eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
21 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت‌ برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع). مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه‌دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمین‎ها عبور می‎دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم☀️ فرازی از وصیت نامه @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ همیشه ... غبطه بر این خوردم و ... به خود گفتم خوشا به حال "زمان" ... که تـ❤️ـو "صاحبش" هستی سلام صاحبـ❤️ـ عصر و زمان 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
💫🌟شهیدی که بعد از نماز شب در جبهه ملائک الهی را دیده بود. 🌷🇮🇷شهیددفاع‌مقدس، جلیل ملک‌پور هنوزجوان بود که ساواک او را دستگیر کرد عکس شاه را در مدرسه پاره کرده بود. از عملیات چزابه وارد جنگ شد.در همه عملیات ها حضور داشت واعجوبه کارهای اطلاعاتی و شناسایی بود از هیچ چیز نمی‌ترسید‌.توکل عجیبی داشت.در کربلای ۴ جان یک گردان را نجات داد و به شهادت رسید. مدتی بعد‌ پیکراو پیدا شد اما بدون پلاک هیچ کس او را نمی شناخت قرار بود با شهدای گمنام به تهران برود اما به سراغ پدرش آمد و گفت که پیکرش کجاست. 📝🌷قسمت‌هایی از وصیت نامه شهید ⭐️خیلی هوشیار باشید.صحبت‌های بیهوده نکنید شما اگر سخنی را به اشتباه بگوییدکه به ضرر اسلام باشد باید در صحرای قیامت جواب دهی. امروز آبروی اسلام و مسلمین به دست شماست. ⭐️جنگ بالا و پایین دارد پیروزی و شکست دارد که البته برای ما شکست زمانی است که هوای نفس بر ما غلبه کند. 🌟امام حسین علیه السلام در کربلا فریاد هل من ناصر را بلند کرد، دوستان مگر شما نمی گفتید ای کاش کربلا بودیم امروز راضی نشوید که امام تنها بماند نگذارید‌کربلا تکرار‌شود‌پس‌بایدخودسازی را شروع کنیم. در جهاد اکبر با تمام توان به پیش رویم. 🌟مراقب باشید در جنگ تبلیغاتی شکست نخوریم در حال حاضر منافقین ساکت هستند، اما روزی خواهد آمد که آنها فعال می شود. نگذارید به روی صحنه بیایند. 🌟سخنان رهبر را گوش کنید. پیرو خط ولایت باشید. 🌟وصیت عمل انسان است.آن که باید ببیند می‌بیند .زندگی‌میدان معامله‌است. باید همیشه ببینیم که چه داده‌ایم و چه گرفته‌‌ایم ➥ @shohada_vamahdawiat                      
هدایت شده از 
💠 آیت الله وحید خراسانی: 🔸عزیز تر از قرآن پیش امام زمان (علیه السلام) گوهری نیست ، این قرآن را که کلام الله است، تلاوت کنید، هدیه به او کنید. 🔸به هر اندازه که می توانید قرآن را بخوانید و به امام زمان (عج) هدیه کنید. 🔸این کار اکسیر اعظم است، او عنایت می کند و با توجه او کار تمام می شود. @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت هشتاد و چهار ✨از کنار چند سرباز و نگهبان گذشتیم. به دری رسیدیم که با زنجیر و قفلی بزرگ بسته شده بود. 🍁با اشاره رییس زندان، در را باز کردند. پشت آن، پله هایی بود که میان تاریکی، پایین می رفت. یکی از نگهبان ها مشعلی روشن به دست رییس زندان داد. در پرتو روشنایی مشعل از پله های زیادی پایین رفتیم. هوا کم کم سنگین و نفس گیر می شد. پایین پله ها به یک چهار راه رسیدیم. از همانجا صدای ناله زندانی ها و زمزمه مناجات شنیده می شد. آهسته به قنواء گفتم: چه جنایت کاران خوبی هستند که با خدا راز و نیاز می کنند! شانه بالا انداخت. هر یک از آن راه ها به دخمه ای بزرگ می رسید که چون غاری در دل زمین کنده شده بود. هر دخمه هواکشی چاه مانند در بالا داشت. دور تا دور هر دخمه، زنجیر کلفتی از میان حلقه هایی که به دیوار وصل بود، گذشته بود و رشته زنجیری از آن به هر کدام از زندانی ها وصل بود. هر زندانی کُند و زنحیری جداگانه داشت که به دست ها و پاها و گردنش بسته بود. با آن وضع، تنها می توانستند چند قدم در اطرافشان بردارند. ریش و موی همه شان بلند و ژولیده بود. لباس های اندک شان پوسیده و پاره بود. جای شلاق روی بدن بیشترشان دیده می شد. زمین خیس بود و بوی تعفن شدیدی، بینی و چشم را آزار می داد. از دیوار هر دخمه، چند تازیانه و چماق آویزان بود. _لطفا به زندانی ها نزدیک نشوید! پرسیدم: این بخت برگشته ها همه شیعه اند؟ _در حال حاضر، بله. اما گاهی جنایت کاری را قبل از اعدام به اینجا می آوریم. بیشتر از صد نفر در آن دخمه ها در بند بودند؛ همگی لاغر و رنجور. نور مشعل، چشمان گود افتاده شان را آزار می داد. با خود گفتم: اگر همان طور که ابوراجح می گوید، شیعیان، امام و پیشوایی دارند چرا این بیچاره ها را از این عذاب و شکنجه نجات نمی دهد؟ عذابی که اینها می کشند از رنجی که اسماعیل هرقلی می کشید، کمتر نیست. در میان زندانی ها چشمم به جوانی افتاد که موی اندکی بر صورتش داشت. آنقدر متاثر شده بودم که فراموش کردم ممکن است همان باشد که ریحانه او را در خواب دیده است. با تعجبی ساختگی پرسیدم: آه! تو حماد هستی؟ ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ السّلام علیکَ بِجوامعِ السَّلام... تمام سلام‌ها و تمام تحیّت‌ها نثار تو باد، ای مولایی که حقیقت سلام هستی و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت هشتاد و پنج ✨آن جوان که استخوان های دنده اش نمایان و قابل شمارش بود، در مقابل نور، چشمش را به زحمت باز کرد تا مرا ببیند. 🍁_شما کیستید؟ _تو مرا نمی شناسی. قنواء آهسته از من پرسید: او کیست؟ _جوانی زحمت کش و درستکار. او و پدرش رنگ رزند. رییس زندان گفت: همین طور است. آنها رنگ رزند. پدرش هم اینجاست. _صفوان را می گویید؟ _بله، آنها دشمن حاکم و خلیفه اند. به جرم بدگویی و توطئه به سیاه چال افتاده اند. به قنواء گفتم: این نمی تواند درست باشد. _تو از کجا می دانی؟ _از قضا می شناسمشان. راستش را بخواهی، من به حماد مدیونم. یک بار که در فرات شنا می کردم، نزدیک بود غرق شوم. اگر او نجاتم نداده بود، غرق شده بودم. همان موقع او و پدرش در کنار رودخانه مشغول شستن کلاف های رنگ بودند. _مطمئنی اشتباه نمی کنی؟ _کاملا. قنواء به رییس زندان گفت: این جوان، روزگاری جان ایشان را از مرگی حتمی نجات داده. خوب است که او و پدرش را آزاد کنید. _مرا ببخشید بانو! چنین کاری، بدون دستور حاکم و یا وزیر، عملی نیست. _باشد. با پدرم صحبت می کنم. آنها را از سیاه چال بیرون ببرید و در زندان عادی جای دهید تا دستور آزادی شان به شما ابلاغ شود. _اما این کار... _ضمنا از برخورد و همکاری خوب شما تعریف خواهم کرد. _از لطف شما ممنونم. ولی یادآوری می کنم که... _اگر این کار را نکنید، بد خواهید دید. رییس زندان با کلافگی گفت: اطاعت خواهد شد. _آنها را به حمام ببرید و لباس مناسبی بپوشانید. غذای خوبی بهشان بدهید و جای زنجیر و شلاق را مرهم بگذارید. به من اشاره کرد. _کسانی که جان ایشان را نجات داده اند، نه تنها دشمن ما نیستند، بلکه از دوستان ما به حساب می آیند. قنواء در حالی این حرف ها را می زد که نگران موش بزرگی بود که روی زنجیر قطور، حرکت می کرد. از سیاه چال و زندان که بیرون آمدیم، از قنواء تشکر کردم و گفتم: به خلاف ظاهرت، خیلی مهربانی! حواسش جای دیگری بود. _حال عجیبی دارم! همین که حماد، زیر نور مشعل، سرش را بالا گرفت و به من نگاه کرد، بر خودم لرزیدم. آشوبی در دلم افتاد. من هم متوجه چشم های نافذ و چهره دل نشین حماد شده بودم. دیگر مطمئن بودم که ریحانه او را در خواب دیده. قنواء به من خیره شد و با خنده گفت: قرار نبود حسادت کنی! با دست خودم باعث نجات حماد از آن سیاه چال وحشتناک شده بودم. شاید اگر این کار را نمی کردم، همانجا از بین می رفت و با مرگش، ریحانه از او دل می کند. سری تکان دادم. سعی کردم به خودم قوّت قلب بدهم. اندیشیدم: مرگ او چه فایده ای دارد؟ آن وقت ریحانه با مسرور ازدواج می کند. قنواء با شیطنت گفت: حالا که حسادت می کنی، هر روز به او سر می زنم. حق با قنواء بود. نمی توانستم به حماد حسادت نکنم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگه: این شهید غزه‌ای رایحه ای داره که قابل وصف نیست! ▫️شهیدی که دو روز زیر آور بود ❤️ ▫️خبر دارید این رایحه از بهشت میاد؟ ❤️ماهم از این شهدا داریم. @shohada_vamahdawiat                      
▫️شهید حسینعلی اکبری بوی عطر عجیبی داشت. نام عطر را که می‌پرسیدیم جواب سر بالا می‌داد. شهید که شد توی وصیت نامه‌اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ‌گاه عطری به خود نزدم، هر وقت خواستم معطر بشم از تـه دل می‌گفتم: «السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام» @shohada_vamahdawiat                      
💐انتظار و منتظر حقیقی ⬅️یه منتظر واقعی: 🌼◀️«جون عزیز نیست»؛ محمد بن بشیر در همان ایام محرم، پسرش بدست کفّار اسیر شد. وقتی خبر به امام حسین رسید، حضرت از او خواستند که برود و هدیه ای یا پولی به آنان دهد تا آزاد شود ولی او گفت: درنده های بیابان زنده زنده مرا بخورند، اگر من چنین کاری بکنم. پسرم گرفتار است، باشد، مگر پسر من از شما عزیزتر است؟ (بحارالأنوار ج۴۴) 🌼◀️«اسیر پول نیست»؛ مردی صابون فروش، خیلی علاقه به دیدن امام زمان داشت. بالاخره قرار شد روزی توسط یکی از ابدال به خدمت امام زمان برسند. در مسیر باران گرفت و مدام به فکر صابون هایش بود که لِه و خراب شده اند. وقتی خدمت حضرت رسیدند، امام فرمود او را برگردانید، همانا او مرد صابونی است... 🌼◀️«توی کسب وکارش دقت داره و حسّاسه»؛ مثل داستان پیرمرد قفل ساز... 🌼◀️«برای آوردنِ امامش بیکار نِمیشینه»؛ چرا که افضل الاعمال، انتظار الفرج... 🌼◀️«برا ظهور امامش زیاد دعا میکنه» @shohada_vamahdawiat