eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🏴🏴
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ باباومادر آنچه که دیده وشنیده بودند برای دکترتعریف کردند. دکتر کمی به فکرفرو.رفت وبعدازکمی مکث گفت:بیماری دخترشما ....اصلا به نظر من بیمارنیستند ایشون دچار یک نوع عکس العمل برای کاری که انجام داده اند شدند,باتوجه به شرکت درکلاس عرفان حلقه که الان تازگیا بین جوانا وگاها بیماران برای فرادرمانی باب شده,احتمال جن زدگی وجود دارد که اونم از حیطه ی علم من خارج است وباید به یک عالم دین مراجعه شود... پدرومادرم خشکشون زده بود باورشون نمیشد بایکبارشرکت کردن توجلسات عرفان حلقه اینجورشده باشم,بیچاره هاخبرنداشتند من دو بار با شعورکیهانی یاهمان اجنه ,ارتباط برقرارکردم... یه جورایی خودم هم ترسیده بودم,تصمیم گرفتم ,زنگ بزنم بیژن وازش بخواهم تواین کلاسها ومحافل اسم من را خط بزند. شب بعدازاینکه باباومامان خوابیدند,زنگ زدم به بیژن وهرچه اتفاق افتاده بود گفتم وازش خواستم دور من را تواینجورجاها خط بکشه... بیژن بالحنی خاص گفت:دیوونه ,توالان خارق العاده شدی,شعورکیهانی دروجودت حلول پیدا کرده ,ازت میخوام یکبار,فقط یکبار درجلسه ی خاص که بهمین زودیا برگزارمیشه ,شرکت کنی ومقام خودت رابه عینه ببینی... گفتم چه جور جلسه ای هست؟ گفت:یه جشن هست همش شادی وپایکوبی.. گفتم :برای اخرین بار باشه...تلفن راقطع کرد به یکباره یادم امد ما الان اول ماه محرمیم,ماه محرم هم ماه عزاوماتمه ,یعنی این چه جور جشنی هست؟؟ ازوقتی وارد عرفان حلقه شده بودم ,تونمازم خیلی سهل انگاری میکردم,دعای عهدوندبه وکمیل و...راکه قبلا همیشه میخوندم ,این چندوقت حتی یک بارهم نخونده بودم,خلاصه ازمعنویاتی که از ابتدای کودکی بهم اموخته بودند کلی فاصله گرفته بودم,وتنها چیزی که کمرنگ نشده بود ,عشق به امام حسین ع بود,اخه من ازکودکی باعشق حسین ع ,عشق میکردم ,نام حسین ع یک شیرینی وصف ناپذیری دروجودم به جوش میاورد همین عشق مرا ازاین مهلکه نجات داد... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سلام علی آل یس ❣بازآ، دلم ز گردش دوران شکسته است چون کشتى از تهاجم طوفان شکسته است ❣آئينه خيال نهادم به پيش روى ديدم که قلبم از غم هجران شکسته است ❣عمرى در آتشيم و ترا ناله می کنيم فريادمان به کوى و خيابان شکسته است ❣ديگر نواى ما ننوازد نى فراق اين ناله در گلوى نيستان شکسته است ❣ما تيغ غيرتيم ولى در نيام غم زنگار بی تحرک دوران شکسته است ❣پرچم فراز مهر خراسان برآمده بى تو قرار مهر خراسان شکسته است ❣ما را خيال روى تو بیتاب می کند عقد بلور اشک، به دامان شکسته است ❣درمان حسرت دل ما ديدن تو بود بازآ که بى تو شيشه درمان شکسته است ❣در رهگذار عشق گدايان حضرتيم در اين مسير کلک »پريشان« شکسته است @shohada_vamahdawiat
خداحافظ‌‌محُرم خداحافظ‌ای‌گریه‌های‌محرم‌😭…💔 خداحافظ ای اربعین کربلا خدافظ ای گودی قتلگاه😭 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ــ كيستيد و از كجا مى آييد؟ ــ ما از بصره آمده ايم و مى خواهيم به مكّه برويم. ــ سفر به خير. ــ آيا شما از امام حسين(ع) خبرى داريد. ما براى يارى او اين راه دور را آمده ايم. ــ خوش آمديد! اين كاروان امام حسين(ع) است كه به كوفه مى رود. تا نام امام حسين(ع) به گوش آنها مى رسد، غرق شادى و سرور مى شوند. نگاه كن! آنها سر به خاك مى نهند و سجده شكر به جا مى آورند كه سرانجام به محبوب خود رسيده اند. آنها براى عرض ادب و احترام، نزد امام مى روند. آنها در نزديكى مكّه، فكرِ طواف و ديدن خانه خدا را از سر بيرون مى كنند. زيرا مى دانند كه كعبه حقيقى از مكّه بيرون آمده است. به همين جهت به زيبايى كعبه حقيقى دل مى بندند و همراه كاروان امام، به سوى كوفه به راه مى افتند. تاريخ همواره به معرفت اين سه نفر غبطه مى خورد. خوشا به حالشان كه در لحظه انتخاب بين حج و امام حسين(ع)، دوّمى را انتخاب كردند. آيا آنها را شناختى؟ يزيد بن ثُبَيْط و دو جوان او. آرى، از هزاران حاجى در آن سال هيچ نام و نشانى نمانده است، امّا نام اين حاجيان واقعى، براى هميشه باقى خواهد ماند. اين سه نفر اهل بصره هستند. آنها وقتى با خبر شدند كه امام در مكّه اقامت كرده است، بى قرار ديدن امام، دل به دريا زده و به سوى مكّه رهسپار شده اند، امّا آنها هم، مثل من و تو از حج و طواف خانه خدا دل مى كَنند و مى خواهند دور كعبه حقيقى طواف كنند. آنها مى خواهند تا يار و ياور امام زمان خود باشند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
‌🌷مهدی شناسی ۲۲۶🌷 🌹... و اصول الکرم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🌸ﮐﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﻑ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺨﺸﺶ. ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻫﺶ ﻭ ﺟﻮﺩ ﻭ ﺳﺨﺎ ﻭ ﻋﻄﺎ. ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﻫﺮ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﻋﻄﺎﯾﯽ. ﺁﻥ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﻋﻄﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼ‌ ﺑﻼ‌ ﻋﻮﺽ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻃﺮﻑ ﺍﺯ ﺑﺨﺸﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ‌ﯼ ﻣﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ. 🌸 ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ علیه السلام ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ. ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ. «ﺇِﻧَّﻤَﺎ ﻧُﻄْﻌِﻤُﻜُﻢْ ﻟِﻮَﺟْﻪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻟَﺎ ﻧُﺮِﻳﺪُ ﻣِﻨﻜُﻢْ ﺟَﺰَﺍﺀ ﻭَﻟَﺎ ﺷُﻜُﻮﺭًﺍ» (ﺍﻧﺴﺎﻥ/9) ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﺮﯾﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺑﺨﺸﺸﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ و حتی ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﺎﻃﻨﯽ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺑﺨﺸﺸﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ،ﯾﺎ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺨﻞ ﻧﺠﺎﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﺪ،ﺑﺨﺸﺶ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ،ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﺮﻡ ﮔﻔﺘﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🌸 ﮐﺮﻡ ﺁﻥ ﺑﺨﺸﺸﯽ ﻭ ﻋﻄﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼ‌ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻖ ﺑﺎﺷﺪ. 🌸ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﺻﻮﻝ چنین کرمی هستند... ☘ﮐﺮﻡ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻖ ﺩﯾﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ طور ﺍﺳﺖ،ﺟﺰ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. یعنی ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﻣﯽ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﺳﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺯﺩ. ☘ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺻﻮﻝ ﺍﻟﮑﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺮﻡ ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻓﺮﻉ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﺮﻡ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻞ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ اهل بیت ﺳﺮ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ. ☘ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺷﻤﻊ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ.ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ.ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺑﯽ و ﮐﺮﻡ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﯽ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﺮﻉ ﺍﺳﺖ؟ ☘ﭼﺸﻢ ﺍﺻﻞ ﺍﺳﺖ،ﭼﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺷﻤﻊ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ؟ ﺷﻤﻊ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺲ ﺷﻤﻊ ﻓﺮﻉ ﺑﺮ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ. ☘ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻼ‌ﻩ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﮐﺮﻡ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﺮﻉ ﺍﺳﺖ؟ ﺗﺎ ﺳﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ،ﮐﻼ‌ﻩ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ☘ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﺖ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻗﺪ ﻭ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﺮﻉ ﺍﺳﺖ؟ ☘ﺍمام زمان ﺍﺻﻮﻝ کرمند.ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺮﻡ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻞ ﺍﺯ ﺍﯾشان ﺳﺮ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ.ﯾﻌﻨﯽ کسی است که ﺑﻪ ما چشم ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ،آن هم چشم بینا... 🦋💖💖🦋💖🦋💖🦋💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان! با تعجب گفتم: کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه! لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم. مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد وگفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم. پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!! چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟! جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟! گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟! ادامه دارد... @shohada_vamahdawiat
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ پدرم خیلی زود یک روحانی پیدا کرده بود که کارش برای همین جن زدگی بود. بابام وقت گرفته بود که بریم پیش روحانیه,وقت رفتن,هرکارکردم نتونستم از جام بلند بشم,احساس میکردم دونفر دوطرفم رامحکم گرفتن وبه زمین دوختنم,میخواستم به بابا بگم که فلج شدم ناگاه صدای مردی ازگلوم درامد که اینبار با زبان ارمنی صحبت میکرد,پدرومادرم خیلی ترسیده بودند... مادرم موند پیشم وبابا زنگ زد به اخونده که فامیلش موسوی بودوبراش توضیح داد که چه اتفاقی افتاده... اقای موسوی یک سری اذکار وکارها گفته بود که انجام بدهیم. حالا دیگه خودمم خسته شده بودم ,گاهی یک درد توبدنم میپیچید ازپامیگرفت میومدتودستم بعدش سرم ,همینطور میچرخید. دوباره به یاد خداافتادم,حالا میفهمیدم بیژن با ارتباط اجنه مرا جادو کرد وپام رابه این محافل بازکرد حتی باعث شد بااجنه ارتباط برقرارکنم... ازخودم بدم میومد ,تصمیم گرفتم هرطور شده بااین ارواح خبیث بجنگم... اقای موسوی گفته بود قران راازش جدا نکنه,مدام دعابخونه ونماز به جا بیاورد. چندبارسعی کردم وضوبگیرم اما یک نیرویی نمیذاشت,وقتی میخواستم اب رو دستم بریزم ,دستاهم خشک میشد,انگارفلج میشدند,مامان راصدامیزدم تا برام وضوبگیره,روی سجاده که مینشستم ,به یک باره مهرغیب میشد,سجاده خودبه خوداز زیرپام کشیده میشد... حالا میدونستم واقعا اجنه احاطه ام کردند... مامان برام غذامیاورد ,توغذا خورده شیشه میدیدم وخیلی چیزای دیگه,انگارمیخواستن ازمن انتقام بگیرن...اما ازهیچ کدام این اتفاقات باپدرومادرم حرف نمیزدم,اخه غصه میخوردن. توهمین روزها بیژن زنگ زدگفت:چی شدی خانم خوشگلم؟چرااحوالی نمیگیری,زنگ زدم بهت تاریخ جشن رابگم... با عصبانیت دادزدم: گورت راگم کن ابلیس ,شیطان کثیف... بیژن انگاری ازبرخوردم خبرداشت, خیلی ریلکس گفت:خانم کوچلو چه بخوای وچه نخوای اومدی توجمع ما ابلیسان,توالان همسر یک شیطانی.. باصدای بلندی خندید... عصبی ترشدم وگفتم: دیگه نمیخوام صدات رابشنوم.. بیژن:جشن دو روز دیگست,یعنی روز عاشورا,اگه بیای که با اغوش بازمی پذیریمت واگر نیای من دوستام رامیفرستم پیشت تا جشن بگیرند... گفتم:تویک ابلیسی,من نمیام ,هرغلطی دوست داری بکن... اما نمیدانستم چه جهنم سوزانی درپیش دارم.. امروز روز تاسوعا بود وعلی رغم میل باطنی ام که دوست داشتم درعزاداریها شرکت کنم,همان نیروی شیطانی نگذاشت درسوگ اربابم شرکت کنم ,اما بابا رافرستادم اداره ی آگاهی وموضوع تهدید بیژن را گفتم که به اطلاع آنها برساند.قرارشد اگر باهام دوباره تماس گرفت ,اونا رادرجریان بگذارم,اما من اصلا تمایلی به صحبت کردن با این ابلیس آدم نما نداشتم,هرچه آدرس از بیژن داشتم دراختیار انها گذاشتم وتصمیم گرفته بودم هرچه زنگ زد جواب ندهم،از دم غروب ۱۳تماس ازدست رفته ازبیژن داشتم... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
شبتون حسینی و التماس دعای فرج 🌹🌹 🖤🌙✨🌟🖤