eitaa logo
شهداءومهدویت
7.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... داشتم از زجرام میگفتم که رادوین اومد و با دیدن من و شنیدن حرفام حالش بد شد ...حس کردم جنون بهش دست داد ...بلند بلند میخندید و حرف میزد اما مثل من باالی سر پدرش نیایستاد تا زجرش رو ببینه بلکه با ظرف بلور کنار دستش روی همون شکاف سر پدرش زد. نمیخواستم این اتفاق بیافته... میدونستم اگر رادوین قاتل بشه جونش را باید در عوض اینکار بده در حالیکه میدونستم هر کسی غیر از او بود ، نمیشد قاتل ، میشد نتیجه زیاده روی در هوس ... و نهایتا دیه گرفته میشد .... یه آمپول آرامش بخش داشتم... واسه خودم بود ...واسه شبایی که حتی بعد از طالق از اون عوضی ، یادش ، ترسش، کابوسش ، خواب رو ازم میگرفت... رادوین از نوجوانی بخاطر اختالالت عصبی تحت درمان بود و البته جواب هم گرفت اما آرامش بخش مصرف نکرده بود ، پس یقین داشتم روی اون اثرخوبی داره ... در میون همون حال پر آشوبش که حتی متوجه ی اطرافش نبود و داشت مثل من زجر مردن پدرش رو با چشماش تماشا میکرد ، بهش تزریق کردم... اون خوابید و من موندم با دو نفر ... اگر پدر رادوین زنده میموند، قطعا خودش رادوین رو میکشت ... " _ " اگر هم میمرد رادوین قصاص میشد . زنگ زدم به دکتر خانوادگیمون که بعد از طالق از پدر رادوین با اون ازدواج کرده بودم ....اما مخفیانه و دور از چشم رادوین و رامش یا حتی خودش ، ازش کمک خواستم و اون خودش رو سریع رسوند. تموم مسیر رو به حل مشکل من فکر کرده بود... ظرف بلور شیشه ای که رد دستای رادوین بود رو دور انداخت ...رادوین رو به کمک هم سوار ماشینش کردیم...و حالا نوبت پدرش بود... ترس زنده موندنش یا حتی احتمال زنده بودنش هم میتونست جون منو رادوین رو با هم بگیره... بهمن ، دکتر خانوادگی که همسرم بود ، پیشنهاد داد که یه آمپول بهش تزریق کنه که خون توی سرش لخته بشه و از اون جاییکه از عوارض هر ضربه ی مغزی لخته شدن خون در مغزه ، هیچ کسی متوجه ی این مسئله نمیشه .... و همین هم شد ...ما شواهد رو با هم از بین بردیم و بعد همراه هم با ماشین رادوین ، اونو تا یه جای دور از خونه رسوندیم . رادوین رو پشت فرمون گذاشتیم و بعد برگشتیم ... اولین کاری که کردم تماس با اورژانس بود و بعدش هم تماس با رادوین که رادوین بعد از اورژانس رسید و خبر فوت پدرش .... از همون روز بود که باز اختالالت عصبیش عود کرد.... بهمن یه قرص تجویز کرد ، تخصصی نبود ولی خیلی اثر خوبی داشت..." 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... لرزی شدید بر تنم نشست . داشتم غش میکردم . نگاهم در چشمان ایران خانم مانده بود و تحلیل اینهمه واقعیت تلخ در گنجایش ذهنم که هیچ ، در گنجایش و تحمل تنم هم نبود. _ارغوان جان ... تو رو خدا نخواه باز کار به پلیس و وکیل و دادگاه بکشه ، پدربزرگ رادوین تشنه ی خون منو رادوینه... این بچه رو من به سختی بزرگ کردم...مادرش نبودم ولی به خدا از مادری براش چیزی کم نذاشتم... اگه عالمیان بزرگ بفهمه ، قصاص میخواد.... ازت خواهش میکنم خانمی کن... سکوت کن ." مثل هجوم یک طوفان. یا زمین لرزه ای که انگار پایه های دلم را با قدرت میلرزاند ، حالم بد شد. پنج سال پیش ، در روزی که من مشغله های فکریم گُمش کرده بودم ، ارغوان داشت از خبرهایی میگفت که تا آنروز حتی به گوش من هم نرسیده بود. چرا اینقدر رازدار بود ؟ چرا باید از من پنهان میکرد ؟ چرا اصال با وجود این اتفاقات از من جدا نشد ؟ دلش به حالم سوخته بود یا واقعا دوستم داشت ؟ بین درمان حال پر آشوبم و خواندن ادامه ی دفتر خاطرات ارغوان ، دومی را انتخاب کردم. دومین صفحه ، روز آشتی ما بود. روز دادن وکالت به ارغوان و رفتن به ویالی چالوس. خاطرات گذشته داشت از نگاه ارغوان برایم زنده میشد. نگاه لطیف و پر احساسی داشت که از نظر من بی معنی بود. اینهمه احساس برای مردی که از شروع زندگیش ، ناخواسته بوده و در آغوش هوسی مسموم ، تا کودکی که تماما التهاب بوده و حقارت و کتک ، و جوانی که پشت نقاب غرور و پول ، عقده هایش را سرکوب کرد... بی معنی بود. بیشتر از دلتنگی ام برای ارغوان ، دلم برای خودم دلتنگی میکرد . برای خودم که احساس میکردم برای هیچ کسی مهم نیستم . مادرم ، مادر واقعی ام نبود . عشق ارغوان هم که از روی ترحم بود. پدرم هم که ، برایش یک حرامزاده بیشتر نبودم . ... دفتر خاطرات ارغوان توی دستم بود و دیگر نمیخواستم حتی یه خط دیگر از آنرا بخوانم . هنوز لباسهایم تنم بود و حالم بد. سوییچ ماشین را برداشتم و بی هدف رفتم تا توی خیابان ها چرخ بزنم . دیگر مثل روزهای قبل به ارغوان زنگ نزدم تا برگردد. آرام شده بودم ولی دوران افکار توی سرم ، نمیگذاشت که به ارغوان التماس کنم برگردد. حق داشت . بیشتر از خودم و همه ی بالهایی که سرم آمده بود ، از کودکی ، از شکنجه های پدر ، از نبود و نداشتن یک حامی که بتوانم اسمش را پدر بگذارم، بیشتر به ارغوان حق میدادم که با گرفتن وکالت طلاق بخواهد هر وقتی که دیگر نتوانست با اینهمه مصیبتی که سرش آوردم ، کنار بیاید ، راحت و بی دردسر از من جدا شود. من بودم که باید با این تقدیر شوم کنار می آمدم . ارغوان که گناهی نداشت . تنها گناهش این بود که زیادی با اخلاق گند دماغ من ، با وحشی گری های من ، کنار آمده بود. دلم در ان تنهایی برای یک نفر تنگ بود. یک نفر که پدرم نبود ، ولی آرزو داشتم که ای کاش پسرش میشدم . همان پیرمرد پارچه فروشی که یک روز در بین دیوانگی هایم در خیابان ، بعد آن ناهاری که مثلا میخواستم باعث رفع کدورت ارغوان بشود که نشد و به یک دعوای الکی که در خیابان ختم شد و پیرمردی که با کمک عابران مرا سمت مغازه اش کشید تا آرام شوم و این غائله ختم ، من در عوض تشکر ، تمام پارچه هایش را نقش زمین کردم . توپ پارچه کف مغازه اش ریختم و او چقدر با خونسردی فقط صدایم زد : _پسرم آروم باش. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
التماس دعا😔 🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hadadiyan 002 - MASTER 003_5827919180678040094.mp3
8.43M
چه علمی میکوبه رو زمین با مدد امیرالمومنین، پسر خلف ام‌البنین! - @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
امام عصر علیه السلام 🌹من برای مومنی ک مصیبت جد شهیدم را یادآور شود سپس برای تعجیل فرج و تایید من دعا نماید دعا میکنم 🌹 🖤صدقه برای ارامش قلب امام عصر علیه السلام فراموش نشود🖤 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال           @hedye110
شادی روح برادر منم یه صلوات بفرستید🖤🖤🖤
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
طرح اهدای جهیزیه به خانواده‌ نیازمند ویژه دهه محرم ۱۴۰۰ به نیت حضرت رقیه(س) شماره کارت پرداخت: ۶۲۷۳۸۱۷۰۱۰۰۷۴۵۵۱ به نام گروه جهادی شهیدمهدی مطلبی مسجدامام مهدی(عج) (مشارکت تا روز عاشورای حسینی با هر مبلغی که تمایل داشتید) 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
💔 علامه امينى شب تاسوعا و عاشورا براى (عج) کنار ميگذاشتند و ميگفتند: 🏴امشب قلب نازنین حضرت در فشار است🏴 هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست💔 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>