📌 «مادر است ؛ عادت به دل بستن دارد نه دل بریدن .... »
🔹 حاجیه خانم خدیجه حسنخانی ، مادر شهید حق وردیان میگوید:
داود در میان بچه های من یک چیز دیگری بود ، داود آنقدر به خدا نزدیک بود و در زمان نوجوانی او شبی، خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی، به من گفت این داود تو به دنیا ماندنی نیست و به زودی پر خواهد کشید وبه همین علت ترس از دست دادن او همیشه قلبم را می آزرد.
◇ شبها هر از گاهی که بیدار می شدم میدیدم زمزمهای از داخل اتاق داود به گوش میرسد وقتی در را آهسته باز میکردم میدیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه میکند، میگفتم داوود جان تو این راه رو میروی مدرسه و میای آخه تو که گناهی نکردی چرا گریه میکنی؟ میگفت: مادر جان برای شما دعا میکنم…!
📎 پ.ن تصویر: گیلان_تصویر وداع مادر با فرزندش چند روز قبل از شهادت
#شهید_داوود_حق_وردیان
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا🌷🌷
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۴۴۷🌷
🌹ﻓَﻤَﻌَﻜُﻢْ ﻣَﻌَﻜُﻢْ ﻟَﺎ ﻣَﻊَ ﻋَﺪُﻭِّﻛُﻢْ🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🍀 ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻤﺎ.
🍀ﻓﺎﺀ ﺩﺭ «ﻣﻌﻜﻢ» ﺑﻪ معنای این است که ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻣﺎ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ.
🍀 ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ، ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ ﻧﻴﺴﺖ. ﻣﻌﻴﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﻫﻤﺮﺍﻫﻲ ﻭ ﻣﺼﺎﺣﺒﺖ ﺍﺳﺖ، ﻻﺯﻣﻪ ﻣﻌﻴﺖ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻣﺤﺒﺘﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺟﺬﺏ ﻭ ﺍﻧﺠﺬﺍﺑﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻻن امام زمانم ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺳﺘشاﻥ ﻣﻲﺩﺍﺭﻡ ﺗﻘﺎﺿﺎﻱ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ایشان ﺭﺍ می کنم.
🍀یعنی امام من ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﻛﻨﻢ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ. ﻫﻢ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﻭ هم ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﻢ ﺑﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻳﺪ.
🍀 ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﻣﻌﻴﺖ، ﻣﻌﻴﺖ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻭ ﻣﻜﺎﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺼﺎﺣﺒﺘﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ، ﺍﺻﻼ ﻗﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎ ﻣﺼﺎﺣﺒﺖ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺭﻱ ﺑﺎ امام ﺍﺳﺖ، ﻣﻌﻜﻢ ﺑﺎﻟﻘﻠﺐ ، ﻣﻌﻜﻢ ﺑﺎﻟﻠﺴﺎﻥ.
🍀ﻣﻮﻻﻱ ﻣﻦ،ﻣﻦ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺩﺍﺋﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﻭﻻﻳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲﺍﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ، ﻛﻨﻢ، ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ! ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺷﻤﺎ.
☘ﻣﻌﻜﻢ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﻌﻴﺖ ﺑﺎ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺍﺳﻄﻪ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﺎﻥ، ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺭﻡ .
☘ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻭﺻﻞ ﺑﺎﺷﻢ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﺻﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺲ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻭ ﺣﺠﺎﺑﻲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺑﻴﻨﻢ ﻭ ﺩﺳﺖ شخص ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻢ.
☘ﺑﻌﻀﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﺭﺣﻴﻦ ﻣﻲﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ: ﻣﻌﻜﻢ ﺩﻭﻣﻲ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻌﻜﻢ ﺍﻭﻝ ﻓﻲ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ ﻣﻌﻜﻢ ﺩﻭﻡ ﻓﻲ ﺍﻻﺧﺮﻩ ﺍﺳﺖ. ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺗﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ.
☘ﻭﻗﺘﻲ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎﺩﻱ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻱﺍﻡ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﭙری ﻣﻲ ﻛﻨﻢ.
☘ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ: ﻣﻌﻜﻢِ ﺍﻭﻝ ﺍﻻﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻌﻜﻢ ﺩﻭﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺟﻌﺖ. ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﻻﻧﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺟﻌﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻢ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻣﻌﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ.ﺑﺎﻳﺪ ﺯﺣﻤﺖ ﺑکشم،ﺧﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺧﺮﺝ ﻛنم. ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﭼﺸﻢ ﺑﭙﻮﺷﻢ. ﺣﺘﻲ ﺷﺎﻳﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﺑﮕﺬﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ.
☘ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ امام هادی علیه السلام به ما ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﻲﺩﻫﻨﺪ که ﻋﺸﻖ امام ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﮔﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ مﺎﻥ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ما ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻫﻢ ﺳﺨﺘﻲﻫﺎﻱ ما ﻭ ﺧﻮﺷﻴﻬﺎﻳماﻥ ﺑﺎ امام زمانمان ﺳﭙﺮﻱ ﺷﻮﺩ.
🌸ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺯﺍﺋﺮ ﺑﺎ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻛﺴﻲ ﺑﺎ ﻧﺎﻳﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻧﺎﻳﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﺻﻒ "ﻣﻌﻜﻢ" ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ما "ﻻﻣﻌﻜﻢ" ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻫیم ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﺷیم.ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭ ﮔﺰﻳﻨﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﺳﺖ "ﻣﻌﻜﻢ ﻭ ﻻ ﻣﻊ ﻋﺪﻭﻛﻢ" ، ﮔﺰﻳﻨﻪ ﺳﻮﻣﻲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ.
🌸ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻲ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﻮﻣﻲ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﻲﻣﺎﻧﻨﺪ. ﻣﺆﻣﻦ ﻭ ﻛﺎﻓﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻌﻜﻢ ﻭ ﻋﺪﻭﻛﻢ ، ﻻ ﻣﻊ ﻋﺪﻭﻛﻢ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲﺩﺍﺭﺩ.اﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻣﺎﻡ.
🌸ﻧﻜﺘﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻧﻤﻲﮔﻮﻳﺪ «ﻻﻣﻊ ﺍﻋﺪﺍﺋﻜﻢ » ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻣﻊ ﻋﺪﻭﻛﻢ» ﺯﻳﺮﺍ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻋﺪﺍﻭﺕ ﺍﺳﺖ و ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﺩﺷﻤﻦ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻛﺎﻣﻼ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ.
🌸ما ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﻱ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺮ ﻓﺮﺩ ﺧﺎﺻﻲ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻧداریم ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮ ﻃﺮﺯ ﻓﻜﺮ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﻫﺮ ﻃﺮﺯ ﺗﻔﻜﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ...
#مهدی_شناسی
#قسمت_447
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
▓
🌹شهـید حمــید رضا مدنی:
شـــیمیایی بود برای درمـــــان به
انگلیس اعــزام شد خـــــون لازم
داشت گفت خون #غـیرمســلمان
نزنید تـــوجه نکردند!!
هرچه زدند بدنش نپذیرفت خون
یک #مسلمان جواب داد پزشکش
مسلمان شد گفت: #معـجزه ست!
💌 #شهـــــیدانـــــه
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـــــدایا
💫
🌸دلهای دوستانم را
💫سرشاراز نور و شـادی کن
🌸 وآنچه را که
💫به بهترین بندگانت
🌸عطا میفرمایی
💫به آنها نیـز عطا فرما
شبتون آروم و در پناه خدا 🌸
🌸🍃
@hedye110
❣#سلام_امام_زمانم❣
سلام بر مهدى امّتها✋
سلام بر هدایت گر قلوب
سلام حضرت آرامش
هر کجا اسم شما را میبینم
هر کجا که نامتان به میان میآید
حال دل همه خوب میشود
چه رسد به اینکه صدای اناالمهدی تان
در گوش زمین بپیچد ... !
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🤲
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
🌼عهد نامه
مولا جان!
عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم.
آمین یا رب العالمین🤲
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#منتظران_هوشیار
❣روایت چهلم(زندگینامه پیامبر)
✨فردا صبح لشکر کوچک اسلام با روحیه ای نیرومند، در برابر دشمن صف کشیدند. قبلا پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آنها پیشنهاد صلح کرد تا عذر و بهانه ای باقی نماند و نماینده ای میان آنان فرستاد که من دوست ندارم، شما نخستین گروهی باشید که مورد حمله ما قرار می گیرید. بعضی از سران قریش مایل بودند صلح کنند، ولی باز ابوجهل مانع شد.
سرانجام آتش جنگ شعله ور گردید، حمزه عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) که جوان ترین افراد لشکر بودند و جمعی دیگر از حنگجویان سپاه اسلام، در جنگ های تن به تن که سنت آن روز بود، ضربات شدیدی بر پیکر حریفان خود زدند و آنها را از پای درآوردند.
🍁روحیه دشمن باز ضعیف تر شد، ابوجهل فرمان حمله عمومی صادر کرد و قبلا دستور داده بود، آن دسته از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) که از مدینه اند به قتل برسانند و مهاجرین مکه را اسیر کنند و برای انجام یک سلسله تبلیغات به مکه بیاورند.
لحظات حساسی بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مسلمانان دستور داده که، زیاد به انبوه جمعیت نگاه نکنند و تنها به حریفان خود بنگرند و دندان ها را روی هم فشار دهند و سخن کمتر بگویند و از خداوند مدد بخواهند و از فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در همه حال سرپیچی نکنند و به پیروزی نهایی امیدوار باشند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست به سوی آسمان برداشت و عرض کرد: پروردگارا! اگر این گروه کشته شوند، کسی تو را پرستش نخواهد کرد.
🍁باد به شدت به سوی لشکر قریش می وزید و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله می کردند، استقامت و پایمردی و دلاوری های آنها، قریش را در تنگنا قرار داده بود. در نتیجه هفتاد نفر از سپاه دشمن که ابوجهل در میان آنها بود، کشته شدند و در میان خاک غلطیدند و هفتاد نفر به دست مسلمانان اسیر گشتند، ولی مسلمانان تعداد کمی کشته، بیشتر ندادند.
آنگاه به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) کشته های دشمن را در چاه بدر افکندند، غیر از اُمَیَّة بن خَلَف که در همان جایی که کشته شده بود، او را زیر خاک و سنگ کردند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر سر چاه بدر ایستاد و گفت: ای به چاه افتادگان! ای عُتبة و ای شَیْبَه و ای ابوجهل، یکی یکی همه آنها که در چاه بودند نام برد و شمرد، بدخویشانی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) خود بودید، مردم مرا راستگو دانستند و شما مرا بیرون کردید، مردم مرا یاری کردند و شما به جنگ من برخاستید.
سپس گفت: آیا آنچه را پروردگار به شما وعده داده بود حق یافتید؟ من آن چه را پروردگارم، به من وعده داده بود، حق یافتم.
کسانی از صحابه گفتند: ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، آیا با لاشه های مردگان سخن می گویی؟
فرمود: اینان گفتار مرا می شنوند و لکن نمی توانند پاسخ دهند، آن چه را گفتم شنیدند و دانسته اند که وعده پروردگارشان حق است.
ادامه دارد...
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💠🔅💠🔅💠
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_37
ــ همین حالا دراز بکش😡 از جات تکون بخوری بامن طرفی☝️🏻😒
لبه تخت نشستم.
ــ گفتم دراز بکش😡
کلافه نگاهش کردم و گفتم:
ــ یه لحظه بشین. کارت دارم. اینقدر هم صداتو برای مهدیه بالا نبر.😔
لحظه ای سکوت کرد و آرام کنارم نشست. نمی دانستم چگونه باید به اوبگویم در نبودش و در کنار تحمل این مشکل، چه زجری کشیده ام و حالا طفلم کجاست😭
ــ نمی خوای حرفتو بزنی؟
اشکم سرازیر شده بود و سرم را نمی توانستم بالا بگیرم. صالح هم کلافه بود.
ــ مهدیه جان... خب ببخشید نخواستم سرت داد بزنم. خودت هم مقصری. رعایت نمی کنی. مگه استراحت نیستی؟ خب دختر خوب، بچه که نیستی لج نکن و دستور دکترت رو انجام بده.
حالا اشکاتو پاک کن عزیزم. منو ببخش. قول میدم از این به بعد بهتر خودمو کنترل کنم.
ــ صالح...😔
ــ جونم خانومم؟!
ــ اون روز که عمل داشتی...
ــ خب
ــ اون روز... منم... بیمارستان بودم. همه رفته بودن تشیع اون شهیدی که آوردن من تنها تو خونه بودم. اون آقای مسئولتون تماس گرفت و گفت تو رو آوردن اینجا😔
و بقیه ی ماجرا را ریز به ریز برایش تعریف کردم. شانه هایم می لرزید و دستم را روی صورتم گذاشته بودم و بی وقفه گریه می کردم. انگار غم و فشار وارده به قلبم را یک جا می خواستم سبک کنم.
ــ خیلی سخت بود صالح جان. تو اونجا روی تخت با یه دست بریده... منم این طرف روی تخت بی حال و تنها... فقط خدا می دونه چه زجری کشیدم و چه مصیبتی رو تنهایی تحمل کردم. خجالت می کشیدم بیام پیشت وگرنه دل تو دلم نبود صالحم رو ببینم😭 می گفتم خدایا اگه حال بچه رو بپرسه چه جوابی بهش بدم؟😭 کاش می دونستی چی کشیدم صالح😭😭😭😭
دستش را حصار شانه های لرزانم کرد و مرا به آغوشش فشرد. صورتش خیس از اشک بود و لبش بسته به مهر سکوت. پیشانی ام رابوسید و آرام گفت:
ــ فقط حلالم کن مهدیه... تو رو به جان حضرت زینب حلالم کن خانوم.😭
تاچند روز کم حرف بود و آرام. نگرانش بودم اما می دانستم با صبر و توکلش این بحران را هم راحت از زندگی اش عبور می دهد.
ــ مهدیه...
ــ جانم صالح جان؟ چیزی لازم داری؟
ــ نه عزیزم. حاضر شو بریم امامزاده...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۵_۲۳_۱۲_۴۶_۱۷_۲۹۵.mp3
7.97M
•خیال روی تو...
•کربلایی محمد حسین پویانفر
سه شنبه مهدوی
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌱 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ...✋
🍃 سلام بر گوشهی روشن قبایت که آسمان را بر ما زمینگیران دوریات میتکاند.
سلام بر تو و بر ریسمان مهربان دستانت که تنها راه نزول ملکوت آسمانها بر برهوت غفلت زمیناند...
🍃 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
💠🔅💠🔅💠
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_38
زخم دستش ترمیم شده بود و تا حدودی به موقعیتش مسلط شده بود. چندباری به محل کارش رفته بود و هر بار پکر و ناراحت تر از قبل به خانه می آمد. نمی دانم چه شده بود و با من حرفی نمی زد. دوست داشتم از حال دلش با خبر باشم.😔 دوست داشتم ناراحتی خاطرش را با من درمیان بگذارد.
نمی خواستم تنها و در سکوت هر کدام بار غممان را به تنهایی به دوش بکشیم و دم نزنیم. این چه مدل زندگی متاهلی بود؟😒
ــ صالح جان...
نگاهش را از تلویزیون گرفت و به من خیره شد:
ــ جونم خانومم؟😐
ــ چرا ساکتی؟😕
ــ چی بگم عزیز دلم؟😐
ــ هر چی که اینطوری ساکتت کرده. می دونم که مشکلی برات پیش اومده وگرنه تو و اینهمه سکوت؟؟؟!!!!
لبخند بی جانی زد و خودش را به من نزدیک کرد. نگاهی به بازویش انداخت و گفت:
ــ میای این سمتم بشینی؟😅
دلم ریش شد اما به روی خودم نیاوردم و با ذوق کودکانه ای بلند شدم و سمت راستش نشستم. دستش را حلقه کرد دور شانه ام و گفت:
ــ از این به بعد هوای دلمو داشته باش. قبل از اینکه بهت بگم خودت بیا سمت راستم.😞
چشمم را روی هم فشردم و گفتم:
ــ حالا بگو ببینم چی شده که اینقدر ناراحتی و ساکت شدی؟😒
پفی کشید و گفت:
ــ امروز که رفتم سری به محل کار بزنم، رفتم پیش مسئول قرارگاهمون... بچه ها داشتن اعزام می شدن به سوریه.😔 گفتم اسمم رو تو لیست اعزام بعدی بنویسن اما...
دلم فرو ریخت و لبم آویزان شد. "یعنی دوباره میخواد بره؟؟😫"
ــ بهم گفتن شرایط اعزامو دیگه ندارم😔 خیلی محترمانه بهم گفتن نیروهای سالم رو می فرستن😢
صدایش بغض داشت اما سعی می کرد اشکش را پشت پلکش زندانی کند. به سمت او چرخیدم و بوسه ای به پیشانی اش زدم.
ــ الهی مهدیه پیش مرگت بشه تو از همه برای من سالم تری😊 اما...😔 باید منطقی باشی. اونا همینطوری نمی تونن نیروهاشونو از دست بدن. ریسکه... از کجا معلوم، برای تو و امثال تو مشکلی پیش نیاد؟ می دونم که همین الان هم از خیلیا تواناییت بیشتره اما ساده ترین کار توی اون محیط، مثلا کنترل و گرفتن اسلحه ست... صالح جان شما می تونی با یه دست این کارو بکنی؟😔
سکوت کرد و دستش را نگاه کرد.
ــ منطقی باش مرد زندگیم... گفتن این حرفا اصلا برام ساده نیست اما به جون جفتمون... آب میشم وقتی ناراحتیت رو میبینم. جون مهدیه آروم باش و شکرگذار... اصلا می تونی یه جور دیگه ای خدمت کنی😊
ــ آره😔 سخته اما باید تحمل کنم. من دستمو برای دفاع از حریم خانوم زینب کبری دادم... می دونم خودش هوامو داره. جونمم میدم اگه لازم بشه😊
او را بوسیدم💋 و به آشپزخانه رفتم. بغض خفه شده ام را در خفا و سکوت آشپزخانه شکستم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#عطر_دو_پيكر_معطر....
🌷درسال ١٣٦٠ در بیمارستان ولی عصر (عج) پادگان اباذر در غرب کشور، مسئولیت پرستاری را داشتم. در نیمه شب یکی از شب های جمعه آن روزهای سراسر افتخار، هنگامی که همه ی کادر بیمارستان در حال استراحت بودند، ساعت ٢٤ طبق برنامه می بایست داروی برخی از مجروحین را می دادم.
🌷 براى چند لحظه به بالکن بیمارستان رفتم، ناگهان شدید بوی عطر گلاب مشامم را معطر کرد که سریع یکی دیگر از پرستاران به نام خانم ثقفی را بیدار کرده، به آن مکان بردم.
🌷 فردا صبح ماجرای بوی عطر گلاب همه جا دهان به دهان روایت می شد. بالاخره مشخص شد بوی عطر مربوط به پیکر پاک ٢ شهید درون کانتینر بود که عصر روز قبل از خط مقدم به بیمارستان آورده شده بودند.
🌷جالب این که در آن پادگان نزدیک خط مقدم به دلیل وضعیت خاص در تخلیه ی مجروحین، هیچ کس فرصت انجام امور شخصی را پیدا نمی کرد چه رسد به گلاب زدن!
#راوی: خاﻧﻢ مینا ناصری امدادگر زمان جنگ
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷 #با_شهدا_🌷
#روی_بال_خاطرات_چند_ساعت_در_عملیات_باشیم....
🌷غروب روز قبل از حمله به ما اطلاع دادند؛ امشب قطعاً عملیات خواهد شد [عملیات رمضان] و ما افراد را در ساعت ۹ شب جمع کردیم و آنان را نسبت به هدفهای نظامی و غیرنظامی این عملیات توجیه کردیم. یک دسته از رزمندگان بسیجی هم همراه دسته نظامی من بودند. در مقابل ما یک گردان خط شکن پیشروی میکرد. بعد از اینکه حدود ۱۰۰ متر پیشروی کردیم، آتش توپخانه دشمن به روی ما باز شد. برای مشخص شدن مسیر حرکت سیم تلفن کشیده بودند، اما این سیم احتمالاً به پای کسی پیچیده و از مسیر خود منحرف شده بود. به همین خاطر....
🌷به همین خاطر ما راهمان را گم کردیم و بعد از تلاش زیاد موفق به پیدا کردن مسیر اصلی شدیم. به هر حال ما به میدان مین دشمن رسیدیم که منظره دلخراشی داشت. تعدادی از افراد گردان خط شکن به روی مین رفته و شهید و مجروح شده و در همانجا افتاده بودند و با وجود زخمهای شدید به ما روحیه میدادند که جلو بروید و به ما توجه نکنید. در مسیر پیشروی به کانال عریض و عمیقی رسیدیم که داخل آن را مینگذاری کرده و سیمخاردار کار گذاشته بودند.
🌷خبر رسید که مقاومت اولیه دشمن شکسته شده است. شبانه برای پاکسازی منطقهای را که به آن رسیده بودیم، اقدام کردیم. تیربارهای دشمن به سوی کانال تیراندازی کرده و مانع پیشروی ما میشدند. با روشن شدن هوا، تانکهای دشمن نیز به روی ما آتش گشودند. تلفات ما نسبتاً زیاد بود و این امر سبب نگرانی ما شد. به ویژه اینکه یگانهای زرهی ما پیشروی نکرده و به ما ملحق نشده بودند. درحالیکه واحدهای بزرگ زرهی دشمن ما را تهدید میکردند.
🌷حوالی صبح به ما دستور عقبنشینی دادند. عدهای از رزمندگان بسیجی با یک واحد تخریب مینهای باقیمانده را پاک میکردند. در بین آنان یک تیم آر.پی.جیزن وجود داشت که چند تانک دشمن را منهدم کردند و در نتیجه آتش دشمن به روی ما کاهش یافت و تعدادی از افراد دشمن که در خط جلویی بودند، به وسیله نیروهای ما اسیر شدند. چند دستگاه نفربر نیز به غنیمت نیروهای ما درآمد. متأسفانه حدود ۱۰ نفر از خدمه آر.پی.جیزن ما نیز به شهادت رسیده بودند.
#راوی: ستوان دوم وظیفه حسین سرفراز، از گردان ۱۲۹، لشکر ۷۷ پیاده
منبع: خبرگزاری ایسنا
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🍃🌸🍃
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🍃السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیِّینَ...✋
🌸سلام بر تو ای فرزند امامان هادی!
سلام بر تو و بر روزی که واژه واژه، هدایت را معنی میکنی برای قلب های تشنه هدایت...
📗 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
🍃🌸🍃
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
💠🔅💠🔅💠🔅
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_39
مسئول قرارگاه محل کار صالح قرار بود به منزل ما بیاید. صالح از صبح آرام و قرار نداشت.
ــ مگه چیه صالح جان؟!😳 بد می کنه میخواد بیاد سربزنه بنده خدا...؟
ــ نمی دونم... یه جوری دلم شور می زنه. یه چیزایی شنیدم می ترسم صحت داشته باشه. هرچند... مطمئنم همینطور هم هست😔
ــ آخه چی شنیدی مگه؟😳
زنگ به صدا درآمد و صالح نتوانست جواب سوالم را بدهد. چند آقای مسن و جاافتاده و دونفر از دوستان صمیمی صالح آمده بودند. پدر جون و بابا هم کنار صالح نشسته بودند. من و سلما توی آشپزخانه بودیم و زهرا بانو هم روی دورترین مبل به جمع رسمی مردانه نشسته بود و چادرش را محکم تر از همیشه دور خودش پیچانده بود. انگار معذب بود چون هر چند دقیقه یکبار به آشپزخانه می آمد و موارد پذیرایی ساده مان را به من و سلما گوشزد می کرد. دوستان صالح کار پذیرایی را به عهده گرفتند و من و سلما وسایل را در اختیارشان می گذاشتیم. بعد از پذیرایی، لحظه ای سکوت مطلق برقرار شد. من و سلما هم نفسمان بالا نمی آمد. صدای یکی از مردان سکوت را شکست و گفت:
ــ امروز اومدیم هم حالی ازت بپرسیم و هم هدیه ی ناقابلی برات بیاریم و یه لوح سپاس برای قدر دانی از ایثار و شجاعتت. ان شاء الله با تلاش و دلاوری های رزمنده های اسلام ریشه ی کفار خشکیده میشه و از حریم عمه ی سادات دورشون می کنیم. صالح جان... شما اونقدری شجاعت به خرج دادی که با ایثارگری خودت راه آقامون ابالفضل العباس رو پیش گرفتی. ان شاء الله که بی اجر هم نمی مونی.
لوح قاب شده را به صالح دادند و پاکت نامه ای اداری را جلوی دست صالح گذاشتند.
ــ این حکم ... یعنی... تو نباید با این حکم فکر کنی ذره ای از ارزشت کم شده... اصلا... فقط خودت می دونی که قانون کارمون و محیط کارمون اینه. ان شاء الله که ما رو فراموش نکنی و زندگیت رو به بهترین شکل اداره کنی.😔🙏
صالح سکوت کرده بود و انگار بغض داشت. حتی نتوانست جواب مافوقش را بدهد. چشم دوخته بود به حکم بازنشستگی اش و حالی داشت وصف ناشدنی. دوست داشتم هر چه زودتر با صالح تنها شوم و مرهمی باشم برای دل رنجورش. 😔 چه می شد کرد؟ قانون بود و قطعا صالح هم تابع این قوانین.
"خدایا هر چی خیره برای شوهرم مقدر کن😭
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۴۴۸🌷
🌹ﺁﻣَﻨْﺖُ ﺑِﻜُﻢْ ﻭَ ﺗَﻮَﻟَّﻴْﺖُ ﺁﺧِﺮَﻛُﻢْ ﺑِﻤَﺎ ﺗَﻮَﻟَّﻴْﺖُ ﺑِﻪِ ﺃَﻭَّﻟَﻜُﻢْ ﻭَ ﺑَﺮِﺋْﺖُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﺰَّ ﻭَ ﺟَﻞَّ ﻣِﻦْ ﺃَﻋْﺪَﺍﺋِﻜُﻢْ🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🌸ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺯ ﻗﺒﻞ ( ﻣﻌﻜﻢ ﻣﻌﻜﻢ ﻻ ﻣﻊ ﻋﺪﻭﻛﻢ) ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﻟﻲ ﻭ ﺗﺒﺮﻱ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﻲﺷﻮﺩ. ﺁﻧﻜﺲ ﻛﻪ ﻭﻻﻳﺖ ﺣضرات معصومین علیهم السلام ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﺍ ﺷﻮﺩ،ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺗﻲ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺖ.
🌸ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻭﻻﻳﺘﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻣیرالمومنین ﻗﺎﺋﻞ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻣام زمان (ﻉ) ﻗﺎﺋﻞ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻭﻻﻳﺖ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺭﺗﺒﻪﺍﻧﺪ.
🌸 ﺯﻳﺪ ﺷﺤﺎﻡ می گوید: ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﻛﺪﺍﻣﻴﻚ ﺍﺯ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﻓﻀﻠﻨﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻣﺎ ﻣﻠﺤﻖ ﺑﻪ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻭ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺁﺧﺮﻯ ﻣﺎ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻣﺎ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﻓﻀﻠﻰ است...
🌸ﻋرض ﻜﺮﺩﻡ ﻓﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻡ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺑﻔﺮﻣﺎﺋﻴﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﺨﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﭼﻮﻥ ﺟﻮﻳﺎﻯ ﻓﻀﻞ ﻭ ﻣﻨﻘﺒﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﻰﭘﺮﺳﻢ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻃﻴﺒﻪ ﻫﺴﺘﻴﻢ.ﺧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻃﻴﻨﺖ ﻭ ﺳﺮﺷﺖ ﺧﻠﻖ ﻛﺮﺩﻩ. ﻓﻀﻞ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻋﻠﻢ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ. ﻣﺎ ﺍﻣﻴﻦ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﻴﻢ ﻭ ﺩﺍﻋﻴﺎﻥ ﺑﺴﻮﻯ ﺩﻳﻦ ﺧﺪﺍﺋﻴﻢ ﻭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻭﺍﺳﻄﻪﻫﺎ ﺑﻴﻦ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ.
🌸ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺁﻳﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺑﺪﻫﻢ؟ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ ﺁﺭﻯ.ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺳﺮﺷﺖ ﻣﺎ ﻳﻜﻰ ﻭ ﻋﻠﻢ ﻣﺎ ﻳﻜﻰ ﻭ ﻓﻀﻞ ﻣﺎ ﻳﻜﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﻳﻜﺴﺎﻧﻴﻢ.
🌸ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﻔﺮﻣﺎﺋﻴﺪ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮﻳﻢ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻋﺮﺵ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﻯ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﻣﺎ ﺍﻭﻝ ﻣﺎ ﻣﺤﻤّﺪ ﺍﺳﺖ ﻭﺳﻂ ﻣﺎ ﻣﺤﻤّﺪ ﻭ ﺁﺧﺮ ﻣﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤّﺪ ﺍﺳﺖ.
🌸ﺩﺭ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮﺩ: ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻭﻻﻳﺖ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ (ﻉ) ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻭﻻﻳﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ) ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻢ.
#مهدی_شناسی
#قسمت_448
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه شهیدان نبودن
تو ایرانم این بازار برپا بــــــــــود😔💔
پس اینقدر راحت بی حجابی تو جار نزن
دقیقا شهدا بخاطر همین رفتن👌🏿
#یادشهداباصلوات
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خانوادهای که ۲۳ نفرشان یکجا شهید شدند
🔹️ موشک ۱۲ متری آن شب مهمان خانهٔ یکی از مردم دزفول شد و ۲۳ نفر از اعضای خانواده را یکجا شهید کرد. اما این تنها مهمانی موشکها نبود.
#نیروی_قدس
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢استوری شب جمعه
🔹به خونه برگردیم خونه آغوش حسینه مگه نه
🔹شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣#سلام_امام_زمانم❣
🌺السَّلامُ عَلی الْمُدَّخَرِ لِکَرامَةِ اَوْلِیآءِ اللَّهِ وَ بَوارِ اَعْدآئِهِ...✋
💎سلام بر مولایی که با آمدنش دوستان خدا سربلند می شوند و دشمنان خدا سر به نیست. سلام بر او و بر روزی که خدا در انتظار آن است.
📔بحار الأنوار، ج۹۹، ص۱۱۷
🌱وقت است که از چهرهی خود پردهگشایی
«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»
🌱اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
🌱ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
💠🔅💠🔅💠
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_40
صالح کلافه بود و بی تاب...😔 مثل گذشته که به محل کار می رفت، رأس ساعت بیدار می شد و توی تخت می نشست. آرام و قرار نداشت. تحمل این وضعیت برایش خیلی سخت بود. مدام می گفت "الان فلانی محل کار رو گذاشته روی سرش... الان سرویس میاد سر خیابون... و... " از خاطراتش می گفت.😔 از همکارانش و من مدام گوش شنوایی بودم برای دلتنگی هایش.
به درخواست پایگاه محله، مسئول بسیج برادران شده بود و تا حدودی سرگرم امورات آنجا بود اما هنوز روحش خلاء داشت. دلش برای محل کارش تنگ شده بود و مدام بی قرار بود و سردرگم. نمی دانست وقتش را چگونه پر کند. صالح همیشه فعال بود و عادت داشت به فعالیت های مختلف.
هیچگاه وقتش را به بطالت نمی گذراند و همیشه کاری برای انجام دادن داشت. محل کار هم همیشه روی فعالیتش حساب باز می کردند و مسئولیت کارهای بیشتری را به او می دادند. حالا...😔 با این وضعیت...😭 دچار سردرگمی سختی شده بود و نمی دانست وقتش را چگونه پر کند. دلم برایش می سوخت و از این وضعیت و بی قراری اش دلتنگ و ناراحت بودم. نمی دانستم چه کاری می توانم برایش انجام دهم.
صالح به زمان احتیاج داشت که بتواند خودش را میان موقعیت جدیدش پیدا کند. به تازگی پشت رُل می نشست و رانندگی را با یک دستش تمرین می کرد. بهتر و مسلط تر از قبل شده بود. برای اینکه کاری برای انجام دادن داشته باشد به مرکز تاکسی تلفنی دوستش رفته بود و یکی از راننده های آن مرکز شده بود😔 از رضایت ظاهری اش راضی بودم اما می دیدم که روحیه اش را باخته است و صالح من، غمی نهفته توی دلش داشت.
به تازگی یکی از دوستان صالح هم به خاستگاری سلما آمده بود و در پیشنهادش اصرار داشت.
از همین حالا دلتنگ بودم برای سلما و جای خالی اش... پدر جون می خندید و می گفت:
ــ هنوز که شوهرش ندادیم. درضمن دختری که شوهر کنه با یه نفر دیگه برمیگرده... یه نگاه به خودت بندازی منظورمو می فهمی بابا جان😏 دیوار بین خونه ی خودمونو بابات رو برداریم سنگین تریم😂
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat