eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 التماس دعای فرج @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ من گریه مۍریزم به پاۍ جاده‌ات تا آئینه ڪارۍ ڪرده باشم مقدمت را اوّل ضمیر غائب مفرد ڪجائۍ؟ اۍ پاسـخ آدیـنـه هاۍ پـُر معمّـا #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
  🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 💖السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)💖 ❣اي یوسف فاطمه! ❣اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند. ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نگاه كن! كاروان حركت مى كند. ياران امام همه پا در ركاب آن حضرت هستند. اين كاروان چقدر با عجله مى رود. خطر در كمين است. قبل از اينكه هواداران يزيد بفهمند بايد از اين شهر دور شوند. اشك در چشمان امام حسين(ع) حلقه زده است. او هجرت پيامبر را به ياد آورده است. پيامبر نيز در دل شب از اين شهر هجرت كرد. امام حسين(ع) هم در تاريكى شب به سوى كوفه پيش مى رود. هوا روشن مى شود. صداى اسب هايى از دور، سكوت صبح دم را مى شكند. چه خبر شده است؟ آيا سپاه يزيد مى آيد؟ آرى، امير جديد مكّه فهميده است كه امام حسين(ع) از مكّه مى رود. براى همين، گروهى را به سرپرستى برادرش به سوى امام مى فرستد تا هر طور شده است مانع از رفتن حسين(ع) بشوند. آنها، راه را بر كاروان امام مى بندند. يكى فرياد مى زند: "اى حسين! كجا مى روى؟ هر چه زودتر بايد به مكّه برگردى!". آنها آمده اند تا راه را بر حرم واقعى ببندند. به دست هاى آنها نگاه كن! كسى كه لباس احرام بر تن دارد نبايد وسيله نبرد در دست بگيرد، امّا اينان تازيانه در دست دارند. وقتى كه آنها تازيانه ها را بالا مى برند، جوانان بنى هاشم مى گويند: "خيال مى كنيد ما از تازيانه هاى شما مى ترسيم". عبّاس، على اكبر و بقيّه جوانان پيش مى آيند. غوغايى مى شود. نگاه كن! همه آنها وقتى برق غضب عبّاس را مى بينند، فرار مى كنند. كاروان به حركت خود ادامه مى دهد... مردم، گروه گروه به سوى مكّه مى آيند. فردا روز عرفه است. اينان آخرين گروه هايى هستند كه براى اعمال حج مى آيند. هر طرف را نگاه كنى مردمى را مى بينى كه لباس احرام بر تن كرده اند و ذكر "لبّيك" بر لب دارند، امّا آنها با ديدن اين كاروان كه از مكّه بيرون آمده تعجّب مى كنند و به هم مى گويند كه مگر آنها مشتاق انجام مناسك حج نيستند. چرا حج خانه خدا را رها كرده اند؟ خوب است جلو برويم و علّت را جويا شويم، امّا چون نزديك مى آيند امام حسين(ع) را مى بينند و راهى جز سكوت نمى گزينند. همه گيج مى شوند. ما شنيده بوديم كه او عاشق صحراى عرفات است و اوّلين حجّ گزار خانه خداست. پس چرا حج را رها كرده است؟ آنها نمى دانند كه او مى رود تا حج راستين خود را انجام دهد. نگاه كن! آنجا حاجيان همراه خود قربانى مى برند تا در منى قربانى كنند و اين جا امام حسين(ع) براى مناىِ كربلا، قربانى شش ماهه مى برد. او مى خواهد درخت اسلام را با خون خود آبيارى كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ بابا بیچاره فکرمیکردبه خاطربرخوردش من اینجورشدم ,برای همین مهربان تراز قبل نازم رامیکشید.... ولی غافل از این که عامل این حالتم ,اول بیژن وبعدش اعمال خودمه... خداییش خودم خیلی وحشت کرده بودم ,اما بازهم درس نگرفتم وزنگ زدم به عامل جنایت یاهمون بیژن وبهش گفتم چی برام پیش اومده. بیژن گفت:اتفاقا این حالت نشونه ی خوبیه,یک نوع برون ریزیه,تواتصالات بعدی بهترازاین میشی,اولشه, تواستعداد مسترشدن داری هماجان... روزهای بعدی ,تلفنی با بیژن درتماس بودم.جالبه که شوره ی سرم به کلی ازبین رفته بود واین باعث شد من به کارهای بیژن اعتمادکنم. یک روز بیژن زنگ زد وگفت:هما یک جلسه توخونه ی یکی از دوستان هست که بهت افتخارمیدم بیایی,جلسه ای استثنایی هست وهرکسی را راه نمیدن ,آخه همه از مسترهای سرشناس وموفق هستند. گفتم:بابا کنترلم میکنه ,نمیگذاره بیام. گفت:جلسه طرف صبحه ,میام دانشگاه دنبالت وتاقبل ازاینکه بابات بیاد دنبالت ,برت میگردونم. بااینکه یه کم میترسیدم اما خیلی دوست داشتم توهمچین جلسه ای باشم ومسترهای مهم راببینم. به پیشنهاد بیژن مانتو قرمزم راپوشیدم,انگاررنگ قرمز یک تقدس خاصی براشون داشت بعداز ساعتی انتظار بالاخره بیژن رسید. نشستم توماشین. بیژن دستم راگرفت وگفت قبل ازحرکت باید یک چیزی بهت بدهم. ازتو داشبرد ماشین یک جعبه ی کوچک دراورد,یه انگشتر ظریف با نگینی که شکل یک چشم روش چسپانده شده بود.به انگشترنگاه میکردی ,انگاراون چشم داشت نگاهت میکرد. انگشتررا کرد تو انگشتم وگفت اینم حلقه ی ازدواج برای همسرگلم... از انگشتره خوشم اومد,بیژن میگفت این تک چشم ,نیروهای اهریمنی را ازت دور میکنه ومن نمیدونستم که این انگشتر باعث جذب شیاطین میشه. حرکت کردیم به سمت مقصد.... ...↻ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌹💖🦋 دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهیم به مرخصی آمد. با دوستان به دیدن او رفتیم. در آن دیدار ابراهیم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت می‌کرد. اما از خودش چیزی نمی‌گفت. تا این که صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. یک‌دفعه ابراهیم خندید و گفت: در منطقه المهدی در همان روزهای اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آن‌ها از یک روستا با هم به جبهه آمده بودند. چند روزی گذشت دیدم این‌ها اهل نماز نیستند! تا این‌که یک روز با آن‌ها صحبت کردم. بندگان خدا آدم‌های خیلی ساده‌ای بودند. آن‌ها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه. از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند. من هم بعد از یاد دادن وضو، یکی از بچه‌ها را صدا زدم و گفتم: این آقا پیش‌نماز شما، هر کاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می‌ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می‌کنم تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول وسط خواندن حمد امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن، یک‌دفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!! خیلی خنده‌ام گرفته بود اما خودم را کنترل کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یک دفعه دیدم همه آن‌ها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. این‌جا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده! @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌟سردار شهید محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر۲۷محمد رسول الله(ص) آیا همت مستجاب الدعوه بود؟ ((بابایی،اگه پسر خوبی باشی،امشب به دنیا می آی.وگرنه،من همش توی منطقه نگرانم.)) تا این را گفت،حالم بد شد.دکمه های لباسش را یکی درمیان بست؛مهدی را به یکی از همسایه ها سپرد ورفتیم بیمارستان. توی راه بیشتر ازمن بی تابی می کرد. مصطفی که به دنیا آمد شبانه از بیمارستان آمدم خانه. دلم نیامد حالا که ابراهیم یک شب خانه است،بیمارستان بمانم.از اتاق آمد بیرون،آن قدر گریه کرده بود که توی چشم هایش خون افتاده بود. کنارم نشست و گفت:((امشب خدا من رو شرمنده کرد.وقتی حج رفته بودم،توی خونه خدا چند آرزو کردم. یکی اینکه در کشوری که نفس امام نیست نباشم؛حتی برای یک لحظه.بعد،تورو از خدا خواستم و دوتا پسر.برای همین،هر دوبار میدونستم بچه مون چیه.مطمئن بودم خدا روی من رو زمین نمی اندازه. بعدش خواستم نه اسیر بشم و نه جانباز.فقط وقتی از اولیاالله شدم،در جا شهید بشم.)) 💖💖💖💖💖💖💖💖💖 منبع:مجموعه سیمای افلاکیان @shohada_vamahdawiat
🌟ندبه های انتظار🌟 🔵تشرف یکی از علما خدمت آقا امام زمان عج 💠یکی از علمای بزرگ، در زمان قدیم در تخت فولاد خدمت امام زمان «ارواحنا‌فداه» رسیده بود و از آن حضرت درخواست «علم اکسیر» کرده بود. ✳️ در حالی که یاد گرفتن علوم غریبه حرام است و گفت و شنود و تعلیم و تعلّمش نیز حرام است. 🌺آن حضرت به او فرموده بودند: علوم غریبه به تو چه ربطی دارد؟ من به جای آن ختمی به تو یاد می‌دهم که بهتر از اکسیر است. 🌺بعد فرموده بودند: به پنج تن و امام زمان توسّل پیدا کن و در توسّل‌هایت بگو: ☀️«یا محمّد یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین، ‌یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی». 💠آن عالم نقل می‌کند: 🌺 وقتی حضرت فرمودند: «ادرکنی»، به ذهنم خطور کرد که باید بفرمایند: «ادرکونی»، یعنی برای درخواست کمک از پنج نور مقدّس، باید فعل جمع به کار ببریم، پس چرا ایشان فعل مفرد به کار برده و می‌فرمایند: «ادرکنی و لاتهلکنی»؟! 🔅وقتی چنین تصوّری کردم، امام زمان «ارواحنا‌فداه» تبسّم کردند و فرمودند: 🌸همین است که گفتم. برای اینکه واسطه فیض این عالم، فعلاً من هستم. 🔴یعنی اگر در زمان حاضر توسّلی به پیغمبر اکرم صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم یا سایر حضرات معصومین سلام ‌الله ‌علیهم بشود، فیض الهی به واسطه وجود مقدّس امام زمان «ارواحنا‌فداه» هست که به بندگان می‌رسد... @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
‌🌷مهدی شناسی ۲۲۵🌷 🌹...و اصول الکرم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🌿يک درخت تنه دارد و روی آن تنه ﻫﻢ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ.ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ‌ﻫﺎ ﻭ ﻣﯿﻮﻩ‌ﻫﺎﯾیست.ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻪ،ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ‌ﻫﺎ،ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮒ‌ﻫﺎ،ﺍﯾﻦ ﻣﯿﻮﻩ‌ﻫﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ. 🌿ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺎ ﭘﺎ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺳﯿﺒﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ‌ﺍﯼ ﺑﭽﯿﻨﯿﻢ. 🌿ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﺻﻮﻝ. ﺍﺻﻮﻝ ﺟﻤﻊ ﺍﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺻﻞ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﯾﺸﻪ. ﺍﺻﻮﻝ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎ. 🌿ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﮐﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻨﻪ‌ﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺗﺸﺒﯿﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﺮﻡ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﺼﺎﺩﯾﻘﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ‌ﻫﺎ ﺗﺸﺒﯿﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🌿ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺮﻡ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ است؟ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﺮﻡ ﻣﻄﻠﻖ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﻋﺮﺏ ﮐﺮﻡ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ. ﻣﻄﻠﻖ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﮐﺮﯾﻢ. 🌻ﮐﺮﻡ یعنی خوبی به طور مطلق.ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﺎﺧﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ دارد.ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻄﻠﻖ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ. ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ. 🌻ﮐﺮﻡ ﻫﻢ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺧﻮﺑﯽ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺳﺮ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ. 🌻ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺧﻼ‌ﻗﺶ ﺯﯾﺒﺎ ﻧباشد. ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺳﺖ ﺍﺧﻼ‌ﻗﺶ ﻫﻢ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ.ﮔﺬﺷﺘﻪ‌ﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ‌ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.پس ﻣﻄﻠﻖ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ. 🌻ﻣﻄﻠﻖ ﺧﻮﺑﯽ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺍهل بیت ﺭﯾﺸﻪ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ.ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾشان ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﻧﺪ. ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﺧﻮﺑﯽ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﯾﮏ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ. 🌻ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺍﺻﻮﻝ ﺍﻟﮑﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺎﺷﺪ. 💖🦋🌹💖🦋🌹💖🦋🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
"من منتظرم"       ‌جمله‌ای آشناست...       خدایا از که شنیدم؟       آهان یادم افتاد، از کوفیان...                نکند انتظار من هم از جنس انتظار کوفیان باشد...؟                                                همین! @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ وارد ساختمان شدیم,گویا خونه ی یکی از مسترهای زن بود,انگارنیمه های جلسه بودکه رسیدیم,ازچیزی که میدیدم خیلی تعجب کردم, برخلاف جلسه ی قبل که معنوی وروحانی بود اینجا مثل تگزاس میموند,یک مشت زن بی حجاب ,قاطی مردا هرکدوم یک جام به دستشون که فکر میکنم,ش ر ا ب بود,باتعجب برگشتم به سمت بیژن وگفتم اینجا چرا اینجوریاست؟؟ اینا که دم از دین وقرب خدامیزنند با نجاست خواری و ش ر ا ب میخوان به قرب الهی برسند؟؟ بیژن گفت:تحمل داشته باش ,تو.چون مدارج عالی,عرفان راطی نکردی ,درک اینجورچیزا برات امکان پذیر نیست,تو.اینجا نمیخوادکشف حجاب کنی وچیزی بنوشی ,فقط یک اتصال بگیر تا ببینم ظرفیت تعلیم ترمهای بالاتر را داری؟ مثل همیشه نتونستم باهاش مخالفت کنم,دوتا از مسترها اومدن دوطرفم وبه اصطلاح خودشون وصلم کردند به شعور کیهانی... خدای من همه جا را نورسیاهی فراگرفته بود به نظرم میرسید یکی داره کاسه ی سرم را میتراشه,دست وپاهام به اختیار خودم نبود وتند تند تکون میخورد ,ناخوداگاه از جام بلندشدم رفتم سمت اشپزخونه ,هرچی دم دستم بود شکوندم ,یه کم آروم شدم واومدم سرجام نشستم. بیژن که شاهد همچی بود ,کف زنان امد کنارم نشست وگفت:آفرین هما,میدونستم که روح تو ظرفیتش را دارد,توموفق شدی به شعور کیهانی وصل بشی,اون ظرف شکستنتم ,یک نوع برون ریزی بود ازاین به بعد تومیتونی کارای خارق العاده ای انجام بدهی... بعد انگارکسی توگوشش چیزی گفت ,بلند شد ,پاشو همااا بابات داره میاد سمت دانشگاه,پاشو تا نرسیده ,من ببرمت... سریع پاشدم وراه افتادیم ,تقریبا پنج دقیقه زودتر از بابا رسیدم. سوارماشین بابا شدم ,میخواستم سلام وعلیک کنم ,یکهو صدای انگلیسی مردگونه ای از گلوم بیرون امد. بابا باتعجب نگاهم کردپشت سرهم سوالای مختلف پرسید,من میخواستم جواب بدهم اما بی اختیار بااینکه اصلا زبان انگلیسی وارد نبودم,جواب سوالات بابا راباهمون لحن صدا وبه زبان انگلیسی سلیس جواب میدادم. خودم گیج شده بودم وبابا داشت دیوونه میشد... رفتیم خونه,مامان امد جلو ,بابا زد توسرش واشاره کردبه من وگفت:حمیده,دخترت دیوونه شده مامان شونه هام راتکون داد .. پرسید چت شده هما اومدم بگم ,هیچی نشده و... اینار صدای بچه ای از گلوم خارج شد که به زبان ترکی صحبت میکرد...... خودمم گیج شده بودم,بابا اینبار خشکش زده بود ومامان ازحال رفت.. منو بردن تواتاقم قرص خواب دادن بخورم تا بخوابم. فک کنم به گمانشون من واقعا دیوونه شده بودم,عصرمیخواستن ببرنم پیش روانپزشک. خیلی احساس خستگی میکردم,اروم خواب رفتم.. باتکانهای مادرم ازخواب بیدارشدم,مادرباترس بهم خیره شده بود. گفتم:ساعت چنده مامان مامان پرید بغلم کرد وگفت:خداراشکر خوب شدی,دیگه دری وری با زبانهای ترکی وانگلیسی نمیگی . مامان:پاشو عزیزم یه چی بخور ,میخوایم بریم دکتر گفتم:دکترررر نه من طوریم نیست نمیام. مامان:اتفاقا باید بیای,همون دفعه ی قبل که تشنج کردی میبایست ببریمت... بالاخره با زور همراه پدرومادرم رفتیم پیش یک روان پزشک... ...‌↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پروردگارااا 🌙در این شب ✨دفتر دل دوستانم را 🌙به تو میسپارم ✨با دستان مهربانت 🌙قلمی بردار ✨خط بزن غمهایشان 🌙و دلی رسم کن ✨برایشان به بزرگی دریا 🌙شاد و پر خروش 🖤🌙✨🌟🖤
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ نه راز، نیاز هم به عشق تو خوش است نه سوز که ساز هم به عشق تو خوش است اللّهمّ کن لولیّک به قنوت یعنی که: نماز هم به عشق تو خوش است #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🏴🏴
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ باباومادر آنچه که دیده وشنیده بودند برای دکترتعریف کردند. دکتر کمی به فکرفرو.رفت وبعدازکمی مکث گفت:بیماری دخترشما ....اصلا به نظر من بیمارنیستند ایشون دچار یک نوع عکس العمل برای کاری که انجام داده اند شدند,باتوجه به شرکت درکلاس عرفان حلقه که الان تازگیا بین جوانا وگاها بیماران برای فرادرمانی باب شده,احتمال جن زدگی وجود دارد که اونم از حیطه ی علم من خارج است وباید به یک عالم دین مراجعه شود... پدرومادرم خشکشون زده بود باورشون نمیشد بایکبارشرکت کردن توجلسات عرفان حلقه اینجورشده باشم,بیچاره هاخبرنداشتند من دو بار با شعورکیهانی یاهمان اجنه ,ارتباط برقرارکردم... یه جورایی خودم هم ترسیده بودم,تصمیم گرفتم ,زنگ بزنم بیژن وازش بخواهم تواین کلاسها ومحافل اسم من را خط بزند. شب بعدازاینکه باباومامان خوابیدند,زنگ زدم به بیژن وهرچه اتفاق افتاده بود گفتم وازش خواستم دور من را تواینجورجاها خط بکشه... بیژن بالحنی خاص گفت:دیوونه ,توالان خارق العاده شدی,شعورکیهانی دروجودت حلول پیدا کرده ,ازت میخوام یکبار,فقط یکبار درجلسه ی خاص که بهمین زودیا برگزارمیشه ,شرکت کنی ومقام خودت رابه عینه ببینی... گفتم چه جور جلسه ای هست؟ گفت:یه جشن هست همش شادی وپایکوبی.. گفتم :برای اخرین بار باشه...تلفن راقطع کرد به یکباره یادم امد ما الان اول ماه محرمیم,ماه محرم هم ماه عزاوماتمه ,یعنی این چه جور جشنی هست؟؟ ازوقتی وارد عرفان حلقه شده بودم ,تونمازم خیلی سهل انگاری میکردم,دعای عهدوندبه وکمیل و...راکه قبلا همیشه میخوندم ,این چندوقت حتی یک بارهم نخونده بودم,خلاصه ازمعنویاتی که از ابتدای کودکی بهم اموخته بودند کلی فاصله گرفته بودم,وتنها چیزی که کمرنگ نشده بود ,عشق به امام حسین ع بود,اخه من ازکودکی باعشق حسین ع ,عشق میکردم ,نام حسین ع یک شیرینی وصف ناپذیری دروجودم به جوش میاورد همین عشق مرا ازاین مهلکه نجات داد... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سلام علی آل یس ❣بازآ، دلم ز گردش دوران شکسته است چون کشتى از تهاجم طوفان شکسته است ❣آئينه خيال نهادم به پيش روى ديدم که قلبم از غم هجران شکسته است ❣عمرى در آتشيم و ترا ناله می کنيم فريادمان به کوى و خيابان شکسته است ❣ديگر نواى ما ننوازد نى فراق اين ناله در گلوى نيستان شکسته است ❣ما تيغ غيرتيم ولى در نيام غم زنگار بی تحرک دوران شکسته است ❣پرچم فراز مهر خراسان برآمده بى تو قرار مهر خراسان شکسته است ❣ما را خيال روى تو بیتاب می کند عقد بلور اشک، به دامان شکسته است ❣درمان حسرت دل ما ديدن تو بود بازآ که بى تو شيشه درمان شکسته است ❣در رهگذار عشق گدايان حضرتيم در اين مسير کلک »پريشان« شکسته است @shohada_vamahdawiat
خداحافظ‌‌محُرم خداحافظ‌ای‌گریه‌های‌محرم‌😭…💔 خداحافظ ای اربعین کربلا خدافظ ای گودی قتلگاه😭 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ــ كيستيد و از كجا مى آييد؟ ــ ما از بصره آمده ايم و مى خواهيم به مكّه برويم. ــ سفر به خير. ــ آيا شما از امام حسين(ع) خبرى داريد. ما براى يارى او اين راه دور را آمده ايم. ــ خوش آمديد! اين كاروان امام حسين(ع) است كه به كوفه مى رود. تا نام امام حسين(ع) به گوش آنها مى رسد، غرق شادى و سرور مى شوند. نگاه كن! آنها سر به خاك مى نهند و سجده شكر به جا مى آورند كه سرانجام به محبوب خود رسيده اند. آنها براى عرض ادب و احترام، نزد امام مى روند. آنها در نزديكى مكّه، فكرِ طواف و ديدن خانه خدا را از سر بيرون مى كنند. زيرا مى دانند كه كعبه حقيقى از مكّه بيرون آمده است. به همين جهت به زيبايى كعبه حقيقى دل مى بندند و همراه كاروان امام، به سوى كوفه به راه مى افتند. تاريخ همواره به معرفت اين سه نفر غبطه مى خورد. خوشا به حالشان كه در لحظه انتخاب بين حج و امام حسين(ع)، دوّمى را انتخاب كردند. آيا آنها را شناختى؟ يزيد بن ثُبَيْط و دو جوان او. آرى، از هزاران حاجى در آن سال هيچ نام و نشانى نمانده است، امّا نام اين حاجيان واقعى، براى هميشه باقى خواهد ماند. اين سه نفر اهل بصره هستند. آنها وقتى با خبر شدند كه امام در مكّه اقامت كرده است، بى قرار ديدن امام، دل به دريا زده و به سوى مكّه رهسپار شده اند، امّا آنها هم، مثل من و تو از حج و طواف خانه خدا دل مى كَنند و مى خواهند دور كعبه حقيقى طواف كنند. آنها مى خواهند تا يار و ياور امام زمان خود باشند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef