eitaa logo
شوق پرواز
2.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
132 ویدیو
61 فایل
🌹متفاوت ترین کانال شهدایی🌹 🔶نشر مطالب کانال باعث افتخار تیم شوق پروازاست. با شوق پرواز حرف بزن @shogh_parvaz70 نمیشناسمت‌ولی میشنوم https://daigo.ir/secret/67849807
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷چند وقت پیش که برای دفاع از حرم و جنگ سوریه ثبت‌نام کرد با من حرف زد. می‌خواست من را راضی کند که مخالفت کردم وگفتم به هیچ عنوان اجازه نمی‌دهم. 🌹 محمد‌صادق روبه من کرد و گفت ان‌شاءالله حضرت زینب (س) و حضرت زهرا (س) به خوابت بیایند و تو را راضی کنند. به شوخی گفتم من نمی‌خوابم که ایشان بیایند. همین طور بحث داشتیم و من راضی نمی‌شدم. خیلی هم ناراحت می‌شدم و از ایشان می‌خواستم که دیگر در این مورد صحبتی نکند و، چون می‌دانستند ناراحت می‌شوم، حرفی نمی‌زدند. 🔶به ایشان می‌گفتم همین کار‌های جهادی که انجام می‌دهید کفایت می‌کند. به شما اینجا نیاز دارند و کار‌های مهمی برای نیازمندان انجام می‌دهید! 🍃حالا که به شهادت محمدصادق فکر می‌کنم به این باور بیشتر نزدیک می‌شوم که او آنقدر برای خدا خالصانه کارکرد که شهادت به دنبالش آمد. آنقدر خوب بود که خدا اینگونه خریدش و شهادت به دست همان تکفیری قسمتش شد. 🥀حالا که خاطرات‌شان را در لپ‌تاپش می‌خوانم حال و هوای شهدایی‌اش را بیشتر حس می‌کنم و می‌فهمم 💐💐💐💐💐💐💐💐💐
با بچه‌ها در خانه نشسته بودم و، چون همسرم سفارش کرده بود افطار سوپ درست کنم، سوپ را بار گذاشتم داشتم فضای مجازی را چک می‌کردم که دیدم در حرم مطهر رضوی ، یک ضاربی با چاقو سه طلبه را مجروح کرده است. یک نگرانی عجیبی به سراغم آمد. دلهره عجیبی داشتم. با خودم گفتم نکند محمدصادق هم باشد؟ تصاویر واضح نبود، اما وقتی در کنار تصاویر نوشتند که سه طلبه جهادی فعال در حاشیه شهر مشهد! مطمئن شدم که محمد‌صادق هم در میان آنهاست. 🥀پیکر مطهر شهید تشییع شد و پس از طواف گرداگرد مضجه نورانی امام هشتم، در صحن جمهوری اسلامی حرم مطهر رضوی کنار شهدای عاشورای حرم سال ۱۳۷۳ به خاک سپرده شد. 🌹از سال ۱۳۷۳ تا امروز کنار شهدای بمب‌گذاری حرم فقط دو قبر خالی مانده بود که در نهایت نصیب شهیدان رمضان اصلانی و دارایی شد. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
✍️نکته ای هست که دوست دارم در موردش صحبت کنم. 🕊️حکایت آن کبوتری بود که روی تابوت همسرم نشست. 🕊️ بسیاری گفتند کبوتردست آموز بوده یا فتوشاپ شده است، اما برادرم که در نزدیکی تابوت بود گفت: همین که تابوت شهید از داخل آمبولانس خارج شد تا روی دستان مردم قرار بگیرد 🕊️یک کبوتر از آسمان روی تابوت نشست و تا آخرین لحظه همراه پیکرمحمدصادق بود. 🕊️در طول مسیر که تابوت تکان می‌خورد گاه بلند می‌شد و باز هم می‌نشست. 🥀🕊️🥀🕊️🥀🕊️🥀🕊️🥀🕊️ https://eitaa.com/shogh_prvz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶سفارش_شهدا 📌همسر شهيد حاج محمد ابراهيم همت مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه نماز اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❤️اگه دوست داری خدا عاشقت بشه... 🌹به مناسبت سالروز شهادت🌹 https://eitaa.com/shogh_prvz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امروز به نیابت از 🌹 شهید مدافع حرم🌹 🌱شهیدی که آیت ا... بهجت مژده شهادتشان را به ایشان دادند......... ✨با ما همراه باشید.... https://eitaa.com/shogh_prvz
شهیدی که به سفارش آیت ا.. بهجت اسمش را عوض کرد....
🌹عبد المهدی کاظمی فرزند عباس در سال ۶۳ متولد شد و با مدرک تحصیلی کارشناسی رشته حقوق در سال ۸۵ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. وی پس از گذراندن دوره‌های مختلف نظامی و مسئولیت‌های مختلف در اواخر آذر ۹۴ در جبهه مقاومت اسلامی در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🥀 🌱 نماز برای او حرف اول را می‌زد. یک بار امام جماعت در مسجد محل حاضر نبود، نگاهی به جمعیت داخل مسجد انداخت و گفت: ”به مسجد آن‌طرف محل می‌رویم ” و همراه 20 یا 30 نفرِ به آن مسجد رفتند. شرکت در نماز جماعت را بسیار به دوستان سفارش می‌کرد. ✨یکی از همکارهای عبد المهدی می‌گفت: “ من عاشق قنوت گرفتن عبد المهدی در نماز هایش بودم. طوری دست هایش را بالا می‌گرفت که یاد قنوت گرفتن شهدا می‌افتادیم و دید ن قنوت عبد المهدی یه حس معنویت عجیبی رو منتقل می‌کرد.” 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
ماجرای ازدواج شهید با همسرش.... https://eitaa.com/shogh_prvz
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ شرح ماجرای شنیدنی و زیبای و همسرشون 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
✍️همسر شهید: 🌱علاقه به شهيدسید مجتبی علمدار و زندگي‌اش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. 🌷يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني همراهشان بود. 🌷شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است 💐و اين جوان هفته ديگربه خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد. وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. 🌹فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد. مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم. 💐خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كردو بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم. 💐همان شب خواستگاري قرار شد با عبدالمهدي صحبت كنم. 💫وقتي چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتي ترسيدم! طوري كه يادم رفت سلام بدهم. ✨ياد خوابم افتادم. او همان جواني بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود. وقتي با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقي افتاده است؟ ✨💫گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديده‌ام. خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدي شروع كرد به گريه كردن. 🥺 گفتم چرا گريه مي‌كنيد؟ 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 ادامه دارد........ 🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار براي پيدا كردن همسري مؤمن و متدين برايم گفت. 🌱عبدالمهدی تعريف كرد: من و تعدادي از برادران بسيجي با هم به ساري رفته بوديم. 🍃علاقه زيادم به شهيد علمدار بهانه‌اي شد تا سر مزار ايشان برويم. با بچه‌ها قرار گذاشتيم سري هم به منزل شهيد علمدار بزنيم. 🍃رفتيم و وقتي به سر كوچه شهيد رسيديم متوجه شديم كه خانواده شهيد علمدار كوچه را آب و جارو كرده‌اند و اسفند دود داده‌اند و منتظر آمدن مهمان هستند. 🔶تعدادي از بچه‌ها گفتند كه برگرديم انگار منتظر آمدن مسافر كربلا هستند، 🌿اما من مخالفت كردم و گفتم ما كه تا اينجا آمده‌ايم خب برويم و براي 10 دقيقه هم كه شده مادر شهيد را زيارت كنيم. 🍃رفته بودند و سراغ مادر شهيد علمدار را گرفته و خواسته بودند تا 10 دقيقه‌اي مهمان خانه شوند. 🥺 مادر شهيد علمدار با ديدن بچه‌ها و همسرم گريه كرده و گفته بود من سه روز پيش با بچه‌ها و عروس‌ها بليت گرفتيم تا به مشهد برويم. 🌷سيد مجتبي به خواب من آمد و گفت كه از راه دور مهمان دارم. به مسافرت نرويد. عده‌اي مي‌خواهند به منزل ما بيايند. 🌹مادر شهيد استقبال گرمي از همسرم و دوستانش كرده بود. با گريه گفته بود شماها خيلي برايمان عزيزيد. شما مهمان‌هاي سيد مجتبي هستيد. 💐در همان مهمانی بود که عبدالمهدی به شهید متوسل میشود تا برایش همسری مناسب پیدا کند. 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
💫ماجرای خواب عجیب و تعبیر آن خواب توسط 🌱 آیت الله بهجت🌱 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌹مژدگانی شهادت از آیت ا... بهجت🌹 https://eitaa.com/shogh_prvz
🌹عبدالمهدي يك بار يك خوابي ديده بود. بعد از آن رفت پيش يكي از علماي اصفهان و خواب را تعريف كرد. 🌿 آن عالم گفته بود براي تعبيرش بايد بروي قم با آيت الله بهجت ديدار كني. 🌱همسرم به محضر آيت ‌الله بهجت شرفياب مي‌شود تا خوابش را به ايشان بگويد. ✨آقا هم دست روي زانوي عبدالمهدي گذاشته و مي‌گويند جوان شغل شما چيست؟! 🍃همسرم گفته بود طلبه هستم. ✨ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. ✨آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند اسم شما چيست ؟ 🍃گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ✨ايشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض كن اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. ✨آيت‌الله بهجت فرموده بودند: شما در تاجگذاري امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. ✨شما يكي از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع مي‌كنيد. 🍃وقتي عبدالمهدي از قم برگشت خيلي سريع اقدام به تعويض اسمش كرد. 🌷با هم رفتيم گلستان شهدا و سر مزار شهيد جلال افشار گفت مي‌خواهم يك مسئله‌اي را با شما در ميان بگذارم كه تا زنده‌ام براي كسي بازگو نكنيد بين خودم، خودت و خدا بماند. 🥀عبدالمهدي گفت شما در جواني من را از دست مي‌دهيد. من شهيد مي‌شوم. 🌱گفتم با چه سندي اين حرف را مي‌زنيد. گفت كه من خواب ديدم و رفتم پيش آيت‌الله بهجت و باقي ماجرا را برايم تعريف كرد.
✨واقعیت های عجیب از زندگی شهید عبدالمهدی همچنان ادامه دارد..... با ما همراه باشید......✨✨✨
🥀میخواهم مثل همسر «زهیر» باشی https://eitaa.com/shogh_prvz
آماده کردن همسرش برای اعزام به سوریه 🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ✍️همسر شهید: 🌿يك بار از سر كارش آمد و گفت مي‌خواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم. ✨گفتم خب همين جا بگو. 🍃گفت نه برويم بعد مي‌گويم. رفتيم قم و به قبرستان شيخ‌ها رفتيم. خيلي گريه كرد.🥺 🌱 بر مزار آيت‌الله ملكي تبريزي استاد امام خميني از مقام ايشان و حضرت امام گفت. 🍃 بعد گفت خدا دست يتيم‌ها را مي‌گيرد و مقام مي‌دهد.  حضرت محمد(ص)‌ يتيم بود. امام خميني يتيم بود.  اينهايي كه به جايي رسيدند يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت. 📌داشت من را آماده مي‌كرد كه اگر بچه‌ها يتيم شدند فكر بدي نكنم و غصه نخورم. 📌بعد در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشي بايد بروي. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله. ✨گفتم چرا اين حرف‌ها را مي‌زني؟ 🍃عبدالمهدي در جواب از تكفيري‌ها گفت و از جسارت به حرم بي‌بي حضرت زينب(س).  🍃گفت من غيرتم قبول نمي‌كند بمانم و اتفاقي براي خانم بيفتد. من بي‌غيرت نيستم. 🍃 مي‌گفت احساس مي‌كنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفي نيستم. 🔶عبدالمهدي وقتي سخنراني رهبر را درباره شهداي مدافع حرم شنيد، شيفته‌تر شد. ✨وقتی فهميدم كه مي‌خواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچه‌ها را كردي كه مي‌خواهي بروي. من اجازه نمي‌دهم كه بروي. 🍃در پاسخ گفت: روز قيامت مي‌تواني در چشمان امام حسين(ع) نگاه بيندازي و بگويي كه من نگذاشتم؟ ✨ديگر حرفي براي گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم. 🍃 عبدالمهدي گفت مي‌خواهم مثل همسر زهير باشي كه همسرش را راهي ميدان نبرد كرد. آنقدر در گوش زهير خواند تا نام او هم در رديف نام شهداي كربلا قرارگرفت. ✨آنجا ديگر زبانم بسته شد. ✨گفتم باشه 🍃 گفت خود حضرت زينب(س) نگهدارتان باشد. 🌹همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من مي‌گفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گره‌هاي كور را باز مي‌كند.
🌹قبل از شهادتش با من تماس گرفت. 🍃صدايش گرفته بود و گفت از من راضي هستي؟ ✨گفتم بله، اين چه حرفيه ✨ گفت از من راضي باش. دعا كردم و گوشي را قطع كردم. 🌹 عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. 🥀29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد. 🌱وقتي خبر را شنيدم، بال بال مي‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. 🥀
❤️من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. 😍ريحانه و فاطمه يادگاري‌هاي شهيدم هستند. 🌱 ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف مي‌زد. 🌱همسرم مي‌گفت دوست دارم ريحانه ولايتي بار بيايد. 🔶عبدالمهدي عاشق رهبري بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه مي‌كرد دست بر سينه مي‌گذاشت و مي‌گفت: جان ناقابلي دارم، فداي رهبر عزيزم. 📌سفارش كرد كه مي‌خواهم بچه‌ها را زينب‌وار بزرگ كنيد. 🌷 ان شاء الله حجابشان زينبي باشد. رفتارشان زهرايي باشد. نمونه باشند. https://eitaa.com/shogh_prvz