eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿﷽🌿 با شنیدن این خبر عمه شروع به گریه کرد، گریه هایش جان سوز بود، هر چقدر خواستم آرام باشم نشد، گریه هایمان نوبتی شده بود، یکسری عمه گریه می کرد من آرامش می کردم، بعد من گریه می کردم عمه می گفت: «دخترم آروم باش». حمید هر چند دقیقه به داخل آشپزخانه می آمد و می گفت گریه نکنید، عمه بین گریه هایش به حمید گفت: «چطور دلت میاد بذاری بری؟ تو هنوز مستأجری، تازه رفتی سر خونه زندگیت، ببین خانمت چقدر بی تابه، تو که انقدر دوستش داری چطور می خوای تنهاش بذاری؟». حمید کنار ما نشست، مثل همیشه پیشانی مادرش را بوسید و گفت: مادر مهربون من، تو معلم قرآنی، این همه جلسه قرآن و مراسم روضه می گیری، نخواه من که پسرت هستم بزنم زیر همه چیزهایی که خودت یادم دادی. مگه همیشه توی روضه ها برای اسارت حضرت زینب (س) گریه نکردیم؟ راضی هستی دوباره به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) جسارت بشه؟» عمه بعد از شنیدن این صحبت ها شبیه آتشی که رویش آب ریخته باشند آرام شد، با اینکه خوب می دانستم دلش آشوب است ولی چیزی نمی گفت. صدای اذان که بلند شد حمید همانجا داخل آشپزخانه مشغول وضو گرفتن شد، نمی دانم چرا این حس عجیب در وجودم ریشه کرده بود که دلم می خواست همه حرکتهایش را مو به مو حفظ کنم. دوست داشتم ساعتها وقت داشتیم، رفتار و حرف هایش را به خاطر می سپردم، حتى حالت چهره اش، خطوط صورتش، چشم های نجیب و زیبایش، پیچ و تاب موهای پریشانش، محاسن مرتب و شانه کرده اش. همه چیز آن ساعت ها درست یادم مانده است، نماز خواندنش، خنده هایش. حتی وقتی بعد از نماز روی سجاده نشسته بودم و حمید با همه محبتش دستی روی سرم کشید و گفت: «قبول باشه خانمی!»، بعد هم مثل همیشه مشغول ذکر گفتن شد، کم پیش می آمد تسبیح دست بگیرد، معمولا با بند انگشت ذکرها را می شمرد. وقتی هم که ذکر می گفت بند انگشتش را فشار می داد، همیشه برایم عجیب بود که چرا موقع ذکر گفتن این همه انگشتش را فشار می دهد. فرصت را غنیمت شمردم و علت این کارش را پرسیدم، انگشتهایش را مقابل صورتش گرفت و گفت: برای این که می خوام این انگشت ها روز قیامت یادشون باشه، گواه باشن که من توی این دنیا با این دست ها زیاد ذکر گفتم. به شوخی گفتم: «حمید بسه دیگه این همه ذکر گفتی، دست از سر خدا بردار، فرشته ها خسته شدن از بس برای ذکرهایی که میگی حسنه نوشتن». جواب داد: «هر آدمی برای روز قیامت صندوقچه ای داره، هر ذکری که میگی یه حوری برای خودت داخل صندوقچه میندازی که اون حوری برات استغفار میکنه و ذکر میگه». از این حرف حرصم در آمد، لباسش را کشیدم و گفتم: «تو آخه این همه حوری رو میخوای چکار؟ حمید اگر بیام اون دنیا ببینم رفتی سراغ حوریها، پوستت رو می کنم. کاری می کنم از بهشت بندازنت بیرون». حمید شیطنتش گل کرد و گفت: «ما مردها بهشت هم که بریم از دست شما زنها خلاص نمی شیم، اونجا هم آسایش نداریم». تا این را گفت ابروهایم را در هم کشیدم و با حالت قهر سرم را از سمت حمید برگرداندم. حمید که این حال من را دید صدای خنده اش بلند شد و گفت: شوخی کردم خانوم، میدونی که ناراحتی بین زن و شوهر نباید طول بکشه چون خدا ناراحت میشه، قول میدم اونجا هم فقط تو رو انتخاب کنم، تو که نباشی من توی بهشت هم آسایش ندارم.بهشت میشه جهنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 ❣السلام علیک یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیه) 🥀مادر، 🥀به تپش های دل حیدر 🥀به جوونی علی اکبر 🥀پر قنداق علی اصغر 🥀ما رو تنها نذاری محشر🤲 صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیه) ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🪴 🍀 🌿﷽🌿 در اينجا، قسمت دوم زيارت نامه را تكرار مى كنم: وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ، وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ ما بر اين باوريم كه از محبّان تو هستيم و ولايت تو را پذيرفته ايم و از آنچه پدر تو و جانشين او براى ما آورده اند اطاعت مى كنيم و بر آن، شكيبا مى باشيم. اين زيارت را امام جواد(ع) به ما ياد داده است، شيعيان اين زيارت را مى خوانند. من در اين زيارت، خواسته خود را به صورت جمع بيان مى كنم و اين گونه با تو سخن مى گويم: "ما بر اين باوريم كه از محبّان تو هستيم و ولايت تو را پذيرفته ايم...". در اين زيارت نمى گويم: "من بر اين باور هستم كه محبّ تو هستم...". در همه جملات در اين زيارت از واژه "ما" به جاى واژه "من" استفاده شده است، چه رازى در اين نكته نهفته است؟ تو همچون مادرى مهربان براى شيعيان هستى، وقتى من زيارت تو را مى خوانم، بايد به ياد ديگران هم باشم، بايد نسبت به دوستان تو احساس مهربانى كنم. هر چقدر به تو نزديك تر مى شوم، مهربانى من به دوستان تو زيادتر مى شود، اين يك قانون است: "فرزندان يك مادر نسبت به هم احساس پيوستگى دارند"، من هم با نزديك شدن به تو، اين احساس را نسبت به شيعيان پيدا مى كنم. من مرزها را مى شكنم، نمى گويم اين ايرانى است يا عراقى، سياه است يا سفيد، كوچك است يا بزرگ، فقير است يا ثروتمند... هر آقا يا خانمى كه تو را دوست دارد، برادر دينى يا خواهر دينى من است. تو نقطه اتّحاد شيعيان جهان مى باشى و من به نمايندگى از همه شيعيانت به تو سلام مى دهم و تو را اين گونه زيارت مى كنم. من تنها به پيشگاه تو نيامده ام، من يك كاروان دل با خود آورده ام... * * * در ادامه به شرح قسمت سوم زيارت نامه مى پردازم... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۱۴﴾ وَ الَّذِي بِصَوْتِ زَجْرِهِ يُسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ ، وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِيفَةُ السَّحَابِ الْتمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ . و فرشته‌ای که به صدای فریادش، غرّش رعدها شنیده می‌شود؛ و هنگامی‌که ابر خروشان، به وسیلۀ او به حرکتی شتابانه درآید، شعله‌های برق درخشیدن گیرد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
Mahmood Karimi - Nasho Refighe Nime Rah (128).mp3
5.27M
آن فـرقـه کـه تـیـشــه بـه نـخـل فــــدک زدنـد بـر قـلــــب پـاک خـتــم رســولان نـمــک زدنـد مــهــــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مــــادر ســوال کــن زهرا چه کرده بود که او را کتک زدند؟ 🎤حاج محمود کریمی، نشو ریفق نیمه راه.... پیشنهاد دانلود 🥀 💔 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ 🖤دوباره بزم عزا باز مرثیه خوانی دوباره سفره روضه دوباره مهمانی سلام حضرت صاحب عزا که از چشمت جدا نخواهد شد ابر های بارانی آه صاحب عزا! بیا که شده سهمم از دوری تو تنها اشک باز هم فاطمیه آمده و می شوم مثل تو سراپا اشک ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
ای بی نشانه ای که خـــدا را نشانه ای هر سو نشان توست ولی بی نشانه ای زهــرای پاک، ای غـم زیـبـای دلـنـشـین تو خـوانـدنی تـرین غـزل عاشـقـانه ای شهادت بهترینِ زنانِ دو جهان بر شما دوستداران آن حضرت تسلیت باد🥀🏴 @shohada_vamahdawiat                      
🪴 🍀 🌿﷽🌿 فَاِنَّا نَسْأَلُكِ اِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إلاّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا بِهِمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلايَتِكِ اى فاطمه! خدا محبّت تو را در قلب ما قرار داد و ما را با مقام والاى تو آشنا كرد، هرچقدر خدا را به خاطر اين نعمتش شكر كنيم، باز هم كم است. محبّت تو چيزى است كه در دنيا و آخرت به كار ما مى آيد، مى دانيم وقتى تو را دوست داشته باشيم، خدا هم ما را دوست دارد، زيرا قلبى كه عشق تو در آن جاى گرفته است، جلوه گاه لطف خداست. اى فاطمه! از تو فقط يك خواهش و تمنّا داريم، به حال ما نگاه كن، ببين اگر ولايت تو را پذيرفته ايم، ما را به پيامبر و جانشين او مُلحق كن تا به خود مژده دهيم كه به سبب ولايت و دوستى تو پاك شده ايم. * * * در اين جمله دقّت بيشترى مى كنم، آرزوى من اين بود كه به پيامبر و حضرت على(ع) مُلحق شوم، من بايد ولايت فاطمه(س) را بپذيرم و به مقامِ والاى او ايمان بياورم، بايد او را تصديق كنم. اگر من ادّعا مى كنم كه ولايت او را پذيرفته ام بايد به راه و مكتب او ايمان داشته باشم، بايد او را اسوه و الگوى خود بدانم، در اين صورت است كه مى توانم اميد داشته باشم از شفاعت او بهره مند مى شوم. اگر زندگى من با زندگى فاطمه(س)، مناسبتى نداشته باشد، اگر رفتار و كردار من، رنگ و بوى آن حضرت را نداشته باشد، ديگر اين شرط شفاعت را مراعات نكرده ام! * * * بانوى من! من چقدر با راه و رسم تو آشنا هستم؟ بايد بيشتر مطالعه كنم... امام حسن(ع) فرزند توست، او درباره عبادت تو چنين مى گويد: "در روى زمين هيچ كس به اندازه مادرم عبادت نمى كرد، او آن قدر به نماز مى ايستاد كه پاهاى او ورم مى كرد". معلوم است كه اين عبادت نه از ترس جهنّم بود و نه از شوق بهشت. اين عبادت از روى عشق بود، تو خدا را شايسته پرستش يافته بودى و براى همين اين گونه به نماز مى ايستادى. بهره تو از اين دنيا، عبادت و قرب به خدا بود، شيعيان واقعى تو هم اين گونه اند، آنان وقتى دل شب به راز و نياز با خدا مى پردازند لذّتى را تجربه مى كنند كه هرگز با لذّت دنياطلبان قابل مقايسه نيست، زيرا لذّت روح بسى شيرين تر از لذّت جسم است، روح مؤمن در مناجات با خدا به ملكوت پر مى كشد و آرامش را در آغوش مى كشد. افسوس كه من بيشتر به فكر نان و آب و جسم خويش هستم و از روح و جانم غافل شده ام... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🥀کِشتی صبر مرتضی، چرا پهلو گرفتی😔 🥀مگه نامحرمت شدم، از منم رو گرفتی😔 شهادت خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بر همه شما بزرگواران تسلیت باد🖤 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
💔 علی گوید چگونه بدون تو زندگی کنم ای تمام زندگی ام؟ تمام زندگی مولا را گرفتند... اما روزی خواهد رسید که با پسرش مهدی انتقام میگیرد وعده ی الهی است این انتقام گفت: صبر کن تا با مهدی ام انتقام بگیرم 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ قسم به بغض‌هایِ شکسته‌ شده، در دلِ چاه، قسم به حال و روز حَسَـــن در میانِ کوچه‌ها.. قسم به سکوتِ پر از حرفِ علی، که ما محتــاجِ آمدنت هستیم، برگرد.. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 سفره را که پهن کردیم حمید از روی هیجانی که داشت نتوانست چیز زیادی بخورد، ساعت های آخر از ذوق رفتن هیجان خاصی داشت، بر خلاف ذوق و شوق حمید من استرس داشتم، دعا دعا می کردم و منتظر بودم گوشی حمید زنگ بخورد و بگویند فعلا سفرش کنسل شده است. ولی خبری نبود! چون اوضاع روحی عمه و پدر حمید خوب نبود از آنجا زود بلند شدیم. موقع خداحافظی عمه کمی گردو داد تا با کشمش داخل ساک حمید بگذارم، حمید پدر و مادرش را که تا دم در آمده بودند به آغوش کشید، از در که بیرون آمدیم پشت سر ما آب ریختند، کاری که من در طول این چند سال هر روز صبح موقع رفتن حمید انجام می دادم و پشت سرش آب می ریختم تا سالم برگردد. سر بستن ساک وسایلش کلی بحث داشتیم، خواستم وسایلش را داخل چمدان تک نفره چرخ دار بچینم. کلی لباس و وسیله شخصی ردیف کردم، همین که داخل چمدان چیدم حمید آمد و دانه دانه برداشت قایم کرد یا پشت مبل ها می انداخت. برایش بیسکوییت خریده بودم، بیسکوییت آن مدلی دوست نداشت. شوخی و جدی گفت: «چه خبره این همه لباس و وسایل و خوراکی، به خدا فردا همکارای من یدونه لباس انداختن داخل به نایلون اومدن، اون وقت من باید با چمدان و عینک دودی برم بهم بخندن، من با چمدان نمیرم! وسایلمو داخل ساک بچین» فقط یک ساک داشت، آن هم برای باشگاه کاراته اش بود، گفتم: ساک به این کوچکی، چطور این همه وسایلو جا کنم؟!، بالاخره من را مجاب کرد که بی خیال چمدان شوم، با این که ساک خیلی جمع و جور بود همه وسایل را چیدم الا همان بیسکوییت ها. بین همه وسایلی که گذاشته بودم فقط از قرآن جیبی خوشش آمد، قرآن کوچکی که همراه با معنی بود. گفت: این قرآن به همه وسایلی که چیدی می ارزه. شماره تماس خودم، پدر و مادرش و پدرم را داخل یک کاغذ نوشتم، بین وسایل گذاشتم که اگر نیاز شد خودش یا همکارانش با ما در ارتباط باشند. برایش یک مسواک جدید قرمز رنگ گذاشتم، می خواست مسواک سبز رنگ قبلی را داخل سطل آشغال بیندازد، از دستش گرفتم و گفتم: «بذار یادگاری بمونه!»، من را نگاه کرد و لبخند زد، انگار یک چیزهایی هم به دل حمید و هم به دل من برات شده بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️پیامبر صلی الله علیه وآله خطاب به دخترشان حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: روز قیامت، جبرییل می‌گوید: ای فاطمه، حاجتت را از خدا بخواه! و تو می‌گویی: خدایا، شیعیانم! خدا می‌فرماید: آنها را بخشیدم! تو می‌گویی: خدایا، شیعیان فرزندانم! خدا می‌فرماید: آنها را هم بخشیدم! تو می‌گویی: خدایا، پیروان شیعیانم! خدا می‌فرماید: برو، هرکس به تو پناه بیاورد با تو در بهشت خواهد بود. فَعِنْدَ ذَلِكِ يَوَدُّ الْخَلَائِقُ أَنَّهُمْ كَانُوا فَاطِمِيِّينَ آنجاست که تمام خلق آرزو دارند که ای‌کاش از فاطمیون (دوستداران فاطمه سلام‌الله‌علیها) بودند. 📚 تفسير فرات الكوفي @shohada_vamahdawiat                      
🪴 🍀 🌿﷽🌿 * * * شب جمعه بود و تو در محراب به نماز ايستاده بودى، از سر شب تا وقت سحر براى مؤمنان دعا مى كردى، نام آنان را مى بردى و از خدا براى آنان رحمت و بخشش طلب كردى، ولى براى خود هيچ نخواستى. فرزندت امام حسن(ع) كنار تو بود و صداى تو را مى شنيد. صداى اذان صبح به گوش رسيد، ديگر وقت نماز صبح شده بود، فرزندت حسن(ع) به تو رو كرد و گفت: "مادر! چرا براى خودت دعايى نكردى؟ تو همواره ديگران را دعا كردى". تو در جواب چنين گفتى: "پسرم! ابتدا براى همسايگان بايد دعا كرد و سپس براى خود". بانوى من! تو با اين سخن درس بزرگى به شيعيانت دادى، به خدا قسم كه چقدر جامعه امروز ما نيازمند اين نگاه توست. زندگى امروزه چقدر ما را با همسايگانمان بيگانه كرده است، ما اصلاً آنان را نمى شناسيم، چگونه مى توانيم در نماز شب، نام آنان را ببريم! ما چقدر از سبك زندگى تو فاصله گرفته ايم! اگر شبى توفيق يارم شوم و به نماز بايستم، بيشتر به فكر خودم هستم، خوبى ها را براى خودم مى خواهم... خودت از خدا بخواه تا مرا يارى كند و زندگى من، شبيه زندگى تو باشد... در اينجا سه ماجرا از زندگى تو را ذكر مى كنم كه ارتباط بيشترى با خواهران دارد: * ماجراى اوّل يك روز پيامبر رو به ياران خود كرد و گفت: آيا شما مى دانيد چه زمانى يك زن به خدا نزديك تر است؟ هيچ كس نتوانست جواب اين سوال را بدهد. اين ماجرا به گوش تو رسيد، تو رو به على(ع) نمودى و گفتى: "اى على! نزد پيامبر برو و به او بگو كه وقتى زن در خانه اش است به خدا نزديك تر از هر جاى ديگرى است". على(ع) به سوى مسجد حركت كرد و پاسخ را براى پيامبر بيان كرد و به او خبر داد كه اين پاسخ از توست. اينجا بود كه پيامبر فرمود: "سخن دخترم فاطمه، درست است، به راستى كه فاطمه، پاره تن من است". * ماجراى دوم پيامبر اين سؤال را از مسلمانان پرسيد: "چه چيزى براى زنان نيكوتر و بهتر از همه چيز است؟". هر كسى پاسخى داد، پيامبر جواب آنان را نپسنديد. خبر به تو رسيد و سؤال پيامبر را چنين پاسخ گفتى: "بهترين چيز براى زنان اين است كه مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را ننگرند". وقتى كه پاسخ تو را براى پيامبر بيان كردند، او از شنيدن اين پاسخ به وجد آمد و گفت: "به راستى كه فاطمه پاره تن من است". * ماجراى سوم وقتى تو با على(ع) ازدواج كردى و به خانه او رفتى، پيامبر به ديدن تو آمد. پيامبر تصميم گرفت كه براى زندگى شما تقسيم كار انجام دهد براى همين كارهاى بيرون خانه را به على(ع) سپرد و كارهاى داخل خانه را به تو. آن روز تو بسيار خوشحال شدى، اين سخن توست كه تاريخ، آن را ثبت كرده است: "فقط خدا مى داند كه من چقدر خوشحال شدم كه پيامبر كارهاى داخل خانه را به من سپرد و مرا از انجام كارهايى كه مربوط به مردان است، معاف داشت". بانوى من! اين سه ماجرا از زندگى تو بود كه تاريخ آن را نگاشته است، اكنون مى خواهم چنين بگويم: تو از كار در خانه به اوج شادمانى رسيدى و هرگز دوست نداشتى كنار نامحرمان كار كنى، پس چرا بعضى از زنان جامعه ما اين قدر اشتياق به كار بيرون از خانه دارند؟ تو گفتى كه وقتى زن در خانه اش باشد، بيش از همه جا به خدا نزديك است، تو گفتى كه بهترين چيز براى زن اين است كه مردان نامحرم او را نبينند و او نيز نامحرمان را نبيند، پس چرا گروهى از زنان، اين قدر شوق دارند كه بيرون از خانه بروند و ديده شوند؟ آنان خيال مى كنند پيرو تو مى باشند ولى براى بيشتر ديده شدن، مسابقه مى گذارند، اين چه خيال باطلى است كه آنان دارند! آنان به كجا مى روند؟ شايد به جايى برسند، امّا به خدا و فطرت خويش نمى رسند، زنانى را ديده ام كه به ثروت و شهرت رسيده اند ولى حسرت يك لحظه مادر بودن، آنان را افسرده كرده است. نمى گويم زن فقط در گوشه خانه باشد، بلكه مى گويم حضور زن با عشوه گرى و دلبرى همراه نباشد. يك زن بهتر از هر كس مى تواند تشخيص بدهد كه با رفتارش، نگاه و دل مردى نامحرم را به سوى خود جذب مى كند يا نه. سخن من به معناى مخالفت با شغل هاى ضرورى زنان نيست، جامعه نياز به پزشك زن و پرستار زن و معلّم زن و... دارد. سخن من، يك هشدار است و سست شدن كانون خانواده را فرياد مى زند! حجاب و عفاف فقط به حفظِ ظاهر نيست، ممكن است زنى در اوجِ حجاب ظاهرى باشد، امّا با رفتار و گفتارش، دل هاى مردان نامحرم را به سوى خود بكشاند و دلربايى كند، چنين زنى هرگز شيعه واقعى تو نيست! 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 * * * غرب با كشاندن زن در اجتماع و محيط كار، نه تنها جامعه خود را به فساد كشاند و شغلى براى بانوان ايجاد نكرد، بلكه مهم ترين و مقدّس ترين شغل زنان را از آنان گرفت، شغل اصلى زنان، تربيت انسان است كه از تربيت نهال بالاتر است، تربيت انسان مهم تر از هر كار ديگرى است. ما راهى را پيموديم كه غرب رفته بود و از آن، پشيمان بود، ما صداى پشيمانىِ غرب را نشنيديم... امروز آمار طلاق در جامعه ما بيداد مى كند، امروزه در بعضى از استان هاى ايران، يك سوم ازدواج ها به طلاق مى رسد! از وقتى كه ادعاى پيروىِ حضرت فاطمه()را نموديم، ولى كمتر از روش و منش آن حضرت سخن گفتيم، جامعه ما دچار آسيب هاى جدّى شد. از وقتى كه كار زنان خانه دار را كم ارزش جلوه داديم، دخترانِ ما به سوى شغل هاى غيرضرورى رو آوردند، سنّ ازدواج بالا رفت و آمار طلاق سال به سال زياد و زيادتر شد و بنيان خانواده رو به سستى رفت و... افسوس كه جامعه شيعه، مجذوب اشتباه غرب شد و كم كم زنان از اساسى ترين كارها و باارزش ترين عمل ها كه حفظِ كيان خانواده و تربيت انسان بود، دور شدند. وقتى در جامعه اى، مادران به كارِ بيرون از خانه، ايمان دارند و به آن عشق مىورزند، ديگر آن جامعه نمى تواند نسلى پويا تربيت كند. بقاىِ جامعه به بقاى خانواده است، خانواده سالم هم در گرو زنانى است كه با عشقى آسمانى، وظيفه مادرى را به خوبى ادا مى كنند. فقط آن زنى پيرو واقعى حضرت فاطمه(س) است كه حفظ كانون خانواده را اساسى ترين وظيفه خود بداند و دلش مشتاقِ خانواده باشد و به خانواده اصالت دهد. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۱۵﴾ وَ مُشَيِّعِي الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ ، وَ الْهَابِطِينَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ ، وَ الْقُوَّامِ عَلَى خَزَائِنِ الرِّيَاحِ ، وَ الْمُوَكَّلِينَ بِالْجِبَالِ فَلَا تَزُولُ و درود بر فرشتگانی که برف و تگرگ را بدرقه می‌کنند؛ و فرشتگانی که همراه قطره باران، چون ببارد، فرود آیند؛ و درود بر آنان که سرپرست خزینه‌های بادند و آنان که بر کوه‌ها گماشته شده‌اند؛ بنابراین از انجام تکلیف کنار نمی‌روند. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷 شهید محمدرضا تورجی زاده : مردم؛ هر وقت کارتان خیلی گیر کرده، امام زمانتان را صدا کنید. یا خودش می‌آید یا یکی را می‌فرستد که کارتان را راه بیندازد. 📖 مادرانه‌ای دلنشین از شهید محمدرضا تورجی‌زاده ✍🏻 به قلم: کبری خدا بخش دهقی ✅ مشاهده کتاب https://manvaketab.com/book/372702/ @shohada_vamahdawiat                      
💚 ای ز هر زیباتری، زیباتری از زمین و آسمان بالاتری پس چرا ای حجت ثانی عشر از علی و فاطمه تنهاتری ... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌹ساک را که چیدم برایش حنا درست کردم، گفتم: حمید من نمی دونم تو کی میری و چه موقعی عملیات داری، می خوام مثل بچه های جنگ که شب عملیات حنا ميذاشتن، امشب برات حنابندون بگیرم. با تعجب از من پرسید: «حنا برای چی؟ » گفتم: «اگر ان شاء الله سالم برگشتی که هیچ ولی اگر قسمت این بود شهید بشی من الان خودم برات حنابندون می گیرم که فردای شهادت بشه روز عروسیت، روز خوش بختی و عاقبت بخیری تو بهترین روز برای هر دوتامونه». روی مبل کنار بخاری سمت چپ ويترين داخل پذیرایی نشست، پارچه سفیدی رویش انداختم، روزنامه زیر پاهایش گذاشتم، نیت کردم و روی موها، محاسن و پاهایش حنا گذاشتم، در همان حالت که حنا روی سرش بود دوربین موبایلم را روشن کردم و گفتم: «حمید صحبت کن، برای من، برای پدر و مادرهامون»۔ 🌸گفت: «نمی تونم زحمات پدر و مادرم رو جبران کنم»، دنبال جمله می گشت، به شوخی گفتم: «حمید یک دقیقه بیشتر وقت نداری، زود باش» ادامه داد: «پدر و مادر شما هم که خیلی به من لطف کردن، بزرگ ترین لطفشون هم این که دخترشون رو در اختیار من گذاشتن، خود تو هم که عزیز دل مایی، فعلا على الحساب میذارمت امانت پیش پدر و مادرت تا برم و برگردم ان شاء الله». این اواخر همیشه می گفت: از دایی خجالت می کشم، چون هر مأموریتی میشه تو باید بری اون جا، الآن میگن این عروس شده ولی همش خونه پدرشه. . بعد از ثبت لحظات حنابندان، روسری سر کردم و دوتایی کلی با هم عکس سلفی گرفتیم، به من گفت: فرزانه اگر برنگشتم خاطراتمون رو حتما یک جایی ثبت کن. انگار چیزهایی هم به دل حمید هم به دل من برات شده بود، گفتم: نمیدونم شاید این کار رو کردم، ولی واقعا حوصله نوشتن ندارم. وقتی دید حس و حال نوشتن ندارم نگاهش را سمت طاقچه به کاست های خالی کنار ضبط صوت برگرداند و گفت: «توی همین کاستها ضبط کن». 💐 این نوارهای کاست خالی را حمید در دوره راهنمایی برای مسابقات شعر جایزه گرفته بود. ناخودآگاه مداحی حاج محمود کریمی» که آن روزها روی زبانم افتاده بود را زیر لب زمزمه کردم. همان مداحی که روضه وداع حضرت زینب (س) از امام حسین (ع) است: «کجا می خوای بری؟ چرا منو نمی بری؟ این دم آخرى، چقدر شبیه مادری». همین مداحی را با کمی تغییرات برای حمید خواندم: «حمید کجا می خوای بری؟ حمید نمیشه که نری؟ حمید منم با خودت ببر، حمید چقدر شبیه مادری!». 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۱۶﴾ وَ الَّذِينَ عَرَّفْتَهُمْ مَثَاقِيلَ الْمِيَاهِ ، وَ كَيْلَ مَا تَحْوِيهِ لَوَاعِجُ الْأَمْطَارِ وَ عَوَالِجُهَا و درود بر آنان که وزن آب‌ها و اندازۀ باران‌های سیل‌آسا و رگبارهای متراکم را به آن‌ها شناسانده‌ای. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! من چقدر با راه و رسم تو آشنا هستم؟ بايد سبك زندگى تو را بيشتر فرا گيرم، اگر بخواهم از شفاعت تو بهره مند شوم بايد راه تو را بپيمايم. سلمان فارسى به خانه تو آمد، ديد كه تو با دست، آسياب دستى را مى چرخانى تا آرد تهيّه كنى و نان بپزى. از دستگيره آسياب، خون جارى شده بود، اين خون دست تو بود... تو آسياب را مى چرخاندى و چنين مى گفتى: "آنچه نزد خداست بهتر است و بقاى بيشترى دارد". تو با اين جمله، دنيا را به حقارت كشانده بودى! سلمان اين منظره را ديد و به فكر فرو رفت. او اهل ايران بود و دختران پادشاهان ايران را ديده بود كه در چه ناز و نعمتى زندگى مى كنند. تو دختر پيامبر بودى و اين گونه دنيا را به حقارت كشانده بودى! تو اين گونه به من هشدار مى دهى كه از عشق به دنيا پرهيز كنم، دلبستگى به دنيا، بزرگ ترين دشمن سعادت من است، من بايد بدانم كه دنيا به هيچ كس وفا نمى كند. دنيا همانند آب شور درياست، هر چه قدر انسان از آن بنوشد، تشنه تر مى شود. خوشا به حال كسى كه به گنج قناعت دست يافت و در دنيا به فكر آخرت خويش بود! اكنون من به حال خود نظر مى كنم، آيا من پيرو تو هستم؟ وقتى دل من از عشق به دنيا پر شده است، وقتى در مسابقه دنياطلبى شركت كرده ام و همواره تلاش مى كنم تا ثروت بيشتر براى خود جمع كنم، وقتى دنيا همه چيز من شده است. من از راه و روش تو فاصله گرفته ام. بهره گيرى از نعمت هاى حلال دنيا، بد نيست، امّا دل بستن به آن بد است، زهد اين است كه وقتى من ثروتى را از دست مى دهم غمناك نشوم و وقتى ثروتى را به دست مى آورم به آن دلبسته نشوم. * * * تو مرا به دقّت كردن در آيه 64 سوره عنكبوت فرا مى خوانى، آنجا كه قرآن مى گويد: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ...): "زندگى دنيا، فقط بازيچه اى فريبنده است". قرآن با اين سخن، بر سرم فرياد مى زند كه اگر مال و ثروت دنيا، بُت من شوند، ضرر كرده ام، زيرا به يك زندگىِ پست، دل خوش كرده ام ! يك زندگى كه در آن فقط عشق به دنيا باشد، زندگى پست و حقيرى است. من كى بيدار خواهم شد؟ وقتى كه مرگ به سراغم آيد، آن روز من بايد همه ثروت و دارايى خود را بگذارم و از اين دنيا بروم، آن وقت مى فهمم كه حقيقت دنيا، چيزى جز بازى نبوده است و فقط زندگى آخرت است كه زندگى واقعى است، زندگى آخرت، هرگز تمام شدنى نيست ! ابدى است. دنيا چيزى جز بازيچه اى فريبنده نيست، مردمى جمع مى شوند و به پندارهايى دل مى بندند، آنان همه سرمايه هاى وجودى خويش را صرف آن پندارها مى كنند و پس از مدّتى، همه مى ميرند و زير خاك پنهان مى شوند و همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود ! خوشا به حال كسى كه از اين دنيا، براى خود توشه ايمان و عمل صالح برگيرد، اين توشه هرگز نابود نمى شود، اين گنجى است پربها كه زندگى جاويد در بهشت را براى او به ارمغان مى آورد. بانوى من! كسى كه پيرو تو است، دنيا در چشمش كوچك است، از دنيا بهره مى گيرد اما دل او از عشق به دنيا خالى است. وقتى در دل من، دنيا بزرگ شد و شيفته دنيا شدم، ديگر به دنيا قانع مى شوم و همه كارهايى كه انجام مى دهم رنگ دنيا را به خود مى گيرد، زيرا بزرگ ترين همّت و آرزوى من، رسيدن به دنيا مى شود، كارهاى من براى رسيدن به دنيا و به خاطر آن است، آن وقت است كه نماز خواندن من هم دنيايى مى شود. عشق دنيا با من چنين مى كند كه اگر دعا هم مى كنم و به در خانه خدا هم مى روم، دنيا را مى خواهم، دلبستگى به دنيا چنان مرا شيفته مى كند كه خدا را هم براى دنياى بيشتر مى خواهم. ولى اگر محبّت دنيا از دلم بيرون رفت و من ارزش خود را دانستم، آن وقت ديگر زندگى من عوض مى شود و همه كارهاى من رنگ خدايى مى گيرد. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ ‌🦋‌گاهی بیا به آرامگه واژه های من ... 🦋این جا دلی برای دوست داشتنت پر کشیده است... ❤️سلام آرام جانم... 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 ❤️ساعت یازده شب با همکارش رفتند واکسن آنفولانزا بزنند. وقتی برگشت همه چیز را با هم هماهنگ کردیم، شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود، این سه واحد را قبلا برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند. بعضی از دوستانش گفته بودند: «چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می رسونیم». 🌸 ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک می تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد. قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند. هشتاد هزار تومان از پول سپاه دست حمید مانده بود به من سفارش کرد که حتما دست پدرم برسانم تا به سپاه برگرداند. 🌷در مورد خانه سازمانی هم که قرار بود به ما بدهند از حمید پرسیدم: «اگه تا تو برگشتی خونه رو تحویل دادن چی کنیم؟» گفت: «بعید می دونم خونه رو تا اون موقع تحویل بدن، اگر تحویل دادن شما فقط وسایل روببرید، خودم وقتی برگشتم خونه رو رنگ می زنم، بعد با هم وسایل رو می چینیم» . از ذوق خانه جدید از چند هفته قبل کلی اسکاج و مواد شوینده گرفته بودم که برویم خانه سازمانی. غافل از این که این خانه آخرین خانه زمینی مشترک من و حمید می شود! ساعت دوازده بود که خوابید، چون ساعت پنج باید به پادگان می رسید گوشی را روی ساعت چهار و بیست دقیقه تنظیم کردم، حمید راحت خوابید ولی من اصلا نتوانستم بخوابم. 🌻 با همان نور کم ماه که از پنجره می تابید به صورتش خیره شدم و در سکوت کامل کلی گریه کردم، متکا خیس شده بود. اصلا یکجا بند نمی شدم، دورتادور اتاق راه می رفتم و ذكر می گفتم، دوباره کنار حمید می نشستم. دنبال یکسری فرضیات برای نرفتنش می گشتم، منطق و احساسم حسابی بینشان شکرآب شده بود، پیش خودم گفتم شاید وقتی بلند شد دل درد بگیرد یا پایش پیچ بخورد. ولی ته دلم راضی نبودم یک مو از سر حمید کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند. 🌺 به خودم تلقین می کردم مثل همه مأموریت ها ان شاء الله این بار هم سالم برمی گردد. یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم، مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برایش صبحانه آماده کردم. تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت همراه با معجون عسل و دارچین و پودر سنجد. گفتم: «حمید بشین بخور تا دیر نشده». نمی توانستم یک جا بند باشم، می ترسیدم چشم در چشم شویم دوباره دلش را با گریه هایم بلرزانم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat