eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️ از شیطان آموخت و سوزاند! شبی سیاه بود. شبی سیاه برای همه آنچه دنیای آزاد می‌خوانند. شبی که خانه پوشالی حقوق بشر بار دیگر فرو ریخت. انبوهی از جنایت و تزویر و دروغ بر سر صدها زن و کودک و غیرنظامی آوار شد. همین دیشب بود، همین دیشب، دست‌های نمایندگان غربی در وتوی پیش‌نویس آتش‌بس انسانی در غزه بالا آمد. همان دیشب، نیویورک ننگ و شرمی تاریخی را بار دیگر تجربه کرد و هیچ کدام از سفرای غربی که برای کی‌یف یک سال تمام اشک تمساح می‌ریختند خم به ابرو نیاوردند که سرنوشت یک میلیون کودک فلسطینی در غزه چه می‌شود. شورای امنیت؟ چه نام مضحکی! آقای بایدن فردا به تل‌آویو می‌رسد. رجاله‌ها چه به همدیگر می‌آیند. بایدن به نتانیاهو. بایدن به بن‌گویر. بایدن به گالانت. کپی برابر اصل؛ دموکرات و راست‌گرا.. هرچه چهره عوض کنند و حرف‌های متفاوت بزنند، دست آخر همه‌شان سر و ته یک کرباسند. یک هفته پیش، وزیر جنگ اسرائیل یک جمعیت دو میلیونی را حیوان‌های انسان‌نما خواند. همان روز مشخص بود که اسرائیل، صبرا و شتیلاهای جدیدی را رقم می‌زند. کاخ سفید اما چه کرد؟ بمب و موشک جدید بود که رهسپار تل‌آویو کرد. نفرین به این تکنولوژی غربی، آنجا که قرار است آدم بکشد. که همیشه کشته است. لعنت به دیپلمات‌های کروات‌بسته غربی که جای ایستادن کنار قربانی، به قبله آمال خود رفتند تا با این رژیم آپارتاید کودک‌کش بار دیگر بیعت کنند. شبی سیاه بود. بار دیگر رویاها ترور شدند. جایی نزدیک بیمارستان المعمدانی شاید مادری هنوز زل زده باشد به گوشه‌ای از زمین. آنجا که شاید میان خاک و خون، تکه ای از پیکر جگرگوشه خود را پیدا کند. سیاست‌بازان ولی اگر ذره‌ای وجدان داشتند، امشب خواب به چشم‌شان نمی‌آمد! 🏴🏴🏴🏴🇮🇷🌴 مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل @shohada_vamahdawiat                      
💚 ای آنکه عزیزی و مرا جانی و جانان صد یوسف مصری ز غمت،سر به بیابان ای کاش بیایی و بگویند که آمد بر مصر وجود من قحطی زده،باران ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷بعد از انجام خرید ها به جای این که من خانه پدرم بروم ابجی فاطمه به خانه ما آمد. من و حمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم، برای خواهرم سکوت و ارامش حاکم بر جو خانه عجیب غریب بود. خیلی زود حوصله اش سر رفت،با لحنی که نشان از طاق شدن طاقتش می داد پیشنهاد داد: بیا یکم تلویزیون ببینم حوصلم سر رفت! گفتم: تلویزیون ما معمولا خاموشه،مگه با حمید بشینیم اخبار یا برنامه کودک ببینیم! حقیقتش هم همین بود،خیلی کم برنامه های تلویزیون را دنبال می کردیم. 💐مگر این که اخبار را نگاه کنیم یا می زدیم شبکه کودک تا لالایی های شبانه را گوش کنیم. حمید طبق فتوای حضرت اقا اعتقاد داشت هر برنامه و آهنگی که از تلویزیون پخش می شودلزوما از نظر شرعی بلا اشکال نیست. 🌹به خاطر همین قرار گذاشته بودیم چشم و گوشمان هر چیزی را نبیند و نشود. دید و بازدید های عید که کمتر شد با حمید قرار گذاشتم اقوام نزدیک را برای ناهار یا شام دعوت کنیم. دوست داشتیم همه دور هم باشیم اما چون خانه ما خیلی کوچک بود مجبور شدیم از مهمان ها سری به سری دعوت کنیم. 🌸آن قدر جا کم بود که حتی همه برادر های حمید را نمی توانستیم با هم دعوت کنیم. حمید دوست داشت هر شب مهمان داشته باشیم و با همه رفت و آمد کنیم،می گفت: مهمون حبیب خداست،این رفت و آمد ها محبت ایجاد می کنه، در خونه ما به روی همه بازه. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🖤🖤🖤🖤 ✨دنیای عجیبی است! حیوان هایی وجود دارند که به اسم انسان میشناسند اما دریغ از داشتن سر سوزنی انسانیت.... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
🕯 ◄ امروز ‌است عــزیزانی که در بین ما نیستند دلخوشند به‌یک فاتـــحه به‌ یک صلوات یڪ دعای و آمـرزش همـین ها برایشان یک دنیاست در آن دنـــیا! پس برای شـــادۍ روحـــشان‌ قــــــرائت ڪنیم. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌻کار این مهمان نوازی ها به جایی رسیده بود که بعضی از ایام هفته دو سه روز پشت هم مهمان داشتیم هم شام،هم ناهار. چون دانشگاه می رفتم و این حجم کار برایم طاقت فرسا بود دوست داشتم هر دو هفته یک بار با نهایتا هر هفته یک بار مهمان بیاید. ولی بار ها می شد که حمید تماس می گرفت و می گفت امشب مهمان داریم، می گفتم: 🌷حمید جان میوه ها رو آماده کن، چایی دم کن،تا من برسم و خورشت رو بار بذارم. گاهی کلاس هایم تا غروب طول می کشید،مهمان ها زودتر از من به خانه می رسیدند،آن قدر وقت کم می آوردم که حتی فرصت نمی کردم لباس دانشگاه را عوض کنم. بعد از احوال پرسی با مهمان ها یکسره می رفتم آشپزخانه مشغول آشپزی می شدم. حتی وقت نمی کردم چادر معمولی سر کنم و با همان چادر مشکی پای اجاق گاز می رفتم. ❤️وقتی حمید این وضعیت را می دید می گفت: عزیزم واقعا ممنونتم،قبل ازدواج فکر میکردم فقط درس خوندن بلدی،وقتی بریم سر خونه زندگی تازه باید آشپزی و خونه داری یاد بگیری،ولی تو همه کار ها رو یک تنه انجام میدی. اگر کاری انجام می شد یا مهمان راه می انداختم حتما تشکر می کرد،همین باعث می شد خستگی از جانم در برود. 💐مهمان ها را که راه می انداختیم من ظرف ها را می شستم،حمید هم جارو برقی می کشید،یا می آمد ظرف ها را خشک می کرد. اکثراً نمی گذاشت من ظرف ها را دست تنها بشورم. 🌺 می گفتم:حمید فردا صبح زود می خوای بری سرکار برو استراحت کن من خودم جمع و جور می کنم. دست من را گرفت می نشاند روی صندلی می گفت: یا با هم ظرف ها رو بشوریم یا شما بشین من بشورم،شما دست من امانتی،دوست ندارم به خاطر شستن ظرف دست های تو خراب بشه. 🌹وقتی این جمله که شما دست من امانت هستی را می شنیدم،یاد حرف روز اول ازدواجمان می افتادم که روی مبل نشسته بودم و به حمید گفتم: از حضرت زهرا(س)روایت داریم که می فرمایند هر زن سه منزل داره، اول منزل پدر،بعد منزل شوهر،بعد هم منزل قبر،من دو منزل رو به خوبی اومدم،امیدوارم منزل سوم رو هم رو سپید باشم. 🌸حمید جواب داد: امیدوارم بتونم همراه خوبی برای تو در منزل دوم باشم و با عاقبت بخیری به منزل سوم برسیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت شصت و یک(زندگینامه پیامبر) ✨در ماه رمضان سال هشتم هجرت غزوه فتح مکه اتفاق افتاد. بعد از پیمان و صلح حُدَیبیّه در سال ششم هجرت، مشرکان مکه دست به پیمان شکنی زدند و آن صلح نامه را نادیده گرفتند و بعضی از هم پیمانان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را تحت فشار قرار دادند. هم پیمانان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به آن حضرت شکایت کردند. ایشان از این پیمان شکنی سخت ناراحت شد و به همین جهت تصمیم به فتح مکه را گرفتند. چرا که در جزیرة العرب، مکه تنها پایگاهی بود که در دست مشرکان و مخالفان اسلام باقی مانده بود و آن را مرکز کارشکنی های خود قرار داده بودند. 🍁پیامبر(صلی الله علیه و آله) اعلام بسیج عمومی کرد، مسلمانان با شور و هیجان به این اعلام، پاسخ مثبت دادند و طولی نکشید، که ده هزار نفر از مسلمانان مسلّح آماده شدند و روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، به سوی مکه حرکت کردند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در وسط راه، عمویش عباس را دید که از مکه به عنوان مهاجرت به سوی او می آید. حضرت(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: اثاث خود را به مدینه بفرست و خودت با ما بیا، و تو آخرین مهاجری. و سرانجام مسلمانان به سرزمین مَرِّ الظَّهران(چهار فرسخی مکه) رسیدند و در آنجا اردو زدند و شبانه آتش های زیادی برای آماده کردن غذا در آن مکان می افروختند. جمعی از اهل مکه، این منظره را دیده در حیرت فرو رفتند. 🍁هنوز اخبار حرکت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و لشکر اسلام بر قریش پنهان بود، در این هنگام عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) فکر کرد که اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به طور قهرآمیز وارد مکه شود، کسی از قریش زنده نمی ماند، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و بر مرکب آن حضرت سوار شد و گفت: می روم شاید کسی را ببینم به او بگویم اهل مکه را از ماجرا باخبر کند، تا بیایند و امان بگیرند. عباس حرکت کرد و نزدیک شهر مکه آمد، اتفاقا در این هنگام صدای ابوسفیان را شنید که به یکی از دوستانش به نام بُدَیل می گوید: من هرگز آتشی افزون تر از این آتش ها ندیدم! بُدَیل بن وَرقاء خُزاعی گفت: فکر می کنم این آتش ها مربوط به قبیله خُزاعه باشد. ابوسفیان گفت: قبیله خُزاعه از این خوارترند که این همه آتش برافروزند! در اینجا عباس، ابوسفیان را صدا زد. ابوسفیان صدای عباس را شناخت و گف: چه خبر؟ عباس پاسخ داد: این رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، که با ده هزار نفر از سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند! ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌺 يا سيد الكريم... هر جا که نام توست همان جا معطر است هر جا که ذکر توست همان جا منور است ۴ ربیع الثانی سالروز عليه السلام مبارك باد💐🌸🌸🌸🌸 @hedye110
دوستان عزيز سلام ما قرار شد از شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داشته باشیم بعضی از عزیزان یادشون رفته انگار😊😊 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام 🌸🌸🌸 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
آیت الله بهجت : بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزّمان ، دعای فرج امام زمان(ارواحنا فداه ) است ؛ البته دعایی که در همه اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر کسانی در دعا جدّی و راستگو باشند ، مبصراتی (دیدنی هایی) خواهند داشت. باید دعا را با شرایط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرایط دعا است. با خود قرار بگذاریم که بعد از هر نماز در سجده ی شکر ، و در تعقیبات نماز دعا برای ظهور را با حضور ذهن و توجه به معنی و مفهوم آن ، از عمق وجودمان از خدا درخواست کنیم.   📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
🔊 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
💖 💐 دعا برای ظهورش چه لذتی دارد غلام درگه مهدی چه عزتی دارد بمان همیشه منتظر و بی قرار دیدارش که انتظار ظهورش چه قیمتی دارد ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌻ورود به سال 93 از ابتدا برایم عجیب بود. حالات حمید عوض شده بودسجده های نمازش را طولانی تر کرده بودتا قبل از این پیش من گریه نکرده بود ولی از همان فروردین ماه گاه و بیگاه شاهد اشک هایش بودم. داخل اتاق تاریک می رفت و بی صدا اشک می ریخت نماز شب که می خواند با سوز الهی العفو می گفت. 🌷 وقتی به چهره اش نگاه می کردم انرژی مثبت و آرامش می گرفتم چشم هایش زیبا بود ولی جور دیگری زیباییش را نشان می داد. پیش خودم می گفتم احتملا از دوست داشتن زیاد است که حمید را این شکلی می بینم. ولی این تنها نظر من نبوددوستان خودش هم شوخی می کردند و می گفتند:((حمید نوربالا می زنی!)). این احساس بی علت نبود حمید واقعا آسمونی تر شده بود. ❤️ شاید به همین خاطر بود که ما به فاصله کمتر از یک ماه مجدد خادم الشهدا شدیم مثل همیشه با حاج آقای صباغیان تماس گرفت هماهنگ کرد و ما هجدهم فروردین عازم دو کوهه شدیم. از درپادگان که وارد شدیم انگار خود ساختمان ها به ما خوش آمد می گفتند ساختمان هایی که روزگاری طعم خوش مصاحبت با شهدا را چشیده بودند و حالا میزبان زائران شهدا بودند. 💐عکس های بزرگ قدی روی دیوار ساختمان ها به اندازه یک کتاب حرف برای گفتن داشت ساختمان هایی که هنوز هم بچه های گردان های کمیل و مقداد و ابوذر و مالک را فراموش نکرده بودند. جلوی حسینیه حاج ابراهیم همت که رسیدیم حمید گفت: 🌺یه روزی صدای بچه های رزمنده توی صبگاه دو کوهه می پیچیده بعد از دعای صباحی که شهید گاستانی میخوند نرمش می کردن و می گفتن یک دو سه شهید! ولی الان انگار دو کوهه خلوت کرده و منتظره منتظر یه روزی که یه سری مثل همون شهدا پیدا بشن و اینجا دوباره نفس بکشن. 🌹چند روزی به عنوان خادم در دو کوهه ماندیم گاهی از اوقات حمید را می دیدم که با ماشین در حال تردد و کمک برای خدمت به زائران شهداست. روز سوم که دو کوهه بودیم کاروانی از تهران می خواستند به دیدن بچه های گردان تخریب بروند. 🌸 این حسینیه دو کیلومتری از ساختمان های اصلی دو کوهه فاصله دارد جایی که بچه های تخریب برای اموزش ها و خلوت های شبانه خودشان انتخاب کرده بودند. چون هوا گرم شده بود امکان پیاده روی وجود نداشت با تصمیم مسئولین قرار شد با ماشین زائران را به حسینیه تخریب برسانیم من هم همراهشان رفتم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🌦🌈 از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🥀🕊 🥀🕊🥀🕊 🥀🕊 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامشم، تنها خواهشم هرجا که تو اونجا باشی خوشم... ✨روز برگشتن تو دیدنی‌ است به خدا روز خوش رسیدنی است ✨و به قدرِ هزار و سیصد سال حرف هایت شنیدنی‌است... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۸﴾ وَ قَطَعَ فِي إِحْيَاءِ دِينِكَ رَحِمَهُ . و در راه برقراری دینت، از خویشاوندانش برید. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه✋ 🍃 سلام بر تو ای موعودی که خداوند وعده آمدنت را به اهل ایمان داد و خود آن را ضمانت کرده است. 🍃ماهـر روز‌ در‌انتـظار‌آمدنت‌هستیـم وهرلحظه بیشتر‌حس‌می‌ڪنیـم‌ ڪه‌آمدنت نزدیڪ‌است‌... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌺طول مسیر به خانم‌هایی که تا حالا دو کوهه را ندیده بودند گفتم: _ اینجا مثل باند پرواز می‌مونه خیلی از شهدا از همین جا از همین ساختمون ها پروازشون رو شروع کردن و نهایتا توی مناطق مختلف به شهادت رسیدن، قدر این چند ساعتی که دو کوهه هستید رو بدونید. چند دقیقه ای طول نکشید که به حسینیه تخریب رسیدیم. یک جای خلوت بدون هیچ امکانات که ساخته شده بود. 🌹 برای خودسازی بچه‌های گردان تخریب هنوز هم پشت حسینیه قبرهایی که کنده شده بود و بچه های تخریب شب ها داخل آن می خوابیدند و راز و نیاز می‌کردند دست نخورده باقی مانده بود. مراسم روایتگری و مداحی که انجام شد دوباره سوار ماشین‌ها شدیم و برگشتیم. هنوز به محل استراحتم در ساختمان مقداد نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسینیه تخریب جا گذاشتم. به سمت ورودی جاده حسینیه برگشتم ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند. می‌دانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران می‌شوند چاره ای نبود برای همین با پیاده سمت حسینیه تخریب راه افتادم. 🍀هنوز صد متری از دو کوهه فاصله نگرفته بودم که دیدم یک ماشین با سرعت به سمت حسینیه تخریب می‌رود ته دلم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم: _ شاید من را تا آن‌جا برساند. ماشین که ایستاد دیدم حمید همراه یک سرباز داخل ماشین هستند با تعجب پرسید: _ خانوم تنهایی کجا داری میری توی این گرما وسط این بیابون. ماجرا را برایش توضیح دادم و گفتم: _ مجبورم برم گوشی که جا گذاشتم رو بردارم. 🌸حمید جواب داد: _ الان که کار عجله‌ای دارم باید سریع برم کار تو هم که شخصیه نمیشه با ماشین نظامی بری. این جمله را گفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت. اخلاقش را می‌دانستم سرش هم می‌رفت از بیت المال برای کار شخصی استفاده نمی‌کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار