eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 🤚 چہ دلنشین است صبح را با نام شما آغاز ڪردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز ڪردن... چہ روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشناے حضورتان دل بہ دریا زدن و در سایہ سار لبخند زیبایتان امید یافتن... شڪر خدا ڪہ در پناه شمائیم 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌻بعد از خواندن فاتحه و زیارت شهدا به سمت فضای سبز نزدیک گلزار گلزار آمدیم و روی چمن ها نشستیم،کیک را گذاشتم وسط و عکس انداختیم. 🌸وقتی داشت کیک را برش می داد،سرش را بلند کرد و چشم در چشم به من گفت: فرزانه ممنون بابت زحماتت،می خواستم یه چیزی بگم می ترسم ناراحت بشی. هُری دلم ریخت،تکه کیکی که داخل دهانم گذاشته بودم را نتوانستم قورت بدهم فکرم هزار جا رفت. با دست اشاره کردم که راحت شد،خیلی جدی به من گفت: ــ فرزانه تو اون چیزی که من فکر می کردم نیستی! 🌹این حرف را که شنیدم انگار خانه خراب شده باشم،نمی دانستم با خودم چند چندم،گفتم شاید به خاطر برخورد های اول محرم شدنمان دل زده شده. به شوخی چند باری به من گفته بود تو کوه یخی ولی الان خیلی جدی بود،گفتم: چطور حمید؟من همه سعیم رو می کنم همسر خوبی باشم. ❤️چند دقیقه ای در عالم خودش فرو رفته بود و حرفی نمی زد،لب به کیک هم نزد، بعد از این که دید من مثل مرغ پر کنده دارم بال بال میزنم از آن حالت جدی خارج شد.پقی زد زیر خنده و گفت: مشخصه تو اون چیزی که من فکر می کردم نیستی،تو بالاتر از اون چیزی هستی که من دنبالش بودم!تو فوق العاده ای! 🌷شانس آورده بود محضر شهدا بودیم و جلوی خلق الله،والا پوست سرش را می کندم! خیلی خوب بلد بود چطور دلم را ببرد،روز به روز بیشتر وابسته می شدم،نبودنش اذیتم می کرد، حتی همان چند ساعتی که سرکار می رفت خودم را با درس ودانشگاه وکلاس قرآن مشغول می کردم تا نبودنش را حس نکنم. نیمه دوم اردیبهشت باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. 💐هیچ وقت مانع پیشرفتش نشدم،هر دوره ای که می گذاشتند تشویقش می کردم که شرکت کند،ولی سه ماه دوری هم برای من وهم برای حمید واقعا سخت بود. شانزدهم اردیبهشت به جشن تولد ریحانه برادرزاده حمید رفته بودیم، فردای روز تولد با اینکه دیر شده بود ولی تا خانه ما آمد،از زیر قرآن رد شد،بعد هم خداحافظی کرد و رفت. 🌺همین که پشت سر حمید آب ریختم و در حیاط را بستم دلتنگی هایم شروع شد. همان حالی را داشتم که حمید موقع سفر راهیان نور به من می گفت،انگار قلب من را با خودش برده بود. دو سه بار در طول مسیر تماس گرفتیم،چون داخل اتوبوس بودنمی توانست زیاد صحبت کند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
تسبیح زمین و آسمان یا مهدی ذکر همه‌ی فرشتگان یا مهدی حالا که رسیده روز بیعت با عشق لبیک بگو: از دل و جان یا مهدی 🌟تعجیل در ظهورشان 🌟 (عج)💖 ✨🌺✨ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا اباصالح💚 تو ای عشق و ای تمام وجودم تو بود و نبودم فدای رخ تو همه عالم بیا بنگر بر دل غمدیده که جز تو ندیده ... 🎤 با صدای @shohada_vamahdawiat                      
💖 یا حضرت صاحب الزمان شمس ولایت شد ماه ربیع جان دوعالم به فدایت لحظه لحظه به جمال تو بود درود ما نظری کن به همین هیات و این سرود ما (غریب) @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 دعا درتوحید و ستایش خداوند فراز👇 ✨﴿۲۴﴾ فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ ، وَ السَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ بنابراین، هلاک شونده از ما، کسی است که در میدان مخالفت با او هلاک گردد؛ و سعادتمند از ما کسی است که به سوی او اشتیاق داشته باشد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❤️🤚🌿 یا رب چه شود زان گل‌نرگس خبرآید آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید شام سیه غیبت کبری به سر آید امید همه منتظران منتظر آید 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
امام مهــــدے جانم(عج) تـو مـپنـدار ڪـہ از یـاد تـو را خـواهـم برد من بدون تو بہ یڪ پلڪ زدن خواهم مُرد @hedye110
🌿﷽🌿 🌸فردای روزی که حرکت کرده بود هنوز از روی سجاده نمازم بلندنشده بودم که تماس گرفت. گفت:اینجا یه بوته گل یاس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست،اومدم کنار اون زنگ زدم.این گل بوی سجاده تورومیده. گل یاس خشکیده داخل سجاده ام رو برداشتم بو کردم وگفتم: خوبه پس قرارمون توی این سه ماه کنار همون بوته یاس! 🍎تقریبا هرشب باهم صحبت میکردیم.ازکفش پوشیدن صبح وبه دانشگاه رفتنم برایش تعریف میکردم تا لحظه ای که به خانه برمی گشتم. حمیدهم از دوره و آموزش هایی ک دیده بود میگفت. ❤️از هفته دوم به بعد خیلی دلتنگ من و پدرومادرش شده بود. هربار تماس میگرفت میپرسید: دیدن مامان و بابا رفتی؟ ازعمه یا پدرش که میگفتم پشت گوشی صدای پراز دلتنگیش راحس میکردم،یک ماه و نیم درنهایت سختی گذشت. برای چند روزی استراحت میان دوره داده بودند.دوست داشتم زودتر حمید را ببینم. 🌷صبر هر دوی ماتمام شده بود.ازمشهد که سوار اتوبوس شد لحظه به لحظه زنگ میزدم وگزارش میگرفتم که کجاست،چکارمیکند وکی میرسد. احساس میکردم این اتوبوس راه نمیرود.زمان خیلی دیر میگذشت ومن صبر از کف داده بودم. هربارتماس میگرفتم میپرسیدم: نرسیدی حمید؟ میگفت: نه بابا هنوز نصف راه مونده! 💐اینطور جاها دوست داشتم به آدم های عاشق قالی سلیمان میدادند تا این همه انتظارنکشیم. یکسری کارعقب افتاده داشتم که باید تا قبل از رسیدن حمید انجام میدادم. هشت صبح با عجله از خانه بیرون زدم.انقدرعجله داشتم که حلقه ازدواج فراموش شد. 🍀بارآخری که تماس گرفت نزدیک قزوین بود.سبزه میدان قرار گذاشتیم. همدیگر را که دیدیم فقط توانستیم دست همدیگر را بگیریم و روی صندلی بنشینیم.دوست داشتم یک دل سیر حمید راببینم. تا دست من را گرفت متوجه نبودن حلقه شد.پرسید: یعنی این مدت که من نبودم حلقه نمی انداختی؟ 🌺حساب کتاب همه چیز را داشت.میخواست همه جوره من را برای خودش بداند. حتی به اندازه مالکیتی که بودن این حلقه درانگشت من برای حمید می ساخت. باهزارترفند متوجهش کردم که بخاطر ذوق و شوق دیدنش عجله کردم و عمدی درکار نبوده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا درتوحید و ستایش خداوند فراز👇 ✨﴿۲۵﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلَائِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَى حَامِدِيهِ لَدَيْهِ و خدا را ستایش، به همۀ آن ستایشی که نزدیک‌ترین فرشتگان به او و بزرگوارترین مخلوقاتش نزد او و پسندیده‌ترین ستایشگران آستان او، حضرتش را ستوده‌اند. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بخشی از زیارت «السَّلامُ‌ عَلَیكَ یَا میثَاقَ اللَّهِ! الّذِی أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ»؛ سلام بر تو ای عهد و پیمان خدا! كه خداوند آن را بر خلق خویش محكم و مؤكّد ساخته است.💚 مولای مهربانم در سالروز آغاز امامتت دستمان را به نشانه بیعت سمت شما دراز میکنیم، لطفا ما را بپذیر @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه و شش(زندگینامه پیامبر) ✨بعد از این ماجرا، آنها از پیامبر(صلی الله علیه و آله) تقاضا کردند: اَبوالبابَه بن عَبْد الْمُنْذِر را نزد ما بفرست، تا در کار خود با وی مشورت کنیم. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را نزد ایشان فرستاد، هنگامی که وی نزد آنان آمد، زنان و بچه های یهود در مقابل او به گریه افتادند، او تحت تأثیر قرار گرفت، مردان گفتند: صلاح می دانی ما تسلیم حکم محمد(صلی الله علیه و آله) شویم؟ ابوالبابه گفت: آری، ولی در همین حال اشاره به گلوی خود کرده، یعنی همه شما را خواهد کشت! 🍁ابوالبابه می گوید: به خدا قسم قدم بر نداشته، متوجه شدم که به خدا و رسول او خیانت کرده ام، سپس راه مسجد را در پیش گرفت و بی آنکه نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برود، خود را به یکی از ستون های مسجد بست و گفت: از اینجا نخواهم رفت تا خداوند توبه ام را قبول کند و از گناهی که مرتکب شده ام درگذرد و با خدا عهد می کنم، در سرزمینی که به خدا و رسولش خیانت کرده ام هرگز دیده نشوم.(سرانجام خداوند گناه او را به خاطر صداقتش بخشید و آیه۱۰۲سوره توبه در این باره نازل شد، و برخی گویند آیه، ۲۷سوره انفال درباره همین گناه ابوالبابه نزول یافته است) 🍁بنی قریظه پس از مشورت با ابوالبابه بامدادان تسلیم حکم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آیا راضی هستیدهر چه سَعد بن مُعاذ درباره شما حکم کند اجرا نماییم؟ آنها راضی شدند. سعد گفت: اکنون موقعی رسیده که سعد بدون در نظر گرفتن ملامتِ ملامت کنندگان، حکم خدا را بیان کند. سعد هنگامی که از یهود مجددا اقرار گرفت، که هر چه او حکم کند خواهند پذیرفت، چشم خود را بر هم نهاد و رو به سوی آن طرف که پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایستاده بود کرد، عرض کرد: شما هم حکم مرا می پذیرید؟ فرمود: آری، گفت: من می گویم آنها که آماده جنگ با مسلمانان بودند،(مردان بنی قریظه) باید کشته شوند و فرزندان و زنانشان اسیر و اموالشان تقسیم گردد، اما گروهی از آنان اسلام را پذیرفتند و نجات یافتند. 🍁جنگ بنی المُصطَلِق(مُرَیسیع) در شعبان سال ششم هجرت واقع گردید. بنی مصطلق، تیره ای از قبیله خُزاعه هستند که با قریش همجوار بودند. گزارش هایی به مدینه رسید که حارث بن اَبی ضرِار رئیس قبیله، در صدد جمع سلاح و سرباز است و می خواهد مدینه را محاصره کند. پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در این موقع تصمیم گرفت، فتنه را در نطفه خفه کند. از این جهت یکی از یاران خود به نام بُرَیدَة بن حُصَیب اَسلَمی، را برای تحقیق رهسپار سرزمین قبیله یاد شده کرد. وی به صورت ناشناس با رئیس قبیله تماس گرفت و از جریان آگاه شد، سپس به مدینه برگشت و گزارش را تأیید کرد. در این موقع، پیامبر(صلی الله علیه و آله) با یاران خود، به سوی قبیله مذکور حرکت کرد، و در کنار چاه مُرَیسیع با آنها روبرو گردید. جنگ میان دو دسته آغاز شد، جانبازی مسلمانان و رُعبی که در دل قبائل عرب از ناحیه مسلمانان افتاده بود، سبب شد که پس از زد و خورد کوتاهی، و با کشته شدن ده نفر از دشمن و یک نفر از مسلمانان آن هم به طور اشتباهی سپاه دشمن متفرّق گردند. سرانجام اموال زیادی نصیب لشکر اسلام شد و زنان آنها به اسارت درآمدند. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
در آخرین لحظات زندگی وقتی که در محاصرہ‌ی نیروهای تکفیری هست با بی سیم وصیت میکنه: چادر مادرمون حضرت زهـرا(س) رو همیشه رو سـرتـون نگه دارید.. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shohada_vamahdawiat                      
* 🌹🤚🏻* شــوقِ دیــدارِ تــو ســر رفـت زِ پیمانه ما ڪِی قـــدم می‌نهی ای شــاه به ویرانه ما ما هنوز ای نفست گرم، پـر از تاب و تبیم ســر و ســامـان بـده بر این دلِ دیوانه ما.. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌻دلم برای همه چیز تنگ شده بود. برای پیاده رفتن هایمان،برای بستنی خوردن هایمان،برای شوخی های حمید. 🌹دوست داشتم این چند روزی که وسط دوره مرخصی گرفته بود وتا قزوین آمده بودلحظه ای ازهم جدا نباشیم. عمه با حمید تماس گرفت وگفت:ناهار تدارک دیده،منتظرماست. ناهار را که خوردیم حمید چمدانش را باز کرد. کلی سوغات برایمان آورده بود. برای من هم چند دست لباس خریده بود. 🌹لباس ها را داخل چمدان مرتب تا کرده بود،وسط هرکدام گل گذاشته بود و بهشان عطر زده بود. عمه تا این همه خوش سلیقگی حمید را دید به شوخی گفت: باورم نمیشه توهمون حمیدی باشی که دوره مجردی ازخریدواین جورکارها فراری بودی،دست به سیاه و سفید نمیزدی! اخه حمید دختر باید لباساشو خودش بیاره خونه بخت،توکه همه چی خریدی! ❤️تاعمه این را گفت همه زدیم زیر خنده،مشخص بود کلی وقت گذاشته وتمام ساعت هایی که کلاس نداشته . 🌷با اینکه هوا به شدت گرم بود ولی تمام یک هفته ای که حمید قزوین بود راباهم گذراندیم. جاهای مختلف قرارمیگذاشتیم،حتی وسط گرمای ظهر که همه دنبال خنکی کولر وسایه اتاق های خلوت هستند ما دنبال آن بودیم که همه لحظات را کنارهم باشیم. برخلاف روزهایی که دوره بود این یک هفته خیلی زود تمام شد. باید برای ادامه دوره ها به مشهد میرفت. 💐جدایی بار دوم خیلی سخت تر بود. سعی کردم موقع خداحافظی پیش خود حمید ناراحتی نکنم.چون مبدانستم شغل حمید ازاین ماموریت ها و دوره ها زیاد دارد. اگرمیخواستم برای هر خداحافظی آه وناله سردهم روی اراده حمید اثر منفی میگذاشت. چون سری قبل غذای توی راهی اذیتش کرده بود،موقع رفتن برایش ساندویچ خانگی درست کردم. حمید را که راه انداختم همان جا داخل حیاط کنار باغچه کلی گریه کردم. 🌺پیش خودم گفتم: ماشانس نداریم،اوایل نامزدیمون که افتاد توی پاییزو زمستون،به خاطر کوتاهی روزها وهوای سرد نمی تونستیم زیاد کنارهم باشیم. حالا هم که روزها بلندوهوا خوب شده حمید کنارم نیست و دوره داره. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا درتوحید و ستایش خداوند فراز👇﴿۲۶﴾ حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ . ستایشی که از دیگر ستایش‌ها، برتری جوید، مانند برتری پروردگار، به همه مخلوقاتش. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
حکایت کفش کتانی مادر شهید صفرعلی علیزاده، فقط توانست یک‌بار برایش کفش بخرد، آن‌هم روزی بود که می‌خواست به جبهه عازم شود: «دروغ چرا اصلا دلم به رفتنش راضی نبود. وقتی به پایگاه محله رفته بود تا عازمش کنند، فرمانده پایگاه تأکید کرده بود که باید رضایت‌نامه بیاورد. شب، انگشت پدرش را در خواب جوهری کرده و رضایت‌نامه‌به‌دست به پایگاه رفته بود. گفت فلان روز اعزام می‌شوم. گفتم با این کفش‌های پلاستیکی که نمی‌شود به جبهه بروی، بیا برویم برایت یک‌جفت کفش بخرم. اولین‌باری بود که پسرم کفش خوب به‌پا می‌کرد. ما خانواده محرومی بودیم تا آنجا که حتی گاهی شب نان شب نداشتیم، صفرعلی با همان کفش‌ها به جبهه رفت و با همان کفش‌ها هم شهید شد.» حاجیه‌خانم، صبح روزی را که صفر می‌خواست به جبهه برود، خوب به یاد دارد: «قبل از زنگ‌خوردن ساعتی که کوک کرده بود، پاشدم و کارت اعزامش را پنهان کردم. خداخدا می‌کردم خواب بماند و نرود، اما سرساعت بیدار شد و لباس پوشید. هرچه گشت کارتش را پیدا نکرد. صدایم کرد و پرسید آن را ندیده‌ام. گفتم خودم پنهانش کردم. دوست ندارم بروی. گفت مادرجان! قربانت بشوم، بگذار بروم. می‌روم و شفاعتت را پیش امام‌حسین (ع) می‌کنم. بگذار بروم. من به گریه افتادم، صفر هم گریه امانش نمی‌داد. طاقت نداشتم گریه‌کردنش را ببینم. پاشدم کارتش را آوردم و به دستش دادم. او رفت و دیدار به قیامت ماند.» شهید صفر علی علیزاده گردان کوثر لشگر 21امام رضا🌷🌷🌷🌸🌼🌷 @shohada_vamahdawiat                      
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ... آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌸روزهایی که نبود خیلی سخت گذشت. در ذهن خودم خیال بافی می کردم،می گفتم اگر حمید الان بود با هم می فرفتیم ((چهل ستون))شاید هم می رفتیم فدک((تپه نورالشهدا)). 🍎دلم برای شیرین زبانی ها ومهربانیش لک زده بود،مخصوصا که دوم تیر اولین تولدم بعد از نامزدی کنارم نبود،زنگ زد تلفنی تبریک گفت،کلی شوخی کرد،ناراحت بودم که نیست چون نبودنش برایم سخت شده بود. حدس زدم که حمید متوجه ناراحتیم شد چون بلافاصله بعد از تماسش چند پیامک فرستاد. ❤️برایم شعر گفته بود و من را((قرة العین))صداکرد،چند متن ادبی هم برایم نوشت وفرستاد. پایش می افتاد یک پا شاعر میشد،هم متن های خوبی می نوشت هم اوقات شعر می گفت،در کلمه به کلمه متن هایش می شد دل تنگی را حس کرد. 🌷با اینکه می دانستم متن ها واشعار را از خودش می نویسد فقط برای اینکه حال و هوایش عوض کنم نوشتم:((انتخاب های خیلی خوبی داری حمید،واقعا متن های قشنگیه،از کدوم کتاب انتخاب می کنی؟)) 💐بی شیله پیله گفت:منو دست انداختی دختر؟این ها همش دست نوشته های خودمه نوشتم:شوخی کردم عزیزم،کلمه به کلمه ای که می نویسی برام عزیزه،همشون رو توی یه تقویم نوشتم یادگاری بمونه. فردا که تماس گرفت از من خواست شعری که دیشب فرستاده بود رابرایش بخوانم. 🌺شعر هایش ملودی وآهنگ خاص خودش را داشت،از خودم من در آوردی یک آهنگ گذاشتم،صدایم را صاف کردم و شروع کردم به خواندن،همه هم غلط ودرهم برهم! عشقم دست هایم را تکان می دادم ولی هر کاری کردم نتوانستم ریتم شعرش را به خوبی در بیاورم. حمیدگفت:توبا این شعر خوندن همه احساس من رو کور کردی. 🌹دونفری خندیدیم،گفتم:خب حمید من بلدنیستم خودت بخون. خودش که خواند همه چیز درست بود،وزن وآهنگ وقافیه سر جایش بود،وسط شعر سکات شد، گفت عزیزم من میخونم حال نمی ده،تو بخون یکم بخندیم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا درتوحید و ستایش خداوند فراز👇 ✨﴿۲۷﴾ ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ ، وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. سپس او را ستایش، به جای همۀ نعمت‌هایی که او بر ما و به تمام بندگان گذشته‌اش و همۀ آنانی که هستند و می‌آیند، دارد، ستایشی به عدد تمام اشیایی که دانشش بر آن‌ها احاطه دارد و ستایشی به جای هر یک از اشیا به چندین برابر؛ ستایشی ابدی و همیشگی تا روز قیامت. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59