eitaa logo
شهداءومهدویت
7.3هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ وقتی سلامت میکنم باور دارم جواب سلامم را میدهی و به حرف های دلم گوش میکنی ای مهربان تر از پدر دلم پر گشودن در هوای شما را میخواهد، رهایی در آسمان پاک حضور شما دوستت دارم آقاجانم❤️ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 همین که حرف هاش تموم شد، کیارش پوزخندی زد و از مادر پرسید: – شما چی گفتید؟ مادر جواب داد: –آرش قبول کرد. هر دوتایشان دهنشون از تعجب باز موند. کیارش گفت که کار احمقانه ایی کردم. بعد آرش سرش را پایین انداخت وادامه داد: –بعدشم یه حرف هایی زد که نباید میزد ولی من تحمل کردم و حرفی نزدم به خاطر این که احترام برادر بزرگترم رو نگه داشتم. جلو مژگان حرف هایی زد که من الان نمی تونم جلو شما بگم، وقتی توهینش به من تموم شد، شروع کرد به شما توهین کردن. اولش چند بار بهش تذکر دادم که بس کنه و دیگه ادامش نده ولی اون ول کن نبود هر چی می گفتم داری تهمت میزنی، اشتباه می کنی، تو که هنوز ندیدیش ولی اون گوشش بدهکار نبود می گفت این جور دخترا، اون چیزی نیستن که نشون میدن... بعد نگاه شرمگینی به من انداخت و گفت: –باور کنید حرف هاش غیر قابل تحمل بود، یه حرفی زد که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و یه سیلی زدم توی گوشش. باشنیدن این حرف، هینی کشیدم و دستم را جلوی دهانم گذاشتم و نگاهش کردم. ادامه داد: –آره نباید می زدم ولی حرف اونم اصلا درست نبود جلوی مادرم و مژگان. اونم یقه ی من رو گرفت و گفت: –هنوز خبری نیست به خاطر اون زدی توی گوش من؟ بعد یه مشت حواله ی صورتم کرد و درگیر شدیم. بیچاره مامانم و مژگان ترسیده بودن و همش جیغ می زدن، بالاخره من کوتا امدم و اجازه دادم هر چی دلش می خواد بزنه، که یهو دیدیم مامان قلبش رو گرفت و نقش زمین شد. کیارش وقتی حال مامان رو دید من رو ول کرد و دوید سمتش و زود رسوندیمش بیمارستان. دکترا گفتن به خاطر شوک عصبی که بهش وارد شده سکته ی قلبی رو رد کرده. سرم را بین دست هایم گرفتم و زیر لب گفتم: –ای خدا! البته بعد از "ام‌آر‌آی" و نوار قلب و وآزمایش هایی که انجام دادن گفتن گرفتگی عروق از قبل داشته و این استرس و شوک باعث شده خودش رو نشون بده. چند روز بستری شد تا آنژیو شد. سرم را بالا آوردم و گفتم: –الان حالشون خوبه؟ –آره خدارو شکر. نفس راحتی کشیدم. – خدارو شکر. پس حالا که حالشون خوبه، دیگه ناراحتی نداره...خداروشکر به خیر گذشته. با استرس بلند شد. شروع کرد به راه رفتن به چپ و راست و گفت: – آخه همش این نیست. با تعجب گفتم: – گفتن بیماری دیگه ایی هم داره؟ دوباره نشست و گفت: – هنوز خودم تو هنگم، چطور به شما بگم. نالیدم وگفتم: –کس دیگه ایی هم مریضه؟ انگشت هایش را در هم گره زد و گفت: –مامانم ازم خواسته، با برادرم آشتی کنم و بهش بگم پشیمون شدم از ازدواج با تو. بند دلم پاره شد انگار ناگهانی در استخر آب یخ، پریدم. بی حرکت فقط نگاهش کردم. او هم زل زد به من، آنقدر نگاهش گرم و عاشقانه بودکه اینبار رگهایم گرم شدند، یخشان ذوب شد و دوباره خون در کل بدنم جریان پیدا کرد واحساس کردم، کم کم خون گرم به طرف صورتم راه افتاد. با شنیدن صدایش که با مهربانی صدایم زد گُر گرفتم. –راحیل. چشم هایم توان نگاه کردن به صورتش را نداشت. برای لو نرفتن هیجانم سکوت کردم. سکوتم را که دید، ادامه داد: –من نمی تونم قبول کنم. الانم قبل از این که بیام اینجا مژگان زنگ زده بودو می گفت: –مامانت مهمتره یا عشقت؟ منم گفتم: –برای کیارش مامان مهم نیست؟ چراکوتا نمیاد؟ چرا دخالت میکنه توی زندگی من؟ مگه من تو انتخاب اون دخالت کردم؟ از کی تا حالا اینقدر زورگو شده؟ مژگانم دوباره حرف هایی زد که گفتنش لزومی نداره. پرسیدم: – میشه بگید دلیلشون چی بود دقیقا؟ ــ راستش وقتی مامان سبک عروسی گرفتن شما رو براش گفت، از تعجب چیزی نمونده بود شاخ دربیاره و گفت: آبرومون میره. آرش سرش را تکان داد. – کلا بد بینه و به نظر من هیچ کدوم از حرف هاش منطقی نبودن. –خب اگه مشکلشون فقط مراسم عروسیه، فوقش جشن نمی گیریم. ــ اون یکیشه کلا با شرط و شروطا و اصل موضوع هم مشکل داره. نفسم را بیرون دادم و دیگه حرفی نزدم. با خودم گفتم: "خدایا چطوری اینقدر پیچیدش کردی؟ خب یه راهی هم خودت بزار جلوی پامون." آرش همانطور حرف میزد و از رفتارهای غیر معمول برادرش می گفت. وقتی حرفش تمام شد. گفتم: –آقا آرش. نگاهم کرد. – جانم. دست پاچه شدم از لحن مهربانی که در کلامش بود، گوشه ی چادرم را به بازی گرفتم. –حرف مادرتون رو گوش کنید، مادرتون واجب تره، اگه دوباره حالشون بد بشه چی؟ شک نکنید اگر ما قسمت هم باشیم هیچ کس نمی تونه جلوی قسمت رو بگیره. اگرم خدا نخواد همه چی هم جور باشه باز یه اتفاقی میوفته که نشه. لطفا همین امروز برید آشتی کنید. با چشم هایی که به اندازه‌ی گردو شده بود. گفت: –ولی این دروغه که بگم شمارو دیگه نمی خوام. ـ خب بگید، منتظر قسمت می مونم. یا یه حرف از این جنس. شاد کردن دل مادرتون از هر کاری مهمتره. دوباره بلند شد راه رفت، خیلی کلافه بود. برگشت طرفم. – این همه توهین های برادرم رو چیکار کنم؟ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 @shohada_vamahdawiat
Part03_سلام بر ابراهیم ج1.mp3
12.75M
کتاب "سلام بر ابراهیم" حاوی زندگینامه و خاطرات پهلوان شهید بی مزار ابراهیم هادی است. ³ <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
💢 حیا و متانت با شهدا 🔹داشتم از پیاده رو خیابان رد می شدم که پسرم کرمعلی را دیدم . از روبرو آمد و همان طور که سرش زیر بود از کنارم رد شد و رفت . ایستادم و صدایش زدم . برگشت و با تعجب گفت :سلام مادر ! ... شما بودین ؟ ببخشین متوجه نشدم در دلم به این همه حیا و متانت جوانم افتخار کردم. 🔹شهید از سربازان ژاندارمری هفدهم مهرماه 1367 در منطقه مرزی اشنویه در درگیری با ضدانقلاب به درجه شهادت نائل گردید. ➥ @shohadanaja@shohada_vamahdawiat
من هنوز در مدينه هستم، به ياد روزى مى افتم كه پيامبر از دنيا رفت و مردم با ابوبكر بيعت كردند، ابوبكر دستور داد تا على(ع)را براى بيعت به مسجد بياورند. آن روز على(ع) براى حفظ اسلام بايد صبر مى كرد، حكومتى كه روى كار آمده بود، عطش رياست داشت و براى حفظ اين رياست ظلم هاى زيادى نمود. عدّه اى اطراف ابوبكر با شمشير ايستاده بودند ، عُمَربن خطّاب شمشير خود را بالاى سر على(ع) گرفته بود . عُمَر رو به على(ع) كرد و گفت: "اى على ! با ابوبكر بيعت كن كه اگر اين كار را نكنى گردنت را مى زنم، تو چاره اى ندارى ، بايد با او بيعت كنى" على(ع) در جواب چنين گفت: اى ابوبكر ، من با تو بيعت نمى كنم ، اين تو هستى كه بايد با من بيعت كنى. تو مردم را به دليل خويشاوندى خود با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى ، اكنون ، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم ! تو خود مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك ترم. ابوبكر به فكر فرو رفت، او جوابى نداشت، اگر قرار است مقام خلافت به خويشاوندى با پيامبر باشد كه على(ع) از همه به پيامبر نزديك تر است ، او پسر عموى پيامبر است و تنها كسى است كه پيامبر با او پيمان برادرى بسته است . اين صداى على(ع) است كه سكوت مسجد را شكسته است: اى ابوبكر! تو را به خدا قسم مى دهم كه راست سخن بگويى، بگو بدانم روزى كه پيامبر براى مباهله مسيحيان مى رفت، چه كسى را همراه خود برد؟ آيا مرا و همسر و پسرانم را همراه خود برد يا تو و همسر و پسرانت را؟ ابوبكر چاره نداشت جز اين كه راست بگويد، او در جواب گفت: "اى على! آن روز پيامبر تو و همسر و پسرانت را براى مباهله برد" همه مردم به فكر فرو رفتند، آن ها به ياد آوردند كه به حكم قرآن، على، همانند جان و روح پيامبر است. درست است كه ريسمان به دست هاى على(ع) بسته بودند و شمشير بالاى سر او نگه داشته بودند، امّا على(ع) اين گونه از حقّ خود دفاع كرد. او پيام بزرگ خود را به تاريخ داد، اين صداى على(ع) بود كه تاريخ هرگز آن را فراموش نخواهد كرد و براى هميشه حقّانيت شيعه را ثابت مى كند . ☘☘☘☘💐☘☘☘☘ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آثار نماز اول وقت 🦋 امام صادق عليه السلام: 🤍فضيلت نماز اوّل وقت بر آخر آن براى مؤمن، از دارايى و فرزندش بهتر است. لَفَضلُ (صلاة) الوَقتِ الأوَّلِ على الآخِرِ خَيرٌ لِلمؤمِنِ مِن مالِهِ و وُلدِهِ. (بحار الأنوار : 82/359/43) 🔹مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از آیت الله قاضی نقل می کنند که می فرمودند: "اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند." @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 بعضی ها الان شیرینی بعد ظهور رو دارن تجربه می کنند. 😌❤️ 🍀🍀🍀 👤 استاد <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 خیلی خونسرد گفتم: – بگذرید. با صدای بلندی گفت: –چی؟ بگذرم؟ با همان خونسردی گفتم: – یعنی می خواهید تا آخر عمرتون باهاش قهر باشید؟ ــ اگه بیاد عذر خواهی کنه، آشتی می کنم. آخه شما نمی دونید چه حرف هایی زد. لبخندی زدم و گفتم: – حالا شما خیال مادرتون رو راحت کنید. انشاالله بقیه اش درست میشه. سرش را پایین انداخت و آرام گفت: –اگه من به حرف مادرم گوش کنم، شما منتظرم می مونید؟ فردا نرید ازدواج کنید بگید قسمت هم نبودیما... از این راحت حرف زدنش جا خوردم و با تعجب نگاهش کردم، این بار با استرس گفت: – اینجوری نگاه می کنی، می ترسم. سرم را پایین انداختم و گفتم: –هیچ کس از آینده خبر نداره. نفسش را عمیق بیرون دادو گفت: – تا قول ندید منتظرم می مونید من حرفهایی که گفتید رو به مادرم نمیگم. ــ یعنی مادرتون براتون مهم نیست؟ ــ خیلی مهمه...سعی می کنم راضیش کنم. یه کم صبر می کنم بعد باهاش حرف می‌زنم. عموم رو واسطه قرار میدم. کلافه و عصبی ادامه داد: – اصلا نمی دونم باید چیکار کنم. کاش می دونستی توی این یک هفته چی بهم گذشت. منی که یه روز نمی دیدمت چطور تونستم یک هفته بهت بی اعتنا باشم. فقط به خاطر این که ناراحتت نکنم و یه جوری قضیه رو حل کنم. اونوقت الان بهم می گی خیلی راحت، برم بگم نمی خوامت؟ نگاهش رنگ التماس گرفت. –حداقل یه چیزی بگو آروم شم. نگاهم را به دستهایم دادم و آرام گفتم: –من منتظرتون می مونم، تا وقتی که خانوادتون راضی بشن. آنقدر با شوق و لبخند نگاهم کرد که تپش قلب گرفتم و سعی کردم نگاهش نکنم. ــ راحیل من درستش می کنم. زیاد طول نمی کشه. کمی جدی گفتم: –به نظرم اگه با این مریضی مادرتون واسطه بیارید، ممکنه ناراحت بشن. با تعجب گفت: –چرا؟ ــ چون با خودشون میگن من تو رختخوابم و پسرم به فکر ازدواجه و می خواد فقط کار خودش رو پیش ببره. شما خودتون باشید ناراحت نمیشید؟ فکری کردو دوباره عاشقانه نگاهم کردو آرام گفت: – اگه پسر ی داشتم که عاشق همچین فرشته ایی بود. خوشحالم می‌شدم. سرخ شدن گونه هایم را احساس کردم و حرفی نزدم و آرش ادامه داد: – صبر می کنم تا مامان حالش کاملا خوب بشه، بعد کم‌کم باهاش صحبت می کنم و راضیش می کنم. لبخند رضایت بخشی زدم و گفتم: –انشاالله... دیگه بهتره بریم سرکلاس. ازجایم بلند شدم و چادرم را مرتب کردم و خواستم کیفم را از روی نیمکت بردارم که آرش پیش دستی کرد و گفت: –براتون میارم. از کارش خجالت کشیدم، آنقدر که حتی نتوانستم مانع‌اش شوم. شانه به شانه ی هم با کمی فاصله راه افتادیم. دوباره با شنیدن اسمم از دهنش هول شدم. ــ راحیل. ــ بله. ــ اگه می دونستم اینجوری برخورد می کنی از روز اول میومدم و همه چیز رو بهت می گفتم. این همه هم خودم رو عذاب نمی دادم و تو رو هم نگران نمی کردم. با تعجب گفتم: – مگه انتظار داشتید چیکار کنم؟ ــ همش فکر می کردم عکس العمل بدی نشون بدیدو بزنید زیر همه چی. یا خواسته ایی داشته باشید که اوضاع بدتر بشه. ــ چه خواسته ایی؟ ــ مثلا این که خانواده ام رو ولشون کنم و اگه این کارو نکنم دیگه ... به اینجا که رسید مکثی کرد. –چه می دونم مثلا قهر کنید. ــ وقتی خودم این کار رو نکردم و خانواده ام برام مهم بوده، چرا باید از شما چنین انتظاری داشته باشم. اگه یادتون باشه مامان منم راضی نبود، که اگه راضی نمیشد جوابم بهتون منفی بود. وقتی راه بهتری مثل حرف زدن هست چرا قهررو دلخوری؟ لطفا از این به بعدم اگرمسئله ایی پیش امدکه مربوط به من بود، بهم بگید. حتما در مورد مشکلات حرف بزنید، مطمئن باشید نتیجه ی بهتری می گیرید. لبخندی زدو گفت: – لطفا تو هم از همون روز اول بیاو مجبورم کن که بریم بوستان، نزار به یک هفته بکشه. –نخیر، دفعه ی دیگه ایی در کار نیست. یا خودتون می گید یا کلا نمیام ازتون بپرسم. اینم مجازات یک هفته نگران کردن من. با تعجب نگاهم کردو گفت: – پس اهل مجازاتم هستید؟ بی تفاوت به حرفش گفتم: –کیفم رو بدید از این به بعدرو تنها برم بهتره. دو دستی کیفم را مقابلم گرفت و گفت: –بفرمایید. کیفم را روی دوشم انداختم و گفتم: –ممنون. ــ من ازت ممنونم راحیل، به خاطر مهربونیات. از این که اسم کوچیکم را صدا می کرد معذب بودم، شاید به خاطر فرهنگ خانواده‌اش بود که کلا راحت برخورد می‌کرد. سرم را پایین انداختم و گفتم: – کاری نکردم. بعد زود خداحافظی کردم و راه افتادم. خونتون زنگ زدم ازشون بپرسم ولی... وقتی رسیدم خانه همه چیز را برای مادر تعریف کردم. چین کوچکی بین ابروهایش نشست و غرق فکر شد. ــ چیه مامان؟ حرفهام ناراحتتون کرد؟ – کاش نمی گفتی منتظرش میمونی... ــ چرا؟ ــ چون اینجوری خیالش رو راحت کردی 🍃🌸 🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
ایمان خود را تا قبل از تکمیل کنید........ ❤️🌸 <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫در رحمت خدا 💕همیشه باز است 💫و فانوس قشنگش 💕همیشــــه روشن ... 💫فکرت را از همه 💕این اما و اگرها دور کن 💫ترس و نا امیدی 🍂🌸 💕و تردید را به دل راه نده 💫و امید و صبر را 💕راه زندگیت قرار بده ...🍂🌸 💫شبتون پراز نگاه خدای مهربون💕 🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ پاسخ یک سلام .... از زبان شما؛ همه شهر را... به سلامتی می رساند! راستی ؛ کی میشود روزی که ؛ چشم در چشمتان .... پاسخ سلاممان را بشنويم؟ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌺 یاری امام زمان 🌺 🔷روایت جالبی از امام صادق(علیه السلام)گزارش می کند که در فروع کافی است:«یک درهم خرج کردن در راه حج از یک میلیون درهم در غیر آن بهتر است و یک در هم که به امام برسد مانند خرج کردن یک میلیون درهم در حج است.» 🔷با کمی تأمل در این گفتار،می توان دریافت که امروزه اگر کسی به فرض «یک تومان» در راه حج خرج کند (البته حج مقبول با شرایط و آدابی که در روایات ذکر شده است!)، گویی یک میلیون تومان در سایر کارهای خیر مصرف کرده است. 🔷 حال اگر همین کس «یک تومان» در راه امام عصر (عجل الله فرجه) هزینه کند، همانند آن است که یک میلیون تومان در راه حج مقبول هزینه کرده باشد. 🔷با یک محاسبه ی ساده،«یک تومان» خرج کردن در راه امام معادل هزار میلیارد تومان در سایر کارهای خیر است و البته نباید باعث تعجب گردد؛ چرا که این با اعتقادات شیعه هم خوانی کامل دارد. 🔷ما معتقدیم خداوند تبارک و تعالی تمام عالم هستی،کهکشان ها،کرات آسمانی،موجودات،فرشتگان،انس و جن را به خاطر اهل بیت (علیهم السلام) آفریده است و اصلا انسانها خلق شده اند که مسیر اطاعت خداوند را از طریق معرفت به امام زمان خویش و اطاعت از وی بشناسند و پیدا کنند و از این روست که معرفت امام و شناساندن امام این اندازه قدر و قیمت می یابد و مؤمنان باید این نویدها را جدی بگیرند و بدان عمل کنند. متأسفانه عمل به این سنت حسنه در میان ما شیعیان به صورت فرهنگ در نیامده و نهادینه نشده است. 🔷 اینک شایسته است منتظران و عاشقان حضرت بقية الله أرواحنافداه در جهت احیای این سنت که از ضروری ترین و مؤثرترین شیوه های یاری امام عصر علیه السلام در این برهه از زمان است گام های جدی و عملی بردارند. 🔷بارها دیده ایم که وقتی عزیزی از یک خانواده از دنیا می رود، میلیون ها تومان صرف برگزاری مراسم متعدد او می شود و این هزینه در بسیاری از موارد هم چون خرید گل، اطعام میهمانان و....صرف می گردد. 🔷 این در حالی است که بسیاری از مدعوین فقط برای تسلی خاطر بازماندگان یا انگیزه های دیگر اجتماعی در مراسم بزرگداشت حاضر می شوند و اصلا نیازی به صرف یک وعده غذا در این مراسم ندارند. 🔷 آیا بهتر نیست حداقل درصدی از این هزینه های زیاد صرف تبلیغ فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) شود؟ آیا ارواح گذشتگان ما از این بابت راضی تر نخواهند شد؟ 🔷این مثال در سایر عرصه ها نیز قابل تعمیم است. حتی در مراسم و جشن های نیمه ی شعبان نیز در کنار توزیع شیرینی، چراغانی، اطعام و ...، باید برای تغذیه ی فکری و ارتقای سطح معرفت و آشنا ساختن مردم با فضایل آن حضرت و نیز غیبت و غربت و مظلومیت آن بزرگوار، اهتمام جدی به عمل آورد و حتی بدین مسأله اولویت بیشتر داد؛ زیرا کسب معرفت نسبت به آن جناب و آشنایی با وظایف شیعه در قبال آن آستان و ارجاع آنان به شئون امامت آن بزرگوار از شیرین کردن کام محبان آن حضرت بانُقل و شیرینی مهم تر است که لحظاتی بیش دوام ندارد و از سیر کردن شکم های آنان برای چند ساعت! 🔷از جمله ی بهترین کارها در این وادی، تألیف و انتشار کتاب های آگاهی بخش و بیدار کننده ی راجع به امام زمان و تولید محصولات فرهنگی مرتبط با آن امام همام است که سبب برقراری و پیوند و تمسک به آن منجی منتظر گردد. 📚 ‌<======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>