eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ༺۔۔سَـــــلٰآم سُـــــرورِزِنـــــدِگےمَن۔۔༻ ✍دِل نـِــــگرانےأم ؛ بٰابت تَأخیر تــُــو نیستْ۔۔۔ ! مےدٰانــَـــم مے‌آیے.... ﴿یـــُــوسُف زَهْـــــراۜﷻ۔۔۔𔘓﴾ دِلم شـــــورْ مےزَند۔۔ بَرٰا؎ خــُـــودَم … ! بَرا؎ ثـــــآنیہ ا؎ ڪِہ ؛ قـَــــرار مےشَود بیـــــآیے۔۔ ومَن هَنـــــوز بٰا تـُـᰔـو، ↲قَرن‌هـــــآ۔۔، فـــــآصلہ دٰارَم ...💔 "_؏ـِــشقْ جَ‌ـآنم امآم زَمـــᰔــآنم_" 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت اول ✨از چند پله سنگی پایین رفتم. فقط همین. و در کمتر از یک ماه، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام را زیر و رو کرد. گاهی فکر می کنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم می بینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمی توانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باورنکردنی است که آدم را گیج می کند. وقتی برمی گردم و به گذشته ام فکر می کنم، پایین رفتن از آن چند پله را سرآغاز آن ماجرای شگفت انگیز می بینم. 🍁پدربزرگم می گوید: بله، ماجرای عجیبی بود، اما باید باورش کرد. زندگی، آسمان و زمین هم آن قدر عجیبند که گاهی شبیه یک خواب شیرین به نظر می آیند. آفریدگارِ هستی را که باور کردی، ایمان خواهی داشت که هر کاری از دست او بر می آید. همه چیز از یک تصمیم به ظاهر بی اهمیت شروع شد. نمی دانم چه شد که پدربزرگ این تصمیم را گرفت.ناگهان آمد و گفت: هاشم! باید با من بیایی پایین. و من ناچار با او رفتم پایین. بعد از آن بود که فهمیدم چطور پیش آمدی کوچک می تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. خدای مهربان، زیبایی فراوانی به من داده بود. پدربزرگ که خودش هنوز از زیبایی بهره ای دارد، گاهی می گفت: تو باید در مغاز، کنارم بنشینی و در راه انداختن مشتری ها کمک کارم باشی؛ نه آن که در کارگاه وقت گذرانی کنی. می گفت: من دیگر ناتوان و کُند ذهن شده ام. تو باید کارها را به دست بگیری تا مطمئن شوم بعد از من از عهده اداره کارگاه و مغازه بر می آیی. در جوابش می گفتم: اجازه بده زرگری را طوری یاد بگیرم که دست کم در شهر حلّه، کسی به استادی من نباشد. اگر در کارم مهارت کامل نداشته باشم، شاگردان و مشتری ها روی حرفم حسابی باز نمی کنند. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در درود بر پیروان و تصدیق کنندگان پیامبران فراز👇 ✨﴿۱۲﴾ مُكَانِفِينَ وَ مُوَازِرِينَ لَهُمْ ، يَدِينُونَ بِدِينِهِمْ ، وَ يَهْتَدُونَ بِهَدْيِهِمْ ، يَتَّفِقُونَ عَلَيْهِمْ ، وَ لَا يَتَّهِمُونَهُمْ فِيما أَدَّوْا إِلَيْهِمْ . کمک‌کاران و تقویت‌کنندگان اصحاب بودند؛ به دین آنان می‌گروند و به هدایت آنان راه می‌یابند و نسبت به اصحاب واقعی پیامبر اتّفاق‌نظر دارند و آنان را در برنامه‌هایی که از رسول اسلام به ایشان رساندند، متّهم به دروغ و کذب نمی‌کنند. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌹با همسران شهدای مدافع حرم که به سوریه رفته بودم وارد فرودگاه دمشق شدیم، از همان ورودی فرودگاه حال همه ما بد شد. پیش خودم گفتم: «حمید من این ورودی رو اومده، ولی هیچ وقت خروجی رو برنگشته». پروازها همه نیمه شب انجام می شد، داخل فرودگاه صندلی نبود، هر گوشه همسر یکی از شهدای مدافع حرم چادر روی سرش کشیده بود و گریه می کرد. داخل خیابان ها که قدم بر می داشتیم دنبال نشانه ای از عزیزانمان بودیم، حتی نمی دانستیم حلب کدام طرف است. همسرانمان لحظات آخر زمینی بودنشان را روی کدام خاک گذرانده بودند. غربت گریه های همسرانه را هیچ کس نمی فهمد، آنقدر در اوج اشک باید خودت را خفه کنی و بغضت را پنهان کنی که گاهی از اوقات دلت یک خلوت بخواهد فقط برای گریه کردن. گاهی پیش خودم می گویم که ساده اش برای حمید بود و سختش برای من. چون خیلی زود برات پروازش امضاء شد و رفت. 🌷همسر شهید باید بار یک زندگی را به تنهایی به دوش بکشد، از همسر شهید همه انتظار دارند، باید همیشه خوشحال باشی، باید همه جا حاضر باشی، همه پیام ها و تماس ها را جواب بدهی تا کسی فکر نکند چون همسر شهید هستی داری طاقچه بالا می گذاری. طول روز به حدی خسته می شوی که حس می کنی شبها روح از بدن خارج می شود و دوباره فردا صبح، روز از نو روزی از نو. ولی بدون هم راز و همراهی که تمام امیدت شده بود. چند ماه بعد از شهادت حمید به کربلا رفتم، همان کربلایی که گذرنامه گرفته بودیم تا با هم برویم ولی حمید با آن گذرنامه به سوریه رفت و از کنار حرم عمه سادات همنشین همیشگی ارباب بی کفن شد. همان کربلایی که عشق حمید بود، همان کربلایی که حمید برای دیدنش همیشه بی تاب بود. شب جمعه بود، تک و تنها بین الحرمین رو به گنبد ایستاده بودم. کمی که گذشت نشستم، توان ایستادن نداشتم، در اوج دلتنگی و حسرت به حمید گفتم: ❤️ «عزیزم الآن کربلام، همون کربلایی که قرار بود بیایم برام چادر عروس بخری ولی قسمت نشد، به خاطر تو به هیچ مغازه ای که چادر می فروشه نگاه نکردم، گفتم شاید تو خجالت بکشی از اینکه نتونستی هدیه ای که قول داده بودی رو بهم بدی». در تمام طول این سفر خودم را یک آدم دو نفره احساس می کردم که رو به ضریح و گنبد ایستاده ایم و زیارت نامه می خوانیم. آرامش زندگی من حمید بود که دیگر نیست، خودش را از خواب هایم، خواب را از چشم هایم و آرامش را از زندگیم گرفته است. دلم میخواهد از ته دل بخندم، می خندم، ولی از ته دل نیست. گاهی اوقات که خیلی دلم می گیرد لباس هایش را پهن می کنم روی زمین، پیراهنش را، شلوارش را، کنار لباس هایش می نشینم و گریه می کنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
✨رسیده در سرم هوای نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه ✨گرفته است بهانه دلم برای مدینه فدای چار امام گره گشای مدینه @shohada_vamahdawiat                      
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❣فضیلت و برتری ماه رجب ✨رسول خدا (ص) ماه رجب را «ماه أصَبّ» نام نهاده چرا که در این ماه درهای رحمت خداوند بر روی بندگان شایسته‌ وی باز می‌شود. در مورد روزهای ماه رجب که چقدر بافضیلت است هرچه اشاره‌کنیم بازهم کم است از این ماه به‌عنوان ماه عبادت و خودسازی یاد می‌شود که در این قسمت به چند مورد از آن می‌پردازیم. در احادیث آمده است که نهری در بهشت برین جاری است که آبش از شیر سفیدتر و مزه‌اش از عسل شیرین‌تر است هر کس فقط یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد از آن خواهد نوشید اسم این نهر «رجب» است. ماه رجب ماه پر خیروبرکتی است ماهی است که با انجام چند عمل مجوز ورود به بهشت برای هرکسی صادر می‌شود و درهای رحمت و بخشش الهی به روی هرکسی باز می‌شود هر کسی سه روز از این ماه (روزهای پنج‌شنبه، جمعه و شنبه) را روزه بگیرد ثواب بیشتری برایش دارد. 🍁رسول خدا (ص) می‌فرمایند: اگر کسی به هر علتی نتوانست در این ماه روزه بگیرد با خواندن روزانه‌ این تسبیحات می‌تواند ثواب روزه گرفتن را کسب کند هرروز صد مرتبه خوانده شود: «سُبْحانَ اللهِ الْجَلیلِ، سُبْحانَ مَنْ لا یَنْبَغِی التَّسْبیحُ اِلاَّ لَهُ، سُبْحانَ الاْعَزِّ الاْکْرَمِ، سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّةَ وَهُوَ لَهُ اَهْلٌ» پاک و منزه است خدای بزرگ، پاک و منزه است آن که تنزیه و تسبیح جز برای او شایسته نیست، پاک و منزه است خدای برتر و کریم‌تر، پاک و منزه است آنکه لباس عزت در بر دارد و شایسته آن است. 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ای عشق بی نشان بہ خدا خسته‌ام بیا چون موسم خزان به خدا خسته‌ام بیا آخر بیــا بگـو بہ چہ اسمـی بخوانمت یا صاحب الـزمان به خدا خسته‌ام بیا 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 (قسمت پایانۍ) ❤️بعد از چند ماه هنوز هم گاهی اوقات با امید لباس هایش را زیر و رو می کنم شاید داخل جیب هایش برایم نامه ای نوشته باشد. هر عکس جدیدی که از حمید به دستم می رسد احساس می کنم حمید زنده است و هر روز برایم از سوریه عکس می فرستد. اشک های من از روی دل تنگی است نه ناراحتی، چون خودمان این راه را انتخاب کردیم. می دانم که جای حمید خیلی خوب است، همین برای من کافیست، عشق یعنی همین، حمید خوشحال باشد، راضی باشد. من هم راضی هستم حس می کنم حمید در طول زندگی مشترکمان همه حرف هایش را به من زده است، تمام روزها از خواستگاری تا شهادت حمید داشت حرف می زد. 🌹با خنده هایش، با حرکاتش، با رفتارش، با اخلاقش، ولی حالا آرام خوابیده است بدون هیچ نگرانی. من اما هنوز حرف هایم مانده است، سر مزار که می روم کلی حرف برای گفتن دارم، شبیه یک غریبه منتظرم تا یکی بیاید و حرف هایم را ترجمه کند. کاش یادم می داد چطور بعد از رفتنش نگاهش کنم، چطور مثل خودش خیلی زود تمام حرف هایم را بگویم. 🌻با همه این سختی ها امیدوارم، می دانم راه نرفته زیاد دارم، می دانم هنوز هم باید رفت، هنوز هم باید «یادت باشد»، قطار زندگی در حرکت است. زندگی هر چند سخت، هر چند ہی حمید در جریان است، منتظرم اذانی گفته بشود و دوباره حمید از من بله بگیرد، از این دنیا بروم و برای همیشه با حمید باشم. هر روز صبح به عکس هایش سلام می دهم، گاهی وقت ها از شدت دلتنگی با حمید دعوا می کنم و می گویم: «امروز اومدم به دیدنت ولی تو سر قرارمون نیومدی». از سختی روزگار و ازجانکاه بودن فراغش شکوه می کنم، به خوبی احساس می کنم تمام صحبت هایم را به خوبی می شنود. چند دقیقه ای قهر می کنم اما بعد یادم می آید که دعوای زن و شوهر نباید بیشتر از چند ثانیه طول بکشد، سریع آشتی می کنم. 🍀آخر شب ها برایش صدقه می اندازم، به عکسش خیره می شوم، شبیه همان شب هایی که سوریه بود برایش آیت الکرسی می خوانم چون می دانم روح حمید فقط کنار حرم عمه سادات آرام می گیرد و به رضایت ابدی می رسد. بعد هم آرام می گویم: «شب بخیر حمید جان!». پایان😭🥀
✨شهید «حمید سیاهکالی مرادی» از مردانی است که از مال و جان خود گذشت تا ثابت کند عشقش به وسعت یک دریا است، دریایی که پایانی ندارد و همه را شامل می‌شود، این مرد جهادگر که با قدم‌های استوار و قاطع در راه رضای خداوند پای گذاشت می‌تواند نمونه‌ خوبی برای انتخاب قهرمان برای زندگی و ایجاد سبک زندگی پسندیده و جذاب همسو با آموزه‌های آیینی و ملی کشور ما باشد. 💫روحش شاد و یادش گرامی💫
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت دوم ✨با تحسین به طرح ها و ساخته هایم نگاه می کرد و می گفت: تو همین حالا هم استادی و خبر نداری. می گفتم: نمی خواهم برای ثروت و موقعیت شما به من احترام بگذارند. آرزویم این است که همه مردم حلّه و عراق، غبطه شما را بخورند و بگویند: این ابونعیم عجب نوه ای تربیت کرده!. 🍁به حرف هایم می خندید و در آغوشم می کشید. گاهی هم آه می کشید، اشک در چشمانش حلقه می زد و می گفت: وقتی پدرِ خدا بیامرزت در جوانی از دنیا رفت، دیگر فکر نمی کردم امیدی به زندگی داشته باشم. خدا مرا ببخشد! چقدر کفر می گفتم و از خدا گله و شکایت می کردم! کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم و توی مغازه و کارگاه بند نمی شدم. بیشتر وقتم را در حمام ابوراجح می گذراندم. اگر دل داری های ابوراجح نبود، کسب و کار از دستم رفته بود و دق کرده بودم. او مرا با خود به نماز جماعت و جمعه می برد. در جشن هایی مثل عید قربان و فطر و میلاد پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرکتم می داد تا حالم بهتر شود. در همان ایام مادرت با اصرار پدرش، دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت. شوهر بی مروتش حاضر نشد تو را بپذیرد. سرپرستی تو را که چهار ساله بودی به من سپردند. نگه داری از یک بچه کوچک که پدر و مادری نداشت، برایم سخت بود. اُمّ حباب برایت مادری کرد. من هم از فکر و خیال بیرون آمدم و به تو مشغول شدم. خدارا شکر! انگار دوباره پدرت را به من دادند. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در درود بر پیروان و تصدیق کنندگان پیامبران فراز👇 ✨﴿۱۳﴾ اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى التَّابِعِينَ مِنْ يَوْمِنَا هَذَا إِلَى يَوْمِ الدِّينِ وَ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ عَلَى مَنْ أَطَاعَكَ مِنْهُمْ . خدایا! از امروز تا روز قیامت، بر تابعین و همسران و فرزندانشان و بر هر یک از آنان که تو را اطاعت کرده، درود فرست. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💚 هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما 💚 گمراه شد هر آن‌که از این طایفه جداست علیه‌السلام 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
❣ 🌱خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌱قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... 🤲 ارواحنا فداه ❤️ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🏴 جان میدهد به مرده فقط "ها" ی اسم تو "هادی" نـگفتـه از دم عیـسی لَـبـالـبـم شاعر: محمد بختیاری @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سوم ✨با آن که این قصه را بارها از او شنیده بودم، باز گوش می دادم. ابوراجح می گفت: هاشم، تنها یادگار فرزند توست. سعی کن او را به ثمر برسانی. می گفت: از پیشانی نوه ات می خوانم که آنچه را از پدرش امید داشتی، در او خواهی دید. ابوراجح را دوست داشتم. صاحب حمام بزرگ و زیبای شهر حلّه بود. از همان خردسالی هر وقت پدربزرگ مرا به مغازه می برد، به حمام می رفتم تا ابوراجح را ببینم و باماهی های قرمزی که در حوض وسط رخت کن بود، بازی کنم. بعدها او دختر کوچولویش ریحانه را گه گاه با خود به حمام می آورد. دست ریحانه را می گرفتم و با هم در بازار و کاروان سراها پرسه می زدیم و گشت و گذار می کردیم. 🍁ریحانه که شش ساله شد، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس، فقط گاهی او را می دیدم. با ظرفی غذا به مغازه ما می آمد، رویش را تنگ می گرفت و به من می گفت: هاشم! برو این را به پدرم بده. بعد هم زود می رفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سال ها بود او را ندیده بودم. یک بار که پدربزرگ شاد و سرحال بود، گفت: هاشم! تو دیگر بزرگ شده ای. باید به فکر ازدواج باشی. می خواهم تا زنده ام، دامادی ات را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچه هایت را دیدم، چه بهتر! بعد از آن دیگر هیچ آرزویی ندارم. نمیدانم چرا در آن لحظه، یک دفعه به یاد ریحانه افتادم. یک روز که پدربزرگم از حمام ابوراجح برگشته بود، از پله های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت: حیف که این ابوراجح شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می کردم. با شنیدن نام ریحانه، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمی کردم، هم بازی دوره کودکی، حالا برایم مهم باشد. خودم را بی تفاوت نشان دادم و پرسیدم: چی شد به فکر ریحانه افتادید؟ ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در درود بر پیروان و تصدیق کنندگان پیامبران فراز👇 ✨﴿۱۴﴾ صَلَاةً تَعْصِمُهُمْ بِهَا مِنْ مَعْصِيَتِكَ ، وَ تَفْسَحُ لَهُمْ فِي رِيَاضِ جَنَّتِكَ ، وَ تَمْنَعُهُمْ بِهَا مِنْ كَيْدِ الشَّيْطَانِ ، وَ تُعِينُهُمْ بِهَا عَلَى مَا اسْتَعَانُوكَ عَلَيْهِ مِنْ بِرٍّ ، وَ تَقِيهِمْ طَوَارِقَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِلَّا طَارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ . درودی که به سبب آن از نافرمانی‌ات بازشان داری و به آنان در باغ بهشت، وسعت و گشایش دهی و از نیرنگ شیطان مانعشان گردی و به هر کار نیکی که نسبت به آن از تو مدد جویند، یاریشان دهی و از حوادث شب و روز حفظشان کنی، مگر حادثه‌ای که به خیر می‌آید. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید چمران (ره): ⚜️خدایا هدایتم کن، زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است! خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است. @shohada_vamahdawiat                      
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
❣ 🌱خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌱قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... 🤲 ارواحنا فداه ❤️ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت چهارم ✨روی چهار پایه ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سر و رویش پاک کرد. _شنیده ام دخترش حافظ قرآن است و به زن ها قرآن و احکام یاد می دهد. چقدر خوب است که همسر آدم، چنین کمالاتی داشته باشد! برخاست تا از پله ها پایین برود. دو سه قدمی رفت و پا سست کرد. دستش را به یکی از ستون های کارگاه تکیه داد و گفت: این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب هایش را بشود شمرد. 🍁بارها این مطلب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم: می دانم. اول آنکه شیعه است و دوم این که چهره زیبایی ندارد. _آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم، اطمینان دارم سر سوزنی در آن خیانت نمی کند. اهل عبادت و مطالعه است. خوش اخلاق و خوش صحبت است. همیشه برای کمک آماده است؛ اما افسوس همانطور که گفتی، بهره ای از زیبایی ندارد و پیرو مذهبی دیگر است. هر چه باشد شیعه شیعه است و سنی سنی. این جا بود که با تصمیمی ناگهانی صورت به طرفم چرخاند. برگشت. دست هایش را روی میز ستون کرد و طوری که شاگردها نشنوند، گفت: یک حمامی اگر زیبا هم نبود نبود، ولی یک زرگر باید زیبا باشد تا وقتی جنسی را جلوی مشتری گذاشت، رغبت کنند بخرند. داشتم یاقوتی را میان گردن بند گران قیمتی کار می گذاشتم. دستش را روی گردن بند گذاشت. چشم های درشت و درخشانش را کاملا گشوده بود. گفت: بلند شو برویم پایین! از امروز باید توی مغازه کار کنی. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در درود بر پیروان و تصدیق کنندگان پیامبران فراز👇 ✨﴿۱۵﴾ وَ تَبْعَثُهُمْ بِهَا عَلَى اعْتِقَادِ حُسْنِ الرَّجَاءِ لَكَ ، وَ الطَّمَعِ فِيما عِنْدَكَ وَ تَرْكِ التُّهَمَةِ فِيما تَحْوِيهِ أَيْدِي الْعِبَادِ و آنان را به سبب آن درود، بر اساس اعتقاد به امید نیک، نسبت به عنایات و لطفت و طمع به آنچه نزد توست و ترک بدگمانی دربارۀ آنچه بندگان مالک و صاحب آن‌اند، برانگیزی. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣رابطه مقدس اردبیلی با حضرت علی(علیه السلام) و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) @shohada_vamahdawiat
امام زمان 001.mp3
2.12M
✍️غم نامه؛ امام زمان، از ما گله می کند... با همه رحمتش، با همه عشقش... اول دعایمان می کند؛ بعد گلایه... صوت مهدوی با کلام استادشجاعی 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
سہ‌شنبہ‌ها و دلم جمڪرانے از احساس سہ‌شنبہ‌ها و نسیمے پـر از شمیم یاس چڪیده اشڪ فراقت بہ روےگونہ‌ے من چہ قیمتے شده اشڪم، شبیہ یڪ الماس @shohada_vamahdawiat