eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
‹°🕊♥️° بھش‌گفتند: میخواۍبرۍمدافعِ‌خانم‌حضرت‌زینب‌بشی؟! گفت:من‌‌ڪۍهستم‌‌ڪہ‌مدافع‌‌خانم‌بِشم! من‌‌میرم‌ڪہ‌خانم‌‌مدافع‌‌ما‌‌بشہ... 🌿! @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ ای معدن و سرچشمه نور و برکات بر ارض و سماء تو داده‌ای عزم و ثبات ای سرور و سالار جهان، آقاجان بر چهره جانبخش تو هر دم صلوات 💔 @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✨مولا جان 🌺ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺩﻭﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻣﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﺸﺎﯾﯽ 🌺ﺩﻋﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻧﻔﺴﺖ ﺧسته ﺷﺪ ﻧﺪﯾﺪﻣﺖ ﺁﺧﺮ ﺑﯿﺎ ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺭﺥ ﺑﻨﻤﺎﯾﯽ @shohada_vamahdawiat
    ﷽ 👩‍⚖👩‍⚖👩‍⚖👩‍⚖👩‍⚖ ‍ شماره امیرحسین رو میگیرم ، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟ دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم_ سلام. میتونید بیاید اینجا؟ با نگرانی سریع میپرسه_ چی شده؟ گریه کردی؟ چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام امیرحسین _ حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟ _ امیر . فقط بیا. فقط بیا. آدرس رو برات میفرستم. تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم . سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم. امیرحسین _ چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟ “هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام. ” _ منو میبری خونه؟ امیرحسین _ اره. اره. حتما. برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی. تورا دیدن ولی از تو گذشتن درد دارد. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نامه اى از طرف يزيد به كوفه مى رسد. او فرمان داده است تا ابن زياد اسيران را به سوى شام بفرستد. او مى خواهد در شام جشن بزرگى بر پا كند و پيروزى خود را به رخ مردم شام بكشد. اسيران را از زندان بيرون مى آورند و بر شترها سوار مى كنند. نگاه كن بر دست و گردن امام سجّاد(ع) غُلّ و زنجير بسته اند. آيا مى دانى غُلّ چيست؟ غُلّ، حلقه آهنى است كه بر گردن مى بندند تا اسير نتواند فرار كند. دست هاى زنان را با طناب بسته اند. واى بر من! بار ديگر روسرى و چادر از سر آنها برداشته اند. يزيد دستور داده است آنها را مانند اسيرانِ كفّار به سوى شام ببرند. او مى خواهد قدرت خود را به همگان نشان بدهد و همه مردم را بترساند تا ديگر كسى جرأت نكند با حكومت بنى اُميّه مخالفت كند. يزيد مى خواهد همه مردم شهرهاى مسير كوفه تا شام ذلّت و خوارى اسيران را ببينند. آفتاب بر صورت هاى برهنه مى تابد و كودكان از ترس سربازان آرام آرام گريه مى كنند. يكى مى گويد: "عمّه جان ما را كجا مى برند؟" و ديگرى از ترس به خود مى پيچد. نگاه كن! مردم كوفه جمع شده اند. آن قدر جمعيّت آمده كه راه بندان شده است. همه آنها با ديدن غربت اسيران گريه سر داده اند. امام سجّاد(ع) بار ديگر به آنها نگاه مى كند و مى گويد: "اى مردم كوفه، شما بر ما گريه مى كنيد؟ آيا يادتان رفته است كه شما بوديد كه پدر و عزيزان ما را كشتيد". نيزه داران نيز، مى آيند. سرهاى همه شهيدان بر بالاى نيزه است. شمر دستور حركت مى دهد. سربازان، مأمور نگهبانى از اسيران هستند تا كسى خيال آزاد كردن آنها را نداشته باشد. صداى زنگ شترها، سكوت شهر را مى شكند و سفرى طولانى آغاز مى شود. چه كسى گفته كه زينب(س) اسير است. او امير صبر و شجاعت است. او مى رود تا تخت پادشاهى يزيد را ويران كند. او مى رود تا مردم شام را هم بيدار كند. سرهاى عزيزان خدا بر روى نيزه ها مقابل چشم زنان است، امّا كسى نبايد صدا به گريه بلند كند. هرگاه صداى گريه بلند مى شود سربازان با نيزه و تازيانه صدا را خاموش مى كنند. بدن اسيران از تازيانه سياه شده است. كاروان به سوى شام به پيش مى رود. شمر و همراهيان او به فكر جايزه اى بزرگ هستند. آنها با خود چنين مى گويند: "وقتى به شام برسيم يزيد به ما سكّه هاى طلاى زيادى خواهد داد. اى به قربان سكّه هاى طلاى يزيد! پس به سرعت برويد، عجله كنيد و به خستگى كودكان و زنان فكر نكنيد، فقط به فكر جايزه خود باشيد. كاروان در دل دشت و صحرا به پيش مى رود. روزها و شب ها مى گذرد. روزهاى سخت سفر، آفتاب سوزان، تشنگى، گرسنگى، گريه كودكان، بدن هاى كبود، بغض هاى نهفته در گلو و...، همراهان اين كاروان هستند. لباس همه اسيران كهنه و خاك آلود شده است. شمر مى خواهد كارى كند كه مردم شام به چشم خوارى و ذلت به اسيران نگاه كنند. امام سجّاد(ع) در طول اين سفر با هيچ يك از سربازان سخنى نمى گويد. او غيرت خدا است. ناموسش را اين گونه مى بيند، خواهر و همسر و عمه هايش بدون چادر و مقنعه هستند و مردم شهرهاى بين راه آنها را نگاه مى كنند و همه اينها، دل امام سجّاد(ع) را به درد آورده است. به هر شهرى كه مى رسند مردم شادمانى مى كنند. آنها را بى دين مى خوانند و شكر خدا مى كنند كه دشمنان يزيد نابود شدند. واى بر من! اى قلم، ديگر ننويس. چه كسى طاقت دارد اين همه مظلوميّت خاندان پيامبر را بخواند، ديگر ننويس! روزها و شب ها مى گذرد...، كاروان به نزديك شهر شام رسيده است. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
‌🌷مهدی شناسی ۳۳۹🌷 🌹و اتیتم الزکاة🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸آب استخر زلال و شفاف است.ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﺗﻪ ﺁﻥ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺽ‌ﻫﺎ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴتند. ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺎﻥ ﺟﻠﺒﮏ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ چیز بزرگ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﯿﻧﺪﺍﺯﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﭼﺮﺍ ﺍﺳﺘﺨﺮﻫﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺯﻻ‌ﻝ ﻭ ﺷﻔﺎﻑ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﭼﻮﻥ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﯾﮏ ﺩﺭﯾﭽﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ. ﺩﺍﺋﻢ ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺯﻻ‌ﻝ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ دائم سر ريز می شوند و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ، ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺯﻻ‌ﻝ ﺷﺪﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺑﺎﻋﺚ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🌸 ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻣﯽ‌ فرماید:"ﺧﺬ ﻣﻦ ﺍﻣﻮﺍﻟﻬﻢ" (ﺗﻮﺑﻪ/103) ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮ، ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ؟ «ﺗُﻄَﻬِﺮُﻫُﻢ» ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ. ﺯﻻ‌ﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ. 🌸ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ،ﻣﺜﻞ ﺣﻮﺽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻨﺪﺩ. ﺷﻤﺎ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﯾﻤﺎﻧﻪ‌ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ، ﺑﻮﯼ ﺗﻌﻔﻦ ﻣﯽ‌ دهند. ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺯﮐﺎﺕ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺯﮐﺎﺕ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺳﺖ. ⬅️ﭼﺮﺍ خداوند ﺑﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺯﮐﺎﺕ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ؟ ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺗو ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯼ. ﺧﻮﺩﺕ ﺯﻻ‌ﻝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯼ. ⬅️ﺯﮐﺎﺕ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﻣﺎﺩﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯼ ﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﭘﺎ ﻓﺘﺎﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ، ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽ‌‌ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺭﺍ ﺁﺷﺘﯽ ﺩﻫﯽ، ﺁﻥ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﯼ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ⬅️ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ علیهم السلام ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﯾشان ﻓﺮﺍﮔﯿر است. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻣﺎﻝ ﻧیست، ﺟﺎﻥ ﻫﻢ هست. ﻗﺪﻡ و قلم و وقت هم هست. ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ‌ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐنند. ﻟﺬﺍ ﺯﮐﺎﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﯾشان هستند. «ﻭَ ﺁﺗَﻴْﺘُﻢُ ﺍﻟﺰَّﻛﺎﺓ» (ﻣﺎﺋﺪﻩ/12)... ⬅️هر کدام از ائمه ی طاهرین ما در یکی از موارد زکات شاخص تر شدند.مثلا امام حسین علیه السلام جان عزیز خود و خاندان مطهرشان را در طبق اخلاص گذاشتند.امام کاظم علیه السلام آزادی خود را زکات دادند.امام زمان علیه السلام هم بیش از هزار سال عمر شریفشان را به خاطر خدا و در جهت هدایت ما تقدیم حق تعالی کردند. ◀️ﺯﮐﺎﺕ به معنای ﺭﺷﺪ ﻭ ﻓﺰﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ. ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺯﮐﺎﺕ،ﭼﻮﻥ ﻣﺎﯾﻪ ﺭﺷﺪ ﺍﺳﺖ.ﺷﻤﺎ ﻧﻌﻨﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﭽﯿﻦ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﭽﯿﻦ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ. ﮐﻢ ﺷﺪ؟ ﻧﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺷﺎﺧﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﻌﻨﺎﯾﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻧﻌﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﯿﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺒﺰﯼ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ◀️ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﺸﺶ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺿﺎﯼ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﯾﻨﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺰﻭﻧﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻭَ ﻣﺎ ﺃَﻧْﻔَﻘْﺘُﻢْ ﻣِﻦْ ﺷَﻲْﺀٍ ﻓَﻬُﻮَ ﻳُﺨْﻠِﻔُﻪ» (ﺳﺒﺄ/39) ﻫﺮﭼﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯿﺪ ﺍﻭ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ. ◀️ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮔﻠﺮﯾﺰﺍﻥ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻫﻢ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻫﯽ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﻣﺒﻠﻎ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ با نیت الهی ﺑﺪﻫﺪ، ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ◀️خداوند از چه کسانی توقع دارد که زکات بدهند؟از کسانی که نماز اقامه می کنند و اهل ذکر هستند.به همین خاطر بعد از یقیمون الصلوة همیشه یوتون الزکاة می آورد.به همین خاطر توقع خداوند از اهل بیت علیهم السلام برای احیای زکات بیشتر است.چون آن ها هستند که اقامه کننده ی حقیقی نمازند... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ✅ تقوا مهمترین رمز فرج 🔷 امام زمان عج در توقیع شریف میفرمایند: ما در مراعات شما کوتاهی و سستی نکردیم و یاد شما را فراموش نکردیم و اگر این نبود؛ هر آینه به شما بلای سخت نازل میشد و دشمنان، شما را مستأصل میکردند، پس بپرهیزید از خداوند و تقوا پیشه کنید و ما را بر بیرون اوردنِ شما از فتنه ای که بر شما آمده است؛ یاری کنید. 🔹 این هشداری جدی است برای مهدیاران٬ که خود حضرت صاحب الامر عامل ظهور را تقوا معرفی میکند... حاسِبوا قبلَ أَن تُحاسَبوا @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ آقا جان، فرزند مولایم علی (ع) مولایِ ما هر چه زودتر بیا ... جهان در انتظارِ عدالتِ توست بعد از (ع) دنیا دیگر رنگِ عدالت به خود ندید ... منتظر توست ... @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❣روزیکه رسد امید دلها از راه ❣در سینه ی کس نیست دگر ناله و آه ❣یا فاطمه آن روز همه می آییم ❣با مهدی تو مدینه إن شاالله @shohada_vamahdawiat
    ﷽ 🌷🌷🌷🌷✔ به روایت حانیه ……… چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد . کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه نیستن ، کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه….. میشه…. باهم حرف بزنیم ؟ امیرحسین _ الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم. با جدیت میگم_ همین الان. امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه. _ برید یه پارک نزدیک لطفا. امیرحسین _ چشم. حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه. امیرحسین _ میتونید بیاید. هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود. کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم_ ما به درد هم نمیخوریم. دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه. به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه_ میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست. _ من ، من ، شوخی نمیکنم. امیرحسین _ میشه واضح حرف بزنید ؟ یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی…..ه..م…ه چی تم…و…مه ….. رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه _ منو نگاه کن. حانیه. چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو….ننگاه کن. چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه _ چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟ سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه. مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟ هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین. _ امیرحسین. میشه….میشه…. منو ببری خونه؟ بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم. مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه. میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم. امیرحسین _ امروز هیچ اتفاقی نیفتاده. _ فقط همه چی تموم شد. امیرحسین _ بعدا حرف میزنم . در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم. زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم. با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. فاطمه_ حاانیه….چی شده ؟ _…………… فاطمه_ دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟ _ هیچی….دلم….گرفته. فاطمه_ وای حانیه. مردم . از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم_ منم الان اومدم بیا بریم تو. فاطمه_ نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم. _ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت فاطمه_ فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟ _ وای اره. اخ جون. فاطمه_ آقاتون نمیان؟ دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو . لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat