eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ ... 🔹و‌‌ من‌ هـر روز‌ در‌ انتـظار‌آمدنت‌ هستـم هر لحظه‌ بیشتر‌ حس‌ می‌کنـم‌ که‌آمدنت نزدیک است‌ که‌ بی‌قـراری‌ دلها💓 خـود‌ گواه‌ این‌مدعاست..! 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐بی خبری بلای جانم شده بود، ساعت نه شب به بابا گفتم: «تماس بگیرید بپرسید اینها چی شدن؟ رفتن یا پروازشون دوباره کنسل شده». بابا زنگ زد و بعد از پرس و جو متوجه شدیم ساعت شش غروب حمیدو همرزمانش به سوریه رسیده اند. 🌸آن روزگذشت و من خبری از حمید نداشتم، چشمم به صفحه گوشی خشک شده بود، دلم را خوش کرده بودم که شاید حمید به سوریه برسد با من تماس بگیرد، اما هیچ خبری نشد خوابم نمی برد و اشک راه نفس کشیدنم را گرفته بود، انگار دل تنگی شبها بیشتر به سراغ آدم می آید و راه گلو را می فشارد. دعا کردم خوابش را نبینم، میدانستم اگر خواب حمید را ببینم بیشتر دل تنگش میشوم. روز جمعه مادرش آش پشت پا پخته بود یک قابلمه هم برای ما فرستاد. برای تشکر با خانه عمه تماس گرفتم پدر شوهرم گوشی را برداشت، بعد از سلام و احوال پرسی از حمید پرسید، گفتم: «دیروز ساعت شش رسیدن سوریه ولی هنوز خودش زنگ نزده» 🌺 گفت: «انشاءالله که چیزی نمیشه، من از حمید قول گرفتم سالم برگرده، تو هم نگران نباش، به ما سر بزن، مادر حمید یکم بی تابی میکنه». بعد هم گوشی را داد به عمه، از همان سلام اول دل تنگی را می شد به راحتی از صدایش حس کرد. بعد از کمی صحبت از این که نتوانسته بودم برای پختن آش کمکشان کنم عذرخواهی کردم چون واقعا اوضاع روحی خوبی نداشتم، عمه حال مرا خوب می فهمید، چون پدر شوهرم از رزمندگان دفاع مقدس بود. بارها عمه در موقعیتی شبیه به شرایط من قرار گرفته بود، برای همین خوب می دانست که دوری یک زن از شوهر چقدر می تواند سخت باشد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۱۹﴾ وَ الَّذِينَ ﴿لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ ، وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ و درود بر فرشتگانی که خدا را در آنچه دستورشان می‌دهد، مخالفت نمی‌کنند؛ و آنچه را فرمان داده می‌شوند، انجام می‌دهند. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آنها نفس میکشیدند تا بمانند، ولى نه درقفس.. براى آنها دیگر یلدا و نوروز معنا نداشت آنها افسانه رستم و اسفندیار را به فتح المبین و والفجرها تبدیل کردند. آرى چنین بود قصه شب یلدائى ما، یادشان بخیر... @shohada_vamahdawiat                      
💢گذری بر زندگی شهید رضا غلامشاهزاده 🔻در خانواده ی پرجمعیت متولد شد. دروس ابتدایی را روستای خود گذراند ولی برای ادامه تحصیل راهی بم شد. پدرش کشاورز بود و رضا از همان کودکی در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود. ضمن تحصیل و کمک به پدر از آنجایی که در خانواده مذهبی رشد یافته و برادرش فرمانده بسیج منطقه بود رضا هم حضوری فعال در بسیج داشت. به مدت شش سال در دسته های رزمی بسیج کرمان به تامین امنیت منطقه کمک میکرد.بخاطر پعلاقه زیادش به استخدام ناجا درامد و دوران آموزشی خود را در مشهد اصفهان طی کرد و پس از پایان آموزش به یگان های تکاوری استان کرمان منتقل شد.حضور بسیار فعالی در منطقه داشت در تمامی عملیات ها با عمکرد درخشان و کشفیات بالا زبانزد همکاران بود. حضور پررنگ و تلاش زیادش در جریان زلزله بم و دوبار مجروحیت و جانبازی و کشفیات بسیار بال موادمخدر و سلاح و دستگیری بسیاری از اشرار منطقه گویای فعالیت شهید بود.به اطرافیان و خانواده خود وعده شهادت داده بود و همیشه میگفته که هر لحظه امکان شهادت من هست و در صورت شهادتم راهم را ادامه دهید و مراقب فرزندانم باشید.ستوان دوم غلامشاه زاده در پایان در یکی از عملیات های دستگیری و در درگیری با باند مسلح اشرار بر اثر برخورد تیر به سینه اش آسمانی شد. مردم منطقه هم در روز تشییع پیکرش با حضور پرشکوه خود از زحمات این مجاهد خستگی ناپذیر تقدیر کردند. 🔻شرح علت شهادت : شهید مدافع وطن رضا غلامشاهزاده نیروی یگان تکاوری کرمان مورخ 1391/10/3 هنگام درگیری با اشرار در دهنه میلکی مرز بم و ریگان براثر اصابت گلوله به سینه شهادت رسید. ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ ‌بر جاده های انتظارتـ💚ـ ... خیره ماندیم عکس فراقت را ... به چشم تـر گرفتیم سلام‌‌حضرت دلبــ❤️ـر .... 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷حوالی ساعت یازده صبح بود، داشتم پله ها را جارو می کردم که تلفن زنگ خورد. پله ها را دو تا یکی کردم، سریع آمدم سر گوشی، پیش شماره های سوریه را می دانستم چون قبلا رفقای حمید از سوریه زنگ زده بودند. تا شماره را دیدم فهمیدم خود حمید است، گوشی را که برداشتم با شنیدن صدای حمید خیالم راحت شد که صحیح و سالم رسیده اند. بعد از احوال پرسی گفتم: «چرا از دیروز منو بی خبر گذاشتی؟ از یکی گوشی می گرفتی زنگ میزدی، نگرانت شدم». 🌹گفت: «شرمنده فرزانه جان جور نشد از کسی گوشی بگیرم». پرسیدم: «حرم رفتید؟ هر وقت رفتید حتما منو دعا کن، نایب الزیاره همه باش». گفت: «هنوز حرم نرفتیم، هر وقت رفتیم حتما یادت می کنم، اینجا همه چی خوبه، نگران نباشید». نمی شد زیاد صحبت کنیم، مشخص بود بقیه هم داخل صف هستند که تماس بگیرند، صدا خیلی با تأخیر می رفت، آخرین حرفم این شد که من را بی خبر نگذارد و هر وقت شد تماس بگیرد. همان روز ساعت هفت شب مجدد تماس گرفت، علی به شوخی خندید و گفت: حمید اونقدر فرزانه رو دوست داره فکر کنم همون موقع که گوشی رو قطع کرده رفته ته صف که دوباره زنگ بزنه. 🌺 با چشم غره بهش فهماندم که به خاطر خواهش من دوباره تماس گرفته است. این بار مفصل تر صحبت کردیم، وقتی صدایش را می شنیدم دوست داشتم ساعت ها با هم صحبت کنیم، اکثر سوالاتم را با جواب نمی داد یا با یک پاسخ کلی از کنارش رد می شد. به خوبی احساس می کردم که حمید نمی تواند خیلی از جزییات را برایم تعریف کند. من تشنه شنیدن بودم ولی شرایط جوری نبود که حمید بخواهد همه چیز را از پشت گوشی برایم بگوید. وقت هایی که بین تماس هایش فاصله می افتاد مثل اسپند روی آتش داخل خانه از این طرف به آن طرف میرفتم. روز یکشنبه بود که بی صبرانه منتظر تماس حمید بودم، گوشی را زمین نمی گذاشتم، مادرم که حال من را دید خنده اش گرفت، گفت: «یاد روزایی افتادم که پدرت میرفت مأموريت و من همین حالو داشتم». 🌸لبخندی زدم و گفتم: من و علی هم که شلوغ کار، شما دست تنها حسابی اذیت می شدی. انگار همین دیروز باشد، نفسی کشید و گفت: «آره تو که خیلی شیطنت داشتی، وقتی بچه بودی از دیوار راست بالا می رفتی، حیاطی که مستأجر بودیم پله داشت، از پله ها می رفتی روی دیوار، اونقدر گریه می کردم و خودمو می زدم، می گفتم تو رو خدا بیا پایین فرزانه، اگر بیفتی من نمی دونم جواب پدرتو چی بدم. وقتی هم که دست و پاهات زخم بر میداشت زود می رفتم دنبال پانسمان، بابات که می اومد می فرستادمت زیر پتو که زخم روی پوستت رو نبینه چون روی تو خیلی حساس بود. 🌻 گرم صحبت بودیم که حمید تماس گرفت، بعد از پرسیدن حالم خبر داد امروز به حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) رفته اند، چند باری تأکید کرد حتما دعا کنم تا دفعه بعد با هم برویم. رمزمان فراموش نشده بود، هر بار تماس می گرفت مرتب می گفت: خانوم یادت باشه!» من هم می گفتم: «من هم دوستت دارم، من هم يادم هست». وقت هایی که می گفت دوستت دارم می فهمیدم اطرافش کسی نیست، بدون رمز حرف می زند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۲۰﴾ وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ﴾ و درود بر فرشتگانی که به اهل بهشت می‌گویند: بر شما به خاطر صبری که بر عبادات و ترک محرّمات کردید، سلام باد؛ ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سوگواری پدر فلسطینی بر جنازه فرزندش: عزیزم منو ببخش، نتوانستم نجاتت بدم... 🇮🇷 🇮🇷   @shohada_vamahdawiat                      
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❣حضرت مهدی(عج): ستمگران پنداشتند كه حجّت خدا از بين رفته است، در حالى كه اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مى‌شد، هر آينه تمام شكّ‌ها را از بين مى‌برديم. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🪴 🍀 🌿﷽🌿 در اين آيه دقّت مى كنم، خدا بندگان خوب خود را به همنشينى با چهار گروه زير وعده داده است: گروه اوّل: پيامبران كسانى كه خدا آنان را براى هدايت انسان ها فرستاد كه گل سرسبد پيامبران، حضرت محمّد(ص) است. گروه دوم: صدّيقان كسانى كه سراسر وجودشان راستى و درستى است، آنان با عمل و كردار، راستگويى خويش را به اثبات مى رسانند. گروه سوم: شهدا كسانى كه در راه دين خدا جان خود را فدا كردند و از هستى خود، گذشتند. گروه چهارم: نيكوكاران بندگان خوب خدا كه به قرآن و سخن پيامبر عمل كردند، آنان بعد از پيامبر ولايت على(ع) و امامان معصوم را پذيرفتند، منظور از نيكوكاران، شيعيان على(ع)مى باشند. * * * بانوى من! تو و پدر تو و دوازده امام و پيامبران، همگى از مقرّبان درگاه خدا مى باشيد. من از تو مى خواهم كه مرا به پيامبر و حضرت على(ع)ملحق كنى! اين حديث امام صادق(ع) است كه فرمود: "شيعه ما اگر تقوا پيشه كند و از گناه دورى كند با ما و در درجه ما مى باشد". اين وعده شماست و وعده شما حق است، كسى كه واقعاً شيعه شما باشد، چنين جايگاهى دارد. * * * آيا من شايستگى اين مقام را دارم؟ آيا من شيعه واقعى شما هستم؟ جايى كه حضرت ابراهيم(ع)آرزو دارد شيعه شما باشد، من چگونه جرأت كرده ام چنين آرزويى بنمايم؟ اين زيارت نامه را امام جواد(ع)به من ياد داده است. مى دانم سراپا عيب و نقص هستم، من خودم مى دانم شايسته اين مقام نيستم، براى همين از تو مى خواهم مرا يارى كنى، دستم را بگيرى و به اذن خدا اين شايستگى را به من بدهى تا در روز قيامت كنار شما باشم! * * * 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat