eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق جہــاڹ انتظار قدومت را می کشد چشمماڹ را بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ اے روشڹ تر از هر روشنایی @shohada_vamahdawiat
با خودم حرفش را ادامه میدهم که حتماً خودت هم رستمی... بیخیال. میخواهم از اتاق خارج شوم که عباس میگوید: تو هم خیلی شبیه گُردآفرید هستی مامان. ناخودآگاه لبخند میزنم و برای این که پررو نشود، اخم هم میکنم. همه انگار منتظر من بودند. ابوالفضل میگوید: خب من گرسنمه. ناهار چی بخوریم؟ همه به من نگاه میکنند؛ من هم به آنها. چندثانیه طول میکشد تا منظور نگاهشان را بفهمم. یعنی من مادر این خانه ام و باید ناهارشان را هم بدهم؟! خنده‌ام میگیرد. یک مادر جوان با چندتا بچه بزرگتر از خودش که باید مدیریتشان کند. وارد آشپزخانه میشوم و در یخچال قدیمی مادرم را باز میکنم. همانی که مال جهازش بود و خیلی وقت پیش فروختیمش. داخل یخچال، نان و تخم مرغها و گوجه هایی که حاج حسین خریده را میبینم. مثل این که از قبل گزینه املت را در نظر داشته. خیلی خب، باشد. گوجه ها را از یخچال درمیآورم و میشویم. حس همان وقتی را دارم که اولین بار مادر یادم داد املت بپزم. شش، هفت سالم بود؛ در همین آشپزخانه. آن موقع همه چیز را بزرگ میدیدم چون خودم کوچک بودم؛ اما حالا خودم بزرگ شده‌ام و آشپزخانه را کوچک میبینم. دارم گوجه خرد میکنم و بچه‌هایم)!( با هم حرف میزنند. نورا میآید داخل آشپزخانه: کمک نمیخواید؟نگاهش میکنم. دقیقاً عین خود زهراست؛ هم صورتش هم صدایش و حتی همین اخلاق مهربان و کاری‌اش. میپرسم: ببینم، تو چرا اومدی پیش من؟ تو که شخصیت رمان من نیستی! من اصلا نمیفهمم چه خبره. نورا شانه بالا میاندازد: ما هم دقیق نمیدونیم؛ ولی یه خبراییه و فهمیدیم تو و زهرا و محدثه در خطرید؛ از همه بیشتر هم خودِ تو. برای همین تصمیم گرفتیم بهتون کمک کنیم. -چه خطری؟ -دقیق نمیدونم. راستش من نگران زهرام. -مگه کجاست؟ ماهیتابه را میگذارم روی گاز و زیرش را روشن میکنم. گوجه‌ها را میریزم داخل روغن داغ ماهیتابه. کاسهای￾نمیدون‌‌‌م. برمیدارمو تخم مرغها را داخلش میشکنم و هم میزنم. ابوالفضل و حاج حسین نشسته‌اند پای تلوزیون قدیمیمان و دارند سعی میکنند خبری بگیرند از اوضاع خیابان. بشری و حورا هردو دارند تلفنی با کسی صحبت میکنند و عباس یک نگاهش به صفحه گوشی‌اش است و یک نگاهش به پنجره. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به همه ی مادرهای سرزمینم.... مادرا روزتون مبارک 🦋🌹💖 اگه میشه برای مادرهای اسیر خاک هم یه صلوات هدیه کنید💖💖💖 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر دریا.mp3
9.95M
نماهنگ اگه میخای بمونی خونه حیدر محمود کریمی 😍😍😍😍👏👏👏👏👏 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حُرّ رياحى يكى از فرماندهان عمرسعد است. همان كه با هزار سرباز راه را بر امام حسين(ع) بسته بود. او فرمانده چهار هزار سرباز است. لشكر او در سمت راست ميدان جاى گرفته و آماده حمله اند. حُرّ از سربازان خود جدا مى شود و نزد عمرسعد مى آيد: ــ آيا واقعاً مى خواهى با حسين بجنگى؟ ــ اين چه سؤالى است كه مى پرسى. خوب معلوم است كه مى خواهم بجنگم، آن هم جنگى كه سرِ حسين و يارانش از تن جدا گردد. حُرّ به سوى لشكر خود باز مى گردد، امّا در درون او غوغايى به پاست. او باور نمى كرد كار به اين جا بكشد و خيال مى كرد كه سرانجام امام حسين(ع) با يزيد بيعت مى كند، امّا اكنون سخنان امام حسين(ع) را شنيده است و مى داند كه حسين بر حق است. او فرزند پيامبر است كه اين چنين غريب مانده است. او به ياد دارد كه قبل از رسيدن به كربلا، در منزل شَراف، امام حسين(ع) چگونه با بزرگوارى، او و يارانش را سيراب كرد. با خود نجوا مى كند: "اى حُرّ! فرداى قيامت جواب پيامبر را چه خواهى داد؟ اين همه دور از خدا ايستاده اى كه چه بشود؟ مال و رياست چند روزه دنيا كه ارزشى ندارد. بيا توبه كن و به سوى حسين برو". بار ديگر نيز، با خود گفتوگو مى كند: "مگر توبه من پذيرفته مى شود؟! من بودم كه راه را بر حسين بستم و اين من بودم كه اشك بر چشم كودكان حسين نشاندم. اگر آن روز كه حسين از من خواست تا به سوى مدينه برگردد اجازه مى دادم، اكنون او در مدينه بود. واى بر من! حالا چه كنم. ديگر برگشتن من چه فايده اى براى حسين دارد. من بروم يا نروم، حسين را مى كشند". اين بار نداى ديگرى درونش را نشانه مى گيرد. اين نداى شيطان است: "اى حرّ! تو فرمانده چهار هزار سرباز هستى. تو مأموريّت خود را انجام داده اى. كمى صبر كن كه جايزه بزرگى در انتظار تو است. اى حرّ! توبه ات قبول نيست، مى خواهى كجا بروى. هيچ مى دانى كه مرگى سخت در انتظار تو خواهد بود. تا ساعتى ديگر، حسين و يارانش همه كشته مى شوند". حُرّ با خود مى گويد: "من هر طور كه شده بايد به سوى حسين بروم. اگر اين جا بمانم جهنّم در انتظارم است". حُرّ قدم زنان در حالى كه افسار اسب در دست دارد به صحراى كربلا نگاه مى كند. از خود مى پرسد كه چگونه به سوى حسين برود؟ ديگر دير شده است. كاش ديشب در دل تاريكى به سوى نور رفته بودم. خداى من، كمكم كن! ناگهان اسب حُرّ شيهه اى مى كشد. آرى! او تشنه است. حُرّ راهى را مى يابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است. يكى از دوستانش به او نگاه مى كند و مى گويد: ــ اين چه حالتى است كه در تو مى بينم. سرگشته و حيرانى؟ چرا بدنت چنين مى لرزد؟ ــ من خودم را بين بهشت و جهنّم مى بينم. به خدا قسم بهشت را انتخاب خواهم كرد، اگر چه بدنم را پاره پاره كنند. حُرّ با تصميمى استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوى فرات مى رود. همه خيال مى كنند كه او مى خواهد اسب خود را سيراب كند. او اكنون فرمانده چهار هزار سرباز است كه همه در مقابل او تعظيم مى كنند. او آن قدر مى رود كه از سپاه دور مى شود. حالا بهترين فرصت است! سريع بر روى اسب مى نشيند و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آن قدر سريع چون باد كه هيچ كس نمى تواند به او برسد. اكنون وارد اردوگاه امام حسين(ع) شده است. او شمشير خود را به زمين مى اندازد. آرام آرام به سوى امام مى آيد. هر كس به چهره او نگاه كند، درمى يابد كه او آمده است تا توبه كند. وقتى روبروى امام قرار مى گيرد مى گويد: ــ سلام اى پسر رسول خدا! جانم فداى تو باد! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم. به خدا قسم نمى دانستم كه اين نامردان تصميم به كشتن شما خواهند گرفت. من از كردار خود پشيمانم. آيا خدا توبه مرا قبول مى كند. ــ سلام بر تو! آرى، خداوند توبه پذير و مهربان است. آفرين بر تو اى حُرّ! امام از حُرّ مى خواهد كه از اسب پياده شود، چرا كه او مهمان است. گوش كن! حُرّ در جواب امام اين گونه مى گويد: "من آمده ام تا تو را يارى كنم. اجازه بده تا با كوفيان سخن بگويم". صداى حرّ در دشت كربلا مى پيچد. همه تعجّب مى كنند. صداى حُرّ از كدامين سو مى آيد: "اى مردم كوفه! شما بوديد كه به حسين نامه نوشتيد كه به كوفه بيايد و به او قول داديد كه جان خويش را فدايش مى كنيد. اكنون چه شده است كه با شمشيرهاى برهنه او را محاصره كرده ايد؟". سپاه كوفه متعجّب شده اند و نداى بر حق حرّ را مى شنوند. در حالى كه سخنى از آنها به گوش نمى رسد. سخن حق در دل آنها كه عاشق دنيا شده اند، هيچ اثرى ندارد. حرّ باز مى گردد و كنار ياران امام در صف مبارزه مى ايستد. <=====●○●○●○=====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام وقتتون بخیر و عیدتون مبارک 🌹🌹🌹 منتظر سوالات مسابقه باشید🌻🌻🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب همہ‌جا جشن مبارڪباد اسٺ دلها همہ از مقدم زهـ🌸ـرا شاد اسٺ از بهر محمـّد و خدیجہ صلواٺ روشن همہ جا ز نور این اُولاد اسٺ 💖 💖 🎊 @shohada_vamahdawiat                 
🌷مهدی شناسی ۲۹۷🌷 🌹ﺍَﺷﻬَﺪُ ﺍَﻧَّﮑُﻢ ﺍَﺋِﻤَﺔ الراشدون المهدیون🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸امامان ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ هستند؟ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﺍﻋﻀﺎ؟ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺍﺋﻤﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺣﻮﺍﺱ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺍﺋﻤﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﻋﻘﻮﻝ ﭼﻪ كسانی هستند؟ 🌸می فرماید:ﻣﺎ ﻋﻘﻮﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺎ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﺗﻌﻘﻞ ﺑﮑﻦ و ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﺗﻌﻘﻞ ﻧﮑﻦ. 🌸ﭼﺮﺍ ﺍﯾشان ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﻋﻘﻮﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻭﯾﮋﮔﯽ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﺍﺷﺪﻭﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺭﺍﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻮﻥ ﺭﺍﺷﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﺮﺷﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ. 🌸 ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ؟ﭼﻮﻥ ﻣﻬﺪﯾﻮﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﺪﺍﯾﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ و ﺭﺍﻩ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻬﺪﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻫﺎﺩﯼ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ✅کسی ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ. ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺧﺮﻭﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﻫﻢ هست.ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺁﺧﺮﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻧﯿﺴﺖ.ﻓﻘﻂ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻫﻢ هﺳﺖ. ✅ﺟﺴﻢ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﺣﺘﯽ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﯾﻢ. ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﻧﻮﺷﯿﻢ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﺻﺪ‌ﻫﺎ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﯽ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ. ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ. ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ✅ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻵ‌ﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ ﺭا پیدا ﻧﻤﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﺪ. ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ‌ﻫﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻌﺪﻩ ﺑﮑﻨﯽ. ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ. ✅ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﻓﺮﻣﻮﻝ‌ﻫﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ‌ﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﯾﺪ.ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ. ﺻﺒﺢ ﻭ ﺷﺎﻡ.ﻧﻬﺎﺭ ﻧﺨﻮﺭ. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻗﺒﻠﺶ ﺧﻮﺏ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯼ. ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻮﯼ. ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯽ ﮔﺸﺎﯾﺸﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺣﺎﻻ‌ ﭼﻪ ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧیم. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﮏ ﺑﺨﻮﺭ.ﻣﯽ‌ فرماید ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯽ 72 ﺑﻼ و‌ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺳﺒﺰﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭ. ﻟﻘﻤﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﮕﯿﺮ. ﺧﻮﺏ ﺑﺠﻮ.ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻨﺸﯿﻦ. ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ. ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻓﻮﺕ ﻧﮑﻦ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﺳﺮﺩ ﺷﻮﺩ.ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﻧﮕﺬﺍﺭ. ✅حدیث ﺩﺍﺭیم ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ "ﺳَﻴَﻜُﻮﻥُ ﺭِﺟَﺎﻝٌ ﻣِﻦْ ﺃُﻣَّﺘِﻲ ﻳَﺄْﻛُﻠُﻮﻥَ ﺃَﻟْﻮَﺍﻥَ ﺍﻟﻄَّﻌَﺎﻡِ , ﻭَﻳَﺸْﺮَﺑُﻮﻥَ ﺃَﻟْﻮَﺍﻥَ ﺍﻟﺸَّﺮَﺍﺏِ"(ﻛﻨﺰ ﺍﻟﻌﻤﺎﻝ، ﺝ3، ﺹ561) ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﺩﻭﻍ و ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ و ﺩﻟﺴﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻏﺬﺍﻫﺎﺳﺖ.ﮐﻠﻢ ﭘﻠﻮ،ﺧﻮﺭﺷﺖ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ و... ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ درهم خوری ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ خود را ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﻌﺪﺵ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺧﻼ‌ﻝ ﺑﮑﻦ.ﺑﻌﺪ ﻧﺨﻮﺍﺏ. ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺰﻥ. ﺧﻢ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺸﻮ. ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺑﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﯾﺞ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮔﯿﺮﯼ. ✅ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﻢ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ مسائل روحی و معنوی... 🦋🌹💖🦋🌹💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ همسایہ‌ے قدیمے دلهاے ما سلام اے عابر غریبہ‌ے این ڪوچه‌ها سلام وقتے عبور مےڪنے این بارچندم اسٺ من دید‌ه‌ام تورا ونگفتم تورا سلام 🌼تعجیل در صلوات🌼 @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهـــی به نام تو که بی نیازترین تنهایی... با تکیه بر لطف و مهربانی ات روزمان را آغاز می کنیم: سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌻❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷
تخم مرغ را میریزم روی گوجه های سرخ شده و نانها را روی گاز داغ میکنم. سفره را از جای همیشگی‌اش پیدا میکنم و به نورا میدهم تا پهن کند. بالاخره سفره ناهار آماده میشود. همه نشسته‌اند سر سفره بجز بشری که گوشی به دست و نگران میگوید: اریحا توی ترافیک گیر کرده. نمیتونه برگرده خونه. همه دوباره به من نگاه میکنند. چقدر مادر بودن سخت است! این که هر اتفاقی میافتد همه به تو نگاه میکنند؛ آن هم درحالی که تو هم یک آدم معمولی مثل آنهایی و کاری از دستت برنمیآید. میگویم: خب باید چکار کنیم؟ حاج حسین میگوید: ببین، من حدس میزنم تو هر چیزی که بنویسی برای ما اتفاق میافته. شاید اینطوری بتونی اریحا خانم رو نجات بدی. باورش سخت است؛ اما باید باور کنم. میپرسم: خب از کجا معلوم؟ بشری به کیفم اشاره میکند: امتحانش کن! یه چیزی توی دفترت بنویس. سراغ کیفم میروم و دفتر و خودکارم را برمیدارم. صفحه ای را باز میکنم و نگاهی به جمع می‌اندازم. بعد بدون این که کسی صفحه دفتر را ببیند، مینویسم: عباس سر سفره نشست و به بقیه تعارف کرد بنشینند. عباس بیدرنگ می‌نشیند سر سفره و به همه تعارف میکند بنشینند. ناباورانه دوباره امتحان میکنم. این بار مینویسم: حاج حسین یک بشقاب برداشت و به ابوالفضل داد. حاج حسین یک‌بشقاب برمیداردو به ابوالفضل میدهد. میخندم. چه توانایی عجیبی. میگویم: این کارا رو بخاطر این انجام دادین که من نوشتم. بشری میگوید: خب پس چرا معطلی؟ زود یه فکری به حال اریحا بکن! توی دفتر مینویسم: اریحا به خانه ما رسید. صدای زنگ در میآید. حاج حسین بلند میشود و گوشیِ آیفون را برمیدارد: کیه؟ از شنیدن پاسخ چهره اش باز میشود و دکمه باز شدن در را فشار میدهد. همه با شوق به من نگاه میکنند. تعارف میزنم که بنشینند سر سفره. چند دقیقه بعد، دوباره یک دختر جوان دقیقاً عین خودم وارد خانه میشود که حدس میزنم اریحاست. به من نگاه میکند و میگوید: سلام مامان! وا میروم. دوباره احساس پیری میکنم؛ یک دختر همسن خودم دارد به من میگوید مامان! اریحا میگوید: اوضاع خیلی خرابه. اصلا معلوم نیست چی به چیه. هیچ جا نمیشه رفت. من هم کنار سفره مینشینم و کمی املت برای خودم در بشقاب میگذارم. میپرسم: الان برای چی بهزاد دنبال منه؟ اون خطری که نورا میگه ما رو تهدید میکنه چیه؟ عباس میگوید: ما هم هنوز دقیقاً نمیدونیم؛ ولی من حدس میزنم اونم این خاصیت دفتر تو رو میدونه، میخواد سرنوشت خودش رو تغییربده. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
امواج در منطقه ی عملیاتی کربلای 8 برای شکستن خط دشمن داخل آب رفتیم. امواج ما را خیلی زود به طرف نیروهای خودی برگرداند. همه ی بچه ها از نزدیک شدن به خط دشمن ناامید شدند. اما بعد از کمی تأمل، متوجه شدیم آب دارد ما را دوباره به طرف عراق هدایت می کند. امواج و سر و صدای جزر و مد آب باعث شد دشمن متوجه رسیدن نیروهای ما به خطش نشود. @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوالهای دهمین مسابقه ۱ عمر سعد به چه بهانه ای جنگ را به عقب می انداخت؟؟🌷 ۲ وقتی حضرت زینب سلام الله علیها به امام عرض کرد آيا اين هياهو را مى شنوى دشمنان به سوى ما مى آيند". از امام حسین علیه السلام چه جوابی شنید؟؟🌷 ۳ وقتی امام حسین علیه السلام یک شب از دشمن فرصت خواست فرمانده نيروهاى محافظ فرات ( عمرو بن حجّاج ) جواب سکوت فرمانده ها را چه داد؟؟💖 ۴ شب عاشورا را توصیف کنید طبق مطالبی که برای شما فرستاده شده است ؟؟؟💚 ۵ چرا امام نيمه شب همه ياران خود را فرا خوانده است؟💖 ۶ سوال حضرت قاسم بن حسن از و جواب امام حسین علیه السلام را بیان بفدمائید؟؟💚 ۷ وقتی بریر شوخی میکند عبدالرحمان چه سوالی میپرسد؟ سوال و جواب عبدالرحمان و بریر را بنویسید؟؟💧 ۸ اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟ براى چه او به زمين آمده است؟ 💙 ۹ عمرسعد به شمر مى گويد: "خود را به نزديكى خيمه هاى حسين برسان و وضعيّت آنها را بررسى كن و براى من خبر بياور". شمر، سوار بر اسب مى شود و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آتش! خدايا! چه مى بينم؟ 🎗 ۱۰ على آخرين سخن خود را به برادرش عَمْرو بن قَرَظَه که برای هدایتش آمده است چیست؟؟؟ ضمن تشکر از اعضای محترم کانال و همراهان همیشگی لطفا ظرف یک هفته جواب دهمین مسابقه را به آیدی زیر ارسال کنید 🌹🌹👇👇 @Yare_mahdii313
📨 🟡شهید مدافع‌حرم 🌹 همسر شهید نقل می‌کنند: یکی از وصیت‌های مهمی که شهید سعید انصاری به همه می‌کردند، این بود که «نماز اول وقت هیچگاه ترک نشود.» خود ایشان نیز همیشه و در هر حالتی که بود، نمازش را در اول وقت می‌خواند و به اطرافیانش، این عمل پسندیده را سفارش می‌کرد. @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ 🌟ای آن که عزیزی و مرا جانی و جانان صد یوسف مصری ز غمت،سر به بیابان... 🌟ای کاش بیایی و بگویند که آمد بر مصرِ وجودِ منِ قحطی زده،باران... @shohada_vamahdawiat
حاج حسین هم میگوید: منم همین فکر رو میکنم. میپرم وسط حرفشان: خب من میتونم توی دفتر یه چیزی بنویسم که نتونه بیاد. حاج حسین میگوید: اگه از این قضیه خبر داشته باشه، حتماً فکر اینجاش رو هم کرده. نورا انگشت اشارهاش را بالا میگیرد و میگوید: بعدشم، موضوع فقط تو نیستی. شخصیتهای رمان زهرا و محدثه هم هستن، اونا تحت تاثیر قلم تو نیستن.عباس آخرین لقمه املتش را قورت میدهد و میگوید: من فکر میکنم یه هدف بزرگتر از تغییر سرنوشتشون دارن. -چه هدفی؟ این را من درحالی میپرسم که صدایم کمی از نگرانی میلرزد. حاج حسین به عباس چشم غره میرود و میگوید: نگران نباش ما... حرفش را میخورد. انگار فهمیده خوشم نمیآید من را مادر خطاب کند. جمله اش را تغییر میدهد: نگران نباش دخترم. آخیش! بالاخره یک نفر پیدا شد که به من بگوید دخترم! عباس پِی حرف حاج حسین را میگیرد: آره خیالتون راحت؛ ما نمیذاریم کاری بکنه مامان! دوباره وا میروم؛ دوباره گفت مامان! بیخیال. بشری کمکم ظرفها را جمع میکند و میبرد که بشوید. کلافه به اپن تکیه میدهم: الان باید چکار کنیم؟ من که نمیتونم تا ابد همینجا بمونم! باید برم خونه. بشری شانه بالا میاندازد: اگه میدونستیم دقیقاً چه قصدی داره شاید میشد یه کاری بکنیم؛ولی الان نه. باید ببینیم چی میشه. ما فقط فهمیدیم جون تو و زهرا و محدثه در خطره و اومدیم کمکتون کنیم. یه خبرایی شده که خودمونم دقیق نمیدونیم؛ اما همه چیزاز وقتی شروع شد که شما سه تا جدی تصمیم گرفتین رمان بنویسین. -همه‌ی همه که نه. بیشتر شخصیتهای اصلی هستن اگه دقت کنی. اونایی که بیشتر روی پردازششون کار کردی یا بعداً قراره بکنی... یعنی همه شخصیتهای رمانای من الان توی دنیای واقعی‌اند؟ بقیه کجان؟ بقیه هم توی شهر هستن، دنبال یه راه میگردن تا به تو و دوستات کمک کنن. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ رهبر انقلاب: پروردگارا! به حق فاطمه‌ زهرا ما را فاطمی زنده بدار و فاطمی بمیران؛ پروردگارا! به حق محمّد و آل محمّد ما را فاطمی محشور کن...🙏 @shohada_vamahdawiat