eitaa logo
چهارشنبه‌های‌شهدایی
730 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
139 ویدیو
26 فایل
#چهارشنبه_های_شهدایی تلاشیه واسه معرفی اسوه‌های این شهر •هر هفته مهمان قصه زندگی یک شهید •پای کار شهدا ایستاده ایم. جهت انتقاد، پیشنهاد و تعامل: @NoName133 •با کمک شما بهتر میشیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
چهارشنبه‌های‌شهدایی
پهلو به پهلو نشسته ایم. زانو هایم را جمع کرده ام توی سینه ام تا جا بیشتر باشد. نوک زانو هایم می خورد
به شهیدآباد رفتم منتظر بودم تا حرکت کنیم خانه پدربزرگم. پس از رسیدن، داخل حیاط هم حصیر پهن کردیم تا اگر دوستان زیاد بودند... کربلایی علیرضا شروع کرد به روضه، بعد از ذکر توسل به ائمه علیهما السلام «غلام ضا‌ دولی» که همرزم پدربزرگم بود شروع به خاطره گویی کرد:(شهید سید‌احمد سیدنظرزاده فرمانده پایگاه مسجد کرناسیان بود. به خاطر شوخی هایی که داشت بیشتر جوون ها دورش گرد میشدند من هم یکی از آنها بودم که رفاقت زیادی باهاش داشتم وقتی که به جبهه اعزام شدیم خیلی ها فکر میکردند که من پسر «آسیداحمد» هستم. چند شب به عملیات بیت‌المقدس مانده بود، با همان لهجه دزفولی بهم گفت: (رضا یتیم اَر شهید بیسم نهلی جسدم منه زمین تا زونه وُ بچم ناراحت نَبون.) هر وقت هم میخواست بهمون بفهمونه که حرفش مهمه میگفت«یتیم» گفتم اگر من سریع تر از تو شهید شدم چی؟! گفت نترس تو فعلا عقبی.. موقع عملیات خیلی از بچه ها میگفتن بابات دنبالت میگرده. رفتم بالا سرش، دیدم تیر به شقیقه‌اش اصابت کرده و ریش بلندش از خون زیاد قرمز شده درهمان لحظه شهید را به عقب بردیم و جالب بود که نزدیک به چند روز کسی نمیتوانست پیکری را از منطقه به عقب ببرد. در ادامه گفتند که شهید نظرزاده در عملیات بستان تیری به پایشان اصابت کرده بود ولی باز هم به صورت داوطلب به جبهه میرود. همچنین در ادامه گفتند که شهید بسیار بسیار شوخی میکرد و همیشه هنگام صحبت کردن بشاش بودند...) پس از خاطره گویی دوستان ،حاج آقا محمدی از طلبه های خوب شهرستان درآخر های صحبتشان گفتند«... این شهیدی که ما در خانه‌ی ایشان نشسته ایم قطعاً در زندگی که داشته اند و با تمام مشکلات زندگی، زن و بچه آن هم نه از جنس پسر و نه یکی یا دوتا... جهاد با نفس داشته اند.) 📝 سید محمد صادق کاشانی زاده @shohada_mohebandez
منتظریم تا خودتون رو بفرستید... @shohada_mohebandez
چهارشنبه‌های‌شهدایی
به شهیدآباد رفتم منتظر بودم تا حرکت کنیم خانه پدربزرگم. پس از رسیدن، داخل حیاط هم حصیر پهن کردیم تا
سلام این پیام رو خانواده شهید تازه فرستادند: چند روز پس از شهادت آ. سیداحمد، شهید رجایی به خواب همسر خود می رود و می گوید شهید سیدی در دزفول است. برو و به آن ها سلام مرا بفرست و دیداری با خانواده ایشان داشته باش. فردای آن روز همسر شهید رجایی به خانه شهید و مزار شهید میروند و داستان خوابشان را میگوید و سلام شهید رجایی را به خانواده می رساند. @shohada_mohebandez
اولین کسی بود که احیای شب قدر را در مسجد کرناسیون راه انداخت. مراسم ساده ای و بعدش هم سفره سحری با آبگوشت و نان.. @shohada_mohebandez
بچه بود که مادربزرگ از پشت بوم خونه افتاد پایین و پاهایش شکست. بعد آن اتفاق دیگر پاهای مادر بزرگ برایش پا نشد. این اواخر به سختی راه می رفت. نیاز بود تا کسی کارهایش را انجام دهد. دایی احمد همیشه مراقبش بود و کارهایش را انجام می داد. جنگ که شد اعزام شد جبهه. من که خواستم بروم اما محکم ایستاد. مخالفت می کرد با رفتنم. اصرار که کردم کشیدم کناری و گفت: تو نباید بیای جبهه. گفتم چرا دایی، منم می خوام اعزام بشم. می خوام از کشورم دفاع کنم. فرق من با شما و بقیه چیه؟! گفت تو فرق می کنی تو باید بمونی پیش مادر بزرگ و ازش مراقبت کنی. از همون موقع می دونست که شهید می شه. فکر بعد از شهادت رو کرده بود... راوی خواهرزاده شهید @shohada_mohebandez
چهارشنبه‌های‌شهدایی
به شهیدآباد رفتم منتظر بودم تا حرکت کنیم خانه پدربزرگم. پس از رسیدن، داخل حیاط هم حصیر پهن کردیم تا
بسم رب الرقیه بنت الحسین الشهید علیه السلام عکس شهید را از کانال واحد شهدای هیئتمون دیدم دلم بدجور گره خورده به شهید، آخرش رسید بود ... با خودم گفتم ان شاالله که بطلبه برم خونه شهید سید مون... خیلی بغض داشتن دلم میخواست روضه این هفته دیدار گرم بشه،طولانی بشه؛ با بقیه خادمین هماهنگ کردم یک ربع به هشت با خواهرم از خونه زدیم بیرون به سمت گلزار شهدا... فکرم درگیر شهید بود، دلم می خواست تمام درد دلمو بهش بگم، دلم میخواست بشناسمش؛ لحظه شماری میکردم برسم خونه شهید گلزار شهدا که رسیدیم رفتیم مزار شهید عبدالحسین نوروزی نژاد نشستیم ، آبجیم بهش میگه شهید خوشگله... خندید و گفت این همون شهید خوشگله است؟؟ با سر اشاره کردم که آره... نشستیم کنار مزار دقایقی بعد بعضی از دوستان اومدن با هم به مزار شهیده عصمت پور انوری رفتیم؛ و بعد صدا زدن که حرکت. به سمت خونه شهید رفیتم و بعد از رسیدن ، مسئول هیئت خواستن که ابتدا خانم ها وارد خونه بشن رفتیم و بعد از سلام و احوال پرسی بقیه خادمین و دوستان چند لحظه بعد یکی اومدن. بسم الله الرحمن الرحیم... اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن... اقای خوشحال بعد از دعای سلامتی امام زمان شروع کردن به روضه خوندن روضه خیلی خوب بود الحمدلله؛ بعد از تمام شدن روضه راوی شروع کرد از شهید گفتن؛ همیشه دور برش می پلکیدیم. از همان قبل جنگ که مسجد کرناسیون می رفتیم‌ و سید احمد با شوخی هایش بچه ها را توی مسجد جمع می کرد. نصیحت شان می کرد. ما نوجوان بودیم و سید احمد مردی متاهل با چند تا بچه قد و نیم. واقعاً دوستش داشتیم. جنگ که شد سید احمد اعزام شد، ماهم همینطور. توی جبهه رزمنده ها فکر می کردند من پسر سید احمد هستم. آخر هیچوقت به اسم صداش نمی کردم. همیشه خدا می گفتم آقا. آنروز ها آقا ابهتی داشت برای خودش. در عین حال خیلی هم محبت می کرد به ما. وقتی می خواست تاکید کند در انجام کاری لفظ یتیم را به کار می برد. یتیم ای کاره کو. یتیم... شب عملیات بیت المقدس بود. همه شوق عملیات داشتند. همه سر حال. آقا صدام زد. با همان ابهت همیشگیش. خیلی جدی برگشت توی صورتم نگاهی کرد و گفت یتیم امشو شو آخـــره.. وصیتم ایانه نهلی جنازه ام منه. راستش جا خوردم. آن شب چند کیلومتری نیروها را پیاده بردند. در تاریکی شب. صبح بود كه رسیدیم نزدیک نیرو های دشمن. من عقب تر بودم. گفتند پدرت کارت داره. وقتی رفتم جسم بی جان آقا را دیدم که روی زمین افتاده. ترکش به سرش خورده بود. به پهنای صورتش خون بود و ریش های بلندش سرخ.. زار می زدم بالای پیکر بی رمق آقا. آقایی که مثل پدر بود برای ما. ابهتی داشت برای خودش. وقتی می خواست در کاری تاکید کند لفظ یتیم را به کار می برد. اون شب هم به تاکید گفته بود امشب شب آخره نذاری پیکرم روی زمین بمونه... خانواده شهید: «چند روز پس از شهادت آ. سیداحمد، شهید رجایی به خواب همسر خود می رود و می گوید شهید سیدی در دزفول است. برو و به آن ها سلام مرا بفرست و دیداری با خانواده ایشان داشته باش. فردای آن روز همسر شهید رجایی به خانه شهید و مزار شهید میروند و داستان خوابشان را میگوید و سلام شهید رجایی را به خانواده می رساند.» وقتی موقع پذیرایی شد خانمی آمد که تعارف کند که یکی از بسته های شیرینی و آبمیوه افتاد روی دستام بقیه ریز خندیدن و گفتن شهید تحویلت گرفته، برات پرت داده ؛ برادران که رفتن خداحافظی کردیم و ماهم رفتیم. وَ مـِنَ الـلهِ توفٖیـق 📝 خورشیدیهــ @shohada_mohebandez
هدایت شده از نو+جوان
33.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ #ویژه ♨️ 💭 #گپ_و_گفت | قصه خواندن و نوشتن 💎 گفتگوی #اختصاصی نو+جوان با وجیهه سامانی درباره نوجوانی، کتاب و نویسندگی ❓ شیرین‌ترین خاطره شما از دوره نوجوانی چیه؟! ❓ ایده‌های داستانی چطور به ذهنتون خطور می‌کنه؟ ❓ نوجوانان چطور می‌تونن نویسنده موفقی بشن؟ ❓ اگه به یه جزیره تبعید بشین و بتونین فقط سه کتاب ببرید با خودتون، چه کتاب‌هایی می‌برید؟ ➕ ماجرای یک دیدار خصوصی با آقا 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
منتخب وبرگزیده ی قسمت دلنوشته : 🗓 خانم هانیه چهره گشا ✍🏻 چقدر شادمان غمگین بودی و چقدر غمگین شاد شدی بغضت را لبخند زدی و خنده ات را گریستی واضح است اما نامفهوم تو شهادت را زندگی کردی در شب تاریک ناگهان خورشید تابید یک تن بی سر سربلند، یک زن خمیده ی ایستاده، یک قامت بی دست دستگیر، همه به استقبالت آمدند و چه آرام به استقبالشان شتافتی . حاج قاسم بهانه بودی خواستند سد راه را بردارند . لابد دخترانت را نشناخته اند اری مارا نشناخته اند که به خیال باطلشان قلبمان را نشانه گرفتند . هدف اصلی هر روز دشمن همان مشکی تابانیست که سفیدی عمق وجودش چشم دشمن را می آزارد هدف دشمن چیدن شاخه های حیاست نمیداند که در وجودمان ریشه زده و دو چندان می روید . آسوده باش سردار اگر هیچ کس نباشد من و من ما میشویم و سد محکم هدف شوم دشمن را یکتنه برپا میسازیم . گرچه قاسم رفت اما شهید قاسم درخشید و زیر سایه اش سرداری تمام قامت ایستاد . قاآنی خروشید و این تازه شروع ماجراست بـسم الله الرحمـن الرحیـم... مدرسه علمیه آیت الله قاضی دزفول @shohada_mohebandez
هدایت شده از سوزستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 نماهنگ | سرود حماسی 🌹 پاسداشت یوم الله 22 بهمن ماه و چهلم شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی ♦️ گروه سرود رویش های انقلاب اسلامی اهواز ♦️ مرکز فرهنگی جهادی عصرظهور شاعر: زهرا آراسته‌نیا 🔻 نسخه باکیفیت: 🔗 https://www.aparat.com/v/VgnlC ♻️ @arastehnia
سلام برنامه دیدار با خانواده شهدا، این هفته استثنائا برگزار می شود. لطفاً این پیام را برای دوستانی که در برنامه شرکت می کنند، بفرستید. @shohada_mohebandez
| برنامه چهارشنبه های شهدایی دیدار با خانواده شهدا 🔻 منزل شهید علی زاده دباغ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۹۸ ساعت ۱۹:۴۵ @shohada_mohebandez @shahidvelayati @mohebandez @jahadi_mohebandez
همایش بزرگ انسان مکتبی، بانوی مکتبی از اون دست برنامه هایی که کمبودش در شهرستان دزفول حس می شه. تو این سال هایی که تو فضای انقلابی شهرستان نفس می کشم و تقریبا اکثر اتفاقات فرهنگی رو رصد می کنم، كمتر دیدم مجموعه ای به اهمیت حضور بانوان و نقش اونها در انقلاب اسلامی و تبیین این مهم بپردازه. حداقل بنده کمتر حرکتی دیدیم. مساجد و هیئات بیشتر تمرکز شون رو روی برادران گذاشتند، غافل از اینکه ارتباط با پدیده ای به اسم انقلاب اسلامی یه ارتباط حسی و معنوی هست که در این زمینه هم تأثیر پذیری خواهران بیشتره هم تأثیرگذاری. @shohada_mohebandez
برنامه هفتگی دیدار با خانواده شهدا 🔻 منزل شهید علی زاده دباغ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۹۸ ساعت ۱۹:۴۵ محل تجمع مزار شهید حسین ولایتی فر -برنامه خانوادگی می باشد. -آدرس:خیابان مدرس نبش هجرت پلاک ۴۰ -دوستانی که مستقیماً میان ساعت ۲۰:۲۰ درب منزل شهید باشند. هیئت محبان اباالفضل العباس (ع)- واحد شهدا
وصیت‌نامه شهید علی زاده دباغ نامه‌ای از سنگر نبرد با دشمن سلام، ای مادر خوبم. سلام ای خوب محبوبم سلام را که از سنگر به سویت اوج می گیرد و در جبهه، دیار خون و آتش موج می‌گیرد کنون در فرصتی کوتاه، برایت نامه نوشتم به پاس رنجهای تو، برای تو یگانه آشنای خوب و محبوبم. کجا مهرت شود از قلب من بیرون. کجا گردی فراموشم. ای مادرم: باور کن ای مادر که من تا آخرین لحظه عمرم سخت می جنگم برای حفظ اسلام ، برای پاس استقلال و آزادی کنون مردانه می‌جنگم. به عشق پاک تو مادر شهیدان را قسم مادرکه من مردانه می‌جنگم به راه دین و آزادی که من مردانه می‌میرم. اگر مفتخر گشتم شهادت را می‌فشان. جعد و ماتم را مده سر، ناله و غم را سرسنگ غم مریز از چشم.مزن بر سینه و بر سرکه من شاداب می‌میرم. که من شاداب می‌میرم. @shohada_mohebandez
وقتی از جبهه می اومد تغییر می کرد، هم ظاهرش. هم رفتارش. بیشتر قرآن می خوند. نمازش قشنگ تر می شد. ماها اینا رو می دیدیم، ولی دلیلش رو نمی فهمیدیم اون موقع. وقتی از جبهه می اومد نورانی تر می‌شد... برادر شهید @shohada_mohebandez
| برنامه چهارشنبه های شهدایی دیدار با خانواده شهدا 🔻 منزل شهید علی زاده دباغ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۹۸ @shohada_mohebandez @shahidvelayati @mohebandez @jahadi_mohebandez