eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ تا نقش تو هست نقش آيينه ما بوي خوش گل نشسته در سينه ما در ديده بهار جاودان مي شکفد با ياد تو ای اميد ديرينه ما @shohada_vamahdawiat
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ برای اقای محمدی؛ همه چیز رانوشتم,اما از اتیشی که دیدم چیزی نگفتم ,اخه میترسیدم باورنکنه مسخرم کنه. بابا از سرکار اومد,بهش گفتم چی شده و.. بابا گفت:دخترم دوباره مشکل برات درست میشه,هاا گفتم :بابا توسفر کربلا با امام حسین ع عهد کردم تا اینا را رسوا نکنم از پا ننشینم,الان فک کنم وقت وفای به عهد رسیده. بااین حرفم,اشک توچشمای بابا حلقه زد ودیگه مخالفتی نکرد. شب بابا امد توخونه ویک کاغذ دادبهم وگفت:اقای محمدی داده برات. کاغذوبازکردم,بعداز سلام وعلیک ,اکیدا سفارش کرده بود که به هیچ وجه مشکوک رفتار نکنم واونا متوجه نشن من به کسی راجب این موضوع صحبت کردم. اقای محمدی نوشته بود:باهاشون همکاری کن و طوری برخوردکن که باهاشون هم عقیده هستی.وهیچ ترسی به خودت راه نده چون نیتت خیره ,خدا حامیت هست وبعدازخدا ما هم برای محافظت از شما ,نامحسوس مأمور میزاریم. فقط تا میتونی تو دلشون جا کن وتوعمق انجمنشون نفوذ کن... فردا رفتم دانشگاه,مثل قبل عادی بود,اما با معینی تماس نگرفتم,دوست داشتم یه چندروز بگذره تا فک نکنه نقشه ای درسر دارم. بعدازکلاسا رفتم دفتر ابراهیمی,استاد تا من را دید گفت:دختر تو.اعجوبه ای,یکی از فرمولات رابررسی کردم,تااینجا که اشکالی نداشته,اگر بخواهی با دکتر معینی روش کارکنیم؟؟ گفتم:استاد اگرامکان داره خودتون بررسی کنید. استاد:مشکلی نیست,حتما.. میخواستم برم خونه,بابا دو ماهی,بود برای من, پراید خریده بود ,تا امدم سواربشم دیدم ,اه دوتا چرخش پنجره.. حالا چیکارکنم؟! کدوم نامردی اینا راپنچر کرده؟ من که پنچرگیری بلد نیستم ,بعدشم یه زاپاس بیشترندارم. همینطور که باخودم کلنجارمیرفتم,دیدم یه شاسی بلند برام بوق میزنه.. باخودم گفتم:اراذل واوباش, لااقل از همین چادرم شرم کنید... دیدم نه بابا ,بوق ماشین راسوخت,میخواستم بهش تند بشم ودعواش کنم ,تا نگاه کردم دیدم ای وای معینی هستش. سرم راانداختم پایین وگفتم:ببخشید یکی ماشینم راپنچر کرده.. معینی:خوب بهتر,یه سعادت نصیب ما میشه در خدمت یک نخبه باشیم.. گفتم:نه ممنون,تاکسی میگیرم.. معینی:خواهش میکنم خانم سعادت ,تشریف بیارید ,میرسونمتون. من که از خدام بود زودتر ته وتوی ماجرا را دربیارم. باکلی خجالت سوار شدم. ومعینی انگار به هدفش رسیده لبخندی شیطانی زد وراه افتادیم... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ❣السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) 💐 هر صبح که بلند می شوم ... آراسته رو به قبله می ایستم و می گویم: " السلام علیک یا ابا صالح المهدی " و وقتی به این فکر می کنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است ... قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود .. اللهم عجل لولیک الفرج🙏 @shohada_vamahdawiat
💢گوش به فرمان ولایت فقیه 🔹ما مثل یک روح در دو بدن بودیم. ازکودکی باهم بزرگ شدیم، باهم به مدرسه می رفتیم و ورزش می کردیم. محمدعلی عاشق امام (رحمه) بودند؛ از همان بچگی خیلی به نظام علاقه داشت و قصد داشت وقتی بزرگ شد وارد نظام شود و خدمت کند. 🔹اطمینان دارم که اگر محمدعلی دراین اوضاع اقتصادی فعلی زنده بود حتما به همه توصیه می کرد که صبر پیشه کنند، گوش به فرمان ولایت فقیه باشند و خداوند را همیشه و درهمه حال در نظر داشته باشند. ➥ @shohada_vamahdawiat
سوریه نرفته‌اے..!؟ باشد قبول🙂 اما در کوچه و بازار این سرزمین هم میشود شد💪🏽 آرے آن هنگام که در اوج جوانی چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی 🙃 آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌️🏻... 💔 آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻‍♂... ✨ آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃 😍 یک نکته☝️🏻 "در جوانی پاک بودن شیوه‌‌ی پیغمبری است" @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
‌🌷مهدی شناسی۲۳۲🌷 🌹... و اولیاء النعم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﻧﻌﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺣﺲ ﺩﺍﺭﯾﻢ.ﺣﻮﺍﺱ ﭘﻨﺞ ﮔﺎﻧﻪ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ،ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ،ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ،ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ،ﭼﺸﺎﯾﯽ ﻭ ﺑﺴﺎﻭﺍﯾﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻻ‌ﻣﺴﻪ.ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﺱ ﺟﺰ ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻧﺪ. 🔷ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ در چشم و ﭼﺸﻢ ﻫﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩ و در سر ﺍﺳﺖ.ﮔﻮﺵ ﻫﻢ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩ. ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ و ﻣﺤﺪﻭﺩ و ﺩﺭ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ. ﭼﺸﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ. 🔷ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺣﺲ ﺑﺴﺎﻭﺍﯾﯽ ﻭ ﻻ‌ﻣﺴﻪ ﺍﺳﺖ.ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﭘﻮﺳﺖ ﺳﺮ ﺗﺎ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺲ ﻻ‌ﻣﺴﻪ ﺍﺳﺖ.ﺣﺲ ﮔﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺮﻣﯽ‌ﻫﺎ ﻭ ﻟﻄﺎﻓﺖ‌ﻫﺎ ﺍﺳﺖ. 🔷پس ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﺑﻪ ﻤﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﭼﻤﻦ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﻪ ما ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﯾﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ‌ﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﻭ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم ﺍﯾﻦ ﻧﺮﻣﯽ و ﻟﻄﺎﻓﺖ ﯾﮏ ﺣﺎﻟﺖ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. 🔷روی ﭘﺎﺭﭼﻪ‌ﯼ ﻣﺨﻤﻠﯿﻦ ﻭ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﺎ ﮐﻔﺶ ﻧﺮﻡ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺬﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ﯾﺎ ﭘﯿراﻫﻦ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ لذت می برد. ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺯﺑﺮﯼ، ﺧﺸﮑﯽ و ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ.ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺳﻤﺒﺎﺩﻩ ﺑﮑﺸیم با طبع ما ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ. 🔷ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺳﻬﻮﻟﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻟﻄﺎﻓﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﻌﻮﻣة ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺮﻣﯽ ﻭ ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺎﻋﻢ ﮔﻔﺘﻪ می شود. 🔷پس منظور از نعمة در فراز اولیاء النعم هر چیز نرم و لطیفیست که با طبع انسان سازگاری دارد. 🌿ﻧﻌﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻪ ﻟﺬﺕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ و ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﯼ ﺧﻮﺷﯽ او ﺑﺎﺷﺪ. 🌿 ﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ امام مهدی علیه السلام ولی نعمت ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﻝ و حالت ﺧﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫیم،ﻧﺰﺩ ﺍﯾشان ﺍﺳﺖ. 🌿 ﺍﮔﺮ می خواهیم ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟذت ببریم،لذت و خوشی در عالم بی صاحب نیست.صاحبش هم امام زمان عج الله فرجه است.ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾشان ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻟمان ﺧﻮﺵ ﺷﻮﺩ... 🦋💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم،چرا که آینده ممکلت به کسانی سپرده می شود که شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند! وقتی می دید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند،به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد. می گفت:بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس و خصوصا دبیرستانها باشند! برای همین،کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت،با حقوقی کمتر! اما به تنها چیزی که فکر نمی کرد مادیات بود.می گفت:روزی را خدا می رساند.برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد.به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد.دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان(منطقه 14)و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم(منطقه15)تهران. تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد.از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت!حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود! یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد.با من صحبت کرد و گفت:تو رو خدا،شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!گفتم:مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت:حقیقتش،آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! ادامه دارد.... @shohada_vamahdawiat
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ رو کردم به معینی وگفتم: شما برای من یه جورایی آشنا بودید ,انگار من را یاد یه شخصی میانداختید. معینی:نمیدونم,امیدوارم اون شخص براتون عزیز باشه,اما من یک حس غریبی نسبت بهتون داشتم ,یک حس نچندان خوب. تودلم گفتم مثل من,حس تنفر دارم منتها الان مصلحت نیست بیان کنم. معینی:اول بگو من تورا یاد کی میاندازم؟؟ دوم بگو به پیشنهادم فکرکردی؟؟ موقعیت عالی هست که نصیب هرکسی نمیشه,امیدوارم شما این موقعیت را ازدست ندهید. گفتم:آیا میتونم بهتون اعتماد کنم؟؟اخه یه جورایی رازه... (من میخواستم ببینم ایا درحدسم اشتباه نکردم) معینی:حتما,حتما,من به کسی بازگو نمیکنم ,مطمین باشید... من:راستش,راستش...بایک اقایی یه جورایی ازدواج کرده بودیم ,یعنی نه به طور مرسوم,بلکه کاینات مارا به زن وشوهری قبول کرده بودند..اما متاسفانه دوسال هست مفقودشده وازش نشانی ندارم,من در اولین نگاه شما به یاد ایشون افتادم. نفس عمیقی کشیدوگفت:پس خداراشکر یاد شخص عزیزی افتادید... من:ببببله....(خبرنداری چقد عزیزه) معینی:ببینم یعنی چه کاینات شمارا به همسری هم قبول کرده بودند... من:یعنی ما به این درک رسیده بودیم که از جان ودل همدیگه رادوست داریم پس از ازل تا ابد ما زن وشوهر بودیم معینی:چه جالب حرفهای عرفانی میزنید دراین عرفان تاکجاها پیش رفتید؟؟ من:قول میدهید به کسی نگویید؟؟ معینی:بله ,حتماااا من:راستش شعورکیهانی درمن حلول پیدا کرده ,من الان چندتا محافظ ماورایی دارم. معینی:پس این کشفیات هم شاید ازکمک شعورکیهانی باشه ؟درسته؟؟ من:احتمالاا معینی:حالا که اینقد راحت سفره ی دلت رابرام باز کردی منم میتونم بهت اعتمادکنم,چون تو هم از جنس خودمی,منم چندین سال پیش به این عرفان متوسل شدم وبه جاهای خوبی هم رسیدم,اما الان به هسته ی اصلیش وصلم,این اتصال وارتباط دیگه برام بچه بازی شده... کاش شما ,مجرد بودیددد,اما ..... من:هسته ی اصلی؟! معینی:اگر دعوتم رابپذیری ,بهت میگم من:بدم نمیاد همنشین نخبه ها بشوم. معینی:ممنون, حالا میفهمم چرا اول بار قوه ی دافعه داشتم به شما... من:جددددی؟چرا؟؟ معینی:چون ابتدا بادیدن چهره ی زیبایتان ,ارزو کردم که کاش مال من بودید اما حالامتوجه شدم قبلا کاینات شمارا برای دیگری انتخاب کردند,واین قوه ی دافعه برای این بود تا به من بفهماند شمامتعلق به دیگری هستید. پیش خودم گفتم:اره جون مادرت توراست میگی,نمیدونی چه آشی برات پختم جناب عارف ,عاشقققق... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
﷽❣ ❣﷽ گل نرگس نظری‌کن کہ جهان‌بیتاب است روز و شب چشم همہ منتظر ارباب است مهدی فاطمہ پس کی بہ جهان می تابی؟ نور زیبای‌تو یک جلوہ‌ای از محراب است 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ما به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم و در بين راه از آبادى هاى مختلفى مى گذريم. نگاه كن! آن كودك را مى گويم. چرا اين چنين با تعجّب به ما نگاه مى كند؟ گويا گمشده اى دارد. ــ آقا پسر، اين جا چه مى كنى؟ ــ آمده ام تا امام حسين(ع) را ببينم. ــ آفرين پسر خوب، با من بيا. كاروان مى ايستد. او خدمت امام مى رسد و سلام مى كند. امام نيز، با مهربانى جواب او را مى دهد. گويا اين پسر حرفى براى گفتن دارد، امّا خجالت مى كشد. خداى من! او چه حرفى با امام حسين(ع) دارد. او نزديك مى شود و مى گويد: "اى پسر پيامبر! چرا اين قدر تعداد همراهان و نيروهاى تو كم است؟". اين سؤال، دل همه ما را به درد مى آورد. اين كودك خبر دارد كه امام حسين(ع) عليه يزيد قيام كرده است. پس بايد نيروهاى زيادترى داشته باشد. همه منتظر هستيم تا ببينيم كه امام چگونه جواب او را خواهد داد. امام دستور مى دهد تا شترى كه بار نامه هاى اهل كوفه بر آن بود را نزديك بياورند. سپس مى فرمايد: "پسرم! بار اين شتر، دوازده هزار نامه است كه مردم كوفه براى من نوشته اند تا مرا يارى كنند". كودك با شنيدن اين سخن، خوشحال شده و لبخند مى زند. سپس او براى امام دست تكان مى دهد و خداحافظى مى كند. كاروان همچنان به حركت خود ادامه مى دهد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ خلاصه ازمعینی خواستم تا نزدیکیهای آرایشگاه مامان برسونتم ,نمیخواستم ازمن ادرسی داشته باشه. معینی خرسند ازاینکه شکارتازه ای به دست آورده,شماره ام را از من گرفت تا درموقع نیاز بهم زنگ بزنه ودرجلسات به اصطلاح نخبه هاشون شرکت کنم. معینی کاملا مطمئن شده بود که من از,اون ابلیسکهای بسیارزبروزرنگم که برای محافظه کاریم لباس دختران محجبه برتن کردم وادای انسانهای مذهبی را درمیاورم. به خانه که رسیدم همه چی داخل کاغذ نوشتم ودادم به بابا تا دوباره به دست ,سرکارمحمدی برساند. بابا وقتی به خانه امد ,اینباریک ساعت مچی بهم داد وگفت اقای محمدی سفارش کردند هروقت تماس گرفتن وخواستی جلسه بری ,این ساعت رابه مچت ببند. یک هفته ای گذشت واز معینی خبری نشد. هفته ی بعد گوشیم زنگ خورد ,ناشناس بود,جواب ندادم چندباردیگه ام زنگ زد,اخرش پیام داد... معینی هستم ,جواب بدهید. زنگ زد... من:الو سلام ,خوب هستید؟ معینی:سلام خانم سعادت,شما چطورید؟؟ من:ممنون... معینی:غرض از مزاحمت,راستش فرداعصر یک جلسه هست,خوشحال میشم شرکت کنید.. گفتم :چشم,آدرس رالطف کنید حتما... معینی:نه ادرس احتیاج نیست ,یه جا قرار میذاریم خودم میام دنبالت. حساسیتی برای گرفتن ادرس نشون ندادم وگفتم:چشم مشکلی نیست پس من جلو دانشگاه منتظرتونم... بااینکه ازشون نمیترسیدم ,اما یه جور دلهره داشتم,خودم رابه خدا سپردم واز ارباب کمک گرفتم... ساعت مچی رابستم دستم ,وبا توکل به خدا حرکت کردم. جلو در دانشگاه,معینی منتظرم بود,سوار ماشین شدم وسلام کردم. معینی:سلام بر زیباترین نخبه ی زمین... من:ممنون,شما لطف دارید.. معینی:ببخشید ,نمیخوام بهتون بربخوره ,اما اگرامکان داره این چشم بند رابزنید روچشماتون. من:نکنه تااخرجلسه باید چشم بسته باشیم. معینی:نه نه ,به محل جلسه رسیدیم آزادید ,فقط اگر میشه گوشیتونم خاموش کنید. ناچار خاموش کردم وچشم بندهم گذاشتم حرکت کردیم. داخل ماشین پیش خودم همش قران میخوندم. معینی هراز گاهی یه چیزی میپروند واز افراد شرکت کننده تعریف میکرد واز اهداف انجمنشون میگفت. اون معتقدبود ,با جمع آوری نخبه ها وافراد باهوش وبااستعداد میخواهند جامعه ای آرمانی بسازند,جامعه ای که درتمام کتابهای آسمانی وعده داده شده است. بالاخره بعداز ۴۵دقیقه به محل موردنظر رسیدیم.. ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ❣السلام علیک یابن طه 💐 يک عمر به انتظار مانديم همه  💐غمديده و بيقرار مانديم همه   💐بازآ که شکست، دل ز ياد غم تو  💐بي روي تو بي بهار مانديم همه @shohada_vamahdawiat
💢رزمنده مرصاد که در مرز شرق به شهادت رسید 🔹دم غروب دیدم گوسفندها دارند از چرا برمی گردند اما بدون چوپان . هر چقدر انتهای افق را نگاه کردم خبری از مصطفی نبود .آن زبان بسته ها را بردم داخل آغُل و سریع شوهرم را خبر کردم . دو سه روز بعد مصطفی و پدرش برگشتند . شنیده بود منافقین از راه تنگه مرصاد حمله کرده اند ، از راه کوه رفته بود کمک رزمندگان. 🔹شهید مدافع وطن مصطفی ترکاشوند سوم تیرماه 1371در مناطق عملیاتی سیستان و بلوچستان در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر به شهادت رسید. ➥ @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۲۳۳🌷 🌹... و عناصر الابرار...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸اگر دستخطی بخواهد خوب شود،ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺮ ﻣﺸﻖ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻥ،ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻥ ﯾﮏ ﺧﻂ، ﯾﮏ ﺍﺻﻞ و عامل اساسی است. ﯾﮏ ﻋﻨﺼﺮ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. 🌸 ﺣﺎﻻ‌ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ.ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﺩ،ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﯾﮏ ﻋﻨﺎﺻﺮﯼ ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﻣﺸﻖ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﺑﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﺩ.ﻭ ﺁﻥ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. 🌸ِ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺟﻤﻊ ﻋﻨﺼﺮ ﺍﺳﺖ. ﻋﻨﺼﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺻﻞ ﻭ ﺍﺳﺎﺱ ﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﻭ ﺑﻨﯿﺎﺩ. ﻋﻨﺎﺻﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺻﻮﻝ و عوامل. ﺍﺑﺮﺍﺭ ﺁﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳتند. ﻭ ﺑﻪ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ واقفند. 🌸اگر بخواهیم جزء ابرار باشیم،امام مهدی علیه السلام،تنها عنصری هستند که باید به ایشان رو کرده و توجه کنیم. ⚪️ﺍﺑﺮﺍﺭ کسانی هستند که ﺑﻪ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻭﺍﻗفند. ﭼﻪ ﻭﻇﺎﯾﻔﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﺍ و ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ. 🔵ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻣﺪﻩ. ﻗﺮﺁﻥ ﺷﺮﺡ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﻘﺸﻪ‌‌ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﻧﻘﺸﻪ‌ﺍﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ. ⚪️ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻧﻘﺸﻪ‌‌ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ. ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺍنش هم اهل بیتند. ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻤﺎ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺧﻮﺩمان ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮیم. 🔵 ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ایشان ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭیم ﭘﺲ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺍﻻ‌ﺑﺮﺍﺭ. ایشان ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ آن ها ﺑﮑﻨﺪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ آن ها ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺟﺰﺀ ﺍﺑﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺧﯿﺮ،ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺧﻮﺑﯽ،ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺁﺩﺍﺏ ﺩﺍﻥ. 🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 !آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند.اکثرا سر کلاس گرسنه هستند.بچه گرسنه هم درس نمی فهمد. مدیر ادامه داد:من با آقای هادی برخورد کردم.گفتم:نظم مدرسه ما را به هم ریختی،در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم:دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی.آقای هادی از پیش ما رفت.بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند.ایشان در همین مدت کم،برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه،وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. با ابراهیم صحبت کردم.حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم.اما فایده ای نداشت.وقتش را جای دیگر پر کرده بود. ابراهیم در دبیرستان ابوریحان،نه تنها معلم ورزش،بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند. در آن زمان که اکثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم با ظاهری آراسته و کت و شلوار به مدرسه می آمد. چهره ی زیبا و نورانی،کلامی گیرا و رفتاری صحیح،از او معلمی کامل ساخته بود.در کلاسداری بسیار قوی بود،به موقع می خندید.به موقع جذبه داشت.زنگ های تفریح را به حیاط مدرسه می آمد. ادامه دارد... @shohada_vamahdawiat
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ به محل مورد نظر رسیدیم. وااای خدای من اینجا ازهمه نوع ادمی بود,محجبه,آزاد,پیر ,جوان وحتی نوجوان ,همه یک نوع ویژگی داشتند که متمایزشان کرده بود,بعضی ها هم برای شناخته نشدنشان ,نقابهای مختلف برصورتشون گذاشته بودند. با چند نفر از شرکت کننده ها هم کلام شدم ومتوجه شدم اینجا اصلا ربطی به عرفان حلقه ندارد اما عرفان حلقه وسیله ای برای جذب بعضیا شده,چیزهایی میدیدم که بسیارمتاسف میشدم,یکی راازطریق اعتقادات مذهبی,یکی را ازطریق اعتقادات سیاسی ,یکی دیگر راازطریق حس وطن پرستانه شان جذب کرده بودند. بعضی چهره ها را میشناختم از رتبه های کنکوربودند وجز نوابغ به حساب میامدند اما متاسفانه بایک برخورد متوجه میشدی در دام اعتیاد افتاده اند. خیلی پریشان شدم,معینی هم رفته بود پیش اون کله گنده هاشون. بالاخره سخنران جلسه شان که پیرمردی موسفید وچشم آبی,بود بالای سن رفت وشروع به صحبت کرد. ابتدا فکرمیکردم مال کشور دیگریست اما وقتی با زبان سلیس فارسی صحبت کرد,شک کردم که خارجی باشه... خیلی محتاطانه و زیرکانه صحبت میکرد... سخنران شروع کرد.. به نام(ان سوف),خدایی که جهان را درچندین مرحله خلق کردانسان رادرکالبد آدمی بوجود آورد تا درنظم این جهان به اوکمک کند.... وااای بلا به دور اینجا از اشرف مخلوقات به همکار نعوذ بالله, خدا منصوب شدیم. وشروع کرد به تشریح وتوضیح اهداف(برگزیدگان). میگفت:ما قراراست کارهای بزرگ انجام دهیم ووظایف هرکس طبق تواناییهاش ,به صورت خصوصی, بهش ابلاغ میشه و انجمن برگزیدگان همه رابه دقت زیر نظر دارد,واز مابین همه ی نخبه ها ,نه تنها در ایران ,بلکه در کل جهان ,افرادی انتخاب میشود که درزمانی خاص ,تعلیماتی خاص به انها داده میشود واین افراد خود مربی گری, نخبگان دیگر رابه عهده میگیرند. اصلا حرفاش خیلی نامحسوس روی روح وروان طرف تاثیر میگذاشت وطوری شستشوی مغزی میداد که اصلا فرد متوجه نمیشد که با اعتقاداتش داره بازی میشه... دلم به حال این نخبه ها میسوخت وخیلی متاسف میشدم ,چرا خود مملکت به بهترین نحوه ازاین منابع استعداد استفاده نمی کرد؟؟ اخر غفلت تاکی؟؟ اعصابم به شدت متشنج شده بود که خداراشکر ,حرافیها تمام شد ,قبل از پذیرایی به هرکس پاکتی دادند که نام ان شخص روی ان پاکت نوشته شده بود وامرکردند ,پاکت را درمنزل باز کنیم،دوباره چشم بند وراه برگشت با معینی.... ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
Shab07Safar1400[05](1).mp3
6.54M
🎙دعوتم میکنی، من هنوزم دلم روشنه (شور) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷﷽🌷🍃 🍃🌴🌸زیباترینهای دنیا نصیبتون... 🌻☘🌷 شبتون حسینی ..... 🖤🌙✨🌟🖤
﷽❣ ❣﷽ میکنم با خودم این زمزمه بر می‌گردد بین دنیای پر از واهمه بر می گردد شک به دل راہ ندہ در وسط بهت همه حتم دارم پسر فاطمه بر می‌گردد @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
غروب يكشنبه بيستم ذى الحجّه است. اكنون دوازده روز است كه در سفر هستيم. كاروان به منزلگاه "شُقُوق" مى رسد. بركه آب، صفاى خاصّى به اين منزلگاه داده است. نگاه كن! يك نفر از سوى كوفه مى آيد. امام مى خواهد او را ببيند تا از كوفه خبر بگيرد. ــ اهل كجا هستى؟ ــ اهل كوفه ام. ــ مردم آنجا را چگونه يافتى؟ ــ دل هاى مردم با شماست، امّا شمشيرهاى آنها با يزيد. ــ هر آنچه خداى بزرگ بخواهد، همان مى شود. ما به آنچه خداوند برايمان مقدّر نموده است، راضى هستيم. آرى، امام حسين(ع)، باخبر مى شود كه يزيد به ابن زياد نامه نوشته و از او خواسته است تا كوفه را آرام كند و اينك ابن زياد، آن جلاّد خون آشام به كوفه آمده است و مردم را به بيعت با يزيد خوانده است. ابن زياد براى اينكه خوش خدمتى خود را به يزيد ثابت كند، لشكر بزرگى را به مرزهاى عراق فرستاده است. آن لشكر راه ها را محاصره كرده اند و هر رفت و آمدى را كنترل مى كنند. آن مرد عرب، اين خبرها را مى دهد و از ما جدا مى شود. اين خبرها همه را نگران كرده است. به راستى، در كوفه چه خبر است؟ مسلم بن عقيل در چه حال است؟ آيا مردم پيمان خود را شكسته اند؟ معلوم نيست اين خبر درست باشد. آرى اگر اين خبر درست بود، حتماً مسلم بن عقيل نماينده امام، از كوفه بازمى گشت و به امام خبر مى داد. ما سخن امام را فراموش نكرده ايم كه وقتى مسلم مى خواست به كوفه برود، به او فرمود: "اگر مردم كوفه را يار و ياور ما نيافتى با عجله باز گرد". پس چرا از مسلم هيچ خبرى نيست؟ چرا از قَيْس هيچ خبرى نيامد؟ اكنون اين دو فرستاده امام، كجا هستند و چه مى كنند؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
به آیه آیه‌ی کتابم قسم به صبوری دلت، به غمی که می‌کشی به تنی که زخم خورده از جور این جلادها به بچه‌های بی‌نفس کبوتران در قفس به مردان پاره پاره پیکرِ در نبرد به ضجه‌های مادر یک شهید به اشک‌های داغ همسرش می‌خورم قسم، که من منتظرم! @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
تو رسیدی... نائب الزیاره ما باش...💔 ⓙⓞⓘⓝ ارسالی یکی از اعضای محترم کانال @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>