eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ اى وارث ذوالفقار مـولا برگـرد اى نور دو چشم آل‌طاها، برگرد ما شعله به شعله سوختیم از غم‌یاس اى منتقم حضرت زهـرا، برگـرد @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🖤🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مثل دیوانه‌ها نگاهش میکنم. شخصیت رمان من اینجا چکار میکند؟ بشری صابری یک شخصیت خیالی ست. فقط توی دفترم هست و میان فایلهای وُرد. توی دنیای واقعی وجود ندارد! ناباورانه میپرسم: یعنی چی؟ چرا مثل منی؟ درحالی که دوباره راه میافتد و من را دنبال خودش میکشد میگوید: چون تو همه شخصیتهای اصلیِ دختر رو توی رمانات شبیه خودت تصور میکنی. ناخودآگاهه، دست خودت نیست. اینطوری بهتر باهاشون احساس همذاتپنداری میکنی! شوک شنیدن این حرفها انقدر برایم سنگین است که بیحرکت میایستم. بشری نگاهی به پشت سرم میاندازد؛ جایی که مرد افتاده. رد نگاهش را میگیرم. مرد دارد تکان میخورد. بشری دستم را محکمتر میکشد و میگوید: بدو بریم! الان بهوش میاد! خیابان فرعی را میدویم. هوا بوی باران میدهد اما باران نمیبارد. نمیدانم کجاییم. راه را گم کردهام. بشری من را میکشد به سمت یک پراید نوکمدادی و میگوید: سوار شو! و در را برایم باز میکند. نمیدانم این کارم حماقت است یا نه. چرا باید سوار ماشین یک غریبه شوم؟ چون آن غریبه دقیقاً کپی برابر اصل خودم است و میگوید شخصیت رمانم است و این حرفها؟ بشری نهیب میزند: سوار شو! در عقب را باز میکنم و سوار میشوم. داخل ماشین برخلاف بیرونش گرم است. بشری هم عقب نشسته. از دیدن دو مردی که جلو نشسته اند خشکم میزند،هین بلندی میکشم و دستم را میگذارمروی دهانم. دستم را میگذارم روی دستگیره در تا بازش کنم و پیاده شوم، اما در قفل است و ماشین راه میافتد. الان است که گریه ام بگیرد. یکی از مردها که سمت کمکراننده نشسته، برمیگردد به سمت من: نگران نباشید، جاتون امنه. چقدر قیافه این مرد آشناست. مطمئنم او را قبالً دیدهام؛ همانطور که آن مردِ میانسال را دیده بودم. نمیدانم کجا. این مرد جوان است، بیست و هفت هشت ساله. لبخند گرمی میزند: من عباسم مامان! جیغ میکشم: مامان؟ یعنی چی؟و با چشمانِ گرد شده به بشری نگاه میکنم. بشری سرش را تکان میدهد: آره، اینم شخصیت رمانته. ماها مثل بچه های توایم. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
🏴 پروانه ایم و بر اهل بیت سوخته ایم این چشمه اشک به مشک خود دوخته ایم گر خادم سادات علی هستیم ما از ام البنین این روش آموخته ایم @shohada_vamahdawiat                 
باب الحرم _حجت الاسلام علی شریفی.mp3
16.06M
🎙 چرا امام زمان (عج) انقدر به روضۀ عمو جانشان حضرت عباس سلام الله علیه علاقه دارد ؟! چرا ... 🔰 سخنرانی بسیار شنیدنی استاد علی شریفی با موضوع حضرت اُم البنین سلام الله علیها ┅═•┄⊰↭⊱•┄═┅ ↫ پی نوشت : رفقای امام حسینی ، آن قدر جایگاه مادر در تربیتِ فرزند مهم و موثر است که قرآن می فرماید: «نِساؤُکُم حَرثٌ لَکم» بقره-٢٢٣ . زنان شما کشتزار شمایند . مراقبِ انتخاب خود باشیم : مادرانِ اُم البنینی .. فرزندانی عباسی .. @shohada_vamahdawiat                 
نافِع بن هلال از خيمه بيرون مى آيد، او مى خواهد قدرى قدم بزند. ناگهان در دل شب، سايه اى به چشمش مى آيد. خدايا، او كيست؟ نكند دشمن است و قصد شومى دارد. نافع شمشير مى كشد و آهسته آهسته نزديك مى شود. چه مى بينم؟ در زير نور ماه، چقدر آشنا به چشم مى آيد: ــ كيستى اى مرد و چه مى كنى؟ ــ نافع، من هستم، حسين! ــ مولاى من، فدايت شوم. در دل اين تاريكى كجا مى رويد. نكند دشمن به شما آسيبى برساند. ــ آمده ام تا ميدان نبرد را بررسى كنم و ببينم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد. آرى! امام حسين(ع) مى خواهد براى فردا برنامه ريزى كند و نيروهاى خود را آرايش نظامى بدهد. بايد از ميدان رزم باخبر باشد. نافع همراه امام مى رود و كارِ شناسايى ميدان رزم، انجام مى شود. اكنون وقت آن است كه به سوى خيمه ها بازگردند. امام حسين(ع) دست نافع را مى گيرد و به او مى فرمايد: ــ فردا روزى است كه همه ياران من كشته خواهند شد. ــ راست مى گويى. فردا وعده خدا فرا مى رسد. ــ اكنون شب است و تاريكى و جز من و تو هيچ كس اين جا نيست. آنجا را نگاه كن! نقطه كور ميدان است، هر كس از اين جا برود هيچ كس او را نمى بيند; اينك بيا و جان خود را نجات بده، من بيعت خود را از تو برداشتم، برو. عرق سردى بر پيشانى نافع مى نشيند و اندوهى غريب به دلش چنگ مى زند. پاهايش سست مى شود و روى زمين مى افتد. ناگهان صداى گريه اش سكوت شب را مى شكند. ــ چرا گريه مى كنى. فرصت را غنيمت بشمار و جان خود را نجات بده. ــ اى فرزند پيامبر! به رفتنم مى خوانى؟ من كجا بروم؟ تا جانم را فدايت نكنم، هرگز از تو جدا نخواهم شد. شهادت در راه تو افتخارى است بزرگ. امام دست بر سر نافع مى كشد و او را از زمين بلند مى كند و با هم به سوى خيمه ها مى روند. آنها به خيمه زينب(س) مى رسند. امام وارد خيمه خواهر مى شود و نافع كنار خيمه منتظر امام مى ماند. صدايى به گوش نافع مى رسد كه دلش را به درد مى آورد. اين زينب(س) است كه با برادر سخن مى گويد: "برادر! نكند فردا، يارانت تو را تنها بگذارند؟". نافع، تاب نمى آورد و اشك در چشم هاى او حلقه مى زند. عجب! عمّه سادات در اضطراب است. چنين شتابان كجا مى روى؟ صبر كن من هم مى خواهم با تو بيايم. آنجا، خيمه حبيب بن مظاهر، بزرگ اين قوم است. نافع وارد خيمه مى شود. حبيب در گوشه خيمه مشغول خواندن قرآن است. نافع، سلام مى كند و مى گويد: "اى حبيب! برخيز! دختر على نگران فرداست؟ برخيز بايد به او آرامش و اعتماد بدهيم، برخيز حبيب!". حبيب از جا برمى خيزد و با شتاب به خيمه دوستانش مى رود. همه را خبر مى دهد و از آنها مى خواهد تا شمشيرهاى خود را بردارند و بيايند. مى خواهى چه كنى اى حبيب؟ همه در صف هاى منظم دور حبيب جمع شده اند. به سوى خيمه زينب()مى رويم. ايشان و همه زنانى كه در خيمه ها بودند، متوجّه مى شوند كه خبرى شده است. آنها سراسيمه از خيمه ها بيرون مى آيند. ياران حسين(ع) به صف ايستاده اند: ــ سلام، اى دختر على! سلام اى يادگار فاطمه! نگاه كن، شمشيرهايمان در دستانمان است. ما همگى قسم خورده ايم كه آنها را بر زمين نگذاريم و با دشمن شما مبارزه كنيم. ــ اى جوانمردان! فردا از حريم دختران پيامبر دفاع كنيد. همه ياران با شنيدن سخن حبيب اشك مى ريزند. قلب زينب(ع) آرام شده و به وفادارى شما يقين كرده است. اكنون به سوى خيمه هاى خود باز گرديد! ديگر چيزى تا اذان صبح نمانده است. كم كم شب عاشورا به پايان نزديك مى شود. آنجا را نگاه كن! سياهى هايى را مى بينم كه به سوى خيمه ها مى آيند. خدايا، آنها كيستند؟ ــ ما آمده ايم تا حسينى شويم. آيا امام ما را قبول مى كند؟ ما تاكنون در سپاه ظلمت بوديم و اكنون توبه كرده ايم و مى خواهيم در سپاه روشنى قرار بگيريم. ما از سر شب تا حالا به خواب نرفته ايم. دنبال فرصت مناسبى بوديم تا بتوانيم خود را به شما برسانيم. زيرا عمرسعد نگهبانان زيادى را در ميان سپاه خود قرار داده است تا مبادا كسى به شما بپيوندد. ــ خوش آمديد! امام با لبخند دلنشينى از آنها استقبال مى كند. خوشا به حالتان كه در آخرين لحظه ها، به اردوگاه سعادت پيوستيد. اين توبه كنندگان در ساعت هاى پايانى شب و قبل از آنكه هوا كاملا روشن شود به اردوگاه امام مى پيوندند. هر كدام از آنها كه مى آيند، قلب زينب(س) را شاد مى كنند. بعضى از آنها نيز، از كسانى هستند كه براى گرفتن جايزه به جنگ آمده بودند، امّا يكباره دلشان منقلب شد و حسينى شدند. و به راستى كه هيچ چيز، بهتر از عاقبت به خيرى نيست. اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟ براى چه او به زمين آمده است؟ او آمده تا خون سرخ حسين(ع) را در اين شيشه سبز قرار دهد. امام حسين(ع) مهمان جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است. اين پيامبر است كه با حسينش سخن مى گويد: "فرزندم! تو شهيد آل محمّد هستى! تمام اهل آسمان منتظر آمدن
تواند و تو به زودى كنار من خواهى بود. پس به سوى من بشتاب كه چشم انتظار توام". آن فرشته مأمور است تا خون مظلوم و پاك تو را به آسمان ببرد. چرا كه خون تو، خون خداست. تو ثارالله هستى! امام از اين خواب شيرين بيدار مى شود. او بار ديگر آغوش گرم پيامبر را در خواب احساس مى كند. امروز دشمنان مى خواهند اسلام را نابود كنند، امّا تو با قيام خود دين جدّت را پاس مى دارى. تو با خون خود اسلام را زنده مى كنى و اگر حماسه سرخ تو نباشد، اثرى از اسلام باقى نخواهد ماند. خون سرخ تو، رمز بقاى اسلام است. آرى! تو خون خدايى! السلام عليك يا ثارالله! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
باب الحرم _ حاج مهدی سروری.mp3
5.78M
|⇦•السلام ای مادر ایثار.. و توسل ویژۀ وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها _ حاج مهدی سروری •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● زنان در تربیتِ نسلِ انقلابی است مثلاً 'تربیت' سرباز از ! 💔 @shohada_vamahdawiat                 
🌷مهدی شناسی ۲۹۲🌷 🌹کما شهد الله لنفسه و شهدت له ملائكة🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ♦️واقعیت این است که ﻓﻘﻂ ما به وحدانیت خداوند شهادت نمی دهيم.خود خدا هم ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮ ﯾﮑﺘﺎﯾﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ♦️ﻣﺜﻞ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺍﺳﺖ. ﺁﻓﺘﺎﺏ ﮐﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ. ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ. ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﺩﻟﯿﻞ ﺁﻓﺘﺎﺏ. ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﺑﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﺵ.ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ:"ﺷَﻬِﺪَ ﺍﻟﻠَّـﻪُ ﺃَﻧَّﻪُ ﻟَﺎ ﺇِﻟَـﻪَ ﺇِﻟَّﺎ ﻫُﻮَ" (ﺁﻝ ﻋﻤﺮﺍﻥ/ 18) ♦️ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻫﻢ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ.ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﻢ. ﺷﻬﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﺩ؟!ﻣﯽ‌ فرماید: ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎ هم ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ. ♦️ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﺮﺳﯽ، ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻭ ﭘﺎﮎ ﺷﻮﯼ.ﺍﮔﺮ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯼ و ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ‌ﻫﺎ و ﺗﺮﺩﺍﻣﻨﯽ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ.ﺗﻮ ﻫﻢ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻫﻢ ﻧﻔﺲ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺑﺎﺷﯽ. ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻠﻮﻝ ﮔﺸﺘﻤﯽ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻗﺎﻝ ﻭ ﻣﻘﺎﻝ عالمی می کشم از برای تو 🌹ﻭَ ﺃُﻭﻟُﻮ ﺍﻟْﻌِﻠْﻢِ ﻣِﻦْ ﺧَﻠْﻘِﻪِ🌹 🌻ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ به وحدانیت خداوند ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ؟ ﺁﻥ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺭﮎ ﻭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻫیند. 🌻 ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺖ ﮐﻨﺪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺩﻭﻻ‌ﺑﯽ را.یکی از مصادیق اولوالعلم بود. ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺯﻧﯽ ﻭﺣﯽ ﺍﺳﺖ؟ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻭ ﻏﯿﺐ ﺍﺳﺖ؟! 🌻ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻣﻦ ﻏﯿﺐ ﻧﻤﯽ‌ﮔﻮﯾﻢ. ﺷﻤﺎ ﻏﯿﺐ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯽ. ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎنی هست.ﺷﻤﺎ ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍﯼ؟ ﻧﺪﯾﺪﯼ.پس ﺷﻤﺎ ﻏﯿﺐ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯽ. 🌻 ﻭﻟﯽ ﻣﻦ وقتی عظمت خدا را دیده ام و شاهدم و اهل بیت را با چشم دل دیده ام دیگر برای من غیب نیستند که بخواهم غیب بگویم.کاملا کشف و شهود است... 🌻امام علیه السلام که مصداق بی نقص اولوالعلم است،مانند جوی آبی ست که به یک چشمه وصل‌است و اگر ایشان را دنبال کنیم و رفتار و گفتارش را پیروی کنیم بعد از طی مسافتی به سرچشمه که یکیست و همه از او نشأت گرفته اند خواهیم رسید... 💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🥀🍂 🦋🌹💖
خدایا 🙏 در این شب معنوی وفات حضرت ام البنین 🖤 مادرحضرت اباالفضل العباس علیه السلام 🖤 گره های زندگی مایی که با امید همیشه تو را صدامیزنیم باز بفرما 🙏 آمین یا رَبَّ 🙏 شب بخیر ✨🙏✨ ༺🦋 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ آیا هنـوز مانده دلـم را صدا ڪنے؟ نوبت نشد ڪہ داد دلـم را دوا ڪنے؟ از شَر نَفس، خستہ ام پناهم نمےدهے؟ پاسخ بہ التمـاس نگاهـم نمےدهے؟ 💔 @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌷🌻☘🇮🇷🇮🇷
ناباورانه و عصبی سرم را تکان میدهم: دارین چرت میگین. امکان نداره! منو پیاده کنین بذارین برم! مردی که در جای راننده نشسته، وقتی تقلایم برای باز کردن در را میبیند میگوید: قفله. الان اوضاع خطرناکه، بهتره درها قفل باشه. دست از تقال میکشم. مرد آینه جلو را طوری تنظیم میکند که صورتش را ببینم و میگوید: ابوالفضلم. عصبی میخندم: منو مسخره کردین؟ بشری دستش را میگذارد روی دستانم: نه. باور کن واقعیه. عالی شد. بعداز ظهر شنبه یکروز پاییزی،وسط اغتشاش و اعتصاب و درگیری، یک آدم دیوانه با اسلحه تهدیدم کرده که دفترت را بده و سه تا آدم خل و چل نجاتم داده‌اند و میگویند ما شخصیتهای رمانت هستیم؛ بچه های تو. موقعیت از این مسخره تر در دنیا وجود ندارد. زیرلب میغرم: احمقانه س! عباس میخندد: پس بگو چرا همهمون انقدر شکاک و دیرباوریم. این ویژگی مامانه. و نگاهم میکند. از این که خرس گنده به من میگوید مامان لجم میگیرد. عباس ادامه میدهد: ویژگی شخصیتی اکثر ماها شبیه شما شده. چون تیکه های شخصیت توایم. بشری هم حرف عباس را تایید میکند: حتی گاهی میتونیم رفتارها و واکنشهات رو پیشبینی کنیم. کمی ازشان میترسم. من الان با خودم مواجهم. چندتا آدم که تکثیر شدهی شخصیت مانند. بشری به ابوالفضل میگوید: الان کجا میری؟ ابوالفضل حرفهای رانندگی میکند و میگوید: میخوام ببینم از این کوچه پس کوچه‌ها میشه برسیم خونه یا نه. همه خیابونای اصلی بسته س. قفلِ قفل. عباس میگوید: معلومه از قبل یه برنامه‌ریزی دقیق داشتن. چون مردم معمولی نمیتونن انقدر سریع کل شهر به این بزرگی رو قفل کنن. این برنامه از یه جای دیگه داره هدایت میشه. ابوالفضل سرش را تکان میدهد: این دفعه هم قرعه به نام ما اصفهانیا افتاده. مرکز اعتراضات اصفهانه. توی تهران چون برف میومد خیلی کاری نکردن.کمی درباره شخصیتهایی که با آنها طرفم فکر میکنم و بعد میپرم وسط حرفشان: وایسین ببینم، عباس مگه تو سال نود و شیش شهید نشدی؟ پس اینجا چکار میکنی؟ الان باید دو سال از شهادتت گذشته باشه! بشری لبخند میزند؛عباس هم. عباس میگوید: تا وقتی تو زنده هستی ما هم زندهایم. گفتیم که، ما تیکه های وجود توایم. الان من که هیچی، کمیل هم که ده سال پیش شهید شد زنده ست. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
الله اكبر، الله اكبر! صداى اذان صبح در دشت كربلا طنين انداز مى شود. امام حسين(ع) همراه ياران خود به نماز مى ايستد. نماز تمام مى شود و امام دست به دعا برمى دارد: "خدايا! تو پناه من هستى و من در سختى ها به يارى تو دل خوش دارم. همه خوبى ها و زيبايى ها از آن توست و تو آرزوى بزرگ من هستى". سپس ايشان برمى خيزد و رو به ياران خود مى گويد: "ياران خوبم! آگاه باشيد كه شهادت نزديك است. شكيبا باشيد و صبور، كه وعده خداوند نزديك است. ياران من! به زودى از رنج و اندوه دنيا آسوده شده و به بهشت جاودان رهسپار مى شويد". همه ياران يك صدا مى گويند: "ما همه آماده ايم تا جان خود را فداى شما نماييم". با اشاره امام، همه برمى خيزند و آماده مى شوند. امام نيروهاى خود را به سه دسته تقسيم مى كند. دسته راست، دسته چپ و دسته ميانه. زُهير فرمانده دسته راست و حَبيب بن مظاهر فرمانده دسته چپ لشكر مى شوند و خود حضرت نيز، در قلب لشكر قرار مى گيرد. پروانه ها آماده اند تا جان خود را فداى شمع وجود امام حسين(ع) كنند. امام پرچم لشكر را به دست برادرش عبّاس مى دهد. او امروز علمدار دشت كربلاست. امام، اكنون دستور مى دهد تا هيزم هاى داخل خندق را آتش بزنند. سوارى به سوى لشكر امام مى آيد. او همراه خود شمشيرى ندارد، امّا در دست او نامه اى است. خدايا، اين نامه چيست؟ او جلو مى آيد و مى گويد: "من نامه اى براى محمّد بن بَشيردارم. آيا شما او را مى شناسيد؟" محمد بن بَشير از ياران امام است كه اكنون در صف مبارزه ايستاده است. نگاه كن! محمّد بن بَشير پيش مى آيد. آورنده نامه يكى از بستگان اوست. سلام مى كند و مى گويد از من چه مى خواهى؟ ــ اين نامه را براى تو آورده ام. ــ در آن چه نوشته شده است؟ ــ خبر رسيده پسرت كه به جنگ با كافران رفته بود، اكنون اسير شده است. بيا برويم و براى آزادى او تلاش كنيم. ــ من فرزندم را به خدا مى سپارم. امام حسين(ع) كه اين صحنه را مى بيند، نزد محمّد بن بَشير مى آيد و مى فرمايد: "من بيعت خود را از تو برداشتم. تو مى توانى براى آزادى فرزند خود بروى". چشمان محمّد بن بَشير پر از اشك مى شود و مى گويد: "تو را رها كنم و بروم. به خدا قسم كه هرگز چنين نمى كنم". نامه رسان با نااميدى ميدان را ترك مى كند. او خيلى تعجّب كرده است. زيرا محمّد بن بَشير، پسر خود را بسيار دوست مى داشت. او را چه شده كه براى آزادى پسرش كارى نمى كند؟ او نمى داند كه محمّد بن بَشير هنوز هم جوان خود را دوست دارد، امّا عشقى والاتر قلب او را احاطه كرده است. او اكنون عاشق امام حسين(ع) است و مى خواهد جانش را فداى او كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌺امام حسین(ع): "هرگاه دو نفر قهر باشند آنکه برای آشتی پیشقدم شود زودتر از دیگری وارد بهشت می شود." 📚محجه البیضا/۴:۲۲۸ @shohada_vamahdawiat                 
‌🌷مهدی شناسی ۲۹۳🌷 🌹ﻻ‌ ﺍِﻟﻪَ ﺍِﻻ‌ّ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﻌَﺰِﻳﺰُ ﺍﻟْﺤَﻜﻴﻢ🌹 🔹زیارت جامعه ی کبیره🔹 ☘شخصی ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ.ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺎﺷﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ؟!ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻘﺪﺭ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺑﯿﻔﺘﻢ ﻭ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﻨﻢ. ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺳﺠﺪﻩ ﮐﻦ. ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩ.ﺳﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ،حضرت فرمود: ﺑﺒﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩﯼ،ﺣﺎﻻ‌ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﮑﻨﯽ؟! ﺑﺎﻻ‌ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺮﻧﺶ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ. ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ.ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯽ؟! ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ. فرمود:ﺑﺪﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻻ‌ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ .ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺧﺎﮐﺴﺎﺭﯼ ﮐﻦ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﯿﻢ. ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﻨﺪﻩ‌ﯼ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ☘ﻓﺮﻕ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﯾﻢ ﻣﯽ‌ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ.ﺟﺰ ﺍﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ. 🍃ﺍﮔﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻋﺰﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ،اﯾﻦ ﻋﺰﺕ ﯾﮏ ﭼﺸﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﭼﺸﻤﻪ‌ﯼ ﻋﺰﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺍیشان ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨیم ﯾﮏ ﭼﺸﻤﻪ‌ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ. ﭼﺸﻤﻪ‌ﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ. 🍃ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻋﺰﺕ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ "ﻭَﻟِﻠَّـﻪِ ﺍﻟْﻌِﺰَّﺓُ جمیعا" (ﻣﻨﺎﻓﻘﻮﻥ/ 8) ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﺩ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ‌ﯼ ﺧﺪﺍ.اگر ﻭﺻﻞ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺭﺍﻩ ﻋﺰﺕ ﻫﻢ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ.ﻋﺰﯾﺰ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻘﺘﺪﺭ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ انجام دهد. 🍃ﺣﮑﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ را ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ.ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻩ.ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻧﺸﺪ ﻧﮕﻮ ﺍﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻧﯿﺴﺖ. ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ. ﺍﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ. 🍃 ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ما ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮیم و ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺳﺮمان را ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭیم،ﺑﻪ ﺍﯾﻦ و آن ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﻨیم ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﻮﺩ!،ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ.یا این که حاجتمان در جا برآورده شود،چنین خبری نیست.ﺍﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫیم ﺑﺎﯾﺪ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ بخواهیم... 💐☘🌻💐☘🌻💐☘🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═• می گفت: همیشه به دنبال باش! مال زندگی را به 🔥آتش می کشد. حلال کم هم باشد برکت دارد. سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام 💞سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی همه سلامها و درودها نثار تو باد بر قطب عالم امکان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌷🌻☘🇮🇷🇮🇷
کمیل را نمیشناسم: کمیل دیگه کیه؟ من همچین شخصیتی ننوشتم! ابوالفضل میخندد: اونو هنوز ننوشتی، ولی توی وجودت هست. اتفاقا همین امروز توی آزمایشگاه داشتی روی شخصیتش فکر میکردی، ایده رمانش چندروز پیش به فکرت رسید. الان حتی شخصیتهایی که هنوز نوشته نشدن هم زنده ان. چون تو زنده ای. چقدر پیچیده و غیرقابل باور! اینها را به هرکس بگویند، آدرس و شماره تلفن آسایشگاه فارابی را بهشان میدهد. تازه یادم میافتد قرار است بروم خانه. مینالم: من باید برم خونه! خانوادهم منتظرن! بشری سر تکان میدهد: حرفشم نزن. بهزاد آدرس خونهتون رو بلده. میاد سراغت. باز هم یک مجهول مسخره جدید. تقریباً جیغ میکشم: بهزاد دیگه کیه؟ -بهزاد همونه که میخواست دفتر رو ازت بگیره. اونم شخصیت یکی از رماناته. هنوز ننوشتیش؛ همونی که امروز توی آزمایشگاه داشتی روی ایده ش فکر میکردی. همون که کمیل هم توش بود. در ذهنم حرفهای بشری را کنار هم میچینم؛ پس برای همین بود که بهزاد میتوانست پیشبینی کند که قصد فرار یا جیغ دارم. چون خودش هم بخشی از من بود؛ احتمالا نیمه تاریک من. مینالم: من باید برم خونه! نمیشه شب توی خیابون بمونم که! عباس که نگاهش به جلوست میگوید: فعلا میبریمت یه جای امن تا آبا از آسیاب بیفته. -کجا؟ عباس با لبخند شیطنت آمیزی به ابوالفضل نگاه میکند: اون دیگه رازه! به قول خودتون یه شگفتانه ست! اخم میکنم. عباس میگوید: خیالتون راحت، مطمئن باشید ما به شما آسیب نمیزنیم. با حرص نفسم را بیرون میدهم: خب به خانواده‌ام چی بگم؟بشری گوشی‌اش را درمیآورد و میگوید: بگو رفتی خونه یکی از دوستات؛ یعنی ما. موبایلش را به سمت من دراز میکند: بگیرزنگ بزن بهشون، برای این که لازم بشه خودم باهاشون صحبت میکنم که مطمئن بشن. شما رو نمی شناسه. با مادر تماس میگیرم و توضیح میدهم که اتفاقی یکی از دوستانم را دیده‌ام و میتوانم به خانه شان بروم، چون بازگشت در این شرایط به خانه ممکن نیست. پدر کمی شک دارد و میخواهد از قابل اعتماد بودن خانواده دوستم مطمئن شود. بشری خودش با پدر صحبت میکند تا خیال پدر راحت باشد. با این وجود پدر آدرس خانه و شماره تلفنش را میگیرد و می‌سپارد هربار با خانه تماس بگیرم. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
. وقتـے میبینۍ رفیقت ناراحتـھ ؛ حالـش‌ خوش نیس ، دلش گرفتہ . . بیخیـال نباش❗️- شھـید هادۍ . . . تو رفاقت کـم نمیزاشت🖇 ' 〈حواسـت بـھ رفیقـت باشـھ مشتـے🌿〉 @shohada_vamahdawiat