eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
خــــُوش بِحٰـــال دل مــَن مثل تو آقـــا دارد بر سَــرش سایه آرامش طوبی دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان بدهم جا دار‌د 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ سلام مهربان‌ترين پدر سلام به شما که فرموده‌اید: ((امور خود را به ما واگذاريد! چون بر ما واجب است كه شمارا، به مقصد برسانيم، همان گونه كه در ابتدا، در مسیر قرار دادیم.)) و اين سخن، دل مرا تا پايان عمر، آرام مى كند... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسایل کسی رفتن خوب نیست پیرزن گفت: اگر می توانستم خودم بازش می کردم. بعد رفت و پیچ گوشتی .آورد. من هم با اهرم کردن، قفل کوچک گنجه را باز کردم دَر گنجه که باز شــد اســلحه کمری داخل یک پارچه سفید روی وسائل .مشخص بود. اسلحه را برداشتیم و بیرون آمدیم موقع خداحافظی ابراهیم پرسید: مادر، چرا به ما اعتماد کردی!؟ پیرزن جواب داد: ســرباز اسلام دروغ نمی گه. شما با این چهره نورانی مگه !می شه دروغ بگید از آنجــا راه افتادیم. آمدیم به ســمت تهران. در مســیر کمربندی اصفهان چشــمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، یادته سرپل ذهاب یه .آقائی فرمانده توپخانه ارتش بود که خیلی هم تو عملیات ها کمکمون می کرد ،گفت: آقای مداح رو می گی؟ گفتم: آره، شــده فرمانده توپخانه اصفهان .الان هم شاید اینجا باشه .گفت: خُب بریم دیدنش رفتیم جلوی پادگان. ماشــین را پارک کردم. ابراهیم پیاده شــد. به سمت دژبانی رفت و پرسید: سلام، آقای مداح اینجا هستند؟ دژبــان نگاهی به ابراهیم کرد. ســرتا پای ابراهیم را برانــداز نمود؛ مردی با !شلوار کُردی و پیراهن بلند و چهره ای ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته مــن جلو آمدم و گفتــم: اخوی ما از رفقای آقای مداح هســتیم و از جبهه .آمدیم. اگر امکان دارد ایشان را ببینیم دژبان تماس گرفت و ما را معرفی کرد. دقایقی بعد دو تا جیپ از دفتر فرماندهی به سمت درب ورودی آمد. سرهنگ مداح به محض دیدن ما، ابراهیم را بغل .کرد و بوســید. با من هم روبوسی کرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهی برد .بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بیست فرمانده نظامی داخل جلسه بودند آقای مداح مســئول جلسه بود. دو تا صندلی برای ما آورد و ما هم در کنار :اعضای جلسه نشستیم. بعدهم ایشان شروع به صحبت کرد دوســتان، همه شــما من را می شناســید. من چه قبل از انقاب، در جنگ .روزه، چه در سال اول جنگ تحمیلی مدال شجاعت و ترفیع گرفتم گروه توپخانه من ســخت ترین مأموریت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عملیات هایش موفق بوده. من سخت ترین و مهم ترین دوره های نظامی را .در داخل وخارج کشور گذرانده ام اما کســانی بودند و هستند که تمام آموخته های من را زیر سؤال بردند. بعد مثالــی زد که: قانون جنگ های دنیا می گوید؛ اگر به جایی حمله می کنید که دشــمن یکصد نفر نیرو دارد، شما باید سیصد نفر داشته باشی. مهمات تون هم باید بیشتر باشد تا بتوانی موفق شوی. بعد کمی مکث کرد و گفت: این آقای .هادی و دوستانش کارهائی می کردند که عجیب بود مثلاً در عملیاتی با کمتر از صد نفر به دشمن حمله کردند، اما بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و یا اسیر می آوردند. من هم پشتیبانی آن ها .را انجام می دادم .خوب به یاد دارم که یکبار می خواســتند به منطقه بــازی دراز حمله کنند ًمن وقتی شــرایط نیروهای حمله کننده را دیدم به دوســتم گفتم: این ها حتما .شکست می خورند ،اما در آن عملیات خودم مشــاهده کردم که ضمن تصرف مواضع دشمن !بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند یکی از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خُب آقای هادی، توضیح دهید که نحوه عملیات شما به چه صورت بوده، تا ما هم یاد بگیریم؟ ابراهیم که ســر به زیر نشســته بود گفت: نه اخوی، ما کاری نکردیم. آقای .مداح زیادی تعریف کردند، ما کاره ای نبودیم. هر چه بود لطف خدا بود آقای مداح گفت: چیزی که ایشان و دوستانشان به ما یاد دادند این بود که دیگر مهمات و تعداد نفرات کارساز نیست. آنچه که در جنگ ها حرف اول .را می زند روحیه نیروهاست این ها با یک تکبیر، چنان ترســی در دل دشــمن می انداختند که از صد تا .توپ و تانک بیشتر اثر داشت بعد ادامه داد: این ها دوستی داشتند که از لحاظ جثه کوچک، ولی از لحاظ .قدرت وشهامت از آنچه فکر می کنید بزرگتر بود اسم او اصغر وصالی بود که در روزهای اول جنگ با نیروها یش جلوی نفوذ .دشمن را گرفت و به شهادت رسید :من از این بچه های بسیجی و با اخلاص این آیه قرآن را فهمیدم که می فرماید «.اگر شما بیست نفر صابر و استوار باشید بر دویست نفر غلبه می کنید» ساعتی بعد از جلسه خارج شدیم. از اعضای جلسه معذرت خواهی کردیم .و به سمت تهران حرکت کردیم. بین راه به اتفاقات آن روز فکر می کردم ابراهیم اســلحه کمــری پرماجرا را تحویل ســپاه داد و به همــراه بچه های .اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند دوران تقریباً چهارده ماهه گیلان غرب با همه خاطرات تلخ و شــیرین تمام .شد دورانــی که حماســه های بزرگی را با خود به همراه داشــت. در این مدت سه تیپ مکانیزه ارتش عراق زمین گیر حمات یک گروه کوچک چریکی بودند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دستگیری قاتل شهدای مدافع امنیت مشهد در سمنان فرمانده انتظامی استان سمنان: قاتل مردی ۲۳ ساله و اهل و ساکن مشهد است و به قتل دو نفر از حافظان امنیت با چاقو اعتراف کرده است. خودروی توقیف شده پنج سرنشین داشت که ۲ نفر ایرانی و ۳ نفر از اتباع خارجی بودند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند. ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‌‌🌷مهدی شناسی ۴۱۲🌷 🌹ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶 ﻫﺮﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.مثلا ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺎﻗﺺ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﻋﺒﺎﺭﺕ «ﺑﺎﺑﻲ ﺍﻧﺖ ﻭ ﺍﻣﻲ » ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭﺩ: ﺍﻳنها ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﻧﺪ. ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺩﻳﮕﺮ، ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺑﻪ ﻓﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ امام زمان (ﻉ) ﻭ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺍیشان ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻧﺼﯿﺐ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻦ، ﻣﺎﻝ ﻣﻦ و ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻓﺪﺍﯾی معصوم ﺷﻮﻧﺪ و الا ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🔶‌ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯾﮏ ﻧﻮﯾﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﮔﻮﯾﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺎ با ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ﻉ) ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻓﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻄﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ. 🔶ﺳﻼ‌ﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ علیهم السلام می دهیم، ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻼ‌ﻡ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻥ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ. ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﺼﻮﺭ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺛﺮ ﺁﻥ ﺳﻼ‌ﻣﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﺑﺮﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﺷﯿﺎﺀ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. 🔶ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺳﻼ‌ﻡ و ارادت به ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﻗﺪﺍﺳﺘﻲ ﺑﻪ ﺍﺷﻴﺎ ﻣﻲ‌ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺮﺝ ﺷﻮﺩ. 🔶ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻲ‌ فرماید: « ﻻ‌ ﺗُﻠْﻬِﻜُﻢْ ﺃَﻣْﻮﺍﻟُﻜُﻢْ ﻭَ ﻻ‌ ﺃَﻭْﻻ‌ﺩُﻛُﻢْ ﻋَﻦْ ﺫِﻛْﺮِ ﺍﻟﻠَّﻪِ»  ﻣﺎﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‌ﺍﻱ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺫﮐﺮﺍﻟﻠﻪ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﻳﺪ. 🔶 ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻩ ﺫﻛﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ ﺫﮐﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 🔶ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ به محضر امام زمان ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ: ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ:« ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ» ﻧﺸﺎﻥ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺭﺍﺩﺕ ما ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ.ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺟﺪﺍ ﻧﻤﺎﻧم ﻭ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺗﺮﯾﻦ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهید‌علی‌خلیلے‌میگفت؛ فقط‌واسہ‌لبخندحضرت‌آقارفتم‌جلو😭 +رفیق ؟! حرف های این داداشمون ، رمز رسیدن به سعادته ها😍 باید خودمون رو وقف امام زمانمون کنیم✋ / 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‬‏ ✨﷽✨ وقت خداحافظی که فرارسید من خواستم رادیو آندریا را به مادرت شاهزاده خانم تقدیم کنم؛ ولی این فرشتۀ شریف سر مرا در بغل گرفت و دو دست مرا روی سینه‌اش گذاشت و با چشمانی پر از اشک گفت ویداجان عزیزم کاش برای همیشه پیش من می‌ماندی، عزیز دلم گفتی این رادیو کادو عروسیته، باید نگهش داری. عزیزم من فقط خوشحالم که تو زنده مانده‌ای، انشاالله به پای جناب سروان پیر بشی، عزیزم دنیا خیلی کوچیکه، کوه به کوه نمی‌رسه ولی آدم به آدم می‌رسه. وقت زیاده شاید یک روز باز همدیگر را دیدیم. خدا را چه دیدی و با گریه از هم جدا شدیم. من آن موقع 20 سالم بود و از آن زمان تا الان 25 سال گذشته و من 45 ساله شده‌ام و حالا دخترم لیلی 19 سالش است. گفتنی است که آن زمان ارتباط مخابراتی بدین گونه بود که از شیراز تا اصفهان هر 40 متر یک تیر چوبی که ته آن برای عدم پوسیدگی سوزانده می‌شد و در زمین پایه می‌کردند و سیم آن را روی مقر چینی که سر تیر چوبی بود، قرار ‌داده و وصل می‌کردند و از شیراز تا مرودشت، مرودشت تا سیوند، سیوند تا قادرآباد، قادرآباد تا دولت‌آباد و بعد تا آباده از آنجا تا اصفهان هر 70-80 کیلومتری یک مرکز برای ترمیم تیرها و سیم‌ها در روستا‌ها مستقر و کارکنان آن را سیمبان می‌گفتند. آنها با اسب که علیق آن را دولت تأمین می‌کرد، برای برقراری دائم تلفن در تکاپو و فعالیت بودند. در این زمان که خانم تیمسار یاد می‌کرد، پدر من سیمبانی محدوده‌ای از قادرآباد تا سورمق را به عهده داشت و گردنه کولی‌کش بین دولت‌آباد و سورمق قرار دارد. تیمسار سپهبد فرسید داخل ویلایش پروندۀ مرا به‌دست گرفت و علاوه‌بر بازجویی، لایحه‌ای تنظیم و پیوست پرونده کرد که در آن با خط خودشان از قول من این گونه نگاشته بود «مگر در نظام و ارتش ایران امکان دارد که ستوان دومی آن هم افسر جزء نسبت به امیری که 7 درجه از او بالاتر است جسارت کند؛ درحالی که می‌داند کوچک‌ترین بی‌احترامی در مقابل مافوق چه عواقب شومی به دنبال دارد. متأسفم برابر سوابق پرونده که رونوشت آن را به پیوست تقدیم می‌کنم، آقازادۀ تیمسار به دخترژنده‌پوشی با دوز و کلک تجاوز کرده و دادسِتان شیراز در پرونده دستور ازدواج داده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ✨‌گاهى گریه‌ام می‌گیرد، از اینکه مردم شهر چقدر راحت بدون تو می‌خندند... ✨و گاهى می‌خندم به گریه‌هایى که آنان به پاى غیر تو می‌کنند... 🌸سلام اى دلیل محکم خنده‌ها و گریه‌هایمان! 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ .در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتیم. زیارت حضرت دانیال نبی آنجا خبردار شــدیم،کلیه نیروهای داوطلب)که حالا به نام بسیجی معروف شده اند( در قالب گردان ها و تیپ های رزمی تقسیم بندی شده و جهت عملیات .بزرگی آماده می شوند در حین زیارت، حاج علی فضلی را دیدیم. ایشــان هم با خوشــحالی از ما اســتقبال کرد. حاج علی ضمن شــرح تقســیم نیروها، ما را به همراه خودش بــه تیپ المهدی)عج( برد. در این تیپ چندین گردان نیروی بســیجی و چند .گردان سرباز حضور داشت حاج حسین هم بچه های اندرزگو را بین گردان ها تقسیم کرد. بیشتر بچه های .اندرزگو مسئولیت شناسایی و اطاعات گردان ها را به عهده گرفتند رضــا گودینــی با یکی از گردان ها بود. جواد افراســیابی بــا یکی دیگر از .گردان ها و ابراهیم در گردانی دیگر کار آمادگی نیروها خیلی سریع انجام شد. بچه های اطاعات سپاه ماه ها بود .که در این منطقه کار می کردند تمامی مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسایی شد. حتی محل استقرار گردان ها و تیپ های زرهی عراق مشــخص شده بود. روز اول فروردین سال .۱۳۶۱ عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا آغاز شد عصر همان روز از طرف ســپاه، مســئولین و معاونین گردان ها را به منطقه عملیاتی بردنــد. از فاصله ای دور منطقه و نحوه کار را توضیح دادند. یکی از .سخت ترین قسمت های عملیات به گردان های تیپ المهدی)عج( واگذار شد .با نزدیک شــدن غروب روز اول فروردین، جنب وجوش نیروها بیشتر شد .بعد از نماز، حرکت نیروها آغاز شد .من لحظه ای از ابراهیم جدا نمی شــدم. بالاخره گردان ما هم حرکت کرد .اما به دلایلی من و او عقب ماندیم! ساعت دو نیمه شب ما هم حرکت کردیم در تاریکی شب به جایی رسیدیم که بچه های گردان در میان دشت نشسته !بودند. ابراهیم پرسید: اینجا چه می کنید!؟ شما باید به خط دشمن بزنید گفتند: دســتور فرمانده اســت. با ابراهیم جلو رفتیم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشــت نگه داشــتید؟ الان هوا روشــن می شــه، این ها جان پناه و .خاکریز ندارند، کاماً هم در تیررس دشمن هستند فرمانده گفت: جلو ما میدان مین است، اما تخریبچی نداریم. با قرارگاه تماس گرفتیم. تخریبچی در راه است. ابراهیم گفت: نمی شه صبر کرد. بعد رو کرد به !بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم چند نفر از بچه ها به دنبال او دویدند. ابراهیم وارد میدان مین شــد. پایش را !روی زمین می کشید و جلو می رفت! بقیه هم همینطور هاج و واج ابراهیم را نگاه می کردم. نَفَس در سینه ام حبس شده بود. من در .کنار بچه های گردان ایستاده بودم و او در میدان مین رنگ از چهره ام پریده بود. هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم! لحظات به ســختی می گذشــت. اما آن ها به انتهای مسیر رسیدند! شکر .خدا در این مسیر مین کار نشده بود آن شب پس از عبور از میدان مین به سنگرهای دشمن حمله کردیم. مواضع .دشمن تصرف شد. اما زیاد جلو نرفتیم نزدیک صبح ابراهیم بر اثر اصابت ترکش به پهلویش مجروح شــد. بچه ها .هم او را سریع به عقب منتقل کردند صبح می خواســتند ابراهیم را با هواپیما به یکی از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپیما خارج شد. با پانسمان و بخیه کردن زخم در بهداری، دوباره .به خط و به جمع بچه ها برگشت در حملــه شــب اول فرمانده و معاونین گردان ما هم مجروح شــدند. برای .همین علی موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد همان روز جلســه ای با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوایی .برگزار شد. طرح مرحله بعدی عملیات به اطلاع فرماندهان رسید .کار مهم این مرحله تصرف توپخانه سنگین دشمن و عبور از پل رفائیه بود بچه های اطاعات سپاه مدت ها بود که روی این طرح کار می کردند. پیروزی .در مراحل بعدی، منوط به موفقیت این مرحله بود شب بعد دوباره حرکت نیروها آغاز شد. گروه تخریب جلوتر از بقیه نیروها .حرکت می کرد، پشت سرشان علی موحد، ابراهیم و بقیه نیروها قرار داشتند هر چه رفتیم به خاکریز و مواضع توپخانه دشمن نرسیدیم! پس از طی شش .کیلومتر راه، خسته و کوفته در یک منطقه در میان دشت توقف کردیم علــی موحد و ابراهیم به این طرف و آن طــرف رفتند. اما اثری از توپخانه !دشمن نبود. ما در دشت و در میان مواضع دشمن گم شده بودیم با این حال، آرامش عجیبی بین بچه ها موج می زد. به طوری که تقریباً همه .بچه ها نیم ساعتی به خواب رفتند ۱۳۶۱ ابراهیــم بعدهــا در مصاحبه با مجله پیــام انقاب شــماره فروردین می گوید: آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف می رفتیم چیزی جز دشت نمی دیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم. خدا .را به حق حضرت زهرا وائمه معصومین قسم می دادیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‌🌷مهدی شناسی ۴۱۳🌷 🌹 اشهد الله و اشهدکم أنی مومن بکم و بما آمنتم به🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸اﺷﻬِﺪُ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ، ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﻣﻦ ﺍﺭﺯﺷﻲ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﻮﺩ.ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﻫﻤﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﻓدا می کنم ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ «ﻣﻦ». 🌸 ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ امام ﺍﺯ ﻣﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺗﻌﻠﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﻭﺳﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻗﻮﯼ ﻭ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﻮﺩ ، ﺷﻌﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، ﻭ ﻓﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻢ ﻋﺸﻖ ﻣﻲ‌ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻣﻲ‌ﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﮑﻠّﻒ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺧﺮﺝ ﻛﻨﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﻛﻨﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: «ﺑﺎﺑﻲ ﺍﻧﺖ ﻭ ﺍﻣﻲ ﻭ ... 🌸زمان خواندن ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ امام ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻛﻨﺪ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺣﻖ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣّﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺳﺘﻢ ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺣﻘﻪ‌ﺍ‌ﺵ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎ ﺩﺍﺧﻞ. ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﺳﺖ. 🌸 ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻌﻄﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ حقت ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻛﻨﻲ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﻴﺴﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻣﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ و ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻣﺎﻣﺸﺎﻥ ﺑﻨﺸﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺣﻘﻪ‌ﺷﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺣﻘﻪ‌ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺑﻪ ﻭﺩﯾﻌﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﻢ ﻻ‌ﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺑﺮﻭﻳﻢ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﻤﺎﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻛﻨﻴﻢ. ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﮑﺮﺍﺕ ﻣﻮﺕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺩﻫﻴﻢ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻠﻘﻦ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺣﺘﻀﺎﺭ ﺻﺪﺍﻱ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺷﻨﻮﻡ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻋﺪﻳﻠﻪ می خواند. 🍃"ﺃُﺷْﻬِﺪُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﻭَ ﺃُﺷْﻬِﺪُﻛُﻢْ" یعنی: ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ‌ﺍﺵ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ، ﺟﻼ‌ﻝ ﻭ ﺟﻤﺎﻝ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ « ﺃَﻧِّﻲ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺑِﻜُﻢْ ﻭَ ﺑِﻤَﺎ ﺁﻣَﻨْﺘُﻢْ ﺑِﻪِ » 🍃‌ ﺃﻥّ ﺣﺮﻑ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺆﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ.ﻧﻜﺘﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻭ ﻓﺮﺍﺩﻱ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ. 🍃حضرت ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علیه السلام ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﻘﺪﺍﻟﻘﻠﺐ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺍﺳﺖ.ما ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﻲ ﺁﺳﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﺑه امام زمان ﻋﺮﺽ ﻣﻲ‌ﻛﻨیم :ﺁﻗﺎ ! ﻣﻦ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ی ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ. ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻤﺎﺳﺖ. 🍃 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ما ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ی ﻣﻘﺎﻣﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ امام ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨیم ﻭ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ داریم: ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻫﻢ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻗﻠﺒﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ‌ﺍﻡ.   🍃ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﺭﺣﯿﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ: ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﻣﻌﺼﻮﻡ. ﺯﻳﺮﺍ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺑﺎﺏ ﻗﻠﻌﻪ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻠﻌﻪ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺷﻮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﯾﺪ.ﺍﮔﺮ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭﻻ‌ﻳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﺪﺍﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﻨﺎﺱ ﻣﻲ‌ﺷود... 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‍ ‍ 🌹"اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة" بخشی از وصیت نامه سرلشگر پاسدار شهید حسین همدانی: بنده حقیر حسین همدانی شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم رابه خوبی انجام ندادم و بعضی مواقع این نفس سرکش سراغم می آمد، وسوسه می شدم و نق میزدم، اما خدا من را متوجه می کرد وپشیمان می شدم و از خدا طلب عفو و بخشش می کردم و این اواخر هم دلم خیلی هوای رفتن کرده بود... از آقا حلالیت می طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم ، عشق به ولایت و تبعیت از ایشان، سعادتمندی را به همراه دارد.مثل گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار" امروز پاس صحبت یار قدیم دار فردا چه سود که بگویند "حبیب" رفت مولانا. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ بی تو این فاصله ها طاقت من را برده ساعتم زنگ زده عقربه هایش مرده کاش باور کنی از دوری تو دلتنگم این دل خسته ام از دوری تو پژمرده 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ او ادامه داد: در آن بیابان ما بودیم و امام زمان)عج( فقط آقا را صدا می زدیم و از او کمک می خواســتیم. اصاً نمی دانستیم چه کارکنیم. تنها چیزی که به .ذهن ما می رسید توسل به ایشان بود ٭٭٭ هیچکس نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاد! در آن سجده عجیب، چه چیزی بین آن ها و خداوند گفته شد؟ اما دقایقی بعد ابراهیم به سمت چپ نیروها که !در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت پس از طی حدود یک کیلومتر به یک خاکریز بزرگ می رسد. زمانی هم که به پشــت خاکریز نگاه می کند. تعداد زیادی از انواع توپ و ســلاح های .سنگین را مشاهده می کند نیروهــای عراقی در آرامش کامل اســتراحت می کردنــد. فقط تعداد کمی دیده بان و نگهبان در میان محوطه دیده می شــد. ابراهیم سریع به سمت گردان .بازگشت ماجرا را با علی موحد در میان گذاشــت. آن ها بچه ها را به پشــت خاکریز آوردند. در طی مســیر به بچه ها توصیه کردند: تا نگفته ایم شلیک نکنید. در حین درگیری هم تا می توانید اسیر بگیرید. از سوی دیگر نیز گردان حبیب به .فرماندهی محسن وزوایی به مقر توپخانه عراق حمله کردند آن شــب بچه ها توانســتند با کمتریــن درگیری و با فریــاد الله اکبر و ندای یازهرا۳ توپخانه عراق را تصرف کنند و تعداد زیادی از عراقی ها را اســیر بگیرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشکلی جدی روبرو کرد. بچه ها بلافاصله لوله های توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت .نبود نیروی توپخانه از آن ها استفاده نشد توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاکسازی اطراف آن شدیم. دقایقی بعد !ابراهیم را دیدم که یک افسر عراقی را همراه خودش آورد !افسر عراقی را به بچه های گردان تحویل داد. پرسیدم: آقا ابرام این کی بود؟ .جواب داد: اطراف مقر گشــت می زدم. یکدفعه این افسر به سمت من آمد .بیچاره نمی دانست تمام این منطقه آزاد شده من به او گفتم اسیر بشه. اما او به سمت من حمله کرد. او اسلحه نداشت، من .هم با او کشتی گرفتم و زدمش زمین. بعد دستش را بستم و آوردم نماز صبح را اطراف توپخانه خواندیم. با آمدن نیروی کمکی به حرکتمان .در دشت ادامه دادیم. هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود .یکدفعه دو تانک عراقی به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار کردند ابراهیم با ســرعت به ســمت یکی از آن ها دوید. بعد پرید بالای تانک و دَر برجــک تانک را بــاز کرد و به عربی چیزی گفت. تانک ایســتاد و چند نفر .خدمه آن پیاده شدند و تسلیم شدند هوا هنوز روشــن نشده بود، آرایش مجدد نیروها انجام شد و به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه به ابراهیم گفتم: دقت کردی که ما از پشت به توپخانه !دشمن حمله کردیم !با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟ ادامه دادم: دشــمن از قســمت جلو با نیروی زیادی منتظر ما بود. ولی خدا .خواست که ما از راه دیگری آمدیم که به پشت مقر توپخانه رسیدیم به همین خاطر توانســتیم این همه اسیر و غنیمت بگیریم. از طرفی دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش کامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند !که ما به آن ها حمله کردیم دوباره اســرای عراقی را جمع کردیم. به همــراه گروهی از بچه ها به عقب فرســتادیم. بعد به همــراه بقیه نیروها برای آخرین مرحله کار به ســمت جلو .حرکت کردیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌷مهدی شناسی ۴۱۴🌷 🌹ﺃُﺷْﻬﺪُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﻭَ ﺃُﺷْﻬِﺪُﻛُﻢْ ﺃَﻧِّﻲ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺑِﻜُﻢْ ﻭَ ﺑِﻤَﺎ ﺁﻣَﻨْﺘُﻢْ ﺑِﻪِ، ﻛَﺎﻓِﺮٌ ﺑِﻌَﺪُﻭِّﻛُﻢْ ﻭَ ﺑِﻤَﺎ ﻛَﻔَﺮْﺗُﻢْ بِه🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷 ﮔﻮﺍﻫﯽ ﮔﺮﻓﺘﻦ ما ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﺳﺖ:   1⃣ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫیم امام زمان علیه السلام ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ما ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺫﺭﻩ‌ﺍﯼ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺧﻄﺎ ﻭ ﻧﺴﯿﺎﻥ ﺩﺭ ایشان ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 2⃣ایشان ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮیم ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺁﻧﻜﻪ ﻟﻄﻒ‌ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﺯ ما ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ. ما ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ﻉ)‌ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭیم ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻣﻦ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺧﻄﺎ ﻧﻤﻲ‌ﺷﻮﻡ ﻭ ﺣﺮﯾﻢ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. 3⃣ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺣﻘّﻪ‌ﺍﻡ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﻲ‌ﮔﻴﺮﻡ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ، ﺳﯿﺌﺎﺕ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺣﻖ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﻮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﻨﺎﺕ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺣﻖ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﻀﺎﻋﻒ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. 🌼🍃ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﻣﯽﮔﯿﺮیم ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺿﻤﯿرمان ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾیم. 🌼🍃 ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺭیم ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭیم ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻧﯿﺰ ﺍﯾﻤﺎﻥ داریم ﻭ ﺁﻥ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻠﯿﻪ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺍﻟﻬﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﮐﻤﻞ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﺍ خوانده. 🌼🍃 ﺳﭙﺲ ﻣﯽﮔﻮﯾیم:»ﮐﺎﻓﺮٌ ﺑَﻌِﺪُﻭِّﮐُﻢ ﻭ ﺑِﻤﺎ ﮐَﻔَﺮْﺗُﻢ ﺑِﻪ»:ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﮐﻔﺮ ﻣﯽﻭﺭﺯﻡ ﻭ ﮐﺎﻓﺮﻡ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻔﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩﺍﻧﺪ. 🌼🍃 ﮐﻔﺮ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﻗﺴﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ: 1 - ﮐﻔﺮ ﻣﻤﺪﻭﺡ. 2 - ﮐﻔﺮ ﻣﺬﻣﻮﻡ. 3 - ﮐﻔﺮ ﻧﻪ ﻣﻤﺪﻭﺡ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺬﻣﻮﻡ. ﮐﻔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺍﺯ ﻗﺴﻢ ﺍﻭّﻝ ﺍﺳﺖ: ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻔﺮ ﻣﻤﺪﻭﺡ. 🌼🍃ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﺄﮐﯿﺪ »ﻣُﺆْﻣﻦٌ ﺑِﮑُﻢ ﻭ ﺑﻤﺎ ﺁﻣَﻨْﺘُﻢ ﺑِﻪِ» ﺍﺳﺖ. ﺯﯾﺮﺍ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺗﺤﻘّﻖ ﻧﻤﯽﯾﺎﺑﺪ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﮐﻔﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ. 🌼🍃ﺍﺑﻮﺣﻤﺰﻩ ﺛﻤﺎﻟﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻟﻬﯽ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺗﺼﺪﯾﻖ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺩﺭ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﻋﻠﯽ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺍﻭ ﻭ ﺍﺋﻤّﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭ ﺑﯿﺰﺍﺭﯼ ﺟﺴﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ؟ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﺑﺎ ﺻﺎﺩﻗﯿﻦ، ﻫﻤﺎﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻣﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻣﺤﻤّﺪ "ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ"، ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ، ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ، ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﺣﺴﯿﻦ ﻭ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺳﭙﺲ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻌﻔﺮ (ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺷﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ). ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺭِ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻭﻟﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 🌼🍃ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﺍﺋﻤّﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻻ‌ﺯﻡ ﻭ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺍﺋﺖ ﻭ ﺑﯿﺰﺍﺭﯼ ﺟﺴﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﯿﺰ، ﻻ‌ﺯﻡ ﻭ ﻭﺍﺟﺐ، ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﮑﻤّﻞ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. 🌼🍃 ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯿﺰﺍﺭﯼ ﺟﺴﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻇﻠﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻧﯿﺰ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ.... eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شیمیایی بود برای درمان به انگلیس اعزام شد خون لازم داشت گفت:خون غیرمسلمان نزنید، توجه نکردند!! ⚠️ هرچه زدند بدنش نپذیرفت خون یک مسلمان جواب داد پزشکش مسلمان شد؛گفت: معجزه ست!✨ 🌹 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
💥بسیجی بودن چیزی نیست جز، عملی خالصانه، عبادتی عاشقانه، جهادی عارفانه، قیامی مظلومانه، رزمی شجاعانه و وصلی عاشقانه... 📜🌿بخشی از وصیت نامه . 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
آقازاده نبود اما خیلی ها صدایش می کردند. از بس که به امام علاقه داشت.دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را آقا صدا می زد. اصلا به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود که در آلمان درس ومشق را رها کرد و به سوریه و فلسطین رفت وشیوه مبارزه آموخت ودر ادامه برای دیدار با امام سر از پاریس درآورد. پس از آشنایی با امام عزمش برای مبارزه بیشتر شد. درس و مشق را برای همیشه رها کرد و شد فدایی امام. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ بی تو این فاصله ها طاقت من را برده ساعتم زنگ زده عقربه هایش مرده کاش باور کنی از دوری تو دلتنگم این دل خسته ام از دوری تو پژمرده 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ همه گردان ها از محورهای خودشان پیشروی کردند. ما باید از مواضع مقابلمان !و سنگرهای اطرافش عبور می کردیم. اما با روشن شدن هوا کار بسیار سخت شد در یک قسمت، نزدیک پل رفائیه کار بسیار سخت تر بود. یک تیربار عراقی از داخل یک سنگر شلیک می کرد و اجازه حرکت را به هیچ یک از نیروها .نمی داد. ما هر کاری کردیم نتوانستیم سنگر بتونی تیربار را بزنیم ابراهیم را صدا کردم و ســنگر تیربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه کرد !وگفت: تنها راه چاره نزدیک شدن و پرتاب نارنجک توی سنگره .بعد دو تا نارنجک از من گرفت و سینه خیز به سمت سنگرهای دشمن رفت .من هم به دنبال او راه افتادم در یکی از سنگرها پناه گرفتم. ابراهیم جلوتر رفت و من نگاه می کردم. او موقعیت مناســبی را در یکی از ســنگرهای نزدیک تیربار پیدا کرد. اما اتفاق عجیبی افتاد! در آن ســنگر یک بسیجی کم سن و سال، حالت موج گرفتگی پیدا کرده بود. اســلحه کلاش خودش را روی سینه ابراهیم گذاشت و مرتب !داد می زد: می کُشمت عراقی ابراهیم همینطور که نشســته بود دســت هایش را بالا گرفــت. هیچ حرفی !نمی زد. نفس در ســینه همه حبس شــده بود. واقعاً نمی دانستیم چه کار کنیم .چند لحظه گذشت. صدای تیربار دشمن قطع نمی شد آهســته و سینه خیز به ســمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا می کردم و می گفتم: خدایا خودت کمک کن! دیشــب تا حالا با دشمن .مشکل نداشتیم. اما حالا این وضع بوجود آمده .یکدفعه ابراهیم ضربه ای به صورت آن بسیجی زد و اسلحه را از دستش گرفت بعد هم آن بسیجی را بغل کرد! جوان که انگار تازه به حال خودش آمده بود گریه کرد. ابراهیم مرا صدا زد و بسیجی را به من تحویل داد و گفت: تا حالا .تو صورت کســی نزده بودم، اما اینجا لازم بود. بعد هم به سمت تیربار رفت چند لحظه بعد نارنجک اول را انداخت، ولی فایده ای نداشت. بعد بلند شد .و به ســمت بیرون ســنگر دوید. نارنجک دوم را در حال دویدن پرتاب کرد لحظه ای بعد سنگر تیربار منهدم شد. بچه ها با فریاد الله اکبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه می کردم. یکدفعه با اشاره !یکی از بچه ها برگشتم و به بیرون سنگر نگاه کردم رنگ از صورتم پرید. لبخند بر لبانم خشــک شد! ابراهیم غرق خون روی .زمین افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دویدم درست در همان لحظه انفجار، یک گلوله به صورت )داخل دهان( و یک ًگلوله به پشــت پای او اصابت کرده بود. خون زیادی از او می رفت. او تقریبا !بیهوش روی زمین افتاده بود. داد زدم: ابراهیم با کمک یکی از بچه ها و با یک ماشین، ابراهیم و چند مجروح دیگر را به .بهداری ارتش در دزفول رساندیم ابراهیم تا آخرین مرحله کار حضور داشــت، در زمان تصرف ســنگرهای .پایانی دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت بین راه دائماً گریه می کردم. ناراحت بودم، نکند ابراهیم… نه، خدا نکنه، از طرفی ابراهیم در شب اول عملیات هم مجروح شده بود. خون زیادی از بدنش .رفت. حالا معلوم نیست بتواند مقاومت کند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🍃 روایتی از حرمدافعان حرم ، شهید مجید قربانخانی... 😭 شاید بعد از چندسال پیکرش برگشت، که موقع غسل و کفن و وداع، نکنه خالکوبی هاش دیده بشه... ما مدعیان صف اول بودیم.... تقدیم به شهدای مدافع حرم 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat