eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍎ساعت از پنج غروب گذشته بود خیلی خسته بودم. دقایق آخر کلاسم بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم: سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بذار تا من برسم. وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود چون خسته بودم ساعت هفت نشده بود که سفره شام را انداختیم. برخلاف سری های قبل که حمید آشپزی کرده بود این بار چیز غیر عادی ندیدم. 🌷 برنج را طبق سفارشی که داده بودم آماده کرده بود ولی رنگ آن مشکوک بود به جای نمک زرد چوبه زده ولی مزه زرد چوبه هم نمی داد. غذایمان را تا قاشق آخر خوردیم موقع جمع کردن سفره پرسیدم: حمید این برنج چرا این قدر زرد بود؟ گفت: نمی دونم خودمم تعجب کردم من برنج رو پاک کردم نمک و روغن زدم گذاشتم روی اجاق. 💐تا این را گفت دوباره رفتم سراغ قابلمه برنج را خوب نگاه کردم پرسیدم: یعنی تو قبل از چخت برنج رو نشستی؟ حمید که داشت وسایل سفره را جمع می کرد گفت: مگه خودت دیشب نگفتی برنج رو خیس نکنیم؟ یادم آمد شب قبل که مهمان داشتیم حمید از ساعت قبل برنج را خیس کرده بود به او گفته بودم: ❤️حمید جان کاش این کار رو نمی کردی چون برنجی که چند ساعت خیس بخوره رو نمی تونم خوب دربیارم. حمید حرف من را این طوری متوجه شده بود که برنج را کلا نباید بشوریم! برنج را همان طوری با همه خاک و خلش به خورد ما داده بود. شام را که خوردیم حمید گفت: به مناسبت وفات حضرت ام البنین بچه های هیئت مراسم گرفتن من میرم زود برمی گردم. 🌺 ساعت یازده نشده بود که برگشت تعجب کردم که این دفعه زود از هیئتشان دل کنده بود. آیفون را که جواب دادم همان لحظه دیدم پرده اتاق کج ایستاده است رفتم درست کنم. وقتی داخل شد دستش دو تا ظرف غذا بود من را در حال درست کردن پرده که دید با خنده گفت: از وقتی که رفتم تا حالا پشت پنجره بودی فرزانه؟ از اینکه خانمی بخواهد از پشت پرده پنجره بیرون را نگاه کند خیلی بدش می آمد معمولا با همین شوخی ها منظورش را می رساند. دستوری حرف نمی زد که کسی بخواهد حرفش را دل به دل بگیرد. گفتم: 🌹نه بابا پرده خراب شده بود داشتم درست می کردم پی شد زود برگشتی امشب؟معمولا تا یک دو طول می کشید اومدنت این غذا ها چیه آوردی ؟ گفت: آخر هیئت غذای نذری می دادن برای همین غذا رو که گرفتم زودتر اومدم خونه که تو هم بی نصیب نمونی والا باید باز هم تا ساعت دو نصفه شب منتظرم می موندی. 🍀گفتم: آقا این کار رو نکن من راضی نیستم شما به زحمت بیفتی. گفت: اتفاقا از عمد این کار رو می کنم که بقیه هم یاد بگیرن دوست دوست ندارم مردی بیرون از خونه چیزی بخوره که خانمش داخل خونه نخورده باشه. 🌸دوست داشت بقیه هم این شکلی محبتشان را به همسرشان ابراز کنند هیئت که می رفت هر چیزی که می دادند نمی خورد می آورد خانه که با هم بخوریم . گاهی از اوقات که غذای نذری هیئت زیاد بود با صدای بلند می گفت: یکی هم بدید ببرم برای خانمم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌹در محضر شهیدان: 🔸 آرزویم این است که اگر خداوند شهادت را نصیب بنده گناهکار خود کرد، دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین به‏‌خصوص سیدالشهدا علیه السّلام بروم. من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانه‎روز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام می‌دانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد. 🌷فرازی از وصیتنامه سردار سپاه اسلام شهید کاظم نجفی رستگار 🌷شادی روحش صلوات... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
🔊 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
سلام دوستان عزیز تعداد صلواتهای فرستاده شده ⤵️⤵️ ۲۱۸۷۵ ممنونم از همه ی دوستانی که در ختم صلوات شرکت کردند اجرتون با امام رضا علیه السلام 🌺🌺🌹
❣ 🌱مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت... 🌱باید زبانزد همه دنیا کنم تو را بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐چهارم اردیبهشت روز تولد حمید تا غروب کلاس داشتم. از دانشگاه که بیرون آمدم طبق معمول سراغ عطر فروشی رفتم. بعد از خرید عطر و کیکی هم که از قبل سفارش داده بودم را تحویل گرفتم و راهی خانه شدم. یک سبز رنگ طرح قلب که روی آن نوشته بود:((حمید جان تولدت مبارک)) خانه که رسیدم حمید وسط پذیرایی پتو انداخته بود و خواب بود. کیک را روی میز گذاشتم و لامپ اتاق را روشن کردم. نگاهم به دست هایش افتاد که به خاطر کار با کابل ها و دکل های مخابرات پاره پاره و خشک شده بود. 🌹 به خاطر مسئولیتش در قسمت مخابرات سپاه همه سر و کارش با سیم های جنگی زمخت و کابل های فشار قوی بود. معمولا بیشتر ساعت کاری جلوی آفتاب بود برای همین صورتش آفتاب سوخته می شد. وقتی خانه می رسید از شدت خستگی ناهار را که می خورد از پا می افتاد. دست هایش را که دیدم دلم سوخت رفتم روزنامه آوردم و زیر پاهایش انداختم همان طور که خواب بود کف پا و دست هایش را کرم زدم. و روی صورتش ماسک ماست خیار گذاشتم که اثر آفتاب سوختگی بهتر شود آن قدر خسته بود که متوجه نشد. از کرم زدن خوشش نمی آمد همیشه می گفت: کِرم برای مرد نیست کرم مرد باید گل باشه! 🌹با این حال من مرتب این کار را می کردم که پوست دست ها و پاهایش بیشتر از این خراب نشود. کمی که گذشت بیدار شد کیک تولد را که دید خیلی خوشحال شد گفت: اول صبح که پیامک از بانک اومد پیش خودم گفتم حتما فرزانه یادش رفته والا تبریک می گفت. امان نداد که از این مراسم کوچک خودمانی عکس بیندازم تا چشمش به کیک افتاد اول یک تیکه بزرگ از کیک برداشت و خورد. 🍀 بعد چاقو را گذاشت روی کیک گفت: مثلا ما به این کیک دست نزدیم حالا عکس بگیر! برای شب نشینی رفتیم منزل آقا میثم همکار حمید. از وقتی بچه دار شده بودند فرصت نشده بود به آن ها سر بزنیم. حمید چنان گرم صحبت با رفیقش بود که اصلا انگار نه انگار این ها همکار هم هستند و هر روز همدیگر را می بینند. ما هم داخل اتاق در مورد بچه و بچه داری صحبت می کردیم. 🌸 تا من ابوالفضل را بغل گرفتم شیری که خورده بود را روی چادر من بالا آورد. چادر خیلی کثیف شده بود به ناچار از همسر آقا میثم یک چادر امانت گرفتم تاخانه که رسیدم چادرم را کامل بشورم. حدود ساعت یازده شب بود که از آنجا بلند شدیم چادر خودم را انداخته بودم داخل کیسه و چادر امانتی را سر کرده بودم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🪴 از زبان یک منتظ🪴 دلم برای ورود تو لحظه شماری می‌کند و حنجره ام تو را فریاد می‌زند، تو که تجلی عشقی. قنوتم را طولانی می‌کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی کوچه‌های غریب بی کسی را آب و جارو می‌کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی. هر روز چراغ دلم را با جامعه الکبیره روشن می‌کنم و سفره افطارم را با آل یاسین و عهد تزیین می‌کنم و برای ظهور تو هر روز پای درد کمیل می‌نشینم.‌ نمی‌دانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله‌ها می‌برد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز ندبه است. مولایم…! بی تو دفتر دلمان پر است از مشق‌های انتظار و من با دلم می‌خواهم آن روز که می‌آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم. @shohada_vamahdawiat                      
🌷 🌷 ..... 🌷سه ماه بعد از ازدواجش تصمیم گرفت به دوکوهه برود تا با گروه تفحص پیکر مطهر شهدا را پیدا کنند. من از او خواستم که کمی بیشتر کنار همسرش بماند، اما گفت: «مادران زیادی چشم به راه هستند، باید بروم.» پسرم رفت و در فکه پای یکی از همکارانش در مین گیر کرد و یک ترکش وارد ریه‌اش شد. او در راه بیمارستان به شهادت رسید. دو روز قبل از این‌که به شهادت برسد، به من گفته بود که پیکر یک شهید را شناسایی کرده‌ایم و قصد تفحص آن را داریم، دو روز بعد برمی‌گردم. 🌷روز مقرر منتظر ماندم، اما خبری نشد. چند روز گذشت و من دیگر طاقت نیاوردم، تصمیم گرفتم به دوکوهه بروم. نمی‌دانستم که من و عروسم تنها کسانی هستیم که از شهادت سیدعلی خبر نداریم. همسرم می‌گفت چند روز دیگر صبر کن، شاید بیاید. یک روز دیدم که پسر کوچکم موتور سیدعلی را از حیاط برداشت. با ناراحتی گفتم چرا بدون اجازه به موتور سیدعلی دست زدی. عذرخواهی کرد و موتور را سر جایش گذاشت. بعد‌ها فهمیدم که آن روز موتور را می‌بردند که اعلامیه را چاپ و پخش کنند. هشت روز بعد.... 🌷هشت روز بعد از شهادت سیدعلی، خبر شهادتش را به من دادند. تحمل شهادت تازه‌دامادم برای من سخت بود. یک سال بعد از شهادت سیدعلی، عروسم می‌خواست جهیزیه‌اش را جمع کند و به خانه پدرش برود که پسر دیگرم از من خواست تا برای او خواستگاری کنم. من به همراه امام جماعت مسجد به خانه پدر عروسم رفتم و دخترش را برای پسر دیگرم خواستگاری کردم. ابتدا مخالف بودند، اما وقتی دیدند که به خواست پسرم بوده است، پذیرفتند. صیغه عقد این پسرم را هم رهبر معظم انقلاب اسلامی قرائت کردند. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید علی موسوی جوردی (سال شهادت: ۱۳۷۱)، برادر شهید سید علی‌محمد موسوی جوردی (سال شهادت: ۱۳۶۴) و خواهرزاده شهید معزز سید هادی موسوی : خانم سیده زهرا موسوی مادر گرامی دو شهید و خواهر یک شهید منبع: سایت خبرگزاری دفاع مقدس ❌️❌️ یادمان باشد! با همین رفتن‌ها، ما ماندیم!! @shohada_vamahdawiat                      
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
باد هم کم نکند سوز دل صحرا را قطره‌ای عشق به آتش بکشد دریا را این ترک خورده دلم، وحشت این را دارد که بمیرد و نبیند پسر زهرا را😔 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷روی موتور حمید بلند بلند ذکر می گفت. صدای((حسین حسین)) گفتنش را دوست داشتم. به حمید گفتم: آرومتر ذکر بگو این وقت شب کسی میشنوه. گفت: 💐اشکال نداره بذار همه بگن حمید مجنون امام حسینه موتور سواری که یه کار مباح حساب میشه نه واجبه نه مکروه بذار با ذکر گفتن و ذکر شنیدن این کار ما مستحب بشه ثواب بنویسن برا جفتمون. خانه که رسیدم هر دو تا چادر را دستی شستم و روی بخاری خشک کردم. ❤️بعد هم چادر امانتی را اتو زدم و گذاشتم کنار وسایل حمید روی اوپن و گفتم: عزیزم فردا داری میری محل کار این چادر رو هم برسون به اقا میثم یه وقت خانمش نیازش میشه. صبح که بلند شدیم هوا بارانی بود مثل همیشه برایش صبحانه اماده کردم حمید سر سفره که نشست گفت: 🌺همکارا میگن خانما فقط سال اول عروسی صبحونه آماده می کنن سال اول که تموم بشه دیگه از صبحونه خبری نیست ولی تو فکر کنم خیلی توی این کار پشت کار داری. خندیدم و گفتم: 🌺تا روزی که من هستم تو بدون صبحونه از این خونه بیرون نمیری. حتی روز های یکشنبه و سه شنبه که میدونم دسته جمعی با همکارات میری کوه و بعدش بهتون صبحونه میدن بازم اول صبح باید صبحونه منزل رو میل کنی. به ساعت نگاه کردم حمید بر خلاف روز های قبل خیلی با ارامش صبحانه می خورد. گفتم: همش چند دقیقه وقت داریا الان سرویستون میره حمید حواست کجاست. گفت: 🌸حواسم هست خانوم امروز به خاطر این چادری که دادی ببرم به همکارم برسونم با سرویس سپاه نمیرم به‌اندازه‌سنگینی‌همین‌چادرهم‌نبایدکارشخصی‌باوسلیه‌واموال‌سپاه‌انجام‌بدیم! متعجب از این همه دقت نظر روی بیت المال سراغ درست کردن معجون اول صبح های حمید رفتم. به خاطر فعالیت زیادی که در باشگاه و حین ماموریت هایش داشت زانو درد گرفته بود هر روز صبح معجونی از آب ولرم و عسل و پودر سنجد و دارچین برایش درست می کردم. 🌹دستور این طور معجون ها را از جزوات طب سنتی خودم پیدا کرده بودم. از نوجوانی به خاطر علاقه ای که داشتم پیگیر طب سنتی و تغذیه اسلامی بودم با خوردن این معجون اوضاع زانو هایش هر روز بهتر از قبل می‌شد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🔴 رهبر انقلاب، صبح امروز: دنیای آینده دنیای فلسطین است، دنیای رژیم غاصب صهیونیستی نیست، و آینده متعلّق به اینها است. @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۹﴾ وَ أَقْصَى الْأَدْنَيْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ و نزدیک‌ترین بستگانش را به سبب انکارشان، از خود دور کرد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💌 🌹شهید ابراهیم هادی می‌گفت: اگر انسان کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگی‌اش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد. @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ‌آن قَـــــدر دیر آمَد؎ ... تٰا ؏ــــآقبت پٰاییـ🍁ـز شُد.. ڪٰاسِہ صَبـــــرمْ ... أز این دیـــــر آمَدن ؛ لَبریـــــز شُد..𑁍 سَلٰام بَهـ🌸ـآر دلهـــــآ۔۔ و خُرمے روزگـــٰــآران ...ꕤ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍎موقع خداحافظی گفتم: حالا که با سرویس نمیری حداقل با خودت چتر ببر زیر بارون خیس نشی. گفت: تو خودت می خوای بری دانشگاه چتر رو تو ببر. من خیس بشم مشکلی نداره اما دوست ندارم تو زیربارون اذیت بشی. آن روز دفتر بسیج داشنگاه با اعضای شورا برای هماهنگی اردو های جهادی تابستان جلسه داشتیم. وقتی دیدم بحثمان به درازا کشیده به حمید پیام دادم که تا من برسم برای ناهار سالاد شیرازی درست کند. 🌻جلسه که تمام شد زود سوار تاکسی شدم که به خانه برسم حسابی ضعف کرده بودم ولی تا سالاد شیرازی که حمید درست کرده بود را دیدم همه اشتهایم کور شد. رنگ سالاد که کاملا زرد بود تمام خیار و گوجه ها هم وا رفته بود! 💐به حمید گفتم: من این سالاد رو نمی خورم!این چیزی که تو درست کردی به هر چیزی شبیه شده جز سالاد باید بگی چرا این شکلی شده. سابقه آشپزی هایش برایم روشن بود آشپز خوبی بود و غذا ها را خوب درست می کرد ولی قسمتی که از خودش ابتکار داشت گاهی اوقات ما را تا مرز مسمومیت پیش می برد. حمید وقتی دید به سالاد لب نمی زنم شروع کرد به تعریف کردن ماجرا گفت: 🌷اول سالاد نمک ریختم بعد برای امتحان دارچین و زرد چوبه و فلفل هم زدم می خواستم یه چیزی درست کنم که همه طعم ها رو با هم داشته باشه! خلاصه همه سرویس ادویه را داخل سالاد خالی کرده بود گفتم: این چیزایی که گفتی برای رنگ و مزه سالاد قبول اما خیار ها و گوجه ها چرا اینطوری شده؟چرا این همه وا رفتن؟ ❤️خودش را زد به مظلومیت و گفت: جونم برات بگه که بعدش رفتم سراغ آبلیمو و آبغوره از دستم در رفت آن قدر زیاد ریختم که خیار و گوجه توی آبلیمو و آبغوره گم شد وقتی دیدم این طوری شده همه سالاد رو ریختم داخل آبکش دو سه بار کامل شستم این که الان می بینی به زردی می زنه خیلی کم شده الان دیگه بی خطره! کاری کرده بود که خودش هم تمایلی به خوردن این سالاد نداشت منی که سالاد شیرازی خیلی دوست داشتم تا مدت ها نمی توانستم هیچ سالادی بخورم! 🌺اواخر بهار 93 اولین سالی بود که دور از خانواده ماه رمضان را تجربه می کردیم. ماه رمضان ها بیشتر بیدار می ماندیم به جای خواب گاهی تا ساعت دو شب کتاب دستمان بود و با هم صحبت می کردیم. 🌹 سحر اولین روز ماه مبارک حمید کتاب ((منتهی الامال))را از بین کتاب هایی که داشتیم انتخاب کرد. از همان روز شروع کردیم به خواندن این کتاب که درباره زندگی چهارده معصوم بود. هر روز داستان ها و سیره زندگی یکی از ائمه را می خواندیم روز چهاردهم کتاب را با خواندن زندگی امام زمان(عج) تمام کردیم. 🌸 این کتاب که تمام شد حمید از کتابخانه محل کارشان سی کتاب با حجم کم آورد. قرار گذاشتیم هر کدام کتابی را که خواندیم خلاصه اش را برای دیگری تعریف کند. بیشتر به کتاب های اعتقادی علاقه داشت دوست داشت اگر جایی مثل حلقه های دوستان یا هیئت بحثی می شد با اطلاعات به روز پاسخ بدهد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
💢اخلاق شهدایی 🔹شهيد خالق معجنی شوی از اخلاقی نیکو و متانتی قابل توجه برخوردار بود و در عمل سیرتی شایسته و خداپسندانه داشت. به انجام فرائض دين پايبند و امر به معروف و نهي از منكر را بر هر كاری مقدم مي‌دانست.  شهيد معجنی شوی، ارادت ويژه‌اي به حضرت ثامن‌الحجج، علی ابن‌موسی الرضا (ع) داشت و همواره در جلسات مذهبی و خدمت به ائمه ‌اطهار (ع) پيشقدم بود.  🔹اين شهيد بزرگوار سال‌ها در يگان ويژه تهران بزرگ و مشهد مقدس خدمت كرد و سرانجام برای انجام خدمت عملياتی به فرماندهی مرزبانی سيستان و بلوچستان، هنگ مرزی زابل منتقل شد ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
برای پنجره ی خانه ماه کم دارم کنار من بنشین، تکیه گاه کم دارم بخند! یادِ تو را در دلم ذخیره کنم برای روز مبادا پناه کم دارم برای دردِ دلم لمس شانه ات کافیست برای حرف دلم اصطلاح کم دارم میانِ این همه افسوس آرزو کم نیست میانِ این همه بن بست، راه کم دارم تو از وصال و زمانش سوال می پرسی و در جواب تو صد سینه آه کم دارم حسابِ اشک من و روزگار جای خودش برای عدلِ خدا دادگاه کم دارم... @shohada_vamahdawiat                      
🍂انگار انتظار به پایان نمی رسد درد فراق یار به درمان نمی رسد... 🍂تقویم پیش میرود اما بدون تو فــصلی بجز خزان و زمستان نمیرسد... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌸.ایام ماه رمضان حمید تا ساعت دو ونیم سرکار بود بعد که می آمد یکی دو ساعتی می خوابید. روز های زوج بعد از استراحت می رفت باشگاه روز هایی هم که خانه بود با هم کتاب می خواندیم. نظر می دادیم و بحث می کردیم گاهی بحث یمان چالشی می شد همیشه موافق نظر هم نبودیم درباره همه چیز صحبت می کردیم از مسائل روز گرفته تا بحث های اعتقادی. 🌹 بعد از خوردن افطار هم کتاب می خواندیم بعضی از اوقات کتاب هایی را می خواند که لغات خیلی سنگینی داشت از این طور کتاب ها لذت می برد. اگر لغتی هم بود که معنایش را نمی دانست می رفت دنبال لغت نامه. در حال خواندن یکی از همین کتاب های ثقیل بود که من داخل آشپزخانه مشغول آماده کردن سحری بودم وقتی دید درگیر آشپزی هستم شروع کرد با صدای بلند خواند تا من هم در جریان مطالب کتاب باشم. یکی دو صفحه که خواند به حمید گفتم: 🌹زحمت نکش عزیزم از چیزی که خوندی دو کلمه هم نفهمیدم چون همش لغاتی داره که معانشو متوجه نمی شم. جواب داد: همین که متوجه نمیشیم قشنگه چون باعث میشه بریم دنبال معنی کلمات این طور کتاب ها علاوه بر محتوا واطلاعاتی که به آدم اضافه می کنن باعث میشه دامنه لغاتمون بیشتر بشه. تقریبا بیشتر خوراک حمید در ماه رمضان هندوانه بود. نصف یک هندوانه را موقع افطار می خورد نصف دیگرش راموقع سحر .برای همین خیلی هندوانه می خرید. 💐روز دوازدهم ماه رمضان بود در خانه را که برایش باز کردم و به استقبالش رفتم دو تا هندوانه زیر بغلش بود. سلام داد و از کنارم رد شد رفت سمت آشپزخانه خواستم در را ببندم که گفت: صبر کن هنوز مونده! دوباره رفت بیرون باز با دو تا هندوانه دیگر آمد هاج و واج مانده بودم که چه خبر است. چند باری این کار تکرار شد نه یکی نه دوتا بیشتر از ده تا هندوانه خریده بود با تعجب گفتم: حمید این همه هندونه می خوایم چکار؟رفتی سر جالیز هر چی توسنتی بار زدی؟ 🌻خندید و گفت: هندونه که خراب نمیشه می ریزیم کف آشپزخونه یکی یکی میذاریم توی یخچال هر وقت خنک شد می خورد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🩸برای رضای خدا کار کنید.. 🔹 برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا کار کنید، بگویید: خداوندا نه برای بهشت و نه برای شهادت، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فقط از ما #راضی باشی برای مـا کافی است. کلام #شهید_علی_چیت‌سازیان #شهداءومهدویت #نشردهید📡 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat