eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
26 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🌷مهدی شناسی ۳۲۹🌷 🌹و اکبرتم شأنه🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ،دﺍﺋﻢ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺷﻤﺎﺳﺖ. ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﻫﻢ ﺑﮑﻨﯿﺪ ولی ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﺎ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﺪ،ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﺪ.ﺍﻣﺎ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺭﯾﺰ ﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﻭ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﺯﻭﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ. ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ. 🔶ﻓﺮﻕ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ.ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ. ﺩﻟﯿﻞ؟ 🔶ﺷﻤﺎ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ؟ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﺩ و ﮔﺎﻫﯽ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﺩﺍﺭﺩ. ﺗﺎﺯﻩ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ. ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﯾﺰ و ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﮏ و ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ. ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺻﻼ‌ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﻤﺶ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺪﺍ ﭘﯿﺶ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ. ☘ما خدا را خیلی کوچک می بینیم.یعنی ﺍﮔﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ‌ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﺄﻥ ﻣﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ، ﻗﻄﻌﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺯﻫﺎﯾﺶ این ﺑﻮﺩ: ﺍﺻﻐﺮﺗﻢ ﺷﺄﻧﻪ!ﺷﻤﺎ ﺷﺄﻥ ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﺍﻟﻬﯽ ﺭﺍ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ و ﻧﺎﺯﻝ ﺗﺮﯾﻦ جایگاه ﯾﺎﻓﺘﯿﺪ! ☘ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ؟ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻭ ﻧﺸﻨﯿﺪﻥ. ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼ‌ﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺷﻨﻮﯾﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﯽ. ﺣﺮﻑ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻨﯿﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼ‌ﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻨﻮﯾﺪ و ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﯾﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﻫﺴﺘﯽ. ﺣﺮﻑ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻨﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻢ. ☘بنابراین ﮐﻤﺘﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ‌ﺍﯼ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﺪ. ﭼﻮﻥ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺳﺖ.ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ... 🎗🎗🎗🎗🎗 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ مولاے من چشم وجودمان خیره بہ نورِ حضور شماست و دست استغاثہ و روے حاجتمان متوسل بہ درگاهتان تا خداوند طلعت رشیدتان را بہ ما بنمایاند. @shohada_vamahdawiat
    ﷽ _ مامان ، من دارم میرم امیرعلی_ ببخشید بانو. میتونم بپرسم کجا تشریف میبرید؟ البته اگه فضولی نیستاااااا _ اختیار دارید حاج آقا. دارم تشریف میبرم مسجد راز و نیاز کنم دعا کنم یه عقلی به تو بده . وای کاش مسجدو نمیگفتم الان میفهمه مسخرش کردم ناراحت میشه یه وقت. امیرعلی_ مچکرم خواهر. مارو هم از دعای خیرتون محروم نفرمایید. بله طبق معمول خان داداش ما از مسخره شدن توسط دیگران ناراحت نشد. اوووووف البته خوبه ها. _ باشه. افتخار میدم که بدونی کجا تشریف میبرم . داریم با بر و بچ میریم دربند. امیرعلی_ خواهری دربند محیطش خوب نیست به خصوص برای چندتا دختر تنها. کاش هماهنگ میکردی باهم میرفتیم یه سری. _ امیر داداش اولا که ضد حال نزن. بعدشم دوستای من همه آشنان ؛ یاسی و شقایق و نجمه. الان بیا بریم. امیرعلی_ الان که نمیتونم قرار دارم. _ پس بابای امیرعلی_ حانیه _ تانیا هستم. امیرعلی_ خواهری مواظب خودت باش. این دل نگرانی های برادرانشو دوست داشتم ؛ اما ارزو به دلم موند یه بار تانیا صدام کنه. کلا تو فامیل همه حانیه صدام میکردن ، اسمی که ازش متنفر بودم…. سوار ۲۰۶ نجمه شدم و به محض ورود صدای ضبط و زیاد کردم. نجمه_ اهم اهم. فکر کنم آهنگ از من مهمتره نه؟ _ اوهوم. اوهوم. حالا سلامممم. خووووووووفی؟؟؟؟؟ نجمه_ تو آهنگتو گوش کن. بعدش هم اگه دوست داشتی بگو این چندوقته کدوم….. بودی نه یه زنگی نه پیامی نه خبری ؟ زود تند سریع بتعریف. شروع کردم کل این دو سه هفته رو تعریف کردم البته به جز اون حس و حال و آرامش. به محض تموم شدن حرفام رسیدیم دم خونه خاله اینا و یاسی سوار شد و نجمه دیگه فرصت اظهار نظر نکرد و بعد هم دو تا کوچه پایین تر خونه شقایق اینا. . . . نجمه_ خوب نظرتون با قلیون چیه ؟ همزمان همه باهم _ صددرصد نجمه_ پس به سمت قهوه خونه رفتیم بالا و تو یه قهوه خونه نشستیم. از شانس ما صاحب قهوه خونه از اون پسرای لات بود و تخت کناریمون هم ۴ تا پسر اومدن نشستن. شاید دخترایی بودیم که اصلا دین و حجاب و اینجور چیزا برامون مهم نبود ولی فوق العاده از رابطه با جنس مخالف بیزار بودیم فقط من یه بار تجربش کردم و اون یه بار هم به بدترین شکل با احساساتم بازی شد…… با صدای صاحب قهوه خونه برگشتم طرفش. صاحب قهوه خونه _ خوشگلا چی میل دارن؟ _ خوشگل که هستیم ولی به تو ربطی نداره. یکی از چهار تا پسری که کنارمون بودن _ ای جانم نگاه کن خانمی چه نازیم داره. روبه اون پسره گفتم _ شما یاد نگرفتی تو کار مردم دخالت نکنی؟ پسره_ ای جانم. خانم خوشگله بهت برخورد؟ _ خفه شو عوضی. پسره_ جوووون _ زهرمار یکی دیگه از دوستاش_ نوش جونمون اگه با دست شما قرار باشه نوش بشه. صاحب قهوه خونه_ اخ گفتی _ خفه شین عوضیا. پسره_ ای واااای خانمم عصبی شد. اومدم جوابشو بدم که با صدای مردونه کسی پشت سرم…….. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat       
💢خون محمد به جوش اومد. 🔹خبر رسید که یکی از اشرار سابقه دار منطقه به نقطه دور افتاده ای از کویر فرار کرده است . 🔹مردم آن منطقه آدم های فقیر و مستضعفی بودند . خانه شان کپر های محقری بود که با گیاهان بیابانی و گل ساخته بودند . محمد که وارد یکی از کپرها شد دختر بچه ای سه چهار ساله شروع کرد با او حرف زدن . زبانش را نمی فهمید . 🔹از پیرمرد فرتوتی که گوشه کلبه نشسته بود پرسید : این بچه چی می گه ؟ پیرمرد با صدای خش دارش جواب داد : میگه مادرم رو اینا کشتن !خون محمد به جوش آمد . 🔹آن خبیث ها برای زهر چشم گرفتن زن بیچاره را کشته بودند . اهالی روستا هم از ترس حرفی نمی زدند اما آن کودک راز اشرار را فاش کرده بود . محمد اولین نفری بود که به مخفیگاه اشرار نزدیک شد. در آخرین لحظه تیری به کلیه اش برخورد کرد و از ستون فقراتش گذشت . بعد از پنج سال تحمل درد و رنج و جراحی های مختلف به شهادت رسید . ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیکار کردیم که امام زمانمون بیاد؟ فقط به دعا کردنه؟ فقط به عجل گفتنه؟ ما دچار روزمرگی شدیم .... @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ سلام اے صاحب دنیا کجایی؟ گل نرگس بگو مولا کجایی؟ جهان دلتنگ رویت گشته، بنگر تو ای روشنگر شبها کجایی؟ 💔 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ اون آقا_ اونجا چه خبره؟ یه ابهتی داشت که قشنگ ترس رو تو چهره پسرا و صاحب قهوه خونه میشد به وضوح حس کرد ولی بلاخره… یکی از پسرا_ دنبال فضول میگردیم. اون آقا_ عه؟ الان.بچه های گشت که بیان کمک همراهیتون میکنن که راحت فضول رو پیدا کنید. با گفتن این حرف قیافه هاشون خنده دار شده بود شدید. همون پسری که اول ازهمه تیکه انداخته بود _ داداش غلط کردیم به خدا دیگه تکرار نمیشه اصلا شکر خوردیم . مگه نه بچه ها؟ دوستاش سرشونو به نشانه مثبت با ترس تکون دادن. بعد همون پسر خطاب به من گفت _ خواهر ما از شما عذر میخوایم. و بعد خطاب به دوستاش _ بچه ها بدویید. با شنیدن کلمه خواهر داشتم میترکیدم از خنده ولی ترسیدم بخندم . تو تمام مدت حرفای اون پسره اون آقایی که الان تازه فرصت کردم تیپ و قیافش رو ببینم داشت با پوزخند نگاشون میکرد. کاملا مشخص بود که از اون بچه مذهبیاس ؛ ریش که به نظرم چهرشو جذاب تر کرده بود ، فقط از ریشاش و تسبیحی که بسته بود دور دستش میشد فهمید مذهبیه وگرنه مثله امیرعلی خیلی خوشتیپ بود چیزی که من تا حالا تو کمتر مرد مذهبی دیده بودم. بعد از رفتن پسرا صاحب قهوه خونه هم با ترس دویید و رفت تو مغازه. پسره داشت از محوطه اونجا میرفت بیرون که ناخداگاه با عجز گفتم _ به خدا من نمیخواستم….. برگشت طرفم ، ولی تو چشمام نگاه کرد همون طور که سرش پایین بود گفت _ اگه نمیخواستید اینجوری نمیومدید…. با صدای مردی که گفت ( امیرحسین کجایی ) حرفش نیمه تموم موند و جواب داد_ اومدم. و بعد بدون خداحافظی رفت. برگشتم سمت بچه ها. حسابی ترسیده بودن. یاسمین داشت گریه میکرد و شقایق و نجمه هم دست همو گرفته بودن و داشتن میلرزیدن. با حرص نگاشون کردم _چتونه؟ شقایق_ تانی میدونی اگه گشت میومد مارو میبرد مامان اینا میکشتنمون یا اگه پسرا بلایی سرمون میاوردن. _ حالا که چیزی نشده. پاشین بریم. و به دنبال این حرف کولم رو برداشتم و به سمت پایین راه افتادم بچه ها هم بدون هیچ حرفی دنبالم. اعصابم حسابی خورد بود یعنی چی ؟ این پسره در مورد من چه فکری کرده بود؟ شاید حجابم درست نبود ولی دلم نمیخواست پسرای اطرافم بهم تیکه بندازن و هروقت هم که این اتفاق میوفتاد اعصابم خورد میشد و به همین خاطر کمتر پیش میومد تنها برم بیرون و بیشتر با عمو میرفتم که کسی کاری بهم نداشته باشه . ولی هعی الان که دیگه عمو نبود . کاش به حرف امیرعلی گوش داده بودم و نیمده بودم. دوباره یاد حرف پسره افتادم. یعنی ظاهر من انقدر غلط اندازه؟ شایدم واقعا همینطور باشه….. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سوال های یازدهمین مسابقه 💜۱_ مُجَمَّع اهل کجا بود؟ و برای دفاع از امام حسین علیه السلام چه اقدامی کرد؟ 🌷۲_ مسلم بن عوسجه چند سال سن داشت؟ 💧۳_ وقتی جَوْن غلامِ ابوذر غِفارى اجازه ی رفتن به میدان میگیرد امام چه جوابی به او میدهد؟ 🎗 ۴_ حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام چند ساله بود چرا به او لقب سقا داده شده؟ 🌻 ۵_ او اَنس بن حارث در میدان چه رجزی میخواند؟ و در کدام جنگ ها در رکاب حضرت علی علیه السلام بوده است؟ 🌼 ۶_ اَبو ثُمامه چه یادآورئی به امام حسین علیه السلام میکند؟ و امام چه دعائی در حق او میکند؟ 💜 ۷_ زُهير در روز عاشورا چند روز بود که مسلمان شده بود و در میدان چگونه رجز خواند؟ 🌷 ۸_ حضرت علی اکبر علیه السلام بعد از اینکه به میدان رفت از امامچه درخواستی کرد و چه جوابی از امام شنید؟ 💙 ۹_ وقتی امام کنار پیکر حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام میرسد چه میگوید؟ 💖 ۱۰_ وقتی تیر به گلوی علی اصغر علیه السلام می‌نشیند امام حسین علیه السلام چه می‌کند و چه ندائی از آسمان می‌شنود؟ دوستان عزیزم جواب سوالهای یازدهمین مسابقه رو با یک دلنوشته به مناسبت میلاد با سعادت امام زمان عج الله تعالی فرجه به آیدی زیر ارسال کنید...👇👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام صبحتون بخیر تا آخر امشب فرصت ارسال جواب سوالها و دلنوشته ی مهدوی دارید🌹🌹🌹
@zekr_media - حسن عطایی_۲۰۲۲_۰۳_۱۶_۱۸_۳۱_۱۹_۶۴۱.mp3
4.06M
گل نرگس بیا آقا...💐💐 کربلایی حسن عطایی میلاد امام زمان( عج) @shohada_vamahdawiat                 
📜زندگی نامه 🔹سرتیپ دوم پاسدار محمد علی شهریار پناه در بیست و یكم تیر ماه 1340 در شهرستان سيرجان ودر خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود . پدرش حسين و مادرش ماه جهان نام داشت. تا پايان مقطع متوسطه در رشته رياضي تحصيل كرد.. 🔹سرانجام این شهید بزرگوار پس از عمری جهاد و خدمت به مردم در تاریخ يازدهم اسفند 1378 در درياچه مهارلو شيراز بر اثر سانحه هوايی به شهادت رسيد. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان كرمان واقع است.ازاین شهید بزرگوار يك پسر و دو دختر به یادگار مانده است . 🌹شادی روحش صلوات 🌹 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ دلم گرفته از این جمعه های تکراری که بی حضور تو هرهفته میشود جاری خودت دعای فرج را برای خویش بخوان دعای ما که برایت نمی کند کاری 💔 @shohada_vamahdawiat
دوستان عزیزم سلام عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹 دلنوشته هاتون تا شب در کانال قرار خواهد گرفت 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
    ﷽ به روایت امیرحسین. همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودمو کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایینای کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون. محمد _ سید. داداش کجا سیر میکنی ؟ _ هیچی. همینجام. مهدی_ فکر کنم عاشق شده جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه ۶ نفرمون رفت رو هوا البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم. بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتمو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرمو گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین. محمد_ ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟ محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم: _ بپر بالا رفیق. و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم. دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم. محمد_ نمیخوای بگی چی شده؟ _ بیخیال داداش محمد_ تا کی میخوای بریزی تو خودت؟ با حرص دستمو کشیدم و گفتم _ هروقت که حل بشه. محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اسامی شرکت کنندگان در مسابقه یازدهمین مسابقه ۱ علی اصغر وزوانی از قم ۲ حسین آقا محمدی از تهران ۳شیما کمال زاده از تهران ۴ طاها رئیسی ۵ فاطمه نعمتی از یاسوج ۶ کبری تقوائی از آبادان ۷ لیلا رنجبر از همدان ۸ کریمی از کرمان ۹ ملیکا زارعی از همدان ۱۰ اکرم محمدی از تهران ۱۱ شیرین صمدی از شهرضا ۱۲ زهره آذریان شهرستان پلدختر ۱۳ نمیا از نظرآباد ۱۴ بهزاد اکبری از همدان ۱۵ رها مهربون ۱۶ محمد رضا شوریده ۱۷ سید فاطمه پور جلال از مسجد سلیمان ۱۸ فاطمه صادق پور از تبریز ۱۹ طیبه ناظوی ۲۰ هانیه شوریده ۲۱ معصومه فاضلی نژاد از همدان ۲۲ نیایش جعفری ۲۳ زینب ربجعلی از قم ۲۴ آرش از تهران ۲۵ حسنی از بوشهر ۲۶ فاطمه فرهادی از یزد ۲۷ معینی از کرج ۲۸ اکرم خجسته یزدی از تهران ۲۹ حیدری از کرج ۳۰ مرضیه موسوی از شیروان ۳۱ زهرا ملک محمدی از تهران دوستان عزیزی که نامشون از قلم افتاده لطفا نامتون رو با همون آیدی که جواب و دلنوشته ارسال کردید رو به آیدی زیر ارسال کنید🌷🌷🌷🌷 👇👇👇 @Yare_mahdii313
ستاره بارونه امشب_۲۰۲۲_۰۳_۱۷_۱۱_۲۷_۴۸_۱۷۸.mp3
5.65M
•°💐ستاره بارونه امشب •°💐آخه نیمه شعبونه امشب کربلایی جواد مقدم @shohada_vamahdawiat                 
✍حضرت مهدی عجل‎الله تعالی فرجه: برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید که خود فَرَج و نجات شما است. 📚کمال‌الدین، ج ٢، ص ۴۸۵ ➥ @shohada_vamahdawiat
پَناھِ‌حَــرم_۲۰۲۲_۰۳_۱۷_۲۰_۴۸_۳۹_۵۵۱.mp3
12.09M
‌•°💐 جون جونم مهدی دردت به جونم مهدی اسم تو روز شبم ورد زبـــــــــونم مهدی حاج سید مجید بنی فاطمه 🎉💐🎊🎉 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم در سوال هفتم یه اشتباه رخ داده بود و آن هم این بود که زَهیر در روز عاشورا چند روز بود شیعه شده بودکه اینجا مسلمان ذکر شده بود....بابت این اشتباه از دوستان عذرخواهی میکنم 🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سوال و جواب های یازدهمین مسابقه 💜۱_ مُجَمَّع اهل کجا بود؟ و برای دفاع از امام حسین علیه السلام چه اقدامی کرد؟ 💖 مُجَمَّع، اهل كوفه است، امّا اكنون مى خواهد در مقابل سپاه كوفه بايستد. او به سوى سه نفر از دوستان خود مى رود. گوش كن! او با آنها در حال گفتوگو است: "بنگريد كه چگونه دوستان ما به خاك و خون كشيده شدند و چگونه دشمن قهقهه مستانه سر مى دهد. بياييد ما با هم يك گروه كوچك تشكيل دهيم و با هم به جنگ اين نامردها برويم". 🌷۲_ مسلم بن عوسجه چند سال سن داشت؟ 🦋 هشتاد ساله بور 💧۳_ وقتی جَوْن غلامِ ابوذر غِفارى اجازه ی رفتن به میدان میگیرد امام چه جوابی به او میدهد؟ 🌹 ــ اى جَوْن! خدا پاداش خيرت دهد. تو با ما آمدى، رنج اين سفر را پذيرفتى، همراه و همدل ما بودى و سختى هاى زيادى نيز، كشيدى، امّا اكنون به تو رخصت بازگشت مى دهم. تو مى توانى بروى. 🎗 ۴_ حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام چند ساله بود چرا به او لقب سقا داده شده؟ 🌻سى و پنج....‌‌‌‌از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حملهور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد. 🌻 ۵_ او اَنس بن حارث در میدان چه رجزی میخواند؟ و در کدام جنگ ها در رکاب حضرت علی علیه السلام بوده است؟ 💐در مقابل سپاه مى ايستد و به مردم كوفه مى گويد: "آگاه باشيد كه خاندان علىّ بن ابى طالب پيرو خدا هستند و بنى اُميّه پيرو شيطان". 🌼 ۶_ اَبو ثُمامه چه یادآورئی به امام حسین علیه السلام میکند؟ و امام چه دعائی در حق او میکند؟ 🌷به امام مى گويد: "جانم به فدايت! دوست دارم آخرين نماز را با شما بخوانم. موقع اذان ظهر نزديك است". امام در چشمان او نگاه مى كند: "نماز را به يادمان انداختى. خدا تو را در گروه نماز گزاران محشور كند". 💜 ۷_ زُهير در روز عاشورا چند روز بود که مسلمان شده بود و در میدان چگونه رجز خواند؟ 🌺 بيست روز است كه شيعه شده، امّا در اين مدّت، سخت عاشق و دلباخته امام خود گرديده است. 🌷 ۸_ حضرت علی اکبر علیه السلام بعد از اینکه به میدان رفت از امامچه درخواستی کرد و چه جوابی از امام شنید؟ 🌼على اكبر باز مى گردد. چقدر پيكرش زخم برداشته است! اكنون او مقابل پدر مى ايستد و مى گويد: "تشنگى مرا كُشت بابا! سنگينى اسلحه توانم را بريده است. آيا آبى هست تا بنوشم و بر دشمنان حمله ببرم". چشمان امام حسين(ع) پر از اشك مى شود. آخر پاره جگرش از او آب مى طلبد. صدا مى زند: "اى محبوب من! صبر داشته باش!". آرى! امام، همه علاقه خود به پسرش را در اين عبارت خلاصه مى كند: "اى محبوب من". نگاه كن! اشك در چشم امام حلقه مى زند و مى فرمايد: "پسرم! به زودى از دست جدّ خود، رسول خدا سيراب خواهى شد".. 💙 ۹_ وقتی امام کنار پیکر حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام میرسد چه میگوید؟ 🌳امام به قاسم مى گويد: "قاسمم! تو بودى كه مرا صدا زدى. من آمدم، چشم خود را باز كن!"، امّا ديگر جوابى نمى آيد. گريه امام را امان نمى دهد، قاسم را مى بوسد و مى گويد: "به خدا قسم، بر من سخت است كه تو مرا به يارى بخوانى و من وقتى بيايم كه تو ديگر جان داده باشى". آن گاه با دلى شكسته و تنى خسته، پيكر قاسم را به سوى خيمه ها مى آورد. 💖 ۱۰_ وقتی تیر به گلوی علی اصغر علیه السلام می‌نشیند امام حسین علیه السلام چه می‌کند و چه ندائی از آسمان می‌شنود؟ 🍀او دست خود را زير گلوىِ على اصغر مى گيرد و خون او را به سوى آسمان مى پاشد......‌‌صدايى ميان زمين و آسمان طنين مى اندازد: "اى حسين! شيرخوار خود را به ما بسپار كه در بهشت از او پذيرايى مى كنيم".💐💐💐💐💐💐 ضمن تشکر از دوستانی که جواب ها رو ارسال کردند.....متاسفانه در این مسابقه خیلی از دوستان جوابهاشون صحیح نبور و معلوم بود از پاسخ ها رو ننوشته بودند....🌹🌹🌹
﷽❣ ❣﷽ امروز که روز اول هفته و من سر به گریبان ... دنبال تو ام ای پسر فاطمه این هفته کجایی؟ @shohada_vamahdawiat
    ﷽ به روایت امیرحسین چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که بابایی که منو با همه اعتقاداتم اشنا کرده مخالف همه چیز شده؟ بگم چی بهش ؟ بگم چون توقع داشته که نوکری امام حسین رو بکنه و امام حسین هم همه کاراش رو راست و ریست کنه حالا نشده پا گذاشته رو همه ارزش هاش و حالا سعی داره منم متقاعد کنه که راهم اشتباهه؟ چی میگفتم بهش؟ دلم نمیخواست آبروی خانوادم آبروی بابام؛ کسی که منو با اربابم آشنا کرد بره…….. بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا. الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام. با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید پرنیان_ امیرررر حسین کجاااایی؟ _ یه جایی زیر سقف آسمون یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان_این آسمونتون برای خواهر گلت هم جا داره؟ _ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید. پرنیان_ خوووووب؟؟؟؟؟ _خوب به جماااااااالت. پرنیان_عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟ _ کمی تا حدودی شاید یه ذره پرنیان_ پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟ چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود. _ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟ پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه. سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم…… کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم. هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقادات عجیب و غریب بابا بود. میدونستم که هنوز هم ته دلش محبت اهل بیت هست ولی رو زبونش چی ؟ ( من سید امیرحسین حسینی هستم و ۲۱ سالمه. پرنیان خواهرم ۴ سال از من کوچیک تره . پدرم پیمانکار ساختمان بودن که به دلیل کلاهبرداری یه آدم از خدا بی خبر نصفه بیشتر داراییش رو از دست داد و حالا به رشته اصلیش که البته خیلیم علاقه ای بهش نداره برق مشغوله. البته این معامله نه تنها اموال بابا رو برد بلکه دین و اعتقاداتش رو هم برد… حالا بگذریم) صدای پرنیان باعث شد از فکر بیام بیرون. پرنیان_ امیرحسین _جانم؟ پرنیان_توهنوز هم به فکر سوریه ای؟ _ اره پرنیان_ میدونی که بابا نمیزاره ، میخوای چیکارش کنی؟ _ نمیدونم خودمم کلافم . واقعا هم نمیدونستم چیکار میتونم بکنم. وقتی همه عشقم همه هوش و حواسم اونجا بود اینجا بودنم چه فایده ای داشت ؟ چرا بابا نمیذاشت برم؟ هرچند بعید میدونم قبل از این اتفاقا هم که فوق العاده اعتقاداتش قوی بود اجازه رفتن میداد دیگه چه برسه به الان. البته درکش میکردم ، بلاخره فرزند بزرگ و تنها پسر خونه بودم ولی من دیگه واقعا طاقت اینجا موندن رو نداشتم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat