eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 🌷💖🌹🦋❤️🌻
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست دیوانه این چنین که منم در بلای عشق دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست تعجیل در فرج سه #صلوات🌹 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 قهقهه ا ی بلندی زدم . این جمله اش یادآور تحقیری بود که در خاطره های بایگانی شده ی ذهنم خاک می خورد . بعد از دیدار با ارغوان در آن پارک و دعوت به یک فست فودی و ترفندی که باعث دیدن چهره اش شد ، دلم لرزید . حق با رامش بود . چهره اش دلرباتر از آنی بود که فکر می کردم . نه اینکه دختر ندیده باشم ، دختر زیاد دور و برم داشتم . ولی هیچ کدام زیبایی بکر ارغوان را نداشتند . یکی با عمل ، صورتش را زیبا کرده بود و یکی با بوتاکس و دیگری با تزریق ژل . فردای همان روزی که ارغوان را دیدم ، وسوسه ای به جانم افتاد . مثل موریانه ای سمج که لج کرده بود تازه ذره ذره افکارم را با دندان هایش گاز بزند .شماره ی امیر را در همان فست فودی گرفتم . به بهانه ی اینکه موبایلم را گم کردم و از او خواستم به گوشی من تک بزند ، در حالیکه موبایلم را در ماشین گذاشته بودم . فردای همان روز به او زنگ زدم . -الو ...سلام . -سلام . -من برادر رامشم . -بله امرتون. صدایش آنقدر جدی بود که کار را برایم سخت میکرد که گفتم : _خب ...خب خواستم پیشنهاد یه آشنایی بدم . -آشنایی؟ پسره ی مومیایی! یه طوری حرف میزد که کلمه ی بعدی تو ذهنم خشک میشد . به زحمت گفتم : -آشنایی بیشتر با شما و خانواده تون . -بابتِ ؟ -خب بابت آشنایی و... همان مکث کوتاه را تا آخر خواند: _جناب عالمیان ، خواهر بنده به درد شما نمی خوره ، بهتره قیدشو بزنید . شوکه شدم . یعنی اگر این جمله آشنایی را به هر دختری می گفتم ، از ذوق سکته را می زد . من کم دخترکش نبودم . پولدار ، خوشتیپ ، خوشگل ، دیگر چه ملاکی برای یه دختر مطرح بود جز این ها !؟ و آنوقت این پسر پاپتی و با آنهمه غرور فکر می کرد چکاره است که با من آنطور حرف میزد ! -فکر کنم سوءتفاهمی شده ، قصد بدی ندارم فقط خواستم یکی دو جلسه ی دیگه شما و خواهرتون رو ... صدایش بالا رفت : _آقای محترم ... جناب عالمیان ،... خواهر من به درد شما نمیخوره ...فرهنگ ما باشما فرق داره ...لطفا اصرار نکنید . عصبی گفتم : _چه فرهنگی ! مگه ما کجاییم که فرهنگمون با هم فرق داره ! نفس بلندی کشید که صدایش از پشت خط شنیده شد : _شما فکر می کنید همین که کار دارید و یه ماشین زیر پاتونه ، همه باید به شما بگن چشم ؟ نخیر حضرت آقا ... ما از اون دسته آدما نیستیم ... لطفا دیگه مزاحم نشید . حرصم هم به عصبانیتم پیوست : _لیاقت ندارید خب .... باید مثل گدا گشنه ها زندگی کنید ... فرهنگ فرهنگ ، شعار تونه وگرنه بی فرهنگ تر از شما ندیدم . گوشی راقطع کردم و دیگر از شدت عصبانیت حتی دور فکر کردن به ارغوان را هم خط کشبدم . حالا با شنیدن آن جمله ی " هرچی غیر از قصاص " داشت پیشنهاد رشوه ای میداد نامحسوس . قهقهه ام به لبخند رسید . نگاهم به صورت پدرش افتاد . سرش را پایین گرفته بود . شاید خجالت می کشید اما آن پسرک تخس ، انگار نه انگار ، زل زده در چشمانم منتظر جوابم بود و خودش را اون راه زده بود و نمیخواست اعتراف کند که داشت بخاطر جان خواهرش به من التماس میکند. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
شهر قم آشیان آل عباست حرم دختر ولی خداست جلوه گاه تجلی حق است اشرف از طور وادی سیناست میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارک @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
دختری نباش که به مردی نیاز داره دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند روز دختر مبارک @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
❣السلام علیک یا اخت ولی الله ❣السلام علیک یا فاطمه معصومه(س) عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الكرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام تو مباهات کرد «نور» در این خانه مناجات کرد   بس که در این خانه خدا منجلی است هر کسی آمد به لبش «یا علی» است   بُقعه‌ای از کوی بنی‌هاشم است مدرسه‌ی عالمه و عالِم است   دل تپش از بزم محبت گرفت در ملکوتش سرِ خلوت گرفت   لحظه‌ای آرام به کنجی نشست حضرت معصومه! دل من شکست   اشک! خدا را، تو به من بد نکن حضرت معصومه! مرا رد نکن   اشک! به راهِ سخنم سد شدی خوب من این باره چرا بد شدی؟   اشک! خدا را، تو بگو: این منم شمع همین خانه‌ام و روشنم   من نگرانم که مرا رد کنند خواستنی‌هام به من بد کنند   عمّه‌ی مظلومه‌ی صاحب زمان! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   نام تو یادآور زینب شده موجبِ آوارگیِ شب شده   هم‌سخنِ خلوتِ تنهای من! دخترِ خورشید و مسیحای من!   مریم قدّیسه‌یِِ آلِ علی! سیّده‌یِ نسلِ زلالِ علی!   کوثری از سلسله‌ی حیدری پاره‌ای از عصمتِ پیغمبری   شیفتگانت به طواف آمدند در «حرم ستر عفاف» آمدند   جرعه‌ای از آب حیاتم بده حضرت معصومه نجاتم بده   @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ✍آیت الله بهجت (ره): مداحی که حال خوبی هم دارد، به خدمت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده و آن حضرت به او فرموده است: بعد از صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام گفته شود: «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ در فرج آنان شتاب کن». البته معلوم است که دعا کردن برای فرج مطلوب است. اگر ما برای تعجیل فرج دعا نکنیم، یا در دعا کردن جدی نباشیم، یا آثار جدیت در ما نباشد، به ضرر دنیای ما هم خواهد بود، چه رسد به آخرت؛ و از شروط استجابت دعا، توبه از معاصی است. خلاصه اینکه: اگر در دعا کردن برای فرج قاصر باشیم، یا در آن تساهل و تکاسل و سهل انگاری و سستی کنیم و این مطلب را جداً نخواهیم، در حقیقت دنیا را نخواسته ایم؛ زیرا امور مخالف فرج بر ضرر مردم است. و بدون فرج، مسلمان ها دنیایی نخواهند داشت؛ چنان که می بینیم کفار، آنها را مال المصالحۀ خود و متعدد و متفرق کرده اند و هر کدام از آنها که مخالف منافع آنهاست، دیگران را به جان او می اندازند و خودشان کنار می نشینند، و سرانجام هر طرف پیروز شد، به سود کفار خواهد بود. سیصد سال قبل نوشته اند که آب های مسلمان ها را باید مسموم کرد، و مزارع آنها را باید سوزانید تا به اندک هجوم، تسلیم شوند.(ر.ک: خاطرات مستر همفر) 📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۶٠ ☘💐🌻             @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حضرت رضا(ع) در برابر برمکیان، موضعی قاطع داشت، نه تنها هرگز آنها را نستود، بلکه با صراحت از آنها انتقاد می‌نمود و دشمنی آنها را به اسلام و خاندان رسالت افشا می‌کرد، به عنوان نمونه: در همان سالی که هارون بر برمکیان غضب کرد و دودمان آنها را ریشه‌کن نمود، چند روز قبل از حادثه‌ی براندازی آنها، امام رضا(ع) در مراسم حج شرکت کرد، و در صحرای عرفات آنها را نفرین نمود، سپس سرش را پایین انداخت، یکی از حاضران علت پرسید، فرمود: «اِنِّی کُنتُ اَدعُو اللهَ تَعالی عَلَی البَرامَکَةِ بِما فَعَلُوا بِاَبِی عَلَیهِ السَّلامُ فَاستَجابَ اللهُ لِی الیَومُ فِیهِم: من مشغول نفرین کردن بر برمکیان بودم، به خاطر آن ستم‌هایی که بر پدرم امام کاظم(ع) روا داشتند، خداوند نفرین مرا در مورد آنها، به استجابت رسانید.» نیز روایت شده: شخصی به نام مسافر می‌گوید: همان سال در سرزمین مِنی همراه امام رضا(ع) بودم، یحیی ‌بن خالد برمکی، در‌حالی‌که سرش را پوشیده بود تا گرد و غبار به او نرسد از پیش روی ما عبور کرد، همین که چشم حضرت رضا(ع) به او افتاد، فرمود: «مَساکِینٌ لا یَدرُونَ ما یُحَلُّ بِهِم مِن هذِهِ السَّنَةِ: این بیچاره‌ها نمی‌دانند که در همین سال، چه بر سرشان می‌آید.» (خود را از گرد و غبار می‌پوشانند، ولی بزودی بر خاک سیاه می‌نشینند). 🌻🌷☘🌻🌷☘🌻🌷☘ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💢 وصیت نامه شهید آوردگانی 🔹از دوستان عزیزم می‌خواهم که اگر مسئولین اجازه دادند، می‌خواهم مرا در زیر پای زوار امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س) دفن کنید و از همکاران و اقوام طلب عفو و بخشش دارم. فرزندانم را به خواندن نماز اول وقت و روزه‌گرفتن تأکید می‌کنم و شما را به احترام گذاشتن به بزرگ‌ترها توصیه می‌نمایم و اینکه هیچ‌وقت توکل خود را به خداوند و اهل بیت(ع) از دست ندهید. از شما ملت سلحشور می‌خواهم که رهبر عزیزمان را که امروز بیش از بیش به ما احتیاج دارد، تنها نگذارید. 🔹شهید محرم آوردگانی از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در زمان جنگ تحمیلی مجروح و سرانجام پنجم شهریور 1377 به علت عوارض ناشی از مجروحیت به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ➥ @shohada_vamahdawiat
دشمنـان ...نمی‌دانند و نمی‌فهمند !که ما برای شهادت مسابقه می‌دهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما این‌ست که از سوی خــدا آمده‌ایم و بسوی او می‌رویم .. شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
مناظره رو از دست ندید🌹🌹
🌼سلام مولا جان یابن الزهرا ماه را گم کرده ایم.... چهره دلخواه را گم کرده ایم.... ماتورا در قعر چاه انداختیم... یوسف ما،چاه را گم کرده ایم... @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 هنوز تک تک کلمات امیر در گوشم بود. حتی حس غروری را که پشت جمله ی : "خواهر من به درد شما نمی خوره " مخفی کرده بود. سرم را بالا گرفتم و در را کامل باز کردم . اما قبل از شنیدن هر التماس و خواهش گفتم : _چی مثلا؟ همین به زبان آوردن یک کلمه میتوانست همه غرورشان را بشکند. آقای صابری سکوت کرد. انگار آن یک کلمه از همه بیشتر برای او سخت بود. دست به سینه منتظر شدم . و امیر نگاه وحشی اش را در چشمانم چرخی داد و با حرصی که غالب بود ولی می خواست پنهان بماند گفت : -ازدواج . حس کردم ، از صدای بلند شکسته شدن سد غرور امیر ، تمام وجودم پر از ذوق شد . لبخندم به خنده رسید و گفتم : _ازدواج ! ... چرا فکر کردید من همچین پیشنهادی رو قبول می کنم ؟ خیلی جالبه ... اومدید رضایت بگیرید یا اومدید منو براي دخترتون خواستگاری کنید ؟ خشم توی صورتش رفته رفته داشت بالا می گرفت و من خرسند از دیدن اینهمه خشم ادامه دادم : _یعنی فکر می کنید من حاضرم با یه قاتل ازدواج کنم ؟ یکی از پیرمردهایی که دنبال خودشون کشانده بودند ، پا درمیانی کرد: -پسرم ...شما خودت قبل از این اتفاق پیشنهاد آشنایی با این خانواده رو دادی ؟ فوری اخم کردم و جواب دادم : _کی گفته ؟ ... حتما این . با دست امیر را نشانه رفتم و ادامه دادم : _آشنایی دو تا خانواده یعنی ازدواج !اینقدر این دختر ترشیده شده که با یه پیشنهاد آشنایی ، اولین چیزی که به ذهنشون خطور کرده ، اینه که خب خدا رو شکر یه آدم احمقی پیدا شد بیاد ترشی لیته ی ما رو بگیره !؟ چنان دستان امیر مشت شد که به ادامه ی جمله ای که می خواستم بگویم نرسیدم . دو طرف یقه ی پیراهنم را محکم چسبید و صورتش را تا نزدیک بینی ام جلو کشید : _خیلی عوضی هستی ...خواهر من هزار سال هم توی خونه ی پدرم بمونه ، حاضر نیستم با تو ازدواج کنه ...اگه الان راضی شدم بیام اینجا به توی کثافت التماس کنم فقط واسه خاطر حفظ جون خودشه نه چیزی دیگه ای . صدای پدرش و آن پیرمردهای زپرتی که همراهشان بودند ، بلند شد : _امیر .... امیرآقا .... ولش کن . همان لحظه بود که صدای بلند رامش را از خانه شنیدم: _رادوین ! چیزی شده ؟ همین صدا بود که امیر را عصبی تر کرد . دستش را از دور یقه ام پس کشید و بلند و عصبی ، سر چرخاند سمت رامش و گفت : _نه چیزی نیست ...دیدم بوی کثافت میآد ...اومدم دیدم بله ...بوی گند یه رفیقه قدیمیه که دوستشو میکشونه خونه ی خودش تا با پدر هیزش تنها باشه . خون به مغزم نرسید .فریادم بلند شد و سمت امیر هجوم بردم : _عوضی ، کثافت خودتی و هفت جد و آبادت ... کثافت آشغال ، خواهرت اگه کرم نداشت که دنبال خونه خالی نمیگشت . و همین جمله باعث درگیری ما شد . رامش هم به جمعمان اضافه شد و مادر تنها کسی شد که خدا را شکر به یمن قرص های خواب ، بی خبر از همه چیز بی خبر ماند و چیزی از ماجرا نفهمید . نه من حاضر بودم یقه ی امیر را ول کنم نه او حاضر بود مرا رها کند تا.... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در سکوت شب🌚 ذهنمان را آرام کن😊 وما را در پناه خودت💞 به دور از هیاهوی🍃 این جهان بدار🌏 الهی شبمان را🌙 با یادت بخیر کن🙏 شبتون بخیر💫 💖🌹🌟🌙✨🌹💖
﷽❣ ❣﷽ ای کاش قرار دل ما برگردد منصور علی من اعتدی برگردد دیگر به دل شیعه نمی ماند غم وقتی که معز الاولیاء برگردد 💔 @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 غیر از حرف های امیر ، صدای بلند رامش بود که داشت دیوانه ترم می کرد: _رادوین بخاطر من ...تو رو خدا ... ولشون کن ... آقا امیر تو رو خدا ...شما خوددار باشید . و صدای امیر بلند شد : _خوددار باشم ؟ ... چطور تونستی به دوست خودت خیانت کنی ؟ تو نگفتی بیاد خونتون تو تنهایی؟ نگاهش سمت رامش چرخیده بود و رامش با شنیدن همان یه جمله مثل مجسمه ای از شرم و خجالت داشت جلوی چشمانم آب میشد . که فریاد زدم : _عوضی نگاهش نکن .... محکم توی صورتم فریاد کشید : _تو غیرتم حالیت میشه ؟! صدای آقای صابری و آن چند پیر مرد علیل هم برخاست : _صلوات بفرستید ...کوتاه بیایید . امیر محکم یقه ام را رها کرد و مرا با دو کف دست به عقب هل داد. چند قدمی به عقب رفتم که نگاه پر کینه اش را نصیبم کرد و گفت : _دلم به حالتون میسوزه ... یه خانواده ی درب داغون از هم پاشیده اید .... وقتی پدرت حتی به دوستِ دخترِ خودش نظر داره ...خدا میدونه که تا حالا ، چه آدمای بی گناهی رو بدبخت کرده . رامش آهسته اشک می ریخت و آن ها امیر را نم نمک سمت در میکشیدند و بحث پایان یافته بود که نشد .حرصم ، عصبانیتم ، غرورم و جمله ای که شنیدم همه احساسم را زیر و رو کرد. این پسر با آنهمه غرورش ، با دستانی خالی از ثروت و مقام چنان مرا مقابل خودم وخواهرم و پدرش خرد کرده بود که حس کردم اگر آرزوی مرگ یک نفر را با دستان خودم داشته باشم ، آن یک نفر امیر است .در خانه بسته شد و صدای محکم و پر ضرب آن نفسم را از سینه بیرون داد. نگاهم هم رفت سمت رامش و فریادم را سر او خالی کردم : _کی گفته جلوی این گدا گشنه ها اینجوری زار بزنی ؟ هنوز سرپایین گرفته بود و میگریست که محکمتر داد کشیدم : _گمشو توخونه. رامش رفت و من ماندم . لبه ی بلند باغچه نشستم و با افکار پر نفرت و کینه ام جدال کردم . هر قدر خواستم آرام شوم نشد که نشد . دلم بدجوری میخواست یه بلایی سر امیر بیاورم . اوحرفی زده بود که رگ گردنم رویش غیرت داشت . شک داشتم . بو برده بودم ، از گریه های مادر ، از اختلافش با پدر ، از اینکه سالی چند ماه بیشتر پدر را نمی دیدم و تمام کارهای کارگاه طلاسازی و مغازه های طلا فروشی را به من سپرده بود و ماه به ماه مبلغ قابل توجهی برایش میریختم و او حتی نمیپرسید "حالتون خوبه یانه ؟ " پول که بود انگار پرسش این سئوال بی معنی میشد . می دانستم پدرم آدم درستی نیست ولی اینکه امیر این حرف را زد ، مقابل نگاه رامش و یا حتی پدرش ، آقای صابری یا همان دو پیر مرد علیل که حتی مرا نمیشناختند ، مرا چنان خرد کرد که به چیزی جز انتقام فکر نمی کردم . قصاص ارغوان سر جای خودش ، در عوض قتل پدر ، اما قصاص امیر در ازای حرفی که زده بود و غروری که شکسته بود ، حق من بود. بعد از ماجرای آشنایی و صحبت با امیر ، آدرس خانه شان را داشتم . چند باری حتی ارغوان را با آن تیپ جنجالی و چادر و پوشیه تعقیب کرده بودم اما اینبار به نیت یک چیز دیگر ، جلوی در خانه شان کشیک می کشیدم . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🟥موج عظیم تهرانی ها در راه است 🔴همایش بزرگ مردم تهران🔴 سخنران: دکتر سید ابراهیم رییسی زمان: سه شنبه ۲۵ خرداد مکان: مصلای بزرگ امام خمینی ره ساعت : ۱۸ 🔺️بار دگر از این سید بزرگوار حمایت خواهیم کرد🔺️ 🔷️نشر سراسری در تمام فضای مجازی🔷️ ✨🌹🍃🕊️✨
💐معرفت مهدوی💐 ☀️فواید امام 🌿‌ب) واسطه بقا و تداوم هستی 🔺جهان هستی پس از وجود یافتن، یعنی مرحله ابداع، وارد مرحله جریان و استمرار شده است. 🔺در این مرحله، آن چه از فیوضات الاهی به جهان هستی می‌رسد، از مجرای انسان کامل است. 🔺 انسان کامل در وهله اول، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و در وهله دوم، ائمه طاهرین علیه السلام. واسطه فیض باید همیشه در عالم باشد؛ زیرا اگر زمین از حجّت و واسطه فیض خالی بماند، به فرموده ی امام صادق علیه السلام : لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا». [۱] زمین اهلش را در خود فرو می‌برد. 🔺منظور از «حجّت» در این روایت، امام حی است و منظور از «ارض» تنها این کره خاکی نیست؛ بلکه مراد، کل عالم هستی است و این کلمه عنوان مشیر دارد. ---------- [۱]: الکافی، ج۱، ص۲۰۱ 📚آخرین منجی ✍قنبرعلی صمدی @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
سلام اى فرزند رسول خدا! تو از نسل پيامبر هستى، تو پسر رسول خدا هستى. شنيده ام كه گروهى گفته اند من نبايد تو را از نسل پيامبر بدانم، آن ها مى گويند: حسين، پسر دختر پيامبر است، او نوه دخترى پيامبر است. كسى كه نوه دخترى پيامبر است، از نسل پيامبر نيست! ولى من تو را فرزند پيامبر مى دانم، تو از نسل پيامبر هستى، تو پسر پيامبر هستى. اين باور من است و قرآن هم آن را تأييد مى كند. سخن بدون دليل نمى گويم. اكنون مى خواهم از قرآن دليل بياورم. من مى خواهم با آن كسى كه تو را فرزند پيامبر نمى داند سخن بگويم: ــ آيا اين آيه قرآن را شنيده اى: (ع)مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمانَ(ع). ــ آرى! اين آيه 84 سوره "اعراف" مى باشد. ــ تو مى توانى معناى آن را برايم بگويى؟ ـ خدا مى گويد كه داوود و سليمان(ع) از فرزندان ابراهيم(ع) هستند. ــ آيا مى دانى ادامه اين سخن خدا چيست؟ ــ (و زكريا و يحيى و عيسى)، يعنى زكريا و يحيى و عيسى(ع) از فرزندان ابراهيم هستند. ــ آيا مى توانى بگويى پدر عيسى(ع) كه بود؟ ــ چه حرف ها مى زنى؟ معلوم است، خداوند عيسى(ع) را از مادرش مريم(ع)(و بدون پدر) آفريد. ــ خوب. اگر عيسى(ع) پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهيم(ع)مى رسد، يعنى مادر او (مريم(ع)) با چند واسطه به ابراهيم(ع) مى رسد، پس معلوم مى شود قرآن، عيسى(ع) را (كه فرزند دخترِ ابراهيم(ع) است)، فرزند ابراهيم(ع) مى داند. اكنون مى خواهم بپرسم، چطور مى شود كه عيسى(ع)، فرزند ابراهيم(ع) باشد، امّا حسين(ع)، فرزند پيامبر نباشد؟ آيا فاصله مريم(ع)به ابراهيم بيشتر است يا فاصله فاطمه(ع) به پيامبر؟ مريم(ع) با چندين واسطه به ابراهيم(ع) مى رسد و خدا فرزند مريم(ع) را فرزند ابراهيم(ع) معرّفى مى كند، امّا فاطمه(ع)، دختر پيامبر است و بين او و پيامبر هيچ واسطه اى نيست، آيا باز هم مى گويى كه حسين(ع)فرزند پيامبر نيست؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دلم برایتان می‌سوزد که می‌خواهید غم از دست دادن جوان را تحمل کنید. درکتان می‌کنم ولی دوست دارم در جواب مردم بگویید که... شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
••• "جنگ‌امروز اسلحه‌نمۍخواد اسلحه‌اتـــ رو‌باید‌تـو مغزت پرورش‌بدۍ که‌بتونۍ‌تـودنیاۍمجازی بـا‌دشمن‌واقعی‌بجنگۍ توجبهه‌خودۍ‌نه‌اینکه‌گل‌به‌خودۍبزنی جنگــ این‌روزا‌نخبه‌مومن‌میخواد‌نه‌علافـــ تـو‌فضاۍمجازی... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 صدای فریاد آقای صابری با فریادم آمیخته شد .ضربه ی محکمی زدم . با تمام قدرتم . قفل فرمان من ، با همه ی سنگی اش درست در گودی کمرش نشست . اما ...چند قدمی عقب رفتم . قفل فرمان از دستم افتاد. نفهمیدم چطور شد که آخرین ثانیه آقای صابری پشت امیر چرخید و ... نگاهم روی صورت کبود شده اش رفت . دهانش از شدت درد تماما باز شد ولی حتی ناله نکرد. فریاد نزد . با صورتی کبود از بی هوایی ، خفه و آهسته گفت : _امیر . و امیر انگار بدتر از من گیج و منگ مانده بود . قدم به قدم از آن ها فاصله گرفتم .حتما چیزی نبود . نهایت شکستگی مهره های کمرش ...تا حالا که کسی با ضربه ی سنگین به کمر فوت نکرده ! این افکار در سرم بود که اقای صابری مقابل نگاه نگران من و امیر دو زانو روی زمین افتاد .آن لحظه حس کردم ، انگار با همان دیدن طرز سقوطش روی زمین ، متوجه خرد شدن مهره های کمرش شدم . دویدم . نفس های تندم و صحنه ای که از جلوی چشمانم پاک نمیشد ، و حتی صدای فریادهای بلند امیر ، ضربان قلبم را تند و کوبنده کرد. اهل دعوا نبودم . نیازی هم به دعوا نداشتم . همه بخاطر موقعیت زندگی ام اطرافم جمع می شدند .هیچ کسی تا آنروز برایم شاخ و شونه نکشیده بود. و این شاید اولین تجربه ی تلخ دعوایی بود که داشتم .امیر و حرف هایش ، آن غرور کاذب نگاهش یا آن تحقیر ذاتی که در کلامش نسبت به من داشت ،خیلی روی اعصابم بود. آشفته به خانه برگشتم . بی تاب و بیقرار . مضطرب و نگران . نفهمیدم چی شد ولی هرچه میشد باعث نگرانیم بود. این آشفتگی از چشم رامش هم دور نماند . -چیه رادوین ؟ -هیچی . -پس واسه چی اینقدر راه میری ؟ -هیچی سرم درد میکنه ... برو یه لیوان چایی برام بیار ...نه ...نه یه لیوان قهوه اسپرسو بریز. باقدم هایی آرام تا جلوی ورودی آشپزخانه رفته بود که مادر بلند از روی آخرین پله های دوبلکس حاشیه ی سالن گفت : -نه ... چیه اینقدر قهوه میخوری بدتره ....برو یه دوش بگیر یه دوساعتی بخواب لااقل . کلافه دستی به پیشانی پر دردم کشیدم : -خوابم نمیآد ...سرم درد میکنه . صدای رامش باز برخاست : _الان من چکارکنم ؟ قهوه بیارم یا چایی ؟ من گفتم : _قهوه . و مادر همزمان با من : _هیچی ... برو رادوین ... برو دیگه . همراه با فوت کشیده ای جواب دادم : _بابا خوابم نمیآد ولم کنید . مادر مکثی کرد .سمتم آمد و نشست طرف دیگر مبل : _از این دختره چه خبر؟ -چه خبر ... زندانه دیگه . -رضایت که ندادی ؟ -نه بابا رضایت چی ... مادر با آسودگی تکیه زد به مبل : _آفرین از خون پدرت نگذر ...حقشه باید قصاص بشه ... من یکی راضی نیستم که تو یا رامش کوتاه بیایید و راضی بشید ، گفته باشم هر کدومتون که راضی بشید ، حلالتون نمی کنم ... قید مادرتونو بزنید . اينهمه غیض از ارغوان که میدانستم مادر را به آرزوی دیرینه اش یعنی رهایی از جنجال ها و دعواهایش با پدر ، رسانده است ، برايم عجیب بود. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
**** درد و دل با شهدا  ****   دلنوشته برای شهدا سلام بر شما ای شهیدان راه حق سلام بر شما ای مجاهدان برای خون حسین (ع) دوباره کوچه کوچه دلم پر شده از عطر وجود شما کاش میشد در کنارتان بود.کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگ ها و ناپاکی ها و بدی های روزگار ما… کاش میشد دوباره حضورتان غبار از دل های آلوده یمان بزداید… کاش باز هم میزها سنگر شوند و لباس های مجلل…همان لباس های خاکی و زیبا دلم گرفته از این همه رنگ و ریا اصلا بهتر است ننویسم.دلم لک زده برای سادگی… برای نور خدا… برای  شهدا… و فقط میگویم این منم  در راه مانده ای بی پناه و پرو بال شکسته ای که بی حضورتان توان پرواز ندارد 🌹🌻🦋 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در سکوت شب🌚 ذهنمان را آرام کن😊 وما را در پناه خودت💞 به دور از هیاهوی🍃 این جهان بدار🌏 الهی شبمان را🌙 با یادت بخیر کن🙏 شبتون بخیر💫 ❤️🦋🌟🌙✨🦋❤️
ناب ترین ڪاناݪ هاے ایتا را دنبال کنید✅ ➖➖➖🔷🔶🔹🔸🔷🔶➖➖➖ 🔮همه چیز این جا آماده شده برای یه دنیای رنگی🌈 🎀 برای زیباترشدن شما😍 📌اگه دلت یه تنوع میخواد،با ما همراه شو💪 https://eitaa.com/joinchat/124780669C72c7ca01aa 🌟کانال نماز خیلیا رو نمازخون کرده eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab 🌟《تفسیرکوتاه‌وآسان {همراه بامسابقه و هدیه نقدی}》 eitaa.com/joinchat/1362690062C752fb4e28d 🌟ایــده های بانوان eitaa.com/joinchat/309329921C08037d5e04 🌟احادیث۱۴معصوم،تفسیرآیات‌قرآن eitaa.com/joinchat/2067857410C2adc10030d 🌟آشپزخانه ی من و تو eitaa.com/joinchat/317063169C2ceccdeddd 🌟حـس آرامـش بـا یـاد پـروردگار eitaa.com/joinchat/1993277442Ce1e0ec17d2 🌟مجموعه ای از داستان وحکایات آموزنده eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 🌟درمان اضطراب و استرس* روانشناسی رشد و موفقیت در زندگی eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237 🌟(بانــــــــــღــــــــو) با ترفندهای «زنـــــღــــــانه» زندگی تو حفظ کن√ eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb 🌟عـــاشـــقانــ مـــهــ♡ــــدی{عــج} eitaa.com/joinchat/3567648826C2e83eed008 🌟قلبی آرام با یاد خدا eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a 🌟♡آموزش گام به گام نقاشی رایگان♡ eitaa.com/joinchat/2020212752Cfd93523493 🌟چگونہ غیبـت نکنیــم!؟ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌟فتنـــه_های_آخـــرالزمان eitaa.com/joinchat/3596812291C5bffef7aba 🌟آموزش طبی حکیم خيرانديش eitaa.com/joinchat/3657826315C2a3b833fb4 🌟کلچینی ازنکته ها ارزنده ورمان درپروانه های وصال eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 🌟 ♡کانال آموزش نقاشی وکاردستی به کودکان ونوجوانان♡ eitaa.com/joinchat/456523794C65fe4146e6 🌟صوت‌ دلنشین نهج‌البلاغه"روزی شرح یک حکمت eitaa.com/joinchat/2855665682Cc04673bf9f 🌟برنامه ترک گناه، تفسیر زیبای قرآن، تلنگر، دلنوشته eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 🌟راهکارهای عزیزشدن نزدشوهــر بیا و ترفند های خانه داری رو یادبگیر eitaa.com/joinchat/3459514378Ca66f30224f 🌟گنجـــــهاے معنـــــوے eitaa.com/joinchat/3198681104C2fc8fb24a4 🌟ذکرهای گره گشای مجرب و درمان با قرآن eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 🌟تلنگر مذهبی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 🌟روز شمار ولادت حضرت امام رضا (ع) eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 🌟مسائل شرعی " "ویــژه مــتاهلین" eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 می خواهی روحت💁‍♂ را از ⛓ آزاد کنی، راهش اینجاست😎👇 eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 کانال مـــدافعان حرم☝️😍 ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ لیست ویژه24خرداد؛ @Listi_Baneri_110