eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
✍حضرت مهدى (عليه السلام) فرمودند: به خدا پناه مى برم از كورى بعد از روشنايى و روشن بينى و از گمراهى بعد از هدايت و از چيزهايى كه موجب نابودى اعمال مى شود و به او پناه مى برم از آزمايشهاى هلاك كننده. زيرا خداوند متعال فرمايد: آيا مردم تصور مى كنند همين كه گفتند ايمان آورديم رها مى شوند و مورد آزمايش قرار نمى گيرند؟ 📚بحارالانوار ج 53 ص 190 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... 🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام . 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷خانه که رسیدیم سریع رفتم آشپزخانه تصمیم گرفتم برای ناهارشان کتلت درست کنم. یک ساک پر از خوردنی هم چیدم از خیارشور و نان ساندوچی گرفته تا بال کبابی سیخ روغن تنقلات خلاصه همه چیز برایشان مهیا کرده بودم. حمید داخل آشپزخانه روی صندلی نشسته بود وسط کار ها دیدم صدای خنده اش بلند شد گفت: می دونی همکارم چی پیام داده؟ گفتم: بگو ببینم چی گفته که از خنده غش کردی 💐گفت: من پیام دادم که ناهار فردا رو با خودم میارم خانمم زحمت کشیده برامون کتلت گذاشته رفیقم جواب داد خوش به حالت همین که خانومم به زور راضی شده من بیام کلاهمو باید بندازم هوا این که بخواد ناهار بذاره و ساک ببنده پیشکش. 🌺جواب دادم: خب من از دوستایی که داری مطمئنم این طور سفر ها خیلی هم خوبه روحیه آدم عوض میشه توی جمع دوستانه معمولا خوش می گذره نشاطی که آدم می گیره حتی به خونه هم می رسه. حمید گفت: آره ولی بعضی خانم ها سخت میگیرن ولی تو فرق داری خودت همه وسایل رو هم آماده کردی. گفتم: 🌹آره همه چی براتون چیدم فقط یه سس مونده بی زحمت برو الان از مغازه سر کوچه بگیر تا من سفره شام رو هم بندازم چند تا از این کتلت ها رو برای شام بخوریم. در حالی که از صندلی بلند می شد گفت: اره دیگه منم که عاشق سس، اصلا بدون سس کتلت نمی چسبه. خیلی زود لباس هایش را پوشید و رفت من هم سفره شام را انداختم چند دقیقه بعد حمید برگشت ولی سس نخریده بود. گفتم: پس چرا دست خالی برگشتی حمید؟برای شام سس لازم داریم. گفت: (مغازه همسایه بسته است باشه فردا موقع رفتن می خرم. گفتم: 🍀سس رو هم برای شام امشب نیاز داشتیم هم برای فردا که می خوای با خودت کتلت ها رو ببری قم. جواب داد : این بنده خدایی که اینجا مغازه زده اولین امیدش ما هستیم که همسایه این مغازه ایم تا جایی که ممکنه و ضرورتی پیش نیومده باید سعی کنیم از همین جاخرید کنیم! 🌸رفتار های این طوری را که می دیدم فقط سکوت می کردم چند دقیقه ای طول می کشید تا حرف حمید را کامل بفهمم. خوب حدس می کردم این جنس از مراقبه و رعایت روح بلندی می خواهد که شاید من هیچ وقت نتوانم پا به پای حمید حرکت کنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
یا امام رضا به کوی تو هر جا که پا می گذارم همان جا دل خویش جا می گذارم مبادا برانی که با صد امید قدم در حریم شما می گذارم…. @emame_mehraban          🕊🕊🕊🕊
MadahiReza7 - 3 - 128 - mahanmusic.net.mp3
3.84M
ذکر مستانه رضا شمع کاشانه رضا 💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
○تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده! فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟» ●گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی . ●فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب«عقرب زرد» رو داده بود! 📚زندگی به سبک شهدا، ص94-95 🌷 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
✨ 🔹هرکاری از دستت برمیاد برای امام زمان انجام بده..‌. 🔸هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی. آقا شکورند، با محبتند دستتان را می گیرند. ولو یک صلوات، یک صدقه، یک می‌توانی دیگران رابه یاد بیندازی. هرچه از دستت برمی آید و از عهده‌ات ساخته است. @shohada_vamahdawiat                      
🌹سلام مولای ما ، مهدی جان چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز کردن ... چه روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشنای حضورتان دل به دریا زدن و در سایه سار لبخند زیبایتان امید یافتن ... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐ساعت یک نصفه شب بود که همه کتلت ها را سرخ کردم و ساک را هم آماده کنار در پذیرایی گذاشتم. از خستگی همان جا دراز کشیدم حمید وضو گرفته بود و مشغول خواندن قرآنش بود تا دید من داخل پذیرایی خوابم گرفته گفت: 🌺تنبل نشو پاشو وضو بگیر برو راحت بخواب. شدید خوابم گرفته بود چشم هایم نیمه باز بود حمید قرآنش را خواند و آن را روی طاقچه گذاشت در حالی کی بالای سرم ایستاده بود گفت: حدیث داریم کسی که بدون وضو می خوابه چون مردایه که بسترش قبرستانش می شه ولی کسه که وضو می گیره مثل بسترش مثل مسجدش می شه کا تا صبح براش حسنه می نویسن. 🌹با شوخی و خنده می خواست من را بلند کند گفت: به نفع خودته زودتر بلندشی و وضو بگیری تا راحت بخوابی والا حالا حالا نمی تونی بخوابی و باید منو تحمل کنی شاید هم یه پارچ آب آوردم ریختم رو سرت که خوابت کامل بپره! آن قدر سر و صدا کرد که نتوانم بدون گرفتن وضو بخوابم. 🍀حمید دو روزی قم بود وقتی برگشت برایم از کنار حرم یک لباس زیبا خریده بود وقتی سوغاتی را دستم داد گفت: تمام ساعت هایی که قم بودیم به یادت بودم وسط دعای کمیل برای خودمون حسابی دعا کردم همش یاد سفره دوره نامزدی افتاده بودم. آشپزی های حمید منحصر به فرد بود از دوره نوجوانی آشپزی را یاد گرفته بود. 🌸 عمه وقتی حمید با پدر و برادرهایش می رفت سنبل آباد خیالش راحت بود که حمید هست و می تواند برای بقیه غذا درست کند. نوع غذاهایی که حمید با دستورات جدید و من درآوردی می پخت خودش یک کتاب((آشپزی به سبک حمید))می شد! ابتکاراتی داشت که به عقل جن هم نمی رسید. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤يا رب چه قشنگ است و 🕌چه زيبا حرم قم 🖤 چون جنت اعلا، 🕌حرم محترم قم 🖤 بانوي جنان، 🕌اخت رضا، دختر موسی 🖤دردانه زهرا و ملائک خدم قم 🖤اين مژده بس او را 🕌كه بهشت است جزايش 🖤 هر كس كه زيارت كندش در حرم قم 🕯وفات كريمه اهل بيت حضرت معصومه (سلام الله علیها) تسلیت باد 🏴 @shohada_vamahdawiat                      
🌹برخواهر خسروخراسان صلوات برجلوه خورشیددرخشان صلوات 🌹برحضرت معصومه شفیع شیعه برآیت حق مهرفروزان صلوات @shohada_vamahdawiat                      
دوستان عزيز سلام ما قرار شد از شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داشته باشیم بعضی از عزیزان یادشون رفته انگار😊😊 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام 🌸🌸🌸 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
وسط عملیات هر جا براش فرقے نمے ڪرد اذان ڪہ مے شد مے گفت: من میرم موقعیت الله🌱 @shohada_vamahdawiat                      
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
❣ دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍎ساعت از پنج غروب گذشته بود خیلی خسته بودم. دقایق آخر کلاسم بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم: سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بذار تا من برسم. وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود چون خسته بودم ساعت هفت نشده بود که سفره شام را انداختیم. برخلاف سری های قبل که حمید آشپزی کرده بود این بار چیز غیر عادی ندیدم. 🌷 برنج را طبق سفارشی که داده بودم آماده کرده بود ولی رنگ آن مشکوک بود به جای نمک زرد چوبه زده ولی مزه زرد چوبه هم نمی داد. غذایمان را تا قاشق آخر خوردیم موقع جمع کردن سفره پرسیدم: حمید این برنج چرا این قدر زرد بود؟ گفت: نمی دونم خودمم تعجب کردم من برنج رو پاک کردم نمک و روغن زدم گذاشتم روی اجاق. 💐تا این را گفت دوباره رفتم سراغ قابلمه برنج را خوب نگاه کردم پرسیدم: یعنی تو قبل از چخت برنج رو نشستی؟ حمید که داشت وسایل سفره را جمع می کرد گفت: مگه خودت دیشب نگفتی برنج رو خیس نکنیم؟ یادم آمد شب قبل که مهمان داشتیم حمید از ساعت قبل برنج را خیس کرده بود به او گفته بودم: ❤️حمید جان کاش این کار رو نمی کردی چون برنجی که چند ساعت خیس بخوره رو نمی تونم خوب دربیارم. حمید حرف من را این طوری متوجه شده بود که برنج را کلا نباید بشوریم! برنج را همان طوری با همه خاک و خلش به خورد ما داده بود. شام را که خوردیم حمید گفت: به مناسبت وفات حضرت ام البنین بچه های هیئت مراسم گرفتن من میرم زود برمی گردم. 🌺 ساعت یازده نشده بود که برگشت تعجب کردم که این دفعه زود از هیئتشان دل کنده بود. آیفون را که جواب دادم همان لحظه دیدم پرده اتاق کج ایستاده است رفتم درست کنم. وقتی داخل شد دستش دو تا ظرف غذا بود من را در حال درست کردن پرده که دید با خنده گفت: از وقتی که رفتم تا حالا پشت پنجره بودی فرزانه؟ از اینکه خانمی بخواهد از پشت پرده پنجره بیرون را نگاه کند خیلی بدش می آمد معمولا با همین شوخی ها منظورش را می رساند. دستوری حرف نمی زد که کسی بخواهد حرفش را دل به دل بگیرد. گفتم: 🌹نه بابا پرده خراب شده بود داشتم درست می کردم پی شد زود برگشتی امشب؟معمولا تا یک دو طول می کشید اومدنت این غذا ها چیه آوردی ؟ گفت: آخر هیئت غذای نذری می دادن برای همین غذا رو که گرفتم زودتر اومدم خونه که تو هم بی نصیب نمونی والا باید باز هم تا ساعت دو نصفه شب منتظرم می موندی. 🍀گفتم: آقا این کار رو نکن من راضی نیستم شما به زحمت بیفتی. گفت: اتفاقا از عمد این کار رو می کنم که بقیه هم یاد بگیرن دوست دوست ندارم مردی بیرون از خونه چیزی بخوره که خانمش داخل خونه نخورده باشه. 🌸دوست داشت بقیه هم این شکلی محبتشان را به همسرشان ابراز کنند هیئت که می رفت هر چیزی که می دادند نمی خورد می آورد خانه که با هم بخوریم . گاهی از اوقات که غذای نذری هیئت زیاد بود با صدای بلند می گفت: یکی هم بدید ببرم برای خانمم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌹در محضر شهیدان: 🔸 آرزویم این است که اگر خداوند شهادت را نصیب بنده گناهکار خود کرد، دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین به‏‌خصوص سیدالشهدا علیه السّلام بروم. من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانه‎روز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام می‌دانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد. 🌷فرازی از وصیتنامه سردار سپاه اسلام شهید کاظم نجفی رستگار 🌷شادی روحش صلوات... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
🔊 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
سلام دوستان عزیز تعداد صلواتهای فرستاده شده ⤵️⤵️ ۲۱۸۷۵ ممنونم از همه ی دوستانی که در ختم صلوات شرکت کردند اجرتون با امام رضا علیه السلام 🌺🌺🌹
❣ 🌱مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت... 🌱باید زبانزد همه دنیا کنم تو را بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐چهارم اردیبهشت روز تولد حمید تا غروب کلاس داشتم. از دانشگاه که بیرون آمدم طبق معمول سراغ عطر فروشی رفتم. بعد از خرید عطر و کیکی هم که از قبل سفارش داده بودم را تحویل گرفتم و راهی خانه شدم. یک سبز رنگ طرح قلب که روی آن نوشته بود:((حمید جان تولدت مبارک)) خانه که رسیدم حمید وسط پذیرایی پتو انداخته بود و خواب بود. کیک را روی میز گذاشتم و لامپ اتاق را روشن کردم. نگاهم به دست هایش افتاد که به خاطر کار با کابل ها و دکل های مخابرات پاره پاره و خشک شده بود. 🌹 به خاطر مسئولیتش در قسمت مخابرات سپاه همه سر و کارش با سیم های جنگی زمخت و کابل های فشار قوی بود. معمولا بیشتر ساعت کاری جلوی آفتاب بود برای همین صورتش آفتاب سوخته می شد. وقتی خانه می رسید از شدت خستگی ناهار را که می خورد از پا می افتاد. دست هایش را که دیدم دلم سوخت رفتم روزنامه آوردم و زیر پاهایش انداختم همان طور که خواب بود کف پا و دست هایش را کرم زدم. و روی صورتش ماسک ماست خیار گذاشتم که اثر آفتاب سوختگی بهتر شود آن قدر خسته بود که متوجه نشد. از کرم زدن خوشش نمی آمد همیشه می گفت: کِرم برای مرد نیست کرم مرد باید گل باشه! 🌹با این حال من مرتب این کار را می کردم که پوست دست ها و پاهایش بیشتر از این خراب نشود. کمی که گذشت بیدار شد کیک تولد را که دید خیلی خوشحال شد گفت: اول صبح که پیامک از بانک اومد پیش خودم گفتم حتما فرزانه یادش رفته والا تبریک می گفت. امان نداد که از این مراسم کوچک خودمانی عکس بیندازم تا چشمش به کیک افتاد اول یک تیکه بزرگ از کیک برداشت و خورد. 🍀 بعد چاقو را گذاشت روی کیک گفت: مثلا ما به این کیک دست نزدیم حالا عکس بگیر! برای شب نشینی رفتیم منزل آقا میثم همکار حمید. از وقتی بچه دار شده بودند فرصت نشده بود به آن ها سر بزنیم. حمید چنان گرم صحبت با رفیقش بود که اصلا انگار نه انگار این ها همکار هم هستند و هر روز همدیگر را می بینند. ما هم داخل اتاق در مورد بچه و بچه داری صحبت می کردیم. 🌸 تا من ابوالفضل را بغل گرفتم شیری که خورده بود را روی چادر من بالا آورد. چادر خیلی کثیف شده بود به ناچار از همسر آقا میثم یک چادر امانت گرفتم تاخانه که رسیدم چادرم را کامل بشورم. حدود ساعت یازده شب بود که از آنجا بلند شدیم چادر خودم را انداخته بودم داخل کیسه و چادر امانتی را سر کرده بودم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🪴 از زبان یک منتظ🪴 دلم برای ورود تو لحظه شماری می‌کند و حنجره ام تو را فریاد می‌زند، تو که تجلی عشقی. قنوتم را طولانی می‌کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی کوچه‌های غریب بی کسی را آب و جارو می‌کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی. هر روز چراغ دلم را با جامعه الکبیره روشن می‌کنم و سفره افطارم را با آل یاسین و عهد تزیین می‌کنم و برای ظهور تو هر روز پای درد کمیل می‌نشینم.‌ نمی‌دانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله‌ها می‌برد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز ندبه است. مولایم…! بی تو دفتر دلمان پر است از مشق‌های انتظار و من با دلم می‌خواهم آن روز که می‌آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم. @shohada_vamahdawiat                      
🌷 🌷 ..... 🌷سه ماه بعد از ازدواجش تصمیم گرفت به دوکوهه برود تا با گروه تفحص پیکر مطهر شهدا را پیدا کنند. من از او خواستم که کمی بیشتر کنار همسرش بماند، اما گفت: «مادران زیادی چشم به راه هستند، باید بروم.» پسرم رفت و در فکه پای یکی از همکارانش در مین گیر کرد و یک ترکش وارد ریه‌اش شد. او در راه بیمارستان به شهادت رسید. دو روز قبل از این‌که به شهادت برسد، به من گفته بود که پیکر یک شهید را شناسایی کرده‌ایم و قصد تفحص آن را داریم، دو روز بعد برمی‌گردم. 🌷روز مقرر منتظر ماندم، اما خبری نشد. چند روز گذشت و من دیگر طاقت نیاوردم، تصمیم گرفتم به دوکوهه بروم. نمی‌دانستم که من و عروسم تنها کسانی هستیم که از شهادت سیدعلی خبر نداریم. همسرم می‌گفت چند روز دیگر صبر کن، شاید بیاید. یک روز دیدم که پسر کوچکم موتور سیدعلی را از حیاط برداشت. با ناراحتی گفتم چرا بدون اجازه به موتور سیدعلی دست زدی. عذرخواهی کرد و موتور را سر جایش گذاشت. بعد‌ها فهمیدم که آن روز موتور را می‌بردند که اعلامیه را چاپ و پخش کنند. هشت روز بعد.... 🌷هشت روز بعد از شهادت سیدعلی، خبر شهادتش را به من دادند. تحمل شهادت تازه‌دامادم برای من سخت بود. یک سال بعد از شهادت سیدعلی، عروسم می‌خواست جهیزیه‌اش را جمع کند و به خانه پدرش برود که پسر دیگرم از من خواست تا برای او خواستگاری کنم. من به همراه امام جماعت مسجد به خانه پدر عروسم رفتم و دخترش را برای پسر دیگرم خواستگاری کردم. ابتدا مخالف بودند، اما وقتی دیدند که به خواست پسرم بوده است، پذیرفتند. صیغه عقد این پسرم را هم رهبر معظم انقلاب اسلامی قرائت کردند. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید علی موسوی جوردی (سال شهادت: ۱۳۷۱)، برادر شهید سید علی‌محمد موسوی جوردی (سال شهادت: ۱۳۶۴) و خواهرزاده شهید معزز سید هادی موسوی : خانم سیده زهرا موسوی مادر گرامی دو شهید و خواهر یک شهید منبع: سایت خبرگزاری دفاع مقدس ❌️❌️ یادمان باشد! با همین رفتن‌ها، ما ماندیم!! @shohada_vamahdawiat                      
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59