#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_بستر_پردرد
#وداع
#محاوره
#چارپاره
بساط خوشی رو برپا می کنم
هرچی غصه باشه ، حاشا می کنم
تا یه خُرده حالتو عوض بشه
خودِ من درو به روت وا می کنم
کاش خزون باغچمونو زرد نکنه
کلبهی گرممونو سرد نکنه
میشه دستمو بگیری ، راه برم...
دستِ خیبرشکنم درد نکنه
خیلی وقته پیش تو نخندیدم
بین مَردم غریبیهاتو دیدم
الهی تصدقت ، غم نخوری!
من خودم جواب سلامتو میدم
برا دردام بودنِ تو مرهمه
اگه جونمم برات بدم ، کمه
نگو با دستِ شکسته کار نکن
کدبانوی خونهاتم ، وظیفمه!
سفره ی سادهی ما بی نظیره
سخته پخت و پز ولی دلپذیره
آتیش تنور کمی زیاد بشه
صورت سوخته ی من گُر می گیره
سوختنم توو شعلهها تو رو سوزوند
یه لگد میخو به دندههام کوبوند
شیشهٔ عمر تو ، من بودم علی!
پشت در شکستنم ، تو رو شکوند
فرصت شادی مُهَیّا نمیشه
دیگه زهرای تو زهرا نمیشه
همه میدونن توو سن و سال من
اینقدر قد کسی تا نمیشه
تو خودت شاهدی که چی کشیدم
به تو خیره می شدم ، نمی دیدم
چشم اگه کمسو بشه ، دردسره
حسن و حسینو تشخیص نمیدم
یه گوشه نَشین واسم عزا بگیر
انتقام منو از غما بگیر
قنفذ و مغیره رو محل نده
میری مسجد سرتو بالا بگیر
دوس دارم به وعدههام عمل کنم
زندگی زهره ، واسَت عسل کنم
تموم حسرتِ من ، محسنَمه!
بچه امو نشد یه بار بغل کنم
نمیخوام پشتتو خم کنم علی!
داغ تازه ای علم کنم علی!
خواهشاً مرگمو از خدا بخواه
دعا کن زحمتو کم کنم علی!
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#فاطمیه
#شام_غریبان
#غزل
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست...، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
از بسکه آتش داشت در سینه عرق داشت
میخواست تا آهی کشد که آه میسوخت
تنها خیالی را میانِ خانه میشست
طوری که پیش او رسولالله میسوخت
اسما بریز آب روان باید بشوید
آن خانمی را که در آن درگاه میسوخت
عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان
از بسکه با اُماه یا اُماه میسوخت
در بینِ دندان آستین را داشت زینب
خود را حسینش گاه میزد گاه میسوخت
دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار
از زخمهای همسری همراه میسوخت
دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ...
میزد نفُس میگفت: یافتاح میسوخت
خون میچکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت
در زیر کوهِ داغ گویا کاه میسوخت
* *
از علقمه هم آب را میبُرد عباس
در بین گهواره لبی جانکاه میسوخت
با مَشک، سقا در میان راه میریخت
بی آب سقا در میان راه میسوخت
با سر عمو اُفتاد زهرا بود و میدید
در شعله زُلفِ خیمههای شاه میسوخت
آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی
گیسوی طفلی رو به قربانگاه میسوخت
وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه
زینب تمام راه با این ماه میسوخت
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#بعدازشهادت
#غزل
باز ما را میخرند اهل کرم زهرا که هست
میرسد از دست خوبان دَمبهَدم زهرا که هست
این و آن گفتند روی ما حسابی باز کن
گفتم آنان را: چه غم از بیش و کم زهرا که هست
راهِ ما را فاطمه ترسیم کرده، بعد از این
برنمیگردیم حتی یک قدم زهرا که هست
عاقبت دنیا به زیر بیرق ما میرود
تاکه میسازیم نقش هر علم زهرا که هست
آنکه دارد بیم، همخون من و تو نیست نیست
شیعه پیروز است، بر شامِ ستم زهرا که هست
مستحق یک زیارت نیستیم اصلاً، ولی
نه، نمیگردیم دلتنگِ حرم زهرا که هست
سفرهی ما نیست خالی، مادریش را ببین
میرسد پشت هم از آلِ کرم زهرا که هست
یک مدینه دشمنِ نام علی بود و علی..
..روز و شب میگفت ای دنیای غم زهرا که هست
بعد زهرا مادرِ این خانه دیگر زینب است
دشمنش فریاد میزد پشت هم زهرا که هست
بعد از این جانی ندارد مرتضی زهرا که نیست
رفت و ای دنیا ندانستی تو هم زهرا که هست
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
نامت همیشه زمزمه ی بی امان ماست
ما اهل خاک و روضه ی تو آسمان ماست
در زیر سقف روضه ات ای صبح بی غروب
تنهاترین مجال تنفس، از آن ماست
محتاج نور نیست هر آنکس تو را شناخت
مهرت چراغ خانه ی هر دو جهان ماست
مادر شدی و لحظه به لحظه حواس تو
در پیش "اعتقاد دل" و "آب و نان" ماست
ذکر شریف فاطمه، ای خیر دستگیر
سنگین ترین عبادت روی زبان ماست
داغ تو را نه اینکه فقط گریه می کنیم
امروز درس فاطمیه، امتحان ماست
واجب ترین فریضه ی ما فاطمیه است
این اعتقاد قاطبه ی دوستان ماست
صورت کبود روضه ی دیوار و کوچه ایم
این زخم های سرخ همیشه نشان ماست
جان داده ای به راه امامت که همچنان
نام علی هنوز بلند از اذان ماست
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_بستر_پردرد
#وداع
#غزل
چه کسی دیده که خورشید زمین گیر شود
چشمه زندگی از زندگیش سیر شود
یک نفس آید و صد درد به همراه آید
گاه از روزنهای سیل سرازیر شود
آه طفلان همه آن است اجل زود رسد
آه مادر همه آن است اجل دیر شود
یک نفر آه کشد چند نفر گریه کنند
آینه چون شکند آینه تکثیر شود
ریسمان دید به دست علی از پا افتاد
گاهی از واقعه ای تلخ جوان پیر شود
بین دیوار و در از درد به خود می پیچید
گر که پهلو شکند درد فراگیر شود
آتش از چار طرف حلقه به دورش می زد
وای اسیری که در این شعله به زنجیر شود
میخی ای وای به در بود ولی کاش نبود
تا که با هر نفس فاطمه درگیر شود
هر چه کرد از وسط شعله نشد برخیزد
شعله می خواست که پروانه زمین گیر شود
یا علی گفت و به پا خاست و در کوچه دوید
زخمهایش نتوانست عنان گیر شود
دست انداخت که جان دو جهان را نبرند
یک غلاف آمد و نگذاشت جهان گیر شود
#موسی_علیمرادی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج
#فاطمیه
#غزل
ای رفیق روز تنهایی ، تو تنهایی چه قدر
تو کجا و ما کجا دلواپس مایی چه قدر
راه معلوم است و ما بیراهه گردی می کنیم
خسته از بی دردی ما اهل دنیایی چه قدر
راه را اصلا نبستی بر رفیق نیمه راه
من که از شرمندگی مُردم ، تو آقایی چه قدر
تو طلبکاری از این چشمانکور من چه قدر
من بدهکارم بر آن چشم مسیحایی چه قدر
من ندیده دیدمت در جای جای این جهان
یوسف گمگشته ی زهرا تو پیدایی چه قدر
در زدی خانه به خانه ، هیچ کس یارت نشد
آه آقای غریب ما تو زهرایی چه قدر
........
آخرش جان می دهم از غسل روز آخرت
مادر بازو شکسته ! فکر مولایی چه قدر
#محمد_حسین_رحیمیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج
#فاطمیه
#غزل
اگرچه دوست، ندیده گرفته اعمالم
همان گدای خطاکار و غرق اِشکالم
وصال یار چه دارد که در فراقش نیست؟
کجاست حالِ خوش من؟ ... هنوز بدحالم
گلایه از قفسِ نفس می کنم تا صبح
نمی برد به هوایش مرا دو تا بالم
به دام حیله ی خناس ها گرفتارم
کشیده مکر شروران، مرا به چنگالم
کسی به تاجرِ خسران زده نمی خندد
گناه کردم و آتش زدم به اموالم
اگرچه غربت من را کسی نفهمیده ...
اگرچه نیست کسی یار من در این عالم ...
سلام من به همه نوکران آقایم
که وقت روضه می آیند باز دنبالم
یکی کمک بکند، مادری زمین خورده
زمان ذکر مصیبت که می رسد، لالم
برای دست ورم کرده اش، دلم خون است
بیاد درد قنوتش هنوز می نالم
لباس یاس، تن لاله را نمی پوشاند
بیاد بسترِ خونی، مریضْ احوالم
چهل نفر به زنی باردار، لطمه زدند
نگفته بی خبر از آن هجوم و جنجالم
صدای میخ در آمد، صدای زهرا نه!
کنار شعله ی آن در، به فکر گودالم
فدای آنکه فرو رفت نیزه در دهنش
برای پیرهنی، پاره پاره شد بدنش
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
با نسیمی غنچه پرپر میشود طوفان چرا!؟
در غباری کردهاند آیینه را پنهان چرا!؟
"لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود
با هجوم شعلهها در میزد این مهمان چرا!؟
"در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود
تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا!
آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين"
از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا!
دستگیرِ هر دو عالم دستهایش بسته بود
گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟
فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک
سرزده در ساحت آیینهها باران چرا!؟
حال زینب را چنان مویش پریشان میکند
میشود با شانه کردن شانهاش لرزان چرا!؟
.
.
.
با حضور فاطمه حتی کفن گل میدهد
مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟
*«پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ.
هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهماننواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧)
#احمد_ایرانی_نسب
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
تا شعله دست بر پَرِ خَیرُ النِّسا گذاشت
ما را میان غصهی بی انتها گذاشت
باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّهذرّه سوخت...
آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت
دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند
باید برای بالشکسته فضا گذاشت
در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود
لعنت بر آنکه بدعت خود را بنا گذاشت
یک بیحیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت
روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت
آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد...
آنقَدر خُردهشیشه دمِ خانه جا گذاشت!
مسمارِ خسته فاطمه را تکیهگاه دید
سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت
وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست
مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت
▪️
بندِ طناب ولکُنِ دستِ علی نبود
سلمان به روی پیکر زهرا ، عبا گذاشت
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#قصیده
ستمگران همه از خشم، شعلهور بودند
به خون چلچله از تیغ تشنهتر بودند...
همان گروه که با دعوی مسلمانی
اسیر پنجۀ تزویر و زور و زر بودند،
همان گروه که از فیض صحبت معصوم
به زعم خود، همه اصحاب معتبر بودند
اگر نبود طلوع ستارۀ اسلام
هنوز در طلب کفر، رهسپر بودند
اگر نبود فروغ هدایت نبوی،
هنوز دشمن خونریز یکدگر بودند
بهار وحی که چشم از جهان فرو میبست،
معاشران گل، از غصه خونجگر بودند
هنوز روی زمین بود چلچراغ امید،
که این گروه در اندیشۀ دگر بودند
در سقیفه گشودند و چشم دل بستند،
تمام مدعیانی که فتنهگر بودند
چه زود خاطرههای غدیر رفت از یاد
چه زود در پی ایجاد شور و شر بودند
برای بستن دست برادر خورشید،
سپیدهدم دَم دروازۀ سحر بودند
خدا گواست که در کوچۀ بنیهاشم
ز قدر و حرمت آن خانه، باخبر بودند
ولی دریغ که آن دستهای نامحرم،
برای چیدن گل، همدم تبر بودند
بَدا به حال کسانی که روز غارت باغ
سکوت کرده و تنها نظارهگر بودند
کسی نگفت که نوغنچههای یاس کبود
درختِ طیبۀ وحی را ثمر بودند
کسی نگفت که این آیههای نورانی،
برای شوکت اسلام، بال و پر بودند...
شکست شاخۀ طوبی در آستانۀ در،
و خلق، شاهد الماسهای تر بودند
به جز حمایت از باغبان چه میکردند؟
سهچار غنچه و یک گل، که پشت در بودند...
#محمدجواد_غفورزاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
اُمید خاک و خورشید تا ابر و باد زهراست
حاجاتِ هیچ ما و لطفِ زیاد زهراست
تنها نه دست ما را پُر کرده است امروز
چشم امید ما در روزِ معاد زهراست
ما همچو برگ ریزان چون ابرها گریزان
آورد آنکه ما را در اتحاد زهراست
ارث از مکارمِ او برده است هر امامی
آری کریم زهرا آری جواد زهراست
آنکس که وقت فتنه بازیِ خصم روکرد
آنکس که فرصتی بر دشمن نداد زهراست
در زیرِ چادرِ او حرف از شکست، هیهات
بی او تنفسِ ما یک دم مباد، زهراست!
وقت مصاف مولا میرفت با دل قرص
میدید آنکه پشتش میایستاد زهراست
ای شهرِ سرد و سنگی بی مهری و دو رنگی
آنکه تو را درآورد از انجماد زهراست
ما را یتیم کرده آن کس که زد به رویش
یک عمر گریه زهرا یک عمر دادِ زهراست
هیزم به روی هیزم تا دید گفت مقداد
اینکه به پشت در هست ای قومِعاد زهراست
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
آنکه میان این دو در خون فتاد زهراست
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
سیلیِ سردِ خزان؛ گشت و گذارم را گرفت
ارغوانی کرد یاسم را، بهارم را گرفت
پیر شد، قامت کمان شد یارِ هجده ساله ام
یک لگد با یک غلافِ کهنه یارم را گرفت
در کنار غصه ها سنگ صبوری داشتم
رفت با بیطاقتی؛ صبر و قرارم را گرفت
دردِ پهلوی شکسته، دردِ بازویِ کبود
همسرم را...دلخوشیِ روزگارم را گرفت
روزها دستاس چرخاند و برایم پخت نان
روزگارم شب شد و لیل و نهارم را گرفت
خانه ام شد بی صفا، گمکرده دارم ای خدا...
بشکند دستی که یارِ خانه-دارم را گرفت
بشکند پایی که زد بر دربِ باغم بیهوا
میوه ام افتاد و شش-ماهه-انارم. را گرفت
کودکانم آه خیلی زود بی مادر شدند
بغضشان هنگام ِ گریه؛ اختیارم را گرفت
صبر کرد و از خجالت ذره ذره آب شد
داغِ زهرا(س) اقتدارِ ذوالفقارم را گرفت
*
کینه های کهنه را همراهِ هیزم جمع کرد
آمد آن نامردِ پستی که نگارم را گرفت
بیکسم کرد و گرفت از من کس و کارِ مرا
آتشم زد قاتلش! ایل و تبارم را گرفت
من فقط از قلعهٔ خیبر "دری" کَندم ولی
او لگد زد بر "در" و دار و ندارم را گرفت!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem