشمت، باز هم دنبال من نام خود را خصم داغ ننگ زد دید با خود شیشه داری، سنگ زد @shia_poem
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد  ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف  دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد   آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم  مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد  سیلی محکم او چشم مرا تار نمود مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد  قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما   وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد @shia_poem
مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند شعله بر سوختن بال و پرت آوردند دست سمت رخ همچون قمرت آوردند گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم باورم نیست بمانی کفنت را دیدم غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده غیرت کودکمان زخمی ناموس شده وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند ورنه از خس خس راه نفست می میرم آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم اشک چشمان ترت کاش امانت می داد سوزش بال و پرت کاش امانت می داد دنده ی دردسرت کاش امانت می داد شب و درد کمرت کاش امانت می داد نقشی از صورت خورشید در این شام بکش بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد از لج من به روی بازوی تو آمد زد خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید دست من را نفس خسته به زنجیر کشید در نگاه تو غم سوختنی معلوم است غمت از دوختن پیرهنی معلوم است در سراشیبی گودال تنی معلوم است کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است @shia_poem
آسمان بر پای سلمان تو اختر ریخته آبرو هم آب رو بر خاک قنبر ریخته حضرت عیسی مسیح از آسمان چارمین روح، جای گل به دامان ابوذر ریخته کعبه ی جان استی و در خانه ی خشت و گلت جای فرش از عرش جبریل امین پر ریخته با تماشای جمالت گوهر روحی فداک از تبسم های شیرین پیمبر ریخته نام تو انسیة الحورا و دور خانه ات صد فلک حوریه مانند کبوتر ریخته سایه ات از قامتت افتاده در باغ بهشت دورآن بر سجده یک جنت صنوبر ریخته از تبسم هات، روح تازه دادی بر پدر با کلامت اشک شوق از چشم حیدر ریخته فضه ات از بس شریف و طیب است و طاهر است جای گل در دامنش روح مطهرریخته هر کجا نام گدای آستانت آمده شهر یاران سراسر تاج از سر ریخته در مسیر دشمنانت تا جهنم نار قهر از نگاه دوستانت فیض کوثر ریخته بسکه اوصاف تو را تکرار کرده روز و شب از لب ختم رسل قند مکرر ریخته در زمین حشر میبینم نباشد جای پا بسکه از دستت برات عفو داور ریخته فاتح خیبر به بازوی تو دارد احتیاج گویی از انگشت هایت فتح خیبر ریخته گرچه تنهایی میان دشمنان در حفظ دوست روی خاک پات صد افلاک لشکر ریخته در حیات خانه ی خشت و گلت بال ملک در تنورت نور از مهر منور ریخته بسکه احسان میکنی از شرم احساست عرق از جبین بر صورت خصم ستمگر ر یخته خواست نام فضه گردد در کنیزانت علم ورنه در بیت تو صد حورا و حاجر ریخته با تکلم های شیرین تو در دوران حمل در لبخند از تبسم های مادر ریخته تو عزادار پدر بودی چرا در خانه ات بار هیزم جای گل خصم ستمگر ریخته آه تو بر خواسته از آتش خصم خدا اشک تو خونیست کز شمشیر حیدر ریخته بعد محسن طرح قتل کل اولاد تورا قاتل بیداد گر تا صبح محشر ریخته دسته بیداد سقیفه خون ابناء تو را تا قیامت از دم شمشیر وخنجر ریخته ظلم پشت ظلم،فتنه روی فتنه ،دم به دم طرح دیگر ،طرح دیگر،طرح دیگر ریخته خون اصغر در وجود محسن شش ماهه بود خون محسن از گلوی خشک اصغر ریخته از همان ساعت که مادر گوش تو آزرده شد خون به دشت کربلا از گوش دختر ریخته گرچه عمری چشم میثم بوده گریان در غمت اشک او روز ازل در عالم زر ریخته @shia_poem
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی‌اُفتد غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد @shia_poem