🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_دویست_سیزده.....
خواستم آرامش کنم این حس بیدار شده ی عذاب وجدانش
را که با دستش لیوان چای روی میز را زمین زد و محکمتر
از قبل از حنجره فریاد کشید :
_برو ارغوان .... بروووووو .
شاید نبودم بهتر از بودنم بود و سکوتم باعث آرامشش . به
اتاق خواب برگشتم . مانتو و چادرم را برداشتم و پوشیدم .
التهاب فضای پر اضطراب خانه ، آنقدر زیاد بود که هر
لحظه انتظار شنیدن صدای شکسته شدن چیز دیگری را
داشتم.
باز آژانس گرفتم و میدیدم که رادوین چگونه هنوز بیقرار
است .
_سالم ... یه ماشین میخوام واسه تهران ... میدونم ...
پولش مهم نیست ... همین الان بفرستید لطفا.
و باز چند ثانیه ای نگاهش کردم . روی مبل نشسته منتظر
آمدن آژانس ، که صدایش آمد:
_رسیدی بهم زنگ بزن.
یعنی او هم نگرانم بود ؟ ... با صدایی که فقط در حیطه ی
شنوایی گوشهای خودم بود گفتم :
_زنگ نمیزنم ... خودت زنگ بزن ببین رسیدم یا نه.
و آژانس آمد . با همان آشفتگی روحی تا کنار در دنبالم آمد
و من نمیدانم چرا دلم میخواست قهر کنم بلکه بی تابم
شود .
سوار ماشین شدم . رادوین فقط بخاطر همراهی من تا دم
در ویال ، یه بلوز و شلوار ورزشی پوشید. و با اخمی که انگار
از راننده ی آژانس هم طلب داشت ، سرخم کرد کنار پنجره
ی سمت راننده .
_سلام ...آروم میری ... خانم رو جلوی در خونه دقیقا پیاده
میکنی ... گازشو نگیری واسه یه راه بیشتر مسافر زدن .
_نه آقا خیالتون راحت ، آقای صفایی ، مدیر آژانس ، خیلی
سفارش شما رو کردن .
رادوین چند تراول به دست راننده داد و راننده با یک نگاه
به تراول ها گفت :
_آقا این زیاده ...
_زیادتر پول دادم که با خیال راحت ، آروم و با احتیاط بری
... باقیش واسه خودته .
_چشم خیالتون راحت .
و نگاه رادوین سمت من آمد. عمدا سرم را از او برگرداندم .
اما او نه . تا آخرین لحظه نگاهم کرد و با حرکت ماشین ،
امتداد نگاهش رفت تا در مسیر جاده گم شود . بغضم گرفت
. با آنکه میدانستم در همچین مواقعی حق با رادوین است و
بهتر است تنها باشد اما ، دلم میخواست با من برمیگشت .
چند دقیقه ای بی دلیل اشک ریختم تا صدای پیامک
گوشی ام آمد.
_رسیدی زنگ بزن.
لجم گرفت. عمدا زیر لب باز گفتم:
_نمیزنم .
نگاهم را به سرسبزی جاده دوختم و دلم را به امید و توکل
بر خدا . ته دلم آرام بود که همه چیز خوب میشود.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_دویست_چهارده.....
بالاخره
رادوین اینهمه حقیقت پنهان شده را میفهمید و شاید
زمانش همین اکنون بود . باید مهلت میدادم به او ، تا ثانیه
ها جادوی صبرشان را در خاطر آزرده ی رادوین جاری کنند
. زمان خودش بهترین درمان برای بی تابی بود . رسیدم
تهران . اما نه زنگ زدم و نه جواب پیامک های متعدد
رادوین را دادم .
" کجایی ؟ .... رسیدی ؟ ... خونه ای ؟.... "
در خانه را باز کردم و وارد خانه شدم .سکوت خانه بی خنده
های رادین ، پسرم ، و بی حضور رادوین ، همسرم ، مثل
سکوت زندان بود برای زندانی محکوم به حبس ابد .
لباس هایم را بی حوصله روی مبل انداختم و خودم را
کنارش . تا نماز ظهر چیزی نمانده بود . باید یک دوش
میگرفتم ولی اصال حس و حالش نبود . باز صدای پیامک
گوشی ام آمد:
" لعنتی چرا جوابمو نمیدی ؟ ... مگه نگفتم رسیدی خبر بده
؟"
هوای سرد جمع شده در سینه ام را محکم از بین لبانم فوت
کردم و گفتم :
_چرا همش من نگرانت بشم ؟ ...خب یه بارم تو نگران شو
.
و طولی نکشید که تلفن زنگ خورد . و باز همان مزاحم
همیشگی . همانی که همه چیز برای خودش بی عیب بود و
با دلیل و برای من بی منطق و بی دلیل. و باز جواب ندادم
. دوش گرفتم و نماز ظهرم را خواندم و بعد از تسبیحات
نماز ، دعا کردم .من این زندگی را روی پایه های محکم
صبر به اینجا رسانده بودم و الحق که جواب هم گرفته
بودم . رادوین تغییر کرده بود. مهمانی ها و دورهمی های
دوستانه ای که بیشتر بساط عیش و نوش و هوسرانی بود ؛
تعطیل شده بود . مشروب و عرق و قمار و هر کوفت و زهر
ماری که فقط زمان را به اتالف سپری میکرد و حاصلش
چیزی جز باخت و ضرر و سردرد نبود ، تعطیل شده بود.
من اجباری نکردم . خود رادوین انتخاب کرد. خودش
مسئولیت پذیر شد و همه ی اینها حاصل ورود رادین به
زندگی ما بود . رادوین حتی خودش هم نمیدانست که بی
انکه بخواهد چقدر ایده آل یک پدر نمونه است . حسرت ها
و کمبود های زندگیش ، با کمک دارو و درمان و دکتر و
مشاوره ، جواب داده بود . البته بخشی از این تاثیرات از
محبت بود . به قول مشاور خانواده ای که دکتر افکاری به
من معرفی کرده بود و چند سالی بود که من هم در جلسات
صبر و محبت تو به
"
آموزش همسرداری شرکت میکردم ،
شوهرت بزرگترین عامل تغییر رفتارشه .... تو پیروز میشی
."
و من امیدم به همان روز بود.
هرچه سعی کردم چیزی نخورم ، به خاطر قولی که به
رادوین داده بودم ، نشد . ضعف بدی داشتم . ناخنکی به
غذاها زده ام . لقمه نان خوردهام و همراه چایی یک برش
کوچک کیک . در حال چرخیدن در خانه بودم. حوصله ام
بدون رادوین در این خانه سر می رفت . بعد از ظهر بود که
از دست پیامکهایی که روی گوشیم چشمک میزد، سراغ
گوشیم رفتم. تماسها و پیامک هایش را چک کردم .در
آخرین پیامش نوشته بود:
" لعنتی چرا گوشیتو بر نمی داری ... من که از راننده
آژانس پرسیدم گفته رسیدی خونه !
چرا تلفن خونه رو بر نمی داری ؟
اگر تلفن برنمیداری ، الاقل به من جوابی بده بدونم الان
خونه ای " .
و من جوابی ندادم . یک ذوق فراوانی در وجودم طوفان به
پا کرده بود . روی مبل نشستم و تک تک پیام هایش را از
اول با دقت ، خواندم. کلی داد و بیداد کرده بود .
عصبانیتش از پشت همان پیامک هایش هم پیدا بود ، اما با
خودم گفتم چرا همش فکر می کنی ، باید من جوابت رو
بدم ؟ خب یک بارم تو جواب منو بده . چرا باید من
پاسخگو باشم ، تو به من بگو چرا نمی خوای با همه چیز
کنار بیایی ؟
اما در آخرین پیامکی که همان لحظه در وقتی که داشتم
پیامک ها رو چک می کردم روی صفحه گوشی ظاهر شد ،
نوشته بود :
"بیام خونه پوست از کله ات می کنم .... نگرانم کردی ،
دارم راه میوفتم بیام تهران . "
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
ابا صالح التماس دعا هرکحا رفتی یاد ماهم باش
حرم رفتی خیمه گاه رفتی قتلگاه رفتی یاد ماهم باش
بده شور نینوا مهدی
ببر مارا کربلا مهدی
یا اباصالح
اگر امشب کربلا رفتی یاکه همراه مادرت زهرا
تورا جان اصغر و اکبر شبه پیغمبر یاد ماهم باش
چو بوسیدی حنجر اصغر
زدی بوسه بر لب اکبر
یا ابا صالح
بغل کردی قبر جدت را جای ما اورا تو زیارت کن
کنار اون حنجر خونین از نوا رفتی یاد ماهم باش
یا ابا صالح
چو رفتی تو در کنار حرم دیدی اصغر بر سینه بابا
کنار ان غنچه پرپر سوره کوثر یاد ماهم باش
یا ابا صالح
اگر رفتی در کنار عمو دیدی عباس و پیکر بی دست
به چشمان پر زخون عمو مشک و تیر عدو یاد ماهم باش
به فرق بشکسته عباس
به چشمان بسته عباس
🖤☘🖤☘🖤
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔬اثبات آزمایشگاهی👌🏻
✅ #تاثیر دعای هفتم صحیفه سجادیه
بر ویروس کرونا
🖤🏴🖤🏴
12-doa7.mp3
14.21M
#صوت دعای هفتم صحیفه، تقدیم شما👆
✅ حداقل روزی چند بار این صوت رو در فضای منزلتون #پخش کنین تا اگر ویروسی هست، از بین بره.
🔹اگر خودتون و یا عزیزانتون #مبتلا به کرونا هستین که حتما حتما حتما اینکارو انجام بدین👌🏻
⭕️ تا جایی که میتونین، #منتشر کنین📤
به نیت شفای تمام بیماران، #صلواتی ختم بفرمایید🤲
💖🦋🌹🏴🖤🏴🖤
💢اینجا جای منه
🔹شهيد مظفر طاهری قبل از آخرين اعزامش همراه چند نفر از دوستانش به گلزار شهدای زادگاهش در روستای بريز میروند. آنجا شهيد طاهری سمت راست مزار اولين شهيد روستا «شهيد ابوالفضل طاهری» میرود و ميگويد: «اينجا جای من است.» دقيقاً چهار ماه بعد از اعزام به منطقه عملياتی كردستان، در 26 خرداد 64 به دست كومله به شهادت میرسد. فرازی از زندگی شهيد مظفر طاهری را از زبان يكی از همرزمانش پيشرو داريد.
🔹شهید مظفر طاهری بیست و ششم خرداد1364 در مهاباد توسط نیروهای کومله به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهشانزدهم
آيا مى دانى ما چند روز است كه در راه هستيم؟
ما شب يكشنبه 28 رجب، از مدينه خارج شديم. امشب هم شب جمعه، شب سوم ماه شعبان است. ما راه مدينه تا مكّه را پنج روزه آمده ايم. چه توفيقى از اين بهتر كه اعمال عمره خود را در شب جمعه انجام دهيم.
تا يادم نرفته بگويم كه امشب، شب ولادت امام حسين(ع) نيز، هست.
خورشيد را نگاه كن كه پشت آن كوه ها غروب مى كند. پشت آن كوه ها شهر مكّه قرار دارد. آرى، ما به نزديكى هاى مكّه رسيده ايم.
امام، همراه ياران خود وارد شهر مى شود و به مسجد الحرام رفته و اعمال عمره را انجام مى دهد. بيا من و تو هم اعمال عمره خود را انجام بدهيم. بيا كمى با خداى خود خلوت كنيم...
خانه خدا چه صفايى دارد!
خبر ورود امام حسين(ع) در همه شهر مى پيچد، همه مردم خوشحال مى شوند كه تنها يادگار پيامبر به مكّه آمده است.
شهر دوباره بوى پيامبر را گرفته است و خوب است بدانى كه افراد زيادى از شهرهاى مختلف براى انجام عمره، به مكّه آمده اند و آنها هم با شنيدن اين خبر براى ديدن امام لحظه شمارى مى كنند.
آرى، امام به حرم امن الهى پناه آورده است. كسانى كه زيرك هستند، مى فهمند كه جان امام حسين(ع) در خطر است. امام در شهر منزل مى كند و مردم دسته دسته به ديدن ايشان مى آيند. مردم مى دانند كه امام حسين(ع) براى اينكه با يزيد بيعت نكند به اين شهر آمده است. او آمده است تا نهضت سرخ خود را از مكّه آغاز كند.
پيش از آمدن امام حسين(ع)، امير مكّه در مسجد الحرام، امام جماعت بود، امّا اكنون امام حسين(ع) تنها امام جماعت خانه خداست و سيل جمعيّت پشت سر ايشان به نماز مى ايستند.
خبر مى رسد كه قلب همه مردم با امام حسين(ع) است و آنها هر صبح و شام خدمت آن حضرت مى رسند.
ترس و وحشت تمام وجود امير مكّه را فرا مى گيرد. اگر آن حضرت فقط يك اشاره به مردم كند، آنها اطاعت مى كنند. او با خودش فكر مى كند كه خوب است قبل از اينكه مردم، مرا از شهر بيرون كنند، خودم فرار كنم.
او مى داند كه لحظه به لحظه، بر تعداد هواداران امام حسين(ع) افزوده مى شود. پس چه بهتر كه جان خود را نجات دهد. اگر مردم شورش كنند، اوّل سراغ نماينده يزيد مى آيند كه امير مكّه است.
امير مكّه سرانجام تصميم مى گيرد شبانه از مكّه فرار كند. خبر در همه جا مى پيچد كه امير مكّه فرار كرده است. همه جا جشن و سرور است. همه خوشحال هستند و اين را يك موفقيّت بزرگ براى نهضت امام حسين(ع) مى دانند.
مى خواهى من و تو هم در اين جشن شركت كنيم؟ آيا موافق هستى كمى شيرينى بگيريم و در ميان دوستان خود تقسيم كنيم؟
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
11 1400 05 28.mp3
14.7M
🌷از قیام حسین علیهالسلام، تا ظهور تمدن نوین اسلامی در قیام مهدی موعود علیهالسلام
✅قسمت یازدهم
#استاد_شجاعی
#محرم
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین (ع)
#امام_زمان
#حکومت_مهدوی
#سخنرانی_کوتاه
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین
من سینه می زنم سپرم باش یا حسین
در طول عمر جز تو پناهی نداشتم
مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین
هر روز مادرم سر سجاده گفته است
خیلی مراقب پسرم باش یا حسین
ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی
شور محرم و صفرم باش یا حسین
پایین پات سر بگذارم تو هم بیا
بالای جسم محتضرم باش یا حسین
جان مرا بگیر حوالی قتلگاه
این گونه اخرین خبرم باش یا حسین
دستم به دامنت نرسید این جهان اگر
باب الحسین منتظرم باش یا حسین
باشد قرار بعدی ما اربعین حرم
مهر قبولی گذرم باش یا حسین
سربازهای لشکر یا زینب توایم
حرز مدافعان حرم باش یا حسین
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
شفای بیماران مخصوصا بیمار مورد نظر یه حمد شفا قرائت بفرمائید ....
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_دویست_پانزده.....
نگاهی به ساعت کردم . نزدیک هفته بعد از ظهر بود و با
اون پیامی که رادوین به من داده بود و آن نگرانی که میشد
از تک تک حروف کلماتش خواند ، مطمئن بودم دو سه
ساعت دیگه به خانه می رسد . فوری دور خودم چرخیدم .
باید وانمود میکردم چیزی از گوشی و تماسها و حرفهایش
نفهمیدم . گوشیم رو سایلنت کردم . سیم تلفن را از برق
کشیدم . اما با این حال ، از تیپ و قیافه ام ، غافل نشدم.
یک سارافون کوتاه که به زور تا روی ران. پایم میرسید ،
پوشیدم با ساپورت نازک مشکی .موهایم را بالای سرم با
گل سر بستم تا دنباله اش ،آویزی شود تا روی کمرم . یک
خط چشم ساده و یک رژ ، نهایت آرایشی بود که کرده بودم
اما خوب میدانستم همین قدر هم رادوین را چقدر دگرگون
میکند . مشغول کار شدم . اگر دو سه ساعت دیگه به تهران
می رسید ، حتما گرسنه بود . باید یک شام مفصل درست
میکردم . چند دقیقه ای وقت صرف کردم برای انتخاب
شام . قورمه سبزی ، لوبیا پلو ، کباب ماهیتابه ؟
مونده بودم چی درست کنم یک چیزی که هم زود حاضر
می شد و هم رادوین دوست داشت.
در نهایت تصمیم گرفتم برای راحتی کار خودم هم که
شده کباب ماهیتابه ای درست کنم . برنج خیس کردم و
کباب ماهیتابه را روی گاز گذاشتهام . سالاد درست کردم و
میز را چیدم و تمام مخلفاتی که لازم بود برای یک شام
عاشقانه مهیا شد . هندزفری بولوتوثی هامو در گوشم
گذاشتم و در التهاب تپش های نا منظم قلبم و استرسی که
شاید هنوز در وجودم بود برای رادوین و تصمیمش ، دل به
شنیدن آهنگی سپردم تا گذر زمان ، غافل شوم و شاید
آرام....
" اگه از دنیا دلت گرفته غمت نباشه من هستم
پیدا نکردی کسی رو که با تو هم صدا شه من هستم
اگه دیدی که زندگی با تو راه نیومد من هستم
واسه عشق من کلی سال بعد دل تو لک زد من هستم
من هستم من هستم "
صدایم بلند تر از زمزمه ای بود که با شعر همراه شود....
شاید بخاطر درد دلی بود که انگار بی دلیل با آهنگ و متن
شعر همخوانی داشت :
رو عشق من حساب کن همیشه
"
آدم از عشقش که خسته نمیشه
تنها من رو تو ذهنت نگه دار
تا تو بخوای من هستم
نزدیک من باشی نباشی
غرق سکوت شی یا که بی صداشی
هرگز نمیگم به تو خدانگهدار
تا تو بخوای من هستم آی من هستم "
و چقدر خاطره داشت پشت تک تک کلمات آن شعر ، پشت
سر هم ظاهر میشد :
" اگه عشق یعنی تو نباشی و فکر کنم هستی من هستم
نگرانت شم با اینکه عمری منو شکستی من هستم
اگه دیدی که زندگی با تو راه نیومد من هستم
واسه عشق من کلی سال بعد دل تو لک زد من هستم
من هستم من هستم "
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>