eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖💖💖💖 دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ نَبّهْنی فیهِ لِبَرَکاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فیهِ قلبی بِضِیاءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِکُلّ أعْضائی الی اتّباعِ آثارِهِ بِنورِکَ یا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفین. خدایا، مرا در این ماه به برکت های سحرهایش آگاه کن و دلم را با روشنایی انوارش روشنی بخش و تمام اعضایم را به پیروی آثارش بگمار، به نور خودت ای روشنی بخش دلهای عارفان. ❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ افسوس که ابر آمد و باران نگرفت آبی به لبِ خشکِ بیابان نگرفت هر جمعه دعای ندبه خواندیم و دریغ ارباب نیامد و دعامان نگرفت امیرعظیمی #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
💕🌻💕🌻💕🌻 😍✋ علی آقا هم همین طور فقط این وسط اکبر آقا بود که کت و شلوار پوشیده بود ولی با یک دوخت ساده ! لبخندی روی لبم نشوندم و رو به همه سلام بلندی گفتم و فاطمه خانوم هم بعد از من سلام کرد و هر دو جواب شنیدیم... فاطمه خانوم نزدیک عمو اکبر رفت و امیرعلی نزدیک من با اون لبخند دوست داشتنیش! -خوش گذشت ؟ حیف جا و مکانش نبود وگرنه با ذوق دستهام و بهم می کوبیدم و دو وجب می پریدم هوا و بعد میگفتم عالی بود ! ولی خب نمیشد برای همین همه ذوقم رو ریختم توی صدام -خیلی خوب بود! امیرعلی خندید انگار درصد ذوق و شیطنتم رو از توی چشمهام خونده بود... وسط خنده چین کم رنگی افتاد روی پیشونیش ... سرش جلو اومد و نزدیک گوشم -خانومم قرار نشد فقط قسمت خانومها از اون رژت استفاده کنی؟؟!؟ چرا پاکش نکردی؟! نمی دونم چرا خجالت کشیدم و سرم پایین افتاد... امیرعلی توی تاریکی کوچه چطوری متوجه رنگ لبم شد؟! ... رژم رنگ جیغی نبود که!... قبل اومدنمون هم که اومده بود خونمون دنبالم و منتظر شد تا حاضر بشم وقتی من و رژ به دست دید که فقط موقع عروسی ها ازش استفاده می کردم مانع کارم شد و ازم خواست توی جلسه خانومها ازش استفاده کنم !... من هم به حرفش عمل کردم... ولی خب فکر می کردم بعد خوردن اون شام خوشمزه ای که برنجش بوی کنده میداد و خونه همسایه بغلی خاله لیلا درست شده بود حتما اثری ازش روی لبهام نمونده! -دلخور شدی؟! سکوت و خجالتم رو اشتباه برداشت کرده بود ... هول کردم -نه ...نه..!! لبخند محوی روی صورتش نشست! و کامل جلوم وایستاد و... نه من کسی رو میدیدم نه کسی من رو تو این تاریک روشنی کوچه! دستمال دستش رو بالاآورد –تمییزه! با تعجب به چشمهاش نگاه کردم که منظورش رو بفهمم ! با احتیاط هاله کم رنگی از رژ رو که روی لبم مونده بود رو پاک کرد! و من متوجه شدم منظورش تمیزیی دستمال کاغذی بوده! از کارش غرق خوشی شدم و اون لحظه برام مهم نبود تمییزی و کثیفی دستمال! امیر علی با لحن نوازشگونه ای گفت: -خانوم من دوست داری اینکارم و بزاری پای تعصب یا غیرت بیش از حد مهم نیست برام!... باید بگم من با استفاده شما از لوازم ارایشی مشکلی ندارم به شرطی که توی جلسه عروسی باشه و اونم فقط سمت خانومها یاهم فقط برای خودم!! قلبم لرزید و بی اختیار لب پاینم رو کشیدم زیر دندونم... این غیرتی شدن یعنی دوستم داشت دیگه؟!...!؟ یعنی قشنگ شدنم رو فقط سهم خودش می دونست؟! چی بهتر از این؟؟! باحرص لب پایینم رو بیشتر زیر دندونهام له کردم و نگاه امیرعلی که میخ چشمهام بود خندون شد!! یک قدم به عقب رفت و باشیطنت ولی آروم گفت : _حیف که نمیشه نه؟ ابروهام بالا پرید و قیافه ام متعجب لبمم از شر دندونهام خلاص شد ... با احتیاط شروع کرد به خندیدن و من گیج تر شدم! چی نمیشد؟! -امیرعلی محیا خانوم بریم؟؟؟ نگاه از امیرعلی گرفتم و امیرعلی به جای من جواب علی آقا رو داد -آره علی جان! قدم برداشت سمت ماشین علی آقا! چون عمو اکبر ماشین نداشت و عطیه قبلا گفته بود عموش از رانندگی میترسه! امشبم که امیرعلی نتونسته بود ، ماشین عمو احمد و بگیره و همه قرار بود باهم برگردیم! تمام راه هنوزم تو فکر حرف امیر علی بودم و گیج ...!!! با توقف ماشین با گرمی از علی آقا تشکر کردم و تعارف زدم بیان تو خونه ولی قبول نکردن به بهونه دیر وقت بودن و سلام رسوندن! در خونه که با صدای تیکی باز شد و آماده شدم برای خداحافظی دوباره و دورشدن ماشین علی آقا که در کمال تعجب دیدم امیر علی از ماشین پیاده شد. –ببخش علی جان الان میام!! سرم رو به نشونه خداحافظی برای فاطمه خانوم و عمو اکبر تکون دادم و وارد خونه شدم و با تعجب به امیر علی که در خونه رو تا نیمه بیشتر پشت سرش می بست نگاه کردم -چیزی شده؟! با نگاه خندونش جلو اومد -نه چادرم روی شونه هام سر خورد -پس...؟؟ هنوز حرفم تموم نشده بودکه گفت: نمیشد یه دل سیرخانوممونگاه کنم! گیج بودم ولی آروم گرفته بودم چه قدر دلم این حرفایِ دوست داشتنی رو می خواست ازجانب امیرعلی! کنار گوشم با خنده گفت : تو کوچه با اون همه شلوغی که نمیشد میشد؟!!! باز من گیج نگاهی به چشمهای خندونش انداختم که بلندتر خندید و از من جدا شد... -خب من دیگه برم!! زبونم از کار افتاده بوداحساسی مثل خواب آلودگی داشتم گیج بودم از حرفها و کارهای امیرعلی و آرامش گرفته بودم ازوجودش!!! 💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلم با تو من یاد گرفتم که چگونه زنده باشم و چگونه زندگی کنم . . . روزت مبارک معلم عزیزم🎉🎈 💖❤️🦋💖❤️🦋💖❤️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸11 اردیبهشت ✨روز جهانی 🌸کار و کارگر خجسته باد🌹 🌹🌻🦋💖🌻🦋🌹🌻🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام شاید روزی از روزها غیبتت را کردم ، یا شاید جایی دلت را شکستم ... واین لغزش زبانم بود...در دلم یا در جمع عمدا یا سهوا .... از تو میخواهم مرا ببخشی میدانم که خداوند کسی را که غیبت کند یا حق الناسی به گردنش باشد، نمیبخشد😔 تا زمانیکه کسی که غیبتش را کرده او را ببخشد این نامه را برای تمام دوستانم فرستادم نه به عنوان تحفه بلکه به خاطر ترس از خداوند. هرگاه مرا بخشیدی آن را بر من برگردان .این دعوت برای بخشش است...بیا دلهایمان را صاف کنیم بخاطر الله سبحانه... مرا ببخش این روزها مرگ ناگهانی زیاد شده اگرمیتوانید این نامه را برای بخشش وبخشیدن برای همه بفرست. تا قبل از شب احیا همدیگر را ببخشیم🙏🏻😊
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم خادمین خودتون رو حلال کنید🌹🌹❤️❤️ اگر پستی گذاشته شد که فقط وقتتون رو گرفت و براتون مفید نبود....... یا زیاد پست گذاشته شد......یا کم پست گذاشتیم.....گاهی از ما دلتون گرفت.....به هر حال هم مارو حلال بفرمائید هم این شبها خادمهای خودتون رو از دعای خیرتون بی نصیب نفرمایید.... اگر از ما راضی هستید یک صلوات هدیه به مهدیه فاطمه عنایت فرمائید 💖💖💖 دعاتون مستجاب یاعلی @kamali220
‌🌷مهدی شناسی ۱۹۵🌷 🔷زیارت آل یاسین🔷 🌹و انَّ رجعتکم حقّ لا ریب فیها🌹 ◀️قسمت چهارم 💠نقش اعتقاد به رجعت در زندگی منتظران💠 🍃همان گونه که "انتظار فرج" عبادتی بس بزرگ است و نقش مهم و به سزایی در تحـرک و پویـایی جامعه دارد،اعتقاد به رجعت و بازگشت به دنیا در زمان دولت کریمه نیز،می تواند نقش مهم و به سزایی در نشاط دینی و امید به حضور در حکومت جهانی حضرت مهدی علیه السلام ایفا کند. 🍃منتظر اگر بداند در هنگام ظهور -در صورت دارا بودن شرایط-امکان بازگشت او به دنیا و حضور در محضر آخرین امام را دارد،در امیدواری او نقش بسیار مهمی خواهد داشت.و قطعا در مسیر رسیدن به این شرایط تلاش بیشتری خواهد کرد. 🍃 بر اساس آنچه در روایات آمده یک گروه از رجعت کنندگان کسانی اند که دارای ایمان محض هستند. مومنان حقیقی که چیرگی ظلم و فساد در دوران غیبت آن ها را از پای در نیاورده و به امید درک دولتِ یار،ایمان خود را حفظ می کنند و در راستای کسب فضایل اخلاقی و انجام تعهدات دینی لحظه ای فرو گذار نمی کنند. 🍃منتظر،آرزومند درک محضر آخرین حجت الهی است. اعتقاد به رجعت، این آرزوی شیرین را برای او دست یافتنی می کند و به او امید می بخشد تا نهایت تلاش خود را به کار بندد و با کسب بالاترین درجات ایمان،در زمره رجعت کنندگان قرار گیرد.‌‌.. 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری چه خونی از ما ریختند🥀 و چه جگری از ما شکافتند...💔 رسانه باشید👇 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
شب نوزدهم ماه رمضان اولین شب از شبهای قدر است و شب قدر همان شبی است که در تمام سال شبی به خوبی و فضیلت آن نمی‌رسد و عمل در آن بهتر از عمل در هزار ماه است. 💖🌹🌻❤️🦋
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
‌﷽ اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج .می روی با فرق خونین پیش آن روی کبود.. شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود.. @shohada_vamahdawiat
Mahmood Karimi - New Version Heydar Heydar (128).mp3
4.01M
حیدر حیدر اول و اخر حیدر...💔😭 حیدر حیدر ساقی کوثر حیدر...💔😭 چون نامه‌ی جرم ما بهم پیچیدند بردند به دیوان عمل سنجیدند بیش از همگان گناه ما بود ولی مارا به محبت بخشیدند 💔 @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 🦋🦋🦋 دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الی خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الی الحَقّ المُبین. خدایا، در این ماه بهره ام را از برکت هایش کامل گردان و راهم را به سوی نیکی هایش هموار نما و از پذیرفتن خوبی هایش محرومم مساز، ای هدایت کننده به سوی حق آشکار. 💖🌹🦋❤️
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ ميترسم از آن لحظـہ کہ عمرم بہ سر آيد مـهتـاب رُخـت بـعـد غُــروبــم بــہ در آيد مـے تـرسـم از آن دم کـہ بيايـے و نبـاشـم جـان از بـدنم رفتـہ و عـمـرم بـہ سـر آيد #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
💝☂💝☂💝☂ 😍✋ لبهاش رو می فشرد تا نخنده به این حال و روز مسخره ام –خیلی شب خوبی بود... مرسے که اومدی... مرسی که خوبی .. نمیشد بی تشکر برم وقتی با این همه سادگی هستی همیشه!!! خداحافظ فقط تونستم زمزمه کنم: -خداحافظ داشتیم به عید نزدیک می شدیم و فصل خونه تکونی همه شروع شده بود ! ... چون بیشتر کلاسهام به خاطر کم بودن دانشجوها تعطیل می شد و تو خونه بودم نمی تونستم از زیر کار های خونه فرار کنم!... مامان هم همیشه در حال نصیحتم بود که دیگه عروس شدم و باید یاد بگیرم چون سال دیگه باید خونه ی خودم و تمییز کنم! ... منم کلی حرص می خوردم... بیزار بودم از این فصل سال و این که باید سرتا پای خونه رو بشوری!! با خستگی از نردبون پایین اومدم – مامان دیگه بسه باور کنین خونه داره برق میزنه!! مامان نگاهی به دکور بزرگ خونه که از صبح با شال افتاده بودم به جون دکوری هاش انداخت -آره خوبه تمییز شده... دستت دردنکنه ولی دیگه این قدر غر نزن روی زمین وارفتم _آخه این چه رسم مسخره ایه بابا... همچین همه جا رو تمییز میکنین انگار بعد تحویل سال قرار نیست کثیف بشه... اونم چطوری به صورت فشرده!! تویِ یه هفته!! مامان اخم مصنوعی کردو به شامپو زدنش روی فرش ادامه داد - گفتم این قدر غر نزن تازه باید یک زنگ به عمه ات هم بزنی ببینی کاری نداره بری کمک؟! براق شدم و دستهام رو به نشونه تسلیم بردم بالا - بی خیال مادر من اون عطیه چه غلطی می کنه اونجا! مامان لب پایینش رو گزید _ درست حرف بزن ... تو جای خودت عطیه جای خودش! پوفی کردم –ببینم شماهم که عروس آوردی عروسهاتون این فصل سال اینجا پیداشون میشه یا نه؟! محسن که کنار محمد داشت تلوزیون می دید گفت: _خانوم من که حق نداره دست به سیاه و سفیدبزنه خودم نوکرشم! چشمهام گرد شدو مامان زیزیرکی خندید محمد هم بدون اینکه از تلوزیون چشم برداره گفت: _منم همین طور!! دست مشت شده ام رو گرفتم جلوی دهنم _چه پرویین شما دوتا ...خجالتم بد چیزی نیستا؟؟؟! حالاکی به شما دوتا زن میده! محسن تخس گفت: _همونجور که عمه یه چیزی خورد تو سرش اومد تو رو برای پسرش گرفت یه عاقلی هم پیدا میشه به ما زن بده! خنده ام گرفته بو ومعلوم بود مامان هم داره خنده اش رو کنترل میکنه ولی اخم کرد - محسن درست حرف بزن ...این چه حرفیه! محمد نگاه مامان کرد - خب راست میگه دیگه مادر من این چه دختریه بزرگ کردین .. عمه سرش کلاه رفته گشاد! ... نمی کنه یه زنگ بزنه یه تعارف بزنه و بره کمک... قبول کنین عروس مذخرفیه برای عمه دیگه!وبسیار تنبل...! من چشمهام گردتر میشدو مامان اخطار آمیز گفت: _ بله بله چشمم روشن ... دوباره نشنوم این حرفها رو ها.... اصلا ببینم شما دوتا چرا جلوی تلوزیونین؟ مگه نگفتم اتاقتونو مرتب کنید؟؟! درضمن شال کشی کاشی های آشپزخونه هم مال شماست! اینـــــــــه!!دلم خنک شد...! محسن پوفی کشید -بیخیال مادر من محمد غلط کرد گفت بالا چشم محیا ابروعه! اصلا عمه بهتر از محیا گیرش نمیومد! خودش و لوس کرد – جون محسن کوتاه بیا ...بابا مدرسه رو پیچوندیم استراحت کنیم نه اینکه حمالی ! خنده ام رو خوردم و بلند شدم درحالیکه با کنترل تلوزیوون رو خاموش می کردم گفتم: _اون که وظیفه جفتتونه! محمد که حواسش توی تلوزیون رفته بود و محو فیلم با خاموش شدنش چرخید سمت من _چی استراحت کردن؟ خندیدم و دست به سینه گفتم: نخیر حمالی! ابروهاش بالا پریدو مامان خندید... جلو رفتم و یکی زدم پشت گردن جفتشون –به من میگین تنبل؟ پاشین ببینم! محسن گردنش رو ماساژ داد – دستت سنگینه ها بیچاره امیرعلی! خدا بخیر کنه براش رسمابدبخت شده! براق شدم سمتش که با محمد دویدن تو اتاقشون و در رو قفل کردن و من نفس زنون موندم وسط هال... مامان هم از ته دل خندید! دستهای زمخت شده ام رو به خاطر کار کردن با مایع های شوینده زیر آب شستم خداروشکر مامان استراحت اعلام کرده بود و من قرار بود طبق خواسته اش به عمه زنگ بزنم! 💝☂💝☂💝☂💝☂ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
Bnifateme_Babolharam_net_3.mp3
11.75M
|⇦• و مراسم قرآن به سر گذاشتن ویژۀ شب هایِ قدر«نوزدهم» با نوایِ سیدمجید بنی فاطمه •✠• ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ از اعمال : ✓اول : صد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَاَتوبُ اِلَیه ✓دوم : صد مرتبه اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>