eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
غروب پانزدهم ذى الحجّه است. ما هفت روز است كه در راه هستيم. اين جا منزلگاه "حاجِز" است و ما تقريباً يك سوم راه را آمده ايم. كمى آن طرف تر يك دو راهى است. يك راه به سوى بصره مى رود و راه ديگر به سوى كوفه. اين جا جاى خوبى است. آب و درختى هم هست تا كاروانيان نفسى تازه كنند. به راستى، در كوفه چه مى گذرد؟ آيا كسى از كوفه خبرى دارد؟ آن طرف را ببين! آنها گروهى از مردم هستند كه در بيابان ها زندگى مى كنند. خوب است برويم و از آنها خبرى بگيريم. ــ برادر سلام. ــ سلام. ــ ما از كاروان امام حسين(ع) هستيم. آيا شما از كوفه خبرى داريد؟ ــ نه، اين قدر مى دانيم كه تمام مرزهاى عراق بسته شده است. نيروهاى زيادى نزديك كوفه مستقر شده اند. به هيچ كس اجازه نمى دهند كه وارد كوفه شده و يا از آن شهر خارج شود. همه، نگران مى شوند. در كوفه چه خبر است؟ اهل كوفه براى ما نامه نوشته اند و ما را دعوت كرده اند. پس آن نيروها براى چه آمده اند و راه ها را بسته اند؟ حتماً مى خواهند از آمدن لشكر يزيد به كوفه جلوگيرى كنند و به استقبال ما بيايند تا ما را با عزّت و احترام به كوفه ببرند. راستى چرا كوفه در محاصره است؟ چرا همه چيز اين قدر عجيب به نظر مى آيد؟ كاش مى شد خبرى از كوفه گرفت. از آن وقتى كه مسلم براى امام نامه نوشت، ديگر كسى خبرى از كوفه نياورده است. امام تصميم مى گيرد كه يكى از ياران خود را به سوى كوفه بفرستد تا براى او خبرى بياورد. آيا شما مى دانيد چه كسى براى اين مأموريّت انتخاب خواهد شد؟ اكنون كه راه ها به وسيله دشمنان بسته شده است، فقط كسى مى تواند به اين مأموريّت برود كه به همه راه هاى اصلى و فرعى آشنا باشد. او بايد اهل كوفه باشد و آن منطقه ها را به خوبى بشناسد. چه كسى بهتر از قَيْس اَسَدى! او بارها بين كوفه و مكّه رفت و آمد كرده و پيام هاى مردم كوفه را به امام رسانيده است. نگاه كن! قيس دو زانو خدمت امام نشسته است. امام قلم و كاغذى را مى طلبد و شروع به نوشتن مى كند: "نامه مسلم به من رسيد و او به من گزارش داده است كه شما همراه و ياور من خواهيد بود. من روز سه شنبه گذشته از مكّه بيرون آمدم. اكنون فرستاده من، قيس، نزد شماست. خود را آماده كنيد كه به خواست خدا به زودى نزد شما خواهم آمد". امام نامه را مهر كرده و به قيس تحويل مى دهد تا آن را به كوفه ببرد و خبرى بياورد. قيس نامه را بر چشم مى نهد و آماده حركت مى شود. امام او را در آغوش مى گيرد و اشك در چشمانش حلقه مى زند. او سوار بر اسب پيش مى تازد و كم كم از ديده ها محو مى شود. حسّ غريبى به من مى گويد كه ديگر قيس را نخواهيم ديد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
😍 صمیمیت در چشمانت موج می‌زند و نیلوفر جاذبه‌ات سرشار از شاخه های تواضع و فروتنی‌ست که من را به سویت می‌کشاند @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ روز سفر فرا رسید ازخوشحالی درپوست خودنمیگنجیدم... راهی فرودگاه شدیم,هرچه اطرافم رانگاه کردم,ازاون ابلیس خبیث خبری نبود,گمان کردم دیگر نبینمش,اما اشتباه فکرمیکردم ,دریافته بود ماانسانها باخواست خودمون این ابلیسها رابه زندگیمان راه میدهیم وتا انسان ابلیس صفت باشد ,رد پای این شیاطین هم هست. رسیدیم به شهرنجف, شهرگوهروصدف, شهراعتباروشرف, شهرعشاق وهدف, شهرملایک صف به صف... نه تنها حال من بلکه حال پدرومادرم هم قابل گفتن نبود لحظه شماری میکردیم برای رسیدن به حرم ... نزدیک اذان ظهر حرکت کردیم به سمت حرم برای زیارت ونماز... گنبدی طلایی چشمم رامینواخت,پابه صحن حرم که گذاشتیم,درون غلغله ی جمعیت این چشم بود که شیرین زبانیها میکرد واین اشک بود که اظهاروجود مینمود,مهری عجیب بردلم حس میکردم,مهری ازپدری مهربان برفرزندگنهکارش,احساسم قابل گفتن نبود....گریه کردم برغربت مولایم علی ع ,برظلم هایی که به آل طه شد,برغربت مذهبم شیعه ,برظلمهایی که توسط خناثان درلباس دین به مذهب سراسرنورم وارد میشود,گریه کردم برای گناهانم.وبرای رهایی از دست ناپاکیها.... زیارت ونماز باحالی معنوی به اتمام رسید چون نیت کرده بودیم ازنجف تاکربلا پیاده برویم ,باید به همین زیارت کوتاه ودل انگیز بسنده میکردیم.... قادربه خداحافظی نبودم,روکردم به گنبد طلایی مولا وبازبان بی زبانی گفتم:حال بچه ای دارم که به زور از پدرش جدایش میکنند مولای عزیزم به جان مادرم زهراس قسمت میدهم, مرا بار دیگر به این مکان فراخوان...... اشک درچشم سفرعشق راشروع کردیم.... به به چه سفری بود وچه حلاوتی بروجودمان مستولی شده بود... اینجا فقط عشق بود وعشق بود وعشق... اینجا مردمانش همه ی داروندارشان را فدایی خون خدامیکردند,یکی بالیوانی آب,یکی با ماهیهایی که ازشط صید کرده بود,یکی با گوشت گوسفندان گله اش,یکی با حلوایی که ازتنها درخت نخل خانه اش درست کرده بودو....پیرمردی رادیدم که از مال دنیا بهره ای نداشت اما سوزن به دست باکوک برکفشهای زایران حسین ع توشه ی آخرت جمع میکرد... پیرزنی تنها اتاق زندگیش رامیهمانخانه ی زوار کرده بود تا دمی درآن بیاسایند وازاین میهمانخانه ,آسایش عقبا رابرای خود میخرید... هرچه میدیدی عشق بود وعشق بود....ازهرطرف نوای لبیک یاحسین بر آسمان بلند میشد... پدرم هرازگاهی برمن نگاهی میافکند تا ببیند از هرم عشق این عشاق ,زبان الکن من بازشده یانه...پدرم بااعتقادی محکم میگفت: هما من تورااز حسین ع دارم ومطمینم شفایت هم ازارباب میگیرم سفرعشق به اخرین قدمهایش میرسید,نزدیکیهای کربلا بودم که صدای خنده ی کریه ان ابلیس درگوشم پیچید ,به اطراف نگاه کردم,وااای خدای من درنقطه ای دورتر جمع ابلیسان جمع بود...میخواستم ببینم انجا چه خبراست؟ دست مادر رارها کردم وباسرعت به ان طرف حرکت نمودم.. پدرومادرم دوان دوان پشت سرم میامدند... رسیدم به اون هاله ی سیاه رنگ ,دوتا زن محجبه بودند دستشان کاغذی بود برای تبلیغ چیزی,اطرافشان مملواز شیاطین کریه المنظر ,روی کاغذ راخواندم واااای خدای من تبلیغ برای کلاسهای عرفان حلقه..... توپیاده روی اربعین؟!! چقد اینها شیاطین انسان نمای کثیفی هستند،ازاعتقادات پاک ومذهبی مردم سواستفاده میکنند. ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
‌🌷مهدی شناسی ۲۳۰🌷 🌹... و قادة الامم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 ⚪️ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕر امم ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ اهل بیت، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺖ‌ﻫﺎ را ﭼﻪ ﺍﻣﺖ‌ﻫﺎﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭼﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ و ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﻗﺎﺋﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ⚪️ﺣﺘﯽ ﻗﺎﺋﺪ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ بودند ﮐﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ ﻋﯿﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ. ‌ ⚪️ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺯﻧﯿﺪ؟! ⚪️در مورد ﯾﮏ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻞ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﺶ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾیم ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ. ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﺎ ﻧﺒﻮﺩ؟ ﺑﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺧﺎﮎ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺧﺎﮎ ﺑﻮﺩ. ﻗﺎﻟﺒﺶ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﺐ گل.پس بوده. ⚪️ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﺐ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ. ﻣﺎ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺧَﻠَﻘَﻜُﻢُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍَﻧْﻮﺍﺭﺍً ﻓَﺠَﻌَﻠَﻜُﻢْ ﺑِﻌَﺮْﺷِﻪِ ﻣُﺤْﺪِﻗﻴﻦ. ⚪️ﺁﺩﺭﺱ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ.ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ؟ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﻣﺎ آن ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺎﻧﺪ... 🌕نور امام مهدی علیه السلام مانند نور ماه است.ﺷﺐ ﻣﯽ‌ﺭﻭیم ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﯾا. ﺁﺏ‌ﻫﺎ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ و ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ.ﺟﺰﺭ ﻭ ﻣﺪ ﺍﺳﺖ.ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﺎﻝ ﭼﯿﺴﺖ؟ 🌕ﻣﺎﻝ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ آب ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺳﺎﺣﻞ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺎﻧﺪ. 🌕اﻣﺎم زمان علیه السلام ﺣﮑﻢ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺍرند ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ساحل حق مي کشند. 🔴ﺁﺏ ﻟﺠﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﺩ،ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ.ﭘﺎﮐﺶ و ﺯﻻ‌ﻟﺶ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺭﺵ ﻣﯽ‌ﮐند. 🔴امام مهدی علیه السلام ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺏ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ایشان ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ،ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻ‌ﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ... 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام دوستان عزیزم شبتون بخیر 💖🌹از تک تک دوستان عزیز عذرخواهی میکنم بابت این که نتونستم امروز در خدمتتون باشم💖💖💖 @Yare_mahdii313
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ این نامردهاازحساسات پاک ودینی مردم سواستفاده میکنند وبه اسم عرفان وخداشناسی مردم ساده را به اوج شیطان پرستی آلوده میکنند... خونم به جوش آمد... اختیارازکف دادم وبه طرف یکی ازمبلغین حمله کردم ...زدم وزدم باتمام توانم ضربه میزدم. پدرومادرم به خیال اینکه باز جنی ودیوانه شده ام ,دستهام راگرفتندواز داخل جمعیتی که دورمان راگرفته بودند ,بیرونم کشیدند. بااشاره به طرف ان دوتا زن صداهای نامفهومی ازگلوم خارج میشد اما نمیتونستم منظورم رابه اطرافیان بگویم. تا خودکربلا ,پدرومادرم دوطرفم راگرفته بودند. رسیدیم به وادی نینوا به آن دشت بلا به مأمن شهدا به عطری آشنا به آرزوی عاشقا به شهرگریه ودعا به سرزمین پاک کربلا.... چشمم به گنبد آقا افتاد ,بابا زد توسرش گفت ارباب گدا اوردم گدا...دختری مجنون اوردم برای شفا... یک لحظه محوگنبدشدم,نوری عجیب بربدنم نشست,دستم راگذاشتم روسینه ام وگفتم: السلام علیک یا ثارالله,السلام علیک یا مظلوم,السلام علیک یا غریب... سلام اقای خوبیها,اقا بااین همه عاشق ,مثل پدربزرگوارتان علی ع هنوز غریبید, اقا اسلام غریب شده, اقا مذهب شیعه که به خاطرش خونتان رافداکردید غریب شده, آقا پیغمبر غریب شده, آقا به خداااا... خدا غریب شده وغربت مهرحک شده ایست برجبین شیعه و تاظهور منتقم کربلا,مولای دنیا,حامی ضعفا,مهدی زهراس باقیست پدرومادرم از شیرین زبانی دخترک لالشان متعجب شده بودند وناگاه هردوبه سجده ی شکر افتاند... دوسال از زمانی که گرفتارعرفان حلقه شدم وسپس خود را آزاد نمودم میگذرد.... شکرخداقدرت تکلم خودم رابدست آوردم وترم بعدازن موضوع ,سردرس ودانشگاه برگشتم ولی به خاطر اتفاقات گذشته,یک جور حساسیت به دیدن خون پیداکرده بودم,پس رشته ی تحصیلی ام وحتی دانشگاهم را عوض کردم چون رتبه ی تک رقمی کنکور را آورده بود درتغییررشته کمی آزادتر بودم پس رشته ی,شیمی هسته ای را انتخاب نمودم . درطول این دوسال قران را به طورکامل حفظ کردم ونیروی روحی خودم راتقویت نمودم ,آقای موسوی که خیلی ازموفقیتهام رادراین زمینه مدیون اوهستم,بسیار تعریف وتمجیدمیکند ومیگویید درزمینه ی مسایل معنوی برای خودت استادی شدی دخترم... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
شبتون حسینی التماس دعای فرج از همگی دوستان عزیزم 💖💖💖 🖤🌙✨🌟🖤
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ چه شودکه نازنینا،رُخ خود به من نمائی به تبسّمی،نگاهی،گرهی ز دل گشائی به کدام واژه جویم،صفت لطیف عشقت که تو پاک تر از آنی که درون واژه آئی #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌸 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ بعداز برگشتن از سفرمعنوی و پربرکت کربلا,اقای محمدی,باهام تماس گرفت وقرارحضوری گذاشتیم. اقای محمدی گفت: روز عاشورابه محل اجتماع مسترها حمله میکنند,تعدادی فرار وتعدادی به دام میافتند,بیژن سلمانی هم جز دستگیرشدگان بوده,مثل اینکه ازمسترهای اصلی این حلقه میباشد وفریبهای برنامه ریزی شده راکه براانجمنشان مهم قلمداد میشده ,توسط این ادم ابلیس صفت صورت میگرفته,وکارهای,ساده تر رامسترهای نوپا انجام میدادند. اقای محمدی گفت: هرچه درباره ی سر رشته ی انجمنشان سوال میکردیم ,جواب نمیدادند,جلسه ی دوم بازجویی که قراربود بازپرس زبده ی پلیس از سلمانی بازجویی کند,متاسفانه قبل ازبازجویی خودش را حلقه اویزمیکند وبه درک واصل میشه واین نشان دهنده ی این است که سلمانی اطلاعات مهمی داشته که برای,لو نرفتن ان دست به خودکشی زده... اقای محمدی به من تاکید کرد: چون شما از طرف انجمنشان انتخاب شدید احتمالا دوباره به سراغتان خواهند آمد وسفارش کرد به محض اینکه احساس کردی کسی مشکوک است به مااطلاع دهید. تا الان که هیچ برخورد مشکوکی باکسی نداشتم,امیدوارم بعدازاین هم نداشته باشم. امروز دوتا فرمول جدید که بوسیله ی ان میشود دوتا داروی شیمیایی ومورد نیاز بیماران راتولید کرد,تمام نمودم,مدتها بود روی این دو فرمول کارمیکردم ,امروز میخواهم به یکی ازاساتید به نام ابراهیمی ,ارایه دهم... دل تو دلم نیست ,امیدوارم زحمتهام مثمر ثمر باشد... فرمولها رابردم اتاق استاد ابراهیمی,سلام استاد... وااای خدای من این کیه دیگه؟استادابراهیمی نبود درهمین حین از پشت سرم صدای استاد امد سلام خانم سعادت ,بفرمایید گفتم:استاد این فرمولها خیلی روشون زحمت کشیدم ,استاد یک نگاهی به من ویک نگاه به برگه کردوگفت:خانم سعادت ,احسنتم نشان دادی که از تبار ابن سینایی وادامه داد:من اینارا بررسی میکنم (به طرف اون اقاهه که داخل اتاقش بوداشاره کرد)درضمن آقای معینی تازه ازخارج تشریف اوردند ودراینجورموارد مهارت خاصی دارند. نگاهم افتاد سمت اقای معینی وااای بلابه دور,توچشماش آتیش دیدم, درست مثل دوسال پیش زمانی که سلمانی رادیدم,ناخوداگاه زیر لبم شروع کردم به خواندن ایت الکرسی... چهره ی معینی درهم ودرهم میشد... امد نزدیکم وگفت: علیک سلام خانم سعادت!!! من سلام نکرده بودم ,سرم راانداختم پایین وگفتم: ببخشید یه کم هل شدم,سلام استاد.. معینی امد نزدیکتروگفت: امیدوارم کشفیاتتان مثل خودتون دافعه نداشته باشه،خدااای من یعنی واقعا اینم حس کرده قران خوندن من را... دیگه مطمین شدم ,اینم یه جورایی به شیطان پرستان ربط دارد. ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بهترین سکانس‌های فیلم خداحافظ رفیق... دلم گرفته... دلم آسمون می خواد😭 پیشنهاد دانلود👌 اللهم الرزقنا شهادت @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
💐💐💐💐💐💐💐 ❣سلام مولای من،سلام ای یاور شیعیان 🌹این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور 🌹پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم 🌹سالها منتظر سیصد و اندی مرد است 🌹آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم 🌹اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید 🌹به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم..😔 @shohada_vamahdawiat
💢توی مأموریت گفت اگر شهید شدم با همین درجه ها خاکم کنید 🔹دنبال شرور سابقه دار بودیم لباس راهور پوشیدیم تا شناخته نشیدیم گفت اگر شهید شدم با همین درجه ها خاکم کنید، توی همون عملیات تیر خورد. 🔹 شهید مدافع وطن @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۲۳۱🌷 🌹... و اولیاء النعم...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸زنبورهای عسل اگر بخواهند به ﻋﺴﻞ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻫﻢ هست، ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﻞ‌ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮔﻞ‌ﻫﺎ ﺳﺮ ﺧﻢ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺴﻞ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭ ﺷﻔﺎ ﺑﺨﺶ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. 🌸 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻫﻢ ﺭﺍﻩ هست.ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪ!ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺖ‌ﻫﺎ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ،ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﺴﻞ ﻣﯽ‌ﺭﺳﻨﺪ،ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﻋﺴﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻔﺎ ﺑﺨﺶ ﻧﯿﺴﺖ. ﺯﯾﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ. 🌸 ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﯼ طبیعی و حقیقی ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻨﻌﻢ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. 🌸ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺟﻤﻊ ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺎﺣﺐ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻟﮏ.ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ. 🌸امام مهدی علیه السلام ولی نعمت ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﯾشان است. 🌸ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾشان ﺑﺮویم ﺯﻧﺪﮔیمان ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🌸ﺳﺮﺍﻍ ﺍمام زمان ﻫﻢ ﻧﺮﻭیم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺁﻥ ﻋﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ... 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🕊 یکی از دوستان صمیمی این شهید در خاطره ای از وی تعریف کرد: دوستم شهید علی الهادی علاقه ی زیادی به شهید «احمد مشلب» داشت. این شهید اهل شهر نبطیه لبنان بود. علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و این طور تعریف کرد: یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم. از او پرسیدم شما شهید احمد مشلب هستی؟ گفت: بله، گفتم از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزو شهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین می کند بنویسی. شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست؟! گفتم:علی الهادی! شهید احمد مشلب گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد. اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد به شهادت رسید. @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ببين چه جاى سرسبز و خرّمى! درختان فراوان، سايه هاى خنك و نهر آب. اين جا خيلى با صفاست. خوب است قدرى استراحت كنيم. همه كاروانيان به تجديد قوا نياز دارند. امام دستور توقّف مى دهد و كاروان به مدّت يك شبانه روز در اين جا منزل مى كند. نام اين مكان "خُزَيْميّه" است. ما ده روز است كه در راه هستيم وامشب شب هجدهم ذى الحجّه است، خداى من! داشتم فراموش مى كردم كه امشب، شب عيد غدير است! همان طور كه مى دانى، رسم بر اين است كه همه مردم، روز عيد غدير به ديدن فرزندان حضرت زهرا(س) بروند. ما فردا صبح بايد اوّلين كسانى باشيم كه به ديدن امام حسين(ع) مى رويم. هوا روشن شده است و امروز عيد است. همسفر خوبم! برخيز! مگر قرار نبود اوّلين نفرى باشيم كه به خيمه امام مى رويم. با خوشحالى به سوى خيمه امام حركت مى كنيم. روز عيد و روز شادى است. آيا مى شنوى؟ گويا صداى گريه مى آيد! كيست كه اين چنين اشك مى ريزد؟ او زينب(س) است كه در حضور برادر نشسته است: ــ خواهرم، چه شده، چرا اين چنين نگرانى؟ ــ برادر، ديشب زير آسمان پر ستاره قدم مى زدم، كه ناگهان از ميان زمين و آسمان صدايى شنيدم كه مى گفت: "اى ديده ها! بر اين كاروان كه به سوى مرگ مى رود گريه كنيد". امام، خواهر را به آرامش دعوت مى كند و مى فرمايد: "خواهرم! هر آنچه خداوند براى ما تقدير نموده است، همان خواهد شد". آرى! اين كاروان به رضاى خدا راضى است. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می‌خوای ؟"جوان که سرش رو پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: "بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی می‌شه"  ابراهیم جواب داد: "پدرت با من، حاجی رو من می‌شناسم. آدم منطقی وخوبیه". جوان هم گفت:"نمی‌دونم چی بگم ، هر چی شما بگی"، بعد هم خداحافظی کرد و رفت.  بعد از نماز مغرب و عشاء، ابراهیم در مسجد با پدر اون جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج رو داشته باشه و همسر مناسبی هم پیدا بکنه باید ازدواج کنه و گرنه اگه به حرام بیفته باید پیش خدا جوابگو باشه. و حالا این بزرگترها هستن که باید جوان‌ها را در این زمینه کمک کنن. حاجی هم حرفهای ابراهیم رو تأیید می‌کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم‌هاش رفت تو هم.  ابراهیم پرسید:"حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟" حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: "نه!" فرداي آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...  یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار برمی‌گشت شب بود و آخرکوچه چراغانی شده بود، لبخند رضایت بخشي بر لبان ابراهیم نقش بسته بود.رضایت بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده بود. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می‌دانند @shohada_vamahdawiat
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست  مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست  آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست  بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست  باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست التماس دعا... @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ از دوسال پیش ,گاهی اوقات شبحی از,اجنه اطراف بعضی اشخاص میدیدم وفقط به اقای موسوی این حالتها را گفته بودم.اقای موسوی میگفت:این خیلی طبیعی شما وارد این حلقه شدید بعدش موفق به تهذیب نفس وعرفان واقعی شدید ,اگر چهره ی واقعی افرادهم ببینید کار شاقی نیست... البته من چهره ی واقعی افراد رانمیدیدم ,حاج اقا موسوی به من لطف داشتند . از اتاق استادابراهیمی امدم بیرون وراهی خانه شدم. دم در دانشگاه دیدم کسی پشت سرم صدام میزنه.. برگشتم .....وااای اینکه معینی هست... یعنی چکار داره؟؟ برگشتم با غرور خاص خودم گفتم:بله ,بفرمایید؟؟! معینی:ببخشیدمزاحمتون شدم,حقیقتش یه موضوع را میخواستم خدمتتون عرض کنم. من:بفرمایید؟! معینی:راستش ما یک انجمن داریم که همه ی اعضاشون جز نخبه های دنیا هستند,نه تنها از ایران ,بلکه از تمام دنیا ,نخبه ها رادورهم جمع کردیم اگر شما مایل باشید ,میتونم عضوتون کنم؟ خداییش وقتی حرف میزد چندشم میشد ازش یه جورایی شیطان درونش ,مرا دفع میکرد... بهش گفتم:ببخشید من یه کم غافلگیر شدم اگر امکان داره برای تصمیم گیری یک چندروز به من فرصت بدهید. معینی:بله,بله,حتما ,این کارت منه ,اگر تصمیمتون مثبت بود مرا مطلع کنید,فقط خانم سعادت این موضوع بین خودمون باشه...اشکال نداره؟؟ گفتم:مگه چیزه مخفی هست که بین خودمون باشه؟ با خنده خداحافظی کردگفت: من به شما اطمینان دارم. رسیدم خانه,مامان رفته بود سرکارش,باباهم که نبود. این موضوع برام خیلی مشکوک بود...انجمن ...نخبه.....دنیا....ومهم تراز,همه اون اتیش چشماش. شماره ی سرکار محمدی راپیدا کردم وگرفتمش... _:الو بفرمایید؟ من:الو ,سلام,آقای محمدی؟؟ _:بله بفرمایید شما؟ من:خانم سعادت هستم ,دوسال پیش برا خاطرعرفان .... محمدی:بله,بله,یادم آمد,حالتون چطوره؟ بفرمایید امرتون؟ من:ببخشید اقای محمدی ,امروز بایکی برخورد کردم که فک میکنم مشکوک بود ,گفتم شما رادرجریان بگذارم. اقای محمدی با یک شوق خاصی توصداش گفت:راست میگی؟ چه عالی,لطفا اگر میشه حضوری تشریف بیارید...بعدش یه لحظه مکث کردوگفت:نه ,نه شما نیایید اینجا شاید تحت نظر باشید,تمام چیزی راکه دیدی روی کاغذ بنویس وبده دست پدرتون ماخودمون یه جوری از دست ایشون میگیریم. من:چشم ,حتما.. خدانگهدار... محمدی:خداحافظ ... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
﷽❣ ❣﷽ تا نقش تو هست نقش آيينه ما بوي خوش گل نشسته در سينه ما در ديده بهار جاودان مي شکفد با ياد تو ای اميد ديرينه ما @shohada_vamahdawiat
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ برای اقای محمدی؛ همه چیز رانوشتم,اما از اتیشی که دیدم چیزی نگفتم ,اخه میترسیدم باورنکنه مسخرم کنه. بابا از سرکار اومد,بهش گفتم چی شده و.. بابا گفت:دخترم دوباره مشکل برات درست میشه,هاا گفتم :بابا توسفر کربلا با امام حسین ع عهد کردم تا اینا را رسوا نکنم از پا ننشینم,الان فک کنم وقت وفای به عهد رسیده. بااین حرفم,اشک توچشمای بابا حلقه زد ودیگه مخالفتی نکرد. شب بابا امد توخونه ویک کاغذ دادبهم وگفت:اقای محمدی داده برات. کاغذوبازکردم,بعداز سلام وعلیک ,اکیدا سفارش کرده بود که به هیچ وجه مشکوک رفتار نکنم واونا متوجه نشن من به کسی راجب این موضوع صحبت کردم. اقای محمدی نوشته بود:باهاشون همکاری کن و طوری برخوردکن که باهاشون هم عقیده هستی.وهیچ ترسی به خودت راه نده چون نیتت خیره ,خدا حامیت هست وبعدازخدا ما هم برای محافظت از شما ,نامحسوس مأمور میزاریم. فقط تا میتونی تو دلشون جا کن وتوعمق انجمنشون نفوذ کن... فردا رفتم دانشگاه,مثل قبل عادی بود,اما با معینی تماس نگرفتم,دوست داشتم یه چندروز بگذره تا فک نکنه نقشه ای درسر دارم. بعدازکلاسا رفتم دفتر ابراهیمی,استاد تا من را دید گفت:دختر تو.اعجوبه ای,یکی از فرمولات رابررسی کردم,تااینجا که اشکالی نداشته,اگر بخواهی با دکتر معینی روش کارکنیم؟؟ گفتم:استاد اگرامکان داره خودتون بررسی کنید. استاد:مشکلی نیست,حتما.. میخواستم برم خونه,بابا دو ماهی,بود برای من, پراید خریده بود ,تا امدم سواربشم دیدم ,اه دوتا چرخش پنجره.. حالا چیکارکنم؟! کدوم نامردی اینا راپنچر کرده؟ من که پنچرگیری بلد نیستم ,بعدشم یه زاپاس بیشترندارم. همینطور که باخودم کلنجارمیرفتم,دیدم یه شاسی بلند برام بوق میزنه.. باخودم گفتم:اراذل واوباش, لااقل از همین چادرم شرم کنید... دیدم نه بابا ,بوق ماشین راسوخت,میخواستم بهش تند بشم ودعواش کنم ,تا نگاه کردم دیدم ای وای معینی هستش. سرم راانداختم پایین وگفتم:ببخشید یکی ماشینم راپنچر کرده.. معینی:خوب بهتر,یه سعادت نصیب ما میشه در خدمت یک نخبه باشیم.. گفتم:نه ممنون,تاکسی میگیرم.. معینی:خواهش میکنم خانم سعادت ,تشریف بیارید ,میرسونمتون. من که از خدام بود زودتر ته وتوی ماجرا را دربیارم. باکلی خجالت سوار شدم. ومعینی انگار به هدفش رسیده لبخندی شیطانی زد وراه افتادیم... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ❣السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) 💐 هر صبح که بلند می شوم ... آراسته رو به قبله می ایستم و می گویم: " السلام علیک یا ابا صالح المهدی " و وقتی به این فکر می کنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است ... قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود .. اللهم عجل لولیک الفرج🙏 @shohada_vamahdawiat
💢گوش به فرمان ولایت فقیه 🔹ما مثل یک روح در دو بدن بودیم. ازکودکی باهم بزرگ شدیم، باهم به مدرسه می رفتیم و ورزش می کردیم. محمدعلی عاشق امام (رحمه) بودند؛ از همان بچگی خیلی به نظام علاقه داشت و قصد داشت وقتی بزرگ شد وارد نظام شود و خدمت کند. 🔹اطمینان دارم که اگر محمدعلی دراین اوضاع اقتصادی فعلی زنده بود حتما به همه توصیه می کرد که صبر پیشه کنند، گوش به فرمان ولایت فقیه باشند و خداوند را همیشه و درهمه حال در نظر داشته باشند. ➥ @shohada_vamahdawiat
سوریه نرفته‌اے..!؟ باشد قبول🙂 اما در کوچه و بازار این سرزمین هم میشود شد💪🏽 آرے آن هنگام که در اوج جوانی چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی 🙃 آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌️🏻... 💔 آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻‍♂... ✨ آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃 😍 یک نکته☝️🏻 "در جوانی پاک بودن شیوه‌‌ی پیغمبری است" @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
‌🌷مهدی شناسی۲۳۲🌷 🌹... و اولیاء النعم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﻧﻌﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺣﺲ ﺩﺍﺭﯾﻢ.ﺣﻮﺍﺱ ﭘﻨﺞ ﮔﺎﻧﻪ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ،ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ،ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ،ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ،ﭼﺸﺎﯾﯽ ﻭ ﺑﺴﺎﻭﺍﯾﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻻ‌ﻣﺴﻪ.ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﺱ ﺟﺰ ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻧﺪ. 🔷ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ در چشم و ﭼﺸﻢ ﻫﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩ و در سر ﺍﺳﺖ.ﮔﻮﺵ ﻫﻢ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩ. ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ و ﻣﺤﺪﻭﺩ و ﺩﺭ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ. ﭼﺸﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ. 🔷ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺣﺲ ﺑﺴﺎﻭﺍﯾﯽ ﻭ ﻻ‌ﻣﺴﻪ ﺍﺳﺖ.ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﭘﻮﺳﺖ ﺳﺮ ﺗﺎ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺲ ﻻ‌ﻣﺴﻪ ﺍﺳﺖ.ﺣﺲ ﮔﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺮﻣﯽ‌ﻫﺎ ﻭ ﻟﻄﺎﻓﺖ‌ﻫﺎ ﺍﺳﺖ. 🔷پس ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﺑﻪ ﻤﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﭼﻤﻦ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﻪ ما ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﯾﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ‌ﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﻭ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم ﺍﯾﻦ ﻧﺮﻣﯽ و ﻟﻄﺎﻓﺖ ﯾﮏ ﺣﺎﻟﺖ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. 🔷روی ﭘﺎﺭﭼﻪ‌ﯼ ﻣﺨﻤﻠﯿﻦ ﻭ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﺎ ﮐﻔﺶ ﻧﺮﻡ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺬﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ﯾﺎ ﭘﯿراﻫﻦ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ لذت می برد. ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺯﺑﺮﯼ، ﺧﺸﮑﯽ و ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ.ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺳﻤﺒﺎﺩﻩ ﺑﮑﺸیم با طبع ما ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ. 🔷ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺳﻬﻮﻟﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻟﻄﺎﻓﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﻌﻮﻣة ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺮﻣﯽ ﻭ ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺎﻋﻢ ﮔﻔﺘﻪ می شود. 🔷پس منظور از نعمة در فراز اولیاء النعم هر چیز نرم و لطیفیست که با طبع انسان سازگاری دارد. 🌿ﻧﻌﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻪ ﻟﺬﺕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ و ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﯼ ﺧﻮﺷﯽ او ﺑﺎﺷﺪ. 🌿 ﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ امام مهدی علیه السلام ولی نعمت ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﻝ و حالت ﺧﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫیم،ﻧﺰﺩ ﺍﯾشان ﺍﺳﺖ. 🌿 ﺍﮔﺮ می خواهیم ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟذت ببریم،لذت و خوشی در عالم بی صاحب نیست.صاحبش هم امام زمان عج الله فرجه است.ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾشان ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻟمان ﺧﻮﺵ ﺷﻮﺩ... 🦋💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم،چرا که آینده ممکلت به کسانی سپرده می شود که شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند! وقتی می دید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند،به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد. می گفت:بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس و خصوصا دبیرستانها باشند! برای همین،کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت،با حقوقی کمتر! اما به تنها چیزی که فکر نمی کرد مادیات بود.می گفت:روزی را خدا می رساند.برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد.به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد.دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان(منطقه 14)و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم(منطقه15)تهران. تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد.از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت!حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود! یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد.با من صحبت کرد و گفت:تو رو خدا،شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!گفتم:مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت:حقیقتش،آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! ادامه دارد.... @shohada_vamahdawiat
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ رو کردم به معینی وگفتم: شما برای من یه جورایی آشنا بودید ,انگار من را یاد یه شخصی میانداختید. معینی:نمیدونم,امیدوارم اون شخص براتون عزیز باشه,اما من یک حس غریبی نسبت بهتون داشتم ,یک حس نچندان خوب. تودلم گفتم مثل من,حس تنفر دارم منتها الان مصلحت نیست بیان کنم. معینی:اول بگو من تورا یاد کی میاندازم؟؟ دوم بگو به پیشنهادم فکرکردی؟؟ موقعیت عالی هست که نصیب هرکسی نمیشه,امیدوارم شما این موقعیت را ازدست ندهید. گفتم:آیا میتونم بهتون اعتماد کنم؟؟اخه یه جورایی رازه... (من میخواستم ببینم ایا درحدسم اشتباه نکردم) معینی:حتما,حتما,من به کسی بازگو نمیکنم ,مطمین باشید... من:راستش,راستش...بایک اقایی یه جورایی ازدواج کرده بودیم ,یعنی نه به طور مرسوم,بلکه کاینات مارا به زن وشوهری قبول کرده بودند..اما متاسفانه دوسال هست مفقودشده وازش نشانی ندارم,من در اولین نگاه شما به یاد ایشون افتادم. نفس عمیقی کشیدوگفت:پس خداراشکر یاد شخص عزیزی افتادید... من:ببببله....(خبرنداری چقد عزیزه) معینی:ببینم یعنی چه کاینات شمارا به همسری هم قبول کرده بودند... من:یعنی ما به این درک رسیده بودیم که از جان ودل همدیگه رادوست داریم پس از ازل تا ابد ما زن وشوهر بودیم معینی:چه جالب حرفهای عرفانی میزنید دراین عرفان تاکجاها پیش رفتید؟؟ من:قول میدهید به کسی نگویید؟؟ معینی:بله ,حتماااا من:راستش شعورکیهانی درمن حلول پیدا کرده ,من الان چندتا محافظ ماورایی دارم. معینی:پس این کشفیات هم شاید ازکمک شعورکیهانی باشه ؟درسته؟؟ من:احتمالاا معینی:حالا که اینقد راحت سفره ی دلت رابرام باز کردی منم میتونم بهت اعتمادکنم,چون تو هم از جنس خودمی,منم چندین سال پیش به این عرفان متوسل شدم وبه جاهای خوبی هم رسیدم,اما الان به هسته ی اصلیش وصلم,این اتصال وارتباط دیگه برام بچه بازی شده... کاش شما ,مجرد بودیددد,اما ..... من:هسته ی اصلی؟! معینی:اگر دعوتم رابپذیری ,بهت میگم من:بدم نمیاد همنشین نخبه ها بشوم. معینی:ممنون, حالا میفهمم چرا اول بار قوه ی دافعه داشتم به شما... من:جددددی؟چرا؟؟ معینی:چون ابتدا بادیدن چهره ی زیبایتان ,ارزو کردم که کاش مال من بودید اما حالامتوجه شدم قبلا کاینات شمارا برای دیگری انتخاب کردند,واین قوه ی دافعه برای این بود تا به من بفهماند شمامتعلق به دیگری هستید. پیش خودم گفتم:اره جون مادرت توراست میگی,نمیدونی چه آشی برات پختم جناب عارف ,عاشقققق... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
﷽❣ ❣﷽ گل نرگس نظری‌کن کہ جهان‌بیتاب است روز و شب چشم همہ منتظر ارباب است مهدی فاطمہ پس کی بہ جهان می تابی؟ نور زیبای‌تو یک جلوہ‌ای از محراب است 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat