هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگهجدهم
هنوز خورشيد طلوع نكرده است. مَيسِره منتظر محمّد(ص) است. او همه شتران را آماده كرده است. محمّد(ص) نزد او مى آيد. بايد همه كالاها را بار شترها كرد و حركت نمود.
كارگران مشغول بار زدن شترها هستند، تعدادشان بسيار زياد است. محمّد(ص)بر كار آنها نظارت مى كند تا بارها به دقّت بسته شوند.
ساعتى مى گذرد، آفتاب بالا آمده است. ديگر وقت حركت است. صداى زنگ شترها به گوش مى رسد. كاروان به سوى شام حركت مى كند.
اوّل بايد از كوه ها عبور كنيم و بعد از آن به بيابان هاى خشك مى رسيم. چند روزى مى گذرد، ما آرام آرام به سوى شام حركت مى كنيم.
در يكى از روزها مسافت زيادى را طى مى كنيم. همه خسته شده ايم، غروب نزديك است، ديگر بايد در همين اطراف اتراق كنيم. ما داخل درّه اى عميق هستيم.
مَيسِره مى خواهد دستور توقّف بدهد; امّا محمّد(ص) به او مى گويد:
ــ نگاه به آسمان كن، چه مى بينى؟
ــ خورشيدِ در حال غروب!
ــ نه، طرف مشرق را مى گويم. خوب نگاه كن!
ــ ابرهاى سياه را مى بينم.
ــ اين نشانه باران است. ما نبايد در اينجا اتراق كنيم.
به دستور محمّد(ص) كاروان به حركت خود ادامه مى دهد; امّا كاروان ديگرى كه همراه ما مى آيد در همين درّه اتراق مى كند. نام رئيس آن كاروان، مُصْعَب است.
مَيسِره از سر دلسوزى نزد مُصْعَب مى رود:
ــ امشب در اينجا اتراق نكنيد. اگر باران ببارد خطر سيل شما را تهديد مى كند.
ــ چه كسى گفته كه در اين فصل تابستان در اينجا باران مى بارد؟
ــ محمّد.
ــ برو به او بگو كه اگر ما از باران مى ترسيديم هرگز تاجر نمى شديم!
مَيسِره ناراحت مى شود و برمى گردد. كاروان به حركت خود ادامه مى دهد. ما با سختى از آن درّه عبور مى كنيم.
هوا كم كم تاريك مى شود، در آن طرف تپّه اى به چشم مى آيد. وقتى بالاى آن تپّه مى رسيم محمّد(ص) اينجا را براى اتراق مناسب مى بيند.
بارها را از شترها پايين مى گذاريم و چند خيمه كوچك برپا مى كنيم. شام مختصرى مى خوريم.
تو كه خيلى خسته هستى زود به خواب مى روى. من به آسمان نگاه مى كنم. نور مهتاب، همه جا را روشن كرده است. نسيم مىوزد، هوا خنك مى شود. كم كم خواب به چشمانم مى آيد.
قطرات بارانى كه بر ما مى بارد از خواب بيدارمان مى كند. چه باران تندى! هوا طوفانى شده است. همه جا تاريك است، مهتاب ديگر پيدا نيست. ابرهاى سياه به اينجا رسيده اند.
باران تندى مى بارد! آب از اين كوه ها جارى مى شود و به سمت درّه مى رود.
چقدر خوب شد كه ما به بالاى اين تپّه آمديم!
🔻🔻🔻🔻💖🔻🔻🔻🔻
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
#حوادثفاطميه
#برگهجدهم
61 ـ نقشه ترور على(عليه السلام)
جلسه اى در خانه ابوبكر با حضور عده اى برگزار مى شود، در اين جلسه خالدبنوليد هم حضور دارد، آنها از خالد مى خواهند كه فردا صبح، هنگام نماز، على(ع) را به قتل برساند.
اسماء بنت عُمَيس، همسر ابوبكر است، امّا اين زن با شوهرش از زمين تا آسمان تفاوت دارد، اين زن از شيعيان على(ع)است.
اسماء كنيز خود را صدا مى زند و به او مى گويد:
ــ همين الآن به خانه على(ع) برو، و سلام مرا به او برسان و اين آيه قرآن را بخوان و برگرد.
ــ كدام آيه؟
ــ آيه 20 سوره قصص، آنجا كه خدا از زبان دوست حضرت موسى(ع)مى گويد: "اى موسى، مردم مى خواهند تو را بكشند پس هر چه زودتر از اين شهر خارج شو".
كنيز به درِ خانه فاطمه(س) رسيده است، او در مى زند، على(ع)در را باز مى كند، كنيز آيه قرآن را مى خواند.
على(ع) در جواب مى گويد: "سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان على است". كنيز خداحافظى مى كند و به خانه برمى گردد.
62 ـ نماز صبح و پشيمانى ابوبكر
مردم آماده مى شوند تا نماز خود را با ابوبكر بخوانند، على(عليه السلام) در گوشه اى از مسجد، نمازِ خودش را مى خواند، خالد در مكان مناسبى قرار مى گيرد.
نماز برپا مى شود، طرفداران ابوبكر به او اقتدا مى كنند، آخرِ نماز است، ابوبكر تشهد مى خواند. الآن وقت آن است كه ابوبكر سلام نماز را بخواند.
امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد.
ابوبكر قبل از سلام مى گويد: يا خالد! لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: اى خالد! آنچه گفتم انجام نده!
و سپس سلام مى دهد.
اكنون على(ع) از جاى خود برمى خيزد، و رو به خالد مى كند:
ــ اى خالد، خليفه به تو چه دستورى داده بود؟
ــ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم.
در اين هنگام، على(ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، عباس عموى پيامبر جلو مى آيد و از على(ع) مى خواهد خالد را رها كند.
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷🖤🌷
👇
@hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگهجدهم
﷽
حتماً شنيده اى كه بهترين فرشتگان در عرش خدا ساكن هستند و در آن جا مشغول عبادت مى باشند.
آيا مى خواهى راهى يادتان بدهم تا آن فرشتگان براى شما استفغار كنند؟
آيا بار گناه بر دوشت سنگينى مى كند؟ آيا احساس مى كنى كه گناهان باعث تيرگى وجود تو شده اند؟
تو هر چه زودتر بايد اين گناهان را از پرونده اعمالت بزدايى تا بتوانى با خداى خويش سخن بگويى.
به راستى چگونه مى توان نظر مهربانى فرشتگان عرش را به سوى خود جذب كرد به طورى كه آنان براى ما دعا كنند و براى آمرزش گناهان ما از خداوند طلب رحمت كنند؟
بشتاب و اين دستور رسول خدا را انجام بده تا فرشتگان براى تو استغفار كنند و خداوند به بركت دعاى آنها گناهان تو را ببخشد.
كسى كه در مسجد چراغى روشن نمايد تا آن زمان كه آن چراغ روشن باشد فرشتگان عرش براى او استغفار مى كنند.
اكنون برخيز!
اگر مسجد نياز به لامپ دارد آن را خريدارى كن.
كار ديگرى هم مى توانى بكنى، در پول قبض برق مسجد شريك شو.
تو خانه خدا را روشن مى كنى، خدا هم چراغ دلت را روشن مى كند.
وقتى تو باعث روشنايى مسجد مى شوى، خدا هم كه مى بيند گناهان تمام قلب تو را تاريك كرده اند، به فرشتگان خود دستور مى دهد تا براى تو دعا كنند و با دعاى آنها است كه رحمت خدا به سوى تو نازل مى شود و آنگاه قلب تو روشن و نورانى مى شود و تو به آرامش مى رسى، چرا كه دعاى فرشتگان مى تواند، هر دل بيمار را شفا دهد.🌹🌹🌹🌹🌹
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگهجدهم🌴
امروز، هفتم ذى الحجّه است.
گزارش هاى مَعقِل حكايت از برنامه ريزى بسيار دقيق مسلم براى تصرّف كوفه دارد.
مسلم روز مشخّصى را براى قيام بر ضدّ ابن زياد معيّن نموده و همه ياران خود را آماده كرده است.
ابن زياد ديگر نمى تواند وجود نماينده امام حسين(ع) را در اين شهر تحمّل كند; براى همين نقشه اى مى كشد.
او به اين نتيجه رسيده است كه براى دستگيرى مسلم، اوّل بايد هانى را از ميان بردارد; زيرا هانى بزرگ ترين حمايت كننده مسلم است.
آيا ابن زياد هانى را دستگير مى كند؟
ابن زياد نمى تواند سربازان خود را براى دستگيرى هانى بفرستد، چرا كه او شخصيّت كوچكى نيست كه به راحتى بتوان او را از سر راه برداشت.
هانى، رئيس قبيله مُراد است و اين قبيله، چهار هزار سرباز دارد.
از طرف ديگر يكى از برنامه هاى ابن زياد اين بود كه هر روز عدّه اى از بزرگان كوفه به نزد او مى رفتند.
ابن زياد چندين بار، سراغ هانى را گرفته بود و هر بار، بزرگان كوفه به او مى گفتند كه هانى بيمار است و نمى تواند به ديدن شما بيايد.
البتّه هانى خود را به بيمارى زده بود و به اين بهانه، از رفتن به نزد ابن زياد خوددارى مى كرد.
امروز هم عدّه اى از بزرگان كوفه نزد ابن زياد هستند.
اتّفاقاً در ميان اين جمع، پسر برادر هانى هم حضور دارد.
ابن زياد رو به آنها كرده و مى گويد: "چرا هانى به ديدن ما نمى آيد؟".
آنها در جواب مى گويند: "هانى مريض است و براى همين است كه نمى تواند به اينجا بيايد".
ابن زياد در جواب مى گويد: "اگر او مريض است، پس چطور است كه در ايوان خانه خود مى نشيند و با افراد زيادى ملاقات مى كند؟! برخيزيد و هانى را نزد من بياوريد!".
بزرگان كوفه از اين سخن ابن زياد متعجّب مى شوند; آرى رفت و آمد ياران مسلم به خانه هانى كاملاً مخفيانه بوده و براى همين هيچ كس از اين امر خبر نداشت.
آنها از نقشه ابن زياد خبر ندارند و خيال مى كنند كه او امروز عصبانى است و با خود مى گويند: "خوب است، برويم هانى را به نزد ابن زياد بياوريم تا اين بدبينى برطرف شود".
هيچ كس از نقشه شومى كه ابن زياد كشيده است، خبر ندارد.
🔷🌴🔷🌴🔷🌴
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگهجدهم🌴
﷽
نگاه كن!
بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند.
هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است.
درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند.
ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟
ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم.
ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن!
هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند.
سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند.
آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند.
هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود.
مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟".
نگاه كن!
هانى دارد بر مى گردد.
خدا را شكر!
امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد:
ــ عمو جان! كجا مى روى؟
ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم!
ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد.
هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است!
هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود.
هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟".
هانى مى خواهد انكار كند امّا ابن زياد فرياد مى زند: "مَعقِل! بيا بيرون!".
ناگهان مَعقِل از پشت پرده بيرون مى آيد.
تا نگاه هانى به مَعقِل مى افتد، همه چيز را مى فهمد.
مَعقِل همان كسى است كه هر روز به خانه او رفت و آمد داشته و پول زيادى را براى خريد اسلحه به مسلم داده است.
ابن زياد مى گويد: "اى هانى! آيا اين شخص را مى شناسى؟".
هانى كه مى فهمد ابن زياد از همه برنامه هاى او خبر دارد، سرِ خود را پايين انداخته و مى گويد:
ــ من مسلم بن عقيل را به خانه خود دعوت نكردم; بلكه او بر من مهمان شده است.
ــ تو از پيش من بيرون نمى روى مگر اين كه مسلم را به نزد من بياورى.
ــ به خدا قسم، چنين كارى نخواهم كرد كه مهمان خود را به دست تو دهم.
ــ بايد مسلم را به من تحويل دهى.
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>