#اطلاعیه | برنامه چهارشنبه های شهدایی دیدار با خانواده شهدا #دیدار_شماره_103 🔻 منزل شهیدان پوردیان چهارشنبه ۲بهمن ۹۸ ساعت ۱۹:۴۵ #لطفا_اطلاع_رسانی_کنید @shohada_mohebandez @shahidvelayati @mohebandez @jahadi_mohebandez

#کلیپ‌تصویری 🌘 مراسم شهادت #حضرت‌زهرا سلام‌الله‌علیها و بزرگداشت #شهدای‌مقاومت 🌘 ۲۸ دی ۹۸ 🚩 هیئت محبان اباالفضل‌العباس علیه‌السلام–واحد خواهران @banomoheban

#مژده ✅ فراخوان آثار فرهنگی هنری #سردار_دلها ○شعر ○نقاشی ○طراحی ○خطاطی ○دلنوشته ○کلیپ سازی ○فیلم کوتاه 🔮 مهلت ارسال آثار ۱۸ بهمن ۹۸ 🔮 اختتامیه : ۲۰ بهمن ۹۸ 🌷واحد شهدا مدرسه علمیه آیت الله قاضی (ره) @zeytoon_mahjoob

حتما دعایت می کند. قبل تر هم دعایت کرده بود. حالا که بدست تو به آرزویش رسیده، بیشتر... عمریست دعای قنوتش، شهادت بوده. از همان وقتی که لباس سبز پوشید. دو کلام حرف دارم ، با تویی که پیاده نظام دشمنی... با جیره و مواجب یا بی جیره و مواجب. می دانم خوراک ذهن مریضت از کجا تامین می شود. اما دعایم این است خدا کند وقتی که نقاب به روی صورت بستی آنگاه که از پشت سر، از روی عقد و کین می زدی قبلش، همان‌ها که مغزت را خالی کردند حسابت را پر کرده باشند. #شهید_عبدالحسین_مجدمی #شادگان @shohada_mohebandez

امروز صبح عبدالحسین مجدمی فرمانده ناحیه بسیج دارخوین به دست اشرار ناشناس ترور شد. اینکه ۳۰سال از جنگ میگذره ولی همچنان دارخوین محرومه تقصیر این آقا بوده! بعد از این مرد دارخوین که نه، شادگان و خوزستان و کل ایران آباد می شه. اینکه زیرپای دارخوین دریای نفته ولی همچنان توسعه نیافتست تقصیر این آقا بوده! گرون شدن بنزین و اومدن سیل هم ! این آقا که حذف شد، همه مشکلات ریشه کن می شن. اونهایی هم که ترورش کردند، ه‍مه دغدغه مشکلات مردم دارند. @shohada_mohebandez

سلام رفقای شهدایی. خدمتتون عرض کنم که این هفته هم مسابقه روایت دیدار داریم، حتما خودتون بنویسید رفیقاتون رو هم دعوت کنید به نوشتن. اگه میخواهید کسی رو دعوت کنید و راهش رو نمی دونید ما بهتون می گیم: @aliyane #واحد_شهدا @shohada_mohebandez

#اطلاعیه | برنامه چهارشنبه های شهدایی دیدار با خانواده شهدا #دیدار_شماره_104 🔻 منزل شهید ناصر زمانی پور چهارشنبه ۹بهمن ۹۸ ساعت ۱۵:۴۵ #لطفا_به_ساعت_توجه_کنید #لطفا_اطلاع_رسانی_کنید @shohada_mohebandez @shahidvelayati @mohebandez @jahadi_mohebandez

سلام علیکم. هدیه دوستانی که در مسابقه روایت دیدار این هفته شرکت می کنند. #روایت_دیدار @shohada_mohebandez

سلام ما به هرکسی که تو مسابقه شرکت کنه، هدیه می دیم. هرکسی هم که علاقه داشته باشه بنویسه حتما راهنماییش میکنیم و مسیر رو براش هموار می کنیم. اما متاسفانه بعضی دوستان کم کاری می کنن و هنوزم بعد کلی دیدار دست به قلم نشدن😔. جدا خیلی جالبه، ینی انقد از یاد گرفتن بیزاریم؟! یا خیلی بلدیم؟! یا کلا حس نوشتن نیست. یا با جایزه ها میونه خوبی نداریم. یا چی؟!

قرار ساعت 4 و ربع عصر خونه شهید بود آماده شدم زنگ زدم به دوستم تا اسنپ بگیره ساعت چهار رسیدیم در خونه شهید این پا و اون پا کردیم ک یه ماشین با فاصله ی کمی از ما ایستاد یه خانم مسن و یه خانم جوان که بچه بغلشون بود پیاده شدند ب درب آپارتمان نزدیک شدن پرسیدم ببخشید شما هم تشریف میبرید خونه ی شهید زمانی گفتن بله، اقایی ک ماشین رو پارک کرده و در حال پیاده شدن از ماشین بود گفت ایشون از بچه هایی هیئت هستن بفرمایید... افراد مختلفی به گرمی از ما استقبال کردن از دم در آپارتمان  تا ورود ما به منزل شهید برق شادی را در چشمان مادر شهید نظاره گر بودیم مادام ب ما خوش آمد میگفت به ساعت موبایلم نگاهی کردم تا آمدن بچه های هیئت ده دقیقه ای مانده بود شروع کردم به سوال پرسیدن از مادر شهید یارای صحبت در مورد ناصرش را نداشت میگفت احساس میکنم ناصر تازه شهید شده... خواهر شهید پاسخ گو شد برامون از شهید بگید 24 ساله بود و مجرد که شهید شد سرباز بود در ایلام که پادگانشان را بمب باران کردن چشمانشان اشکی شد سکوت حاکم  شد سکوت را شکستم از خاطراتش بگید... خاله ی شهید از عکس دو نفره اش در کنار باغچه می گفت که ناصر پیشنهادش را داده و گفته این عکس آخرمان است مادر شهید بغض کرد و با چشمان قرمز ک نشان می‌ داد چشمانش از اشک لبریز شده گفت:خودش این عکس رو دیگه ندید... با آمدن بچه های هیئت مراسم شروع شد به مناسبت ظهر روز شهادت حضرت صدیقه ی طاهره سلام الله علیها روضه مفصلی خوانده شد و بعد طبق روال وصیت نامه ی دلنشین شهید... میکروفن را که آوردن مادر شهید صحبت کند تنها دنبال واژه می‌گشت برای تشکر و خوش آمد گویی خواهر شهید خاطره ای گفت با صدایی لرزان، از معتمد بودن و غیرت ناصر در خانواده، یکی از فامیل که راننده ی جاده بود خیلی به ناصر اعتماد داشت و زن و دخترانش را به او سپرده بود که مراقبشان باشد... دختر خاله ی شهید ک با او  بزرگ شده از ناصر می‌ گفت که آخرین بار که آماده رفتن به پادگان شد سرش را کچل کرد به او گفتم چرا سرتو کچل میکنی ب این جا ک رسید سعی می‌کرد بغضش را قورت دهد ولی بغضش شکست و لا به لای گریه ادامه داد ناصر گفت تا اگر شهید شدم توسط سرم شناخته شوم بعد از شهادت ناصر را از روی سرش شناختن... چ سِر عجیبی بین شهدا و سید شهدا هست با این سر #روایت_دیدار #شهید_ناصر_زمانی_پور ✍️فاطمه کیارسی @shohada_mohebandez

یک روز قبل دیدار رفتیم محضر مادر شهید ناصر زمانی پور. از آن پیرزن های باصفا و نورانی. شکسته شده از گذر عمر، اما کنارش آدم آرامش عجیبی دارد. میهمان خانه پسرش هستیم. آپارتمانیست نقلی توی یک ساختمان پنج طبقه. مادر شروع به صحبت می کند و با هم می رویم به خیلی سال قبل. آن موقعی که نه خانه ها اینقدر بلند بودند و نه آدم ها اینقدر از هم دور. مروریست بر خاطراتی که معلوم است مدتی می‌شود شنونده ای ندارد. خاطراتی که هم تلخ است هم شیرین. هم اشک دارد هم لبخند. جسته گریخته صحبت می کند مادر شهید. خاطره ای می گوید و بلافاصله اشاره می کند که چایی بیاورند. این محبتش مثال زدنیست؛ با چای میانه خوبی ندارم اما دست مادر شهید را هم رد نمی کنم. رزق است... وقتی می گویم می خواهیم ظهر شهادت خدمتتان برسیم. به دیده منت می پذیرد، می گوید حس می کنم شهیدم دوباره برگشته، حضورش را حس می کنم. «ناصر پسر بزرگم بود. اخلاق خیلی خوبی داشت، خیلی آرام بود. این را با تاکید می گفت: قدش رشید بود، لامپ را که می خواست عوض کند نیازی نبود چهارپایه بگذارد زیر پایش. آشپز بود. اوایل به خاطر سن و سال کمش بهش اعتماد نمی کردند ولی بعدتر که تبحرش را نشان داد برندی شده بود توی فامیل، دیگر غذای عروسی ها را هم خودش می پخت. دست پختش حرف نداشت. البته برای درآمد آشپزی نمی کرد. بیشتر می خواست کار فامیل را راه بیندازد. اصلا خصوصیت ویژه اش همین بود. خیلی اهل مراوده با فامیل بود. خاله شهید چند تا دختر دارد، آن روزها همسرش راننده جاده بود. ناصر سن و سالی نداشت اما شده بود مرد خانه خاله. کارهای خانه را در نبود شوهر خاله انجام می داد. مسجد صاحب الزمان جنوبی می رفت. جنگ که شد ناصر هم که بیست و سه چهار ساله بود مثل خیلی های دیگر اعزام شد جبهه. سرباز ارتش بود. سرش را از ته زده بودند. شوخی می کرد اگر شهید شدم من را از روی کله ام تشخیص می دهید. آنجا هم آشپزی می کرد. می گفت برای من فرقی نمی کند جلو باشم یا عقب. اما دیگر دوست ندارم برگردم.» ناصر یک جوان معمولی مثل خیلی از بچه های این سرزمین بود. جنگ که شد. سینه اش را سپر کرد. توی فضای جبهه ها بود که عاشق شد. گفته بود دیگر زندگی دنیا را دوست ندارم. روز آخر گفته بود می خواهم غسل شهادت کنم. توی مقر بود. رادیو و بیسیم هم کنار دستش. از طریق رادیو آژیر قرمز زده می شود که هواپیماهای بعثی در حال بمباران منطقه هستند. با سرعت به سمت دوستانش می دود، و فریاد می کشد و همه را خبر می کند که به پناهگاه بروند. موشکی کنارش برخورد می کند و به شهادت می‌رسد. تنها شهید آن حمله. گفته بود وقتی شهید شدم من را از روی سرم تشخیص می دهید. راست گفت وقتی پیکرش را آوردند سری در بدن نداشت. #روایت_دیدار #شهید_ناصر_زمانی_پور @shohada_mohebandez

گفتم همرزمای ناصر، گفت کسی نیست. گفتم برادراش، گفت پسر بزرگتر بود. پسر دومم هم رحمت خدا رفته. گفتم بقیه پسرا، گفت اون موقع خیلی کوچیک بودن و نمی تونن صحبت کنند. گفتم خب چیکار کنیم. گفت خودم هستم. خودم صحبت می کنم. روز دیدار با چشم اشک گفت نمی تونم چیزی بگم. اینهایی که نوشتم رو روز قبل تو یه جمع دو سه نفره گفت. دلم نیومد ننویسم. "بعضی ها رو دخترخاله شهید تو دیدار گفت." #یاعلی @shohada_mohebandez

🔆الف دزفول 🔆 🌷اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول ⭕️با 8 سال سابقه ی فعالیت 🌐 https://alefdezful.com/ 🌹همراه ما باشید در کانال ها و صفحه اینستاگرام سایت «الف دزفول» 🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA 🌴✅https://eitaa.com/alefdezful 🌴✅https://www.instagram.com/alefdezful/

#گزارش_تصویری | برنامه چهارشنبه های شهدایی دیدار با خانواده شهدا #دیدار_شماره_103 🔻 منزل شهیدان پوردیان چهارشنبه ۲بهمن ۹۸ #لطفا_اطلاع_رسانی_کنید @shohada_mohebandez @shahidvelayati @mohebandez @jahadi_mohebandez