eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
26 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
امام طلایی ها- @Aminikhaah(2).mp3
6.19M
✨✨ امامِ طلایی‌ها✨✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌🌷با نشر مطالب،مهدیار باشید👇👇 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
شبتون بخیر التماس دعا فرج 💖💖 🌙🌟✨🌟🌙✨🌟🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ هر صبح ڪہ بلند مےشوم..... آراستہ روے قبلہ مےایستم و میگویم: "السلام علیڪ یا اباصالح المهدے" وقتے بہ این فڪر میڪنم ڪہ خدا جواب سلام را واجب ڪرده است، قلبم از ذوق اینڪہ شما بہ اندازه ے یڪ جواب سلام بہ من نگاه مےڪنے از جا ڪنده مےشود. آقاجانم! دوستت دارم❤️ ✋سلام اے آفتاب پشت ابر 🌤 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌹🍃🌺🍃🌼🍃🌷🍃 😍✋️ _چطوری عمو جون ؟ مامان بابا خوب بودن؟ از فکر بیرون اومدم با لبخند جواب عمو اکبر رو دادم _ممنون سلام رسوندن خدمتتون با لحن خون گرمی گفت: سلامت باشن سلام مارو هم بهشون برسون فاطمه خانوم سینی چایی رو جلوم گرفت و نتونستم جواب عمو اکبر رو بدم با احترام دستم رو لبه سینی گرفتم _ممنون نمی خورم! فاطمه خانوم _چرا مادر تازه دمه بفرمایین _ممنون خیلی هم خوبه ولی راستش من اهل چایی نیستم! فاطمه خانوم _آب جوش برات بیارم دخترم؟ لبخندم پررنگ تر شد به این محبت بی غل وغش _نه ممنون . متوجه نگاه زیر چشمی امیرعلی شدم و یادم افتاد به هم نزدیکیم به فاصله چهار انگشت و دلم رفت برای این نزدیکی بدون اخمهاش! _ به سالمتی شنیدم دانشگاه هم قبول شدی عمو! نگاهم رو باز چرخوندم سمت عمو اکبر اصلا امشب دلم نمی خواست این لبخند واقعی رو از خودم دور کنم _بله انشاءالله از بهمن کلاس‌هام شروع میشه. فاطمه خانوم کنار عمو اکبر و عمه همدم نشست _ان شاءالله به سلامتی... موفق باشی با خجالت لبخند زدم _ممنون عمه هم به لبخندم لبخند با محبتی زدکه عمو اکبر دوباره پرسید _حالا چی قبول شدی محیاخانوم؟ اینبار عمو احمد بابای امیر علی, که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد. _ ریاضی ...درست میگم بابا؟ چه قدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد ...حالا من دوتا بابا داشتم دخترها هم که بابایی! لبخندم عمق گرفت و لحنم گرمتر شد _ بله درسته. نگاه عمو احمد پر از تحسین روم بود و من معذب و خجالت زده نشسته کمی جابه جا شدم و دستم رو تکیه گاه خودم کردم... ولی وقتی حس کردم انگشتر فیروزه ی امیر علی رو زیر دستم قلبم ریخت ...این دومین دفعه ای بود که حس می کردم دستهای مردونه اش رو دومین دفعه بعد از اون اولین باری که بعد خطبه عقد به اصرار عمه دستم گم شد بین دستهای مردونه اش که سرد بود نه با اون گرمای معروف درست مثل امشب ! نگاه امیر علی زیر چشمی و متعجب چرخید روی دستهامون و من چه ذوقی کردم چون نگاه عمو احمد و عمو اکبر روی ماست نمیتونه دستش رو از زیر دستم بکشه بیرون ! بازم قلبم فرمان دادو من فشار آرومی به انگشتهاش دادم ... امیر علی سریع سر چرخوند و نگاهش به نگاهم قفل شد و دستش زیر انگشتهام مشت! لبخند محزونی نشست روی لبم و آروم به امیر علی که منتظر بود دستم رو بردارم گفتم: نامحرم که نیستم هستم؟ بازم اخم کردو با دلخوری گفت: محیا حالا حواس هیچ کس به ما نبود و همه گرم صحبت... نگاهم رو دوختم به دستهامون... آرزو داشتم این لحظه ها رو!...نوازش گونه انگشتهام رو کشیدم روی دست مشت شده اش و قلبم رو بی تاب ترکردم... 🌸🍃🌻🍃🌸🌻🍃🌸 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزای بی [تــ♡ـو] چه غمگیــنه.... 🍂🥀 محمد حسین پویانفر 🎙️ 🤲🏻❤️ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
چادر‌ برای‌ زن‌ یک‌ حریمه🌱 یک‌ قلعه‌ و یک‌ پشتیبان‌ است...😇 از این‌ حریم‌ خوب‌ نگهبانی‌ کنید... همیشه‌ میگفت:✨ به‌ حجاب♥️ احترام‌ بگذارید‌ که‌ حفظ‌ آرامش و بهترین‌ امر‌ به‌ معروف‌ برای‌ شماست...🌱 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👣✨ یکی از مهم‌ترین علائم ظهور اگر به دنبال زمان ظهور هستید، به این علامت نگاه کنید! 🎤|🗣 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
•••🙌🏽🕌••• بعضۍ‌وقتا‌🤞•• نہ‌مداحۍآرومت‌میڪنہ‌💔•• نہ‌روضـہ؛😔•• نہ‌عڪس‌ِڪربلا🖤•• بعضۍوقتا‌یہ"حسین"ڪم‌دارۍ !♡•• -باید‌برۍضریحشوبغل‌ڪنی‌تا‌آروم‌شۍ(:"💔 •[دربغل‌حرم‌تو‌فقط‌‌آرامم‌ارباب]•🙃 💔|•• ؟🙂🥀 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
همه دوستان و آشنايان گرد من جمع شده اند و براى من گريه مى كنند! جنازه مرا براى غسل و كفن مى برند و بعد از آن مرا داخل تابوتى مى گذارند و تشييع جنازه شروع مى شود. يكى فرياد مى زند بلند بگو: "لا اله الا الله". همه با هم اين ذكر را مى گويند و آرام آرام مرا به سوى قبر مى برند. از شما چه پنهان ترس عجيبى تمام وجودم را فرا گرفته است! آخر چگونه دلشان مى آيد كه مرا داخل اين قبر تنگ و تاريك قرار دهند و بر روى من خاك بريزند! هر چه التماس مى كنم، كسى صداى مرا نمى شنود! در نزديكى هاى قبر، سه بار تابوت مرا به زمين مى گذارند و بعد بلند مى كنند و كنار قبر مى گذارند. اكنون صدايى به گوشم مى خورد و بر وحشتم افزوده مى شود، گويا فقط من اين صدا را مى شنوم و كسى ديگر اين صدا را نمى شنود! اين صدا صداى قبر من است كه فرياد مى زند: "من خانه تاريكى ام، من خانه وحشتم". يك نفر وارد قبر مى شود و جنازه مرا مى گيرد و داخل قبر مى گذارد! بعد از لحظاتى سنگ هاى لحد را روى من مى چينند! وقتى آخرين سنگ را مى گذارند، قبر من تاريك تاريك مى شود! خدايا من در اين تاريكى چه كنم؟ صداى ريختن خاك را بر روى قبرم مى شنوم. بعد از لحظاتى سر و صداها تمام مى شود و هر كسى به خانه خود مى رود، حتّى صميمى ترين دوستانم مرا در دل خاك، تنهاى تنها رها مى كنند و مى روند! در اين ميان در سمت راست قبرم درى از نور گشوده مى شود! يك جوان زيبارو، وارد قبرم مى شود و به من سلام مى كند. تا نگاهم به اين جوان مى خورد، غم و غصّه ها از دلم مى رود! او در حالى كه لبخند به لب دارد به من سلام مى كند. نمى دانم در اين سلام چه بود كه چنين در دل من اثر كرد و مرا آرام نمود، آرى نفس او نفس خدايى بود كه اين چنين باعث آرامش قلب من شد. دوست من! آيا شما اين جوان را مى شناسيد؟ خوب است كه از خود او سوال كنم: تو كيستى كه با مهربانى با من برخورد كردى؟ آن جوان زيبا، رو به من مى كند و مى گويد: "يادت هست در دنيا، برادران مؤمن خود را شاد نمودى! من همان شادمانى اى هستم كه در دل آن مؤمنان، ايجاد كردى! من آمده ام تا در اين لحظه تنهايى و غربت مونس تو باشم. آمده ام تا در موقع سؤال و جواب نكير و منكر، تو را يارى كنم تا تو بتوانى به خوبى به سؤال هاى آنها جواب بدهى. آن موقعى كه سر از قبر بردارى و وارد صحراى قيامت شوى همه جا همراه تو خواهم بود و تو را يارى خواهم كرد تا آنجا كه از پل صراط بگذرى و وارد بهشت شوى". اين جا بود كه من خدا را شكر كردم و با خيال راحت منتظر آمدن نكير و منكر شدم و ديگر هيچ ترسى نداشتم، چرا كه اين جوان زيبا، در كنار من مايه قوّت قلبم بود. دوست من! اين داستانى كه براى شما نقل كردم برگرفته از حديث امام صادق(ع) مى باشد. بيا تا زنده هستيم و فرصت داريم به كمك دوستان مؤمن خود بشتابيم; مشكل آنها را برطرف ساخته، سعى كنيم تا شادمانى را به آنان هديه كنيم، باشد كه در داخل قبر، همان جوان زيبا، شادى و آرامش را به ما ارزانى بدارد. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💙شبتون در پناه امن و آروم خدا ✨🌙🌟✨🌙🌟✨🌙🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ دیـدن روی شمـا کاش میسـر می‌شد شام هجران شما کاش که آخرمی‌شد بین ما "فاصله ها" فاصله انداخته‌اند کاش این فاصله با آمدنت سر می‌شد #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌹🍃🌺🍃🌼🍃🌷🍃 😍✋️ _برمیدارم دستم و بازکن اون اخم ها رو یادم افتاد ازمن متنفری! نمیدونم صدام لرزید یا نه ولی حس کردم دوباره چرخیدن نگاه امیرعلی رو, روی صورتم ...ولی من جرئت نکردم سربلند کنم قلب بی تاب و فشرده ام هشدار میدادچشمهام آماده باریدنه! عمو احمد دوباره سوئیچ پرایدی رو که تازه خریده بود به جای اون پیکان قدیمی بامزه اش که من خیلی دوستش داشتم وکلی خاطره, داد به امیر علی و رو به من گفت: محیا جان خونه ما نمیای دخترم؟ مثل بچه ها داشتم عقب جلو میشدم و کنار عطیه وایستاده بودم _ نه مرسی عمو جون دیگه دیروقته میرم خونه. عمه نزدیکم اومد _خب بیا بریم شب خونه ما بمون عمه... من خودم به هادی زنگ میزنم! نمیدونم چرا خجالت کشیدم و لپهام گل انداخت ... عطیه بلند خندید _ اوه چه خجالتی هم میکشه حالا...خوبه یک شب درمیون خونه ما می خوابیدی ها حالا که بهتره دیونه دیگه نامحرمم نداری! حس کردم همه صورتم داغ شدو همزمان با عمه به عطیه چشم غره رفتم... راست میگفت شبهای زیادی خونه عمه میموندم به خصوص تابستونها یا عطیه میومد خونمون یا من میرفتم اونجا ولی حالا حس غریبی داشتم! عمه از من طرفداری کرد _خب حالا بچه ام با حیاست تو خجالت بکش! عطیه بامزه خنده اش رو جمع کردو چشمکی به امیر علی که درست روبه رومون بود زد... تازه فهمیدم امیرعلی هم حسابی کلافه شده از این حرف نامربوط عطیه و تعارف عمه! عمه محکم بغلم کرد _پس...فردا ظهر نهار منتظرتم پوف کشیدن آروم امیر علی رو شنیدم چون همه فکر ذهنم شده بود عکس العملهاش ...انگاردیدن من اونم دو وعده پشت سر هم واقعا دیگه ته ته عذاب بود براش! اومدم مخالفت کنم که عمه یک بوسه محکم کاشت روی گونه ام _نه نیار عمه یک ماه عقد کردین این قدر درگیر مراسم خونه بابا و روضه بودیم که نشده درست عروسم و پا گشا کنم! منتظرتم. خنده ام گرفت یک دفعه عمه برام شد مادرشوهر و انگار عطیه هم همفکر من شده بود که گفت: این یکی رو دیگه نمی تونی ناز کنی ! این دعوت شخص شخیصه مادرشوهره! عمو احمد بلند خندید و عمه همدم باز به عطیه چشم غره رفت _این قدر اذیت نکن دخترم و مادرشوهر چیه؟! من برای محیا همیشه عمه ام! عطیه با خنده ابرو بالا مینداخت باز نگاهش به امیر علی بود _بیا تحویل بگیر... مامانت طرف عروسشه ولی غصه نخور داداش من هستم یک خواهر شوهر بازی دربیارم براش کیف کنه! معلوم بود امیر علی خنده اش گرفته از این تخس بازیهای عطیه ولی سعی میکرد نخنده_بس کن عطیه نصفه شبه... اجبارا نگاهش چرخید روی من _بریم محیا؟ بازهم من خوشحال شدم از این اجبار به خاطره بقیه... لبخندی به صورتش پاشیدم _ بریم.... 🌸🍃🌼🍃🌷🍃🌻🍃🌺🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎥موضوع: جونی بکن گناه نکن ‌‌‌‌ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💢زیارت عاشورای نیمه کاره 🔹قسمتش این نبود که برگردد. دوره 45‌روزه‌اش تمام شد. باید وسایلش را جمع می‌کرد و برمی‌گشت به شهر نجف‌آباد. منصرف شد. رفت به دفتر و برای سه روز ادامه خدمت داوطلب شد. قرار شد بعد از تمام شدن آن سه روز برگردد به شهرستان خودش. صبح روزهای بعد مشغول خواندن زیارت عاشورا بود که خبر دادند باید اعزام شوند به ماموریت. معطل نکردند. زیارت عاشورا را نیمه رها کردند و با همکارانش اعزام شدند. در مسیری که به سمت موقعیت مشخص شده حرکت می‌کردند، اشرار و ضد انقلاب تله افنجاری کار گذاشته بودند. ماشینشان با تله برخورد می‌کند و منفجر می‌شود. زیارت عاشورای آقا مهدی و سرهنگ غلامی تکمیل می‌شود. هر دو به شهادت می‌رسند. ➥ @shohada_vamahdawiat
⛔️ ورود امام زمان ممنوع!!! شوخی نبود که، شب عروسی بود! همان شبی که هزار شب نمی‌شود. همان شبی که همه به هم محرمند. همان شبی که وقتی عروس بله می‌گوید به تمامی مردان داخل تالار محرم می‌شود... همان شبی که فراموش می‌شود «عالَم محضر خداست». آهان یادم آمد! این تالار محضر خدا نیست. تا می‌توانید معصیت کنید! همان شبی که داماد هم آرایش می‌کند... همه و همه آمدند اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارد بر ما. مگر می‌شود او نباشد؟! عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود... به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: «ورود امام زمان ممنوع!!!» دورترها ایستاد و گفت: «دخترم عروسیت مبارک ولی... ای کاش کاری می‌کردی تا من هم می‌توانستم بیایم... مگر می‌شود شب عروسی دختر، پدر نیاید؟! من آمدم اما...» گوشه‌ای نشست و برای خوشبختی دخترش دعا کرد... چه ظالمانه یادمان می‌رود که هستی. ما که روزیمان را از سفرهٔ تو می‌بریم و می‌خوریم اما با شیطان می‌پریم و می‌گردیم... می‌دانم گناه هم که می‌کنیم باز دلت نمی‌آید نیمه‌شب در نماز دعایمان نکنی... اشتباه می‌کنند. این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مُد است، نه ساپورت‌های رنگارنگ، نه انواع شلوارهای پاره و مدل‌های موی غربی و نه روابط نامشروع و دزدی. این روزها فقط «درآوردن اشک مهدی فاطمه» مُد شده... ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
درخط ولایت وپشتیبان ولایت فقیه باشید که چراغ راه است .نگذارید که دشمن چه از راه جنگ سخت،چه از راه جنگ نرم دین وکشورتان را ازشما بگیرد شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
مداحی آنلاین - مرگ جهالیت .mp3
3.22M
♨️مرگ جاهلیت 🎙 ویژه (عج) 👌بسیار شنیدنی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌🌷مهدی شناسی ۱۸۶🌷 🔷زیارت آل یاسین 🔷 🌹السلام علَیک أیها المقَدم المأمول🌹 🍃مقدم یعنی جلو بودن، جلو قرار داده شده. مأمول یعنی مورد توقع و طلـب بـودن، مـورد أمـل و آرزو،و بیشتر در مواردی بکار میرود که حصول آن بعید و دور است. ⬅️احتمالات در ترکیب و معنای "المقدم المأمول" 1⃣اگر به صورت موصوف و صفت معنا کنیم، که مقدم موصوف باشد و مأمول صفت؛ "سلام بر تـو ای مقـدم و پیش رویی که مورد آرزو هستی." 2⃣ به صورت صفت و موصوف معنا کنیم، که مقدم صفت باشد و مأمول موصوف؛ "سلام بر تو ای آرزویـی که مقدم هستی" ✅وجود مقدس امام زمان آرزوی ماست. ⬅️ هنگام سحر سید بن طاووس ،در سرداب مقدس دعـایی از مـولا و صـاحبش ولـی عصـر شـنید کـه در آن حضـرت اینطـور دعـا مـی نمودند و برای شیعیانشان طلب از خداوند طلب مغفرت می کردند:"خداوندا شیعیان ما از زیادی گل ما خلق شـده انـد.خداوندا گناهانشان را بیامرز..." ⬅️مؤمنان و شیعیان حضرت که وجـودشان با وجود ایشـان سرشـته اسـت و تمـام وجود و هویتشان را در هستی امامشان می دانند و امام خـویش را تنهـا راه و تنهـا باب به سوی خدا می بینند، در آرزوی لقـاء و وصال مـولای خویشـند. ⬅️خصوصـاً در سالهای طولانی غیبت که با طول در فراق مولایشان سوخته و ساخته اند صبح و شـام در طلب و آرزوی ولی و آقای خویشند و به او دل بسته اند. 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59