eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
427 عکس
163 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر خواهرت اذن میدان ندارد نمی خواهیش پای تو جان سپارد در این جا كه وا غربتایت بلند است دو گلدسته دارد برایت ببارد غم بی كسی تو ای مرد تنها در این جا گلوی مرا می فشارد الهی نبینم در این جا غریبی الهی نبینم كه چشمت ببارد دو گلدسته می آورم تا نگویند مگر این بلا پیشه خواهر ندارد ببین سرمه بر دیده هاشان كشیدم ببینم كه دائیشان می گذارد به رویم میاور كه وسعم همین بود مگر خواهرت – زینبت – دل ندارد؟! @shia_poem
بهترین بنده ی خدا زینب هل اتی زینب، انمّا زینب ریشۀ صبر انبیا زینب زینبا زینبا و یا زینب بانی روضه های غم زینب تا ابد مبتلای غم زینب گفت ای مصطفای عاشورا ای فدای تو زینب کبری تو علی هست و منم زهرا پس فدایت تمام پهلوها سر خواهر فدای این سر تو همه ی ما فدای اکبر تو گفت ای شاه ما اجازه بده حضرت کربلا اجازه بده جان این بچه ها اجازه بده جان زهرا اجازه بده قبل از آنکه سر تو را ببرند این سر خواهر تو را ببرند من هوای تو را به سر دارم به هوای تو بال و پر دارم از غریبی تو خبر دارم دو پسر نه، دو تا سپر دارم زحمتم را بیا به باد مده اشتیاق مرا به باد مده در دل خیمه خسته اند این دو سر راهت نشسته اند این دو دل به لطف تو بسته اند این دو با بزرگان نشسته اند این دو این دو با یار تو بزرگ شده اند با علمدار تو بزرگ شده اند در کرم سائلی به دست آور زین دو تا حاصلی به دست آور سپر قابلی به دست آور تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد نظرت هم اگر نمی باشد ای فدایت تمامی سرها سر چه باشد به پای دلبرها از چه در اشتیاق خواهر ها تو نظر می کنی به دیگرها آخرش یا اجازه می گیرم یا همین کنج خیمه می میرم ای برادر اشاره ای فرما ذوقشان را نظاره ای فرما رد مکن راه چاره ای فرما لااقل استخاره ای فرما شاید این بچه های من بروند شاید این دو به جای من بروند زار و گریان مکن مرا جانا ردّ احسان مکن مرا جانا مو پریشان مکن مرا جانا باز طوفان مکن مرا جانا ورنه نیزه به دست می گیرم جان هر آنچه هست می گیرم تو اگر مبتلا شوی چه کنم پیش چشمم فدا شوی چه کنم پیش من سر جدا شوی چه کنم کشته ی زیر پا شوی چه کنم وای اگر حنجرت شکسته شود پیش من پیکرت شکسته شود @shia_poem
هجران گرفته دور و برم را برای چه؟ خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟ وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟ گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟ دارد سرت برای چه آماده می شود؟ پس آفریده اند سرم را برای چه؟ زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟ من التماس می کنم و تفره می روی شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟ از مثل تو کریم توقع نداشتم اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟ باشد نمی روند، ولی جان من! بگو آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟ @shia_poem
ای فدای دلِ منوّرتان ای به قربان چشم كوثرتان وای بر حال جبرئیل، او را گر برانید، روزی از درتان تو سلیمان و موری آمده است تا مشرّف شود به محضرتان من كیم؟ دوره گردِ چشمانت زینبم من همان كبوترتان كودكانم چه ارزشی دارند؟ جانِ عالم، تصدق سرتان كرده ام یا اخا دو آئینه نذر چشم علیِ اصغرتان ظهر دیدی چگونه خوش بودند در صفوف نماز آخرتان به امیدی بزرگشان كردم تا به دستم شوند، پرپرتان گر بگویی بمیر، می میرند دست بر سینه اند و نوكرتان پای تفسیر، شیرشان دادم پای تفسیرِ گریه آورتان پای تفسیر سوره ی مریم سوره ی زخم های پیكرتان تا كه راضی شوی و اذن دهی پر بگیرند در برابرتان یادشان داده ام، قسم بدهند بر ضریح كبود مادرتان بگذار اینكه ذبحشان سازم پای رگ های سرخ حنجرتان @shia_poem
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند جلوۀ واحده را بین دو تن ریخته اند این حسینی است که در غالب من ریخته اند ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها ای به قربان موی خاکی تو معجرها امر کن تا که بیفتند به پایت سرها آه در گریه نبینند تو را خواهرها از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری مگر از یاد تو رفته است که زینب داری حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟! تن تو گر که بیفتد تن من می افتد تو اگر جان بدهی گردن من می افتد دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم بگذار این پسران نیز به دردی بخورند این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم خاك پای پسران تو پسر داشتنم سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند به حرم بر روی بال و پر تو برگردند له شده مثل علی اکبر تو برگردند دست خالی اگر از محضر تو برگردند... دستمال پدرم را به سرم می بندم وسط معرکه چادر، کمرم می بندم تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم تو خریداری و من از تو خریدارترم من که از نرگس چشمان تو بیمارترم به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم به خداوند قسم شیرتر از عباسم بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟! یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟ طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد @shia_poem
به یا قدوس به یارب به زینب عبادت میکند هرلب به زینب خدارا دیده ام امشب به زینب بدهکار است این مذهب به زینب دوعالم تکیه دارد بر عصایش میوفتم شصت و نه دفعه به پایش وقار آمد به پابوس وقارش علی حظ میکند از اقتدارش خدا بوده فقط آموزگارش برون زد از دهانش ذولفقارش نگو یک زن بگو یک مرد آموز شده زینب ولی زهراست امروز نخی از چادرش نور است زینب ولی الله مستور است زینب ز فهم این و آن دور است زینب میان خیمه در طور است زینب چه بهتر از حرم لشگر بسازند برادرها به این خواهر بنازند همه رفتند تنها مانده حالا و دردش بی مداوا مانده حالا ز زنهای حرم جا مانده حالا به یادش حرف زهرا مانده حالا تمام دشت پیچیده خبرها رسیده نوبت رزم پسرها عزیزم  یار آوردم برایت گل بی خار آوردم برایت علاج کار آوردم برایت دوتا سردار اوردم برایت نگو نه! تا به شب رو میزنم من به پیش پات زانو میزنم من نزن تکیه به نیزه خواهرت هست سر ناقابلم نذر سرت هست تنی لاغر فدای پیکرت هست ببین پشت سرت را لشگرت هست بده شمشیر را دستم بگیرم رجز خوان باشم اینجا دم بگیرم به میدان میروند این دو برایت زمین خوردند اگر اصلا فدایت نبینم بغض مانده در صدایت نبینم لرز افتاده به پایت نبینم شرمت از چشمان زینب فدای تار مویت جان زینب چه بهتر جان دهند اینها به پیکار نبینند ازدحام جمع اشرار همان وقتی که میبینند انظار همان وقتی که می آیم به بازار نبینند احترامم را شکستند مرا در پیش مردم دست بستند @shia_poem
وقتی که در دور و برت لشگر نباشد وقتی برایت یک نفر یاور نباشد وقتی که هَل مِن ناصر تو بی جواب است وقتی که شرم از سبط پیغمبر نباشد خواهر اگر جان را نریزد زیر پایت دیگر به جان تو قسم خواهر نباشد باید که قربانی شوند این دو جوانم باور بکن راهی از این بهتر نباشد وقتی که عبدالله هم داده رضایت عذری نمانده صحبتی آخر نباشد وقتی وهب را مادرش تقدیم کرده از یک مسیحی خواهرت کمتر نباشد بگذار تا کامل شود عشق من و تو بگذار بین ما کسِ دیگر نباشد کاری بکن ای عشق من در روز محشر تا خواهرت شرمنده از مادر نباشد من هر چه را دارم اگر ریزم به پایت جبران یک موی علی اصغر نباشد هستند اولاد من ، اما خون اینها رنگین تر از خون علی اکبر نباشد گفتی همیشه خواهرت را دوست داری حالا نباید روی حرفش نه بیاری از غربتت مولا خبر دارند هر دو بر حال امروزت نظر دارند هر دو تنهایی ات اینجا درآورد اشکشان را از غصه ات چشمان تر دارند هر دو پوشانده ام بر تن لباس رزمشان را بنگر چه تیغی بر کمر دارند هر دو من که حریف بی قراری شان نبودم شور عجیبی بین سر دارند هر دو از لحظه ای که گفته ای "نه" ای برادر حال و هوای محتضر دارند هر دو از بسکه شوق پر زدن تا دوست دارند بر تن به جای دست پر دارند هر دو از نسل ابراهیم و اسماعیل هستند در دستشان تیر و تبر دارند هر دو وقت رجز خواندن شبیه شیر هستند وای از دمی که نیزه بر دارند هر دو مانند خورشیدند و آتش می فشانند شیران جنگند و شرر دارند هر دو با خونشان آمیخته شور شجاعت مانند عباست جگر دارند هر دو بگذار اینها سوی میدان پر بگیرند من راضی ام هر دو به پای تو بمیرند @shia_poem
خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم  بـرون آورد دست رحمتت از دام دنیایم من آن آواره‌ای بودم که کوی یار را جستم  و یا گمگشته‌ای بودم که مولا کرد پیدایم  اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم بـرای مـن شد از امـروز نـام حرّ برازنده  همانـا افتخارم بس کـه دیگر حرّ زهرایم  سراپا غـرق اشک خجلتم یـارب نمی‌دانم  که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم  اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـۀ آن قد و بالایم به خود گفتم که شاید از کرم بخشد گناهم را  نـدانستم کـه در نـزد حبیبش می‌دهد جایم  ز چشمم اشک خجلت گشت جاری، بخت را نازم که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم... چه بی‌رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم ترک خورده است از هرم عطش لب‌های آقایم صـدای آب آب کودکان تشنه، آبـم کرد لـب خشکیدۀ عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم من آن پروانه‌ای هستم کزآتش نیست پروایم گلچین دو غزل @shia_poem
زینبم! جلوهء ذات تو حسین متحیّر ز صفات تو حسین عاشق صوم و صلات تو حسین آشنا با جملات تو حسین سفره دار حَرَمت خواهر توست بیقرار کرمت خواهر توست ما دو تا گریه کنان حسنیم مثل یک روح، میان دو تنیم پیش هم درصدد سوختنیم تا به کی حرف دو پهلو بزنیم جان من، جان خودت، جان حسن جان مادر، دل من را نشکن آمدم پیش تو بهتر بشوم جرعه ای مِی بده کوثر بشوم مثل زهرای تو حیدر بشوم با پسرهام دو لشکر بشوم خواهشاً نهی موکد نکنی دست خالی مرا رد نکنی جان زهرا پُرم از خونجگری مُردم از دلهُره و بی خبری کاشکی دو پسرم را بخری این دو را هم پی قاسم ببری من به تنها شدنت حساسم به خدا شیرتر از عباسم سوختم! پیش تو پرپر نزدم دم ز داغ علی اکبر نزدم حرفی از پهلوی مادر نزدم رو به تو موقع دیگر نزدم بین این رفتن و ماندن چکنم؟! تو که غصه بخوری، من چکنم؟! نفسی نیست که راحت بکشم بنشین! نالهء حسرت بکشم خاک پای تو به صورت بکشم تا به کی از تو خجالت بکشم گر که تیرم نخورد سوی هدف می کشانم گله ام را به نجف بفدای سر اصغر سرشان بفدایت خودشان مادرشان من گذشتم ز تن و پیکرشان نذر این حنجر تو حنجرشان تو فقط گوشهء گودال نیفت باسپاهی سر جنجال نیفت تو فقط نیزه، هماهنگ نخور آب را با لب خونرنگ نخور زیر پا از همه جا سنگ نخور چکمه با پیرهن تنگ نخور خواهرت هست، فقط آه نکش وسط سینهء خود، راه نکش کاش با شمر، برابر نشوی کشتهء ضربهء خنجر نشوی پیش چشم همه بی سر نشوی غصه دار من و معجر نشوی کاش بر پاره حصیری نروی روی نیزه به اسیری نروی @shia_poem