فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب یلدا بهانه ای شد که چند دقیقه بیشتر دوستت داشته باشم .
صلی الله علیک یا اباعبدلله
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
💠 السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَضْعَةَ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ...
🌼سلام بر تو ای مولایی که همچون مادرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، پاره ی تن آخرین پیامبری.
🌼سلام بر تو و بر روزی که به انتقام فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله قیام خواهی کرد.
📚صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدپنجاهدوم
🌿﷽🌿
💐اجازه نداد تا دم در بروم، رفتم پشت پنجره پاگرد طبقه اول.
پشت سرش آب ریختم، تا سر کوچه برسد دو سه بار برگشت و خداحافظی کرد.
از بچگی خاطره خوبی از خداحافظی های داخل کوچه نداشتم.
روزهایی که پدرم برای مأموریت با اشک ما را پیش مادرمان می گذاشت و به سمت کردستان می رفت، من و علی گریه کنان دنبال ماشین سپاه می دویدیم، دل کندن از پدر هر بار سخت تر می شد.
و حالا دوباره خداحافظی، دوباره کوچه و این بار حمید!
با دست اشاره می کرد که داخل بروم ولی دلم نمی آمد، در سرم صدای
فریادم را می شنیدم که داد میزد: «حمید آهسته تر، چرا این قدر با عجله داری میری؟ بذار یه دل سیر نگاهت کنم؟!».
🌺 ولی اینها فقط فریادهای ذهنم بود، چیزی که حمید می دید فقط نگاهم بود که تک تک قدم هایش را تا سر کوچه دنبال می کرد.
پاهایش محکم و با اراده قدم بر می داشت، پاهایی که دیگر هیچ وقت قسمت نشد راه رفتنشان را ببینم.
خودم را از پله ها بالا کشیدم و داخل خانه ای شدم که همه چیزش حمید را صدا می کرد.
گویی در و دیوار این خانه از رفتن حمید دلگیرتر از همیشه شده بود، خانه ای که تا حمید بود با همه کوچکیش دنیا دنیا محبت و مهربانی داشت، ولی حالا شبیه قفسی شده بود که نمی توانستم به تنهایی آن را تحمل کنم.
نفس کشیدن برایم سخت بود، خانه به آن باصفایی بعد از رفتن حمید برایم تنگ و تاریک شده بود.
اذان که شد سر سجاده نماز خیلی گریه کردم، بعد از نماز قرآن را باز کردم تا با خواندن آیاتش آرام بگیرم.
نیت کردم و استخاره زدم، همان آیه معروف آمد که: ما شما را با جان ها و اموال می آزماییم، پس صبر پیشه کنید.
🌸 با خواندن این آیات کمی آرام تر شدم، با همه وجود از خدا خواستم مرا در بزرگترین امتحان زندگیم روسفید کند.
سجاده را که جمع کردم چشمم به مهرهایی افتاد که حمید روی اوپن گذاشته بود، به آنها دست نزدم.
با خودم گفتم: «خود حمید هر وقت برگشت مهرها رو برمی داره»
هر چیزی را که دست زده بود، آویزان کرده بود و یا جایی گذاشته بود همان طور دست نخورده گذاشتم بماند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
حدیث مادری و پسری:
اگر چه دوســت نـدارم بری،
بـرو امّـا قرار بعدۍ ما
عصرِ عاشـورا در کربلا....
گفت: «مامان حالا که اجازه دادی برم جبهه، میخوام برم برات راه کربلا رو باز کنم»...
اولین باری که رفتم کربلا، همه اش مجید جلوی چشمم بود...
#شهید_مجید_تهرانی 🌷
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#سلام_امام_زمانم 💚
عمریست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظۀ برگشتن مایی
#یوسف_رحیمی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتبیستیکم🍀
🌿﷽🌿
* * *
بانوى من! وقتى كه پيامبر از دنيا رفت، همه مردم بايد از على(ع) پيروى مى كردند زيرا اطاعت از امام بر همه واجب است. ولى مردم آن روزگار امام زمان خود را تنها گذاشتند و غربت او را رقم زدند. آن وقت بود كه تو با تمام توان به ميدان آمدى و از امام خويش دفاع كردى.
تو در اين راه با چه سختى ها و مصيبت هايى روبرو شدى، دشمنان به خانه ات هجوم آوردند و خانه ات را آتش زدند، امّا باز هم تو دست از آرمان خويش برنداشتى. تا آنجا كه جان داشتى از امام خويش حمايت كردى. تو به شيعيانت درس بزرگى دادى.
ما پيامِ تو را از ياد نمى بريم، ما امام زمان خويش را فراموش نمى كنيم، اين ميراثى است كه از تو به ما رسيده است، ما ميراث مادر خويش را پاس مى داريم. ما همه براى شنيدن صداى آقاى خويش بى قرار شده ايم و چشم به راه آمدنش هستيم.
بانوى من! به نام زيباى تو سوگند ياد مى كنيم تا جان در تن داريم با صلابتى هر چه بيشتر، سرود مهر امام زمان خويش را زمزمه كنيم، تا رمق در بدن داريم، محبّت او را بر دل هاى مردمان، پيوند بزنيم.
تا نفس در سينه داريم، عاشقانه از ظهورش دم مى زنيم و ياران استوارش را يار راه مى شويم و سرود جان بخش برپايى دولتش را فرياد مى زنيم.
به نام زيبايت قسم كه با دستانى در هم فشرده و گام هايى همراه شده، در راه مهدى تو قدم برمى داريم!
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتبیستدوم🍀
🌿﷽🌿
اى فاطمه! اين درخواست ما از توست كه ما را به پيامبر و جانشين او مُلحق كنى تا به خود مژده دهيم كه به سبب ولايت و دوستى تو، پاك شده ايم. اين تمنّاى ما از توست.
خدا به تو مقامى داده است كه حلقه وصل بين شيعيان و نبوّت و امامت هستى!
تو از شيعيان دستگيرى مى كنى و آنان را به سرچشمه نبوّت و امامت مى رسانى. فرشتگان تو را در آسمان "حانيه" و "منصوره" ناميده اند. تو هم دلسوز شيعيان هستى و هم يارى كننده آنان.
خدا تو را نسبت به شيعيان مهربان تر از همه قرار داده است، شيعيان به يارى و مدد تو مراحل كمال را طى مى كنند. مقام نبوت و امامت آن قدر بالا است كه افرادى همانند من نمى توانند به آن وصل شوند.
من نياز به يارى تو دارم، خدا تو را در اوج مهربانى و دلسوزى آفريده است، اگر من واقعاً پيرو تو باشم، تو دست مرا مى گيرى و مرا به پيامبر و امام وصل مى كنى.
* * *
اين يك قانون است: عاشق نمى تواند دورى يار خويش را تحمّل كند، او تلاش مى كند هرطور هست به وصال دلبر برسد و آنگاه با نگاهى قلب خويش را آرام كند.
آن مرد نيز عاشق شده بود، حكايت او شنيدنى است: او در شهر مدينه زندگى مى كرد و مشغول كسب و كار بود تا بتواند لقمه نانى براى زن و بچّه اش تهيّه كند. او محبّت عجيبى به پيامبر داشت و براى همين، گاهى از خود بى خود مى شد و ديگر دستش به كار نمى رفت. او كار و كسب خويش را رها مى كرد و به سوى مسجد پيامبر مى رفت و خدمت آن حضرت مى رسيد.
وقتى نگاهش به پيامبر مى افتاد، دلش آرام مى گرفت، او هيچ گاه از ديدن پيامبر، سير نمى شد، وقتى دلش قرار مى گرفت به محلّ كار خويش برمى گشت، امّا باز دلش تنگ مى شد. دلش، هواى يار را مى كرد. او نمى دانست چه كند؟! كار و كسب را رها مى كرد و دوباره به سوى مسجد مى شتافت ...
يك روز او با خود فكر كرد: "اكنون در مدينه زندگى مى كنم و فاصله من تا مسجد پيامبر زياد نيست، با اين حال، طاقت دورى پيامبر را ندارم، پس روز قيامت من چه خواهم كرد؟! معلوم نيست كه من در كجا باشم؟ شايد جايگاه من به دليل گناهانم، در دوزخ باشد و شايد هم خدا به من رحم كند و گناهانم را ببخشد و در بهشت جايم دهد، ولى من كجا و پيامبر كجا؟ يارم در بالاترين مقام و جايگاه بهشتى منزل خواهد نمود، اگر دلم براى او تنگ شود و بخواهم او را ببينم چه بايد كنم؟".
او مدّت ها اين غصّه را به دل داشت... سرانجام يك روز تصميم گرفت تا اين حال خويش را براى پيامبر بازگو كند.
به مسجد رفت، ياران پيامبر، گرداگرد ايشان حلقه زده بودند، سلام كرد و جواب شنيد، او مقدارى صبر كرد، سپس از فرصت استفاده كرد و با پيامبر اين چنين گفت: "اى رسول خدا ! روز قيامت وقتى شما در بالاترين جايگاه قرار بگيريد، من چگونه دورى شما را تحمّل كنم؟".
پيامبر با شنيدن اين سخن به فكر فرو رفت و جوابى نداد. بعد از مدّتى، جبرئيل آيه 69 سوره نساء را براى پيامبر نازل كرد: (وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا): "كسى كه از خدا و پيامبر اطاعت كند، در روز قيامت، همنشين پيامبران، صدّيقان، شهدا و نيكوكاران خواهد بود و آنان دوستان بسيار خوبى هستند".
بعد از لحظاتى، پيامبر آن مرد را صدا زد و اين آيه را برايش خواند و به او بشارت داد. آن مرد فهميد كه در روز قيامت در كنار پيامبر خواهد بود.
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بیقرارست دلـ💔ـ و
دیده به هر سو نگران
دل تـو را می طلبد
دیده تـ❤️ـو را می جوید
سلام گل نرگـ🌼ـس ....
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدپنجاهسوم
🌿﷽🌿
🌸صبح پدرم تماس گرفت که وسایلم را جمع کنم، قرار شد ظهر به دنبالم بیاید.
خانه را تمیز کردم، ظرفها را شستم، كل اتاق ها را جاروبرقی کشیدم، روی مبل ها را ملافه سفید انداختم.
🌹 موقعی که داشتم برای شصت روز لباس ها و کتاب هایم را جمع می کردم خیلی اتفاقی دفتر یادداشت حمید را دیدم.
یک شعر برای پوتینش گفته بود، با این مضمون که پوتینش یاری نکرده که تا آخر راه را برود، آن روز فکرش را هم نمی توانستم بکنم که چند روز بعد چه بر سر همین پوتین و پاهای حمید خواهد آمد.
ساعت یک بود که زنگ خانه به صدا در آمد، پدرم بالا نیامد، طاقت دیدن خانه بدون حمید را نداشت، کتاب ها و وسایلم را داخل پاگرد
جمع کردم.
وقتی می خواستم در را ببندم نگاهم دورتادور خانه چرخید، برای آخرین بار خانه را نگاه کردم.
دسته گلی که حمید برای تولدم گرفته بود روی طاقچه نمایان بود، مهرهای نماز که روی اوپن گذاشته بود، قرآنی که دیشب خوانده بود و گوشه میز گذاشته بود.
گوشه گوشه این خانه برایم تداعی کننده خاطرات همراهی با حمید بود، در را روی تمام این خاطرات بستم به این امید که حمید خیلی زود از سوریه برگردد و با هم این در را برای ساختن خاطرات جدید باز کنیم.
❤️وسایلم را برداشتم و پایین رفتم، حاج خانم کشاورز با گریه به جان حمید دعا می کرد، گفت:
«مامان فرزانه مراقب خودت باش، ان شاء الله پسرم صحیح و سالم بر می گرده، دلمون براتون تنگ میشه، زود برگردید».
با حاج خانم خداحافظی کردم، پدرم سرش را روی فرمان گذاشته بود، وسایل را روی صندلی عقب گذاشتم و سوار شدم.
سرش را که بلند کرد اشک هایش جاری شد، طول مسیر هم من هم بابا گریه کردیم. شرایط روحی خوبی نداشتم، حمید با خودش گوشی نبرده بود، دستم به جایی بند نبود که بتوانم خبری بگیرم.
علی و فاطمه مثل پروانه دور من می گشتند تا تنها نباشم، دلداریم می دادند تا کمتر گریه کنم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صوتی زیبا از شهید آوینی و تصاویری زیباتر از حاج قاسم سلیمانی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#صحیفه_سجادیه
❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش
فراز👇
✨﴿۱۸﴾ وَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ ، وَ الْحَفَظَةِ الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ ، وَ مَلَكِ الْمَوْتِ وَ أَعْوَانِهِ ، وَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ ، وَ رُومَانَ فَتَّانِ الْقُبُورِ ، وَ الطَّائِفِينَ بِالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ ، وَ مَالِكٍ ، وَ الْخَزَنَةِ ، وَ رِضْوَانَ ، وَ سَدَنَةِ الْجِنَانِ .
و درود بر سفیران بزرگوار نیکوکار و نویسندگان ارجمندی که حافظان اعمال مردماند؛ و درود بر فرشتۀ مرگ و یارانش؛ و منکر و نکیر؛ و رومان، آزمایشکنندۀ مردگان قبرها؛ و درود بر طواف کنندگان بیت معمور و بر مالک و خازنان دوزخ و رضوان و خدمتگزاران بهشت.
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
33.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ امام زمان علیه السلام را ندید نگیریم
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#وقت_سلام 🤚🕗
ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی
خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی
رازی میان چشم تر و گنبد طلاست
آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی
السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا
#السلام_علیک_یاامام_رئوف💚
#یاامام_رضاجانم❤️
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#مولایمن...
🔹و من هـر روز
در انتـظارآمدنت هستـم
هر لحظه بیشتر حس میکنـم
کهآمدنت نزدیک است
که بیقـراری دلها💓
خـود گواه اینمدعاست..!
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدپنجاهچهارم
🌿﷽🌿
💐بی خبری بلای جانم شده بود، ساعت نه شب به بابا گفتم: «تماس بگیرید بپرسید اینها چی شدن؟ رفتن یا پروازشون دوباره کنسل شده».
بابا زنگ زد و بعد از پرس و جو متوجه شدیم ساعت شش غروب حمیدو همرزمانش به سوریه رسیده اند.
🌸آن روزگذشت و من خبری از حمید نداشتم، چشمم به صفحه گوشی خشک شده بود، دلم را خوش کرده بودم که شاید حمید به سوریه برسد با من تماس بگیرد، اما هیچ خبری نشد
خوابم نمی برد و اشک راه نفس کشیدنم را گرفته بود، انگار دل تنگی شبها بیشتر به سراغ آدم می آید و راه گلو را می فشارد.
دعا کردم خوابش را نبینم، میدانستم اگر خواب حمید را ببینم بیشتر دل تنگش میشوم.
روز جمعه مادرش آش پشت پا پخته بود یک قابلمه هم برای ما فرستاد.
برای تشکر با خانه عمه تماس گرفتم پدر شوهرم گوشی را برداشت، بعد از سلام و احوال پرسی از حمید پرسید، گفتم: «دیروز ساعت شش رسیدن سوریه ولی هنوز خودش زنگ نزده»
🌺 گفت: «انشاءالله که چیزی نمیشه، من از حمید قول گرفتم سالم برگرده، تو هم نگران نباش، به ما سر بزن، مادر حمید یکم بی تابی میکنه».
بعد هم گوشی را داد به عمه، از همان سلام اول دل تنگی را می شد به راحتی از صدایش حس کرد.
بعد از کمی صحبت از این که نتوانسته بودم برای پختن آش کمکشان کنم عذرخواهی کردم چون واقعا اوضاع روحی خوبی نداشتم، عمه حال مرا خوب می فهمید، چون پدر شوهرم از رزمندگان دفاع مقدس بود.
بارها عمه در موقعیتی شبیه به شرایط من قرار گرفته بود، برای همین خوب می دانست که دوری یک زن از شوهر چقدر می تواند سخت باشد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#صحیفه_سجادیه
❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش
فراز👇
✨﴿۱۹﴾ وَ الَّذِينَ ﴿لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ ، وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾
و درود بر فرشتگانی که خدا را در آنچه دستورشان میدهد، مخالفت نمیکنند؛ و آنچه را فرمان داده میشوند، انجام میدهند.
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آنها نفس میکشیدند تا بمانند، ولى نه درقفس..
براى آنها دیگر یلدا و نوروز معنا نداشت
آنها افسانه رستم و اسفندیار را به فتح المبین و والفجرها تبدیل کردند.
آرى چنین بود قصه شب یلدائى ما، یادشان بخیر...
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
شهداءومهدویت
آنها نفس میکشیدند تا بمانند، ولى نه درقفس.. براى آنها دیگر یلدا و نوروز معنا نداشت آنها افسانه رستم
البته این پست برا شب يلدا بود دیدنش خالی از لطف نیست
💢گذری بر زندگی شهید رضا غلامشاهزاده
🔻در خانواده ی پرجمعیت متولد شد. دروس ابتدایی را روستای خود گذراند ولی برای ادامه تحصیل راهی بم شد. پدرش کشاورز بود و رضا از همان کودکی در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود. ضمن تحصیل و کمک به پدر از آنجایی که در خانواده مذهبی رشد یافته و برادرش فرمانده بسیج منطقه بود رضا هم حضوری فعال در بسیج داشت. به مدت شش سال در دسته های رزمی بسیج کرمان به تامین امنیت منطقه کمک میکرد.بخاطر پعلاقه زیادش به استخدام ناجا درامد و دوران آموزشی خود را در مشهد اصفهان طی کرد و پس از پایان آموزش به یگان های تکاوری استان کرمان منتقل شد.حضور بسیار فعالی در منطقه داشت در تمامی عملیات ها با عمکرد درخشان و کشفیات بالا زبانزد همکاران بود. حضور پررنگ و تلاش زیادش در جریان زلزله بم و دوبار مجروحیت و جانبازی و کشفیات بسیار بال موادمخدر و سلاح و دستگیری بسیاری از اشرار منطقه گویای فعالیت شهید بود.به اطرافیان و خانواده خود وعده شهادت داده بود و همیشه میگفته که هر لحظه امکان شهادت من هست و در صورت شهادتم راهم را ادامه دهید و مراقب فرزندانم باشید.ستوان دوم غلامشاه زاده در پایان در یکی از عملیات های دستگیری و در درگیری با باند مسلح اشرار بر اثر برخورد تیر به سینه اش آسمانی شد. مردم منطقه هم در روز تشییع پیکرش با حضور پرشکوه خود از زحمات این مجاهد خستگی ناپذیر تقدیر کردند.
🔻شرح علت شهادت : شهید مدافع وطن رضا غلامشاهزاده نیروی یگان تکاوری کرمان مورخ 1391/10/3 هنگام درگیری با اشرار در دهنه میلکی مرز بم و ریگان براثر اصابت گلوله به سینه شهادت رسید.
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بر جاده های انتظارتـ💚ـ ...
خیره ماندیم
عکس فراقت را ...
به چشم تـر گرفتیم
سلامحضرت دلبــ❤️ـر ....
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدپنجاهپنجم
🌿﷽🌿
🌷حوالی ساعت یازده صبح بود، داشتم پله ها را جارو می کردم که تلفن زنگ خورد.
پله ها را دو تا یکی کردم، سریع آمدم سر گوشی، پیش شماره های سوریه را می دانستم چون قبلا رفقای حمید از سوریه زنگ زده بودند.
تا شماره را دیدم فهمیدم خود حمید است، گوشی را که برداشتم با شنیدن صدای حمید خیالم راحت شد که صحیح و سالم رسیده اند.
بعد از احوال پرسی گفتم: «چرا از دیروز منو بی خبر گذاشتی؟ از یکی گوشی می گرفتی زنگ میزدی، نگرانت شدم».
🌹گفت: «شرمنده فرزانه جان جور نشد از کسی گوشی بگیرم».
پرسیدم: «حرم رفتید؟ هر وقت رفتید حتما منو دعا کن، نایب الزیاره همه باش».
گفت: «هنوز حرم نرفتیم، هر وقت رفتیم حتما یادت می کنم، اینجا همه چی خوبه، نگران نباشید».
نمی شد زیاد صحبت کنیم، مشخص بود بقیه هم داخل صف هستند که تماس بگیرند، صدا خیلی با تأخیر می رفت، آخرین حرفم این شد که من را بی خبر نگذارد و هر وقت شد تماس بگیرد.
همان روز ساعت هفت شب مجدد تماس گرفت، علی به شوخی خندید و گفت: حمید اونقدر فرزانه رو دوست داره فکر کنم همون موقع که گوشی رو قطع کرده رفته ته صف که دوباره زنگ بزنه.
🌺 با چشم غره بهش فهماندم که به خاطر خواهش من دوباره تماس گرفته است.
این بار مفصل تر صحبت کردیم، وقتی صدایش را می شنیدم دوست داشتم ساعت ها با هم صحبت کنیم، اکثر سوالاتم را با جواب نمی داد یا با یک پاسخ کلی از کنارش رد می شد.
به خوبی احساس می کردم که حمید نمی تواند خیلی از جزییات را برایم تعریف کند.
من تشنه شنیدن بودم ولی شرایط جوری نبود که حمید بخواهد همه چیز را از پشت گوشی برایم بگوید.
وقت هایی که بین تماس هایش فاصله می افتاد مثل اسپند روی آتش داخل خانه از این طرف به آن طرف میرفتم.
روز یکشنبه بود که بی صبرانه منتظر تماس حمید بودم، گوشی را زمین نمی گذاشتم، مادرم که حال من را دید خنده اش گرفت، گفت: «یاد روزایی افتادم که پدرت میرفت مأموريت و من همین حالو داشتم».
🌸لبخندی زدم و گفتم: من و علی هم که شلوغ کار، شما دست تنها حسابی اذیت می شدی. انگار همین دیروز باشد، نفسی کشید و گفت:
«آره تو که خیلی شیطنت داشتی، وقتی بچه بودی از دیوار راست بالا می رفتی، حیاطی که مستأجر بودیم پله داشت، از پله ها می رفتی روی دیوار، اونقدر گریه می کردم و خودمو می زدم، می گفتم تو رو خدا بیا پایین فرزانه، اگر بیفتی من نمی دونم جواب پدرتو چی بدم.
وقتی هم که دست و پاهات زخم بر میداشت زود می رفتم دنبال پانسمان، بابات که می اومد می فرستادمت زیر پتو که زخم روی پوستت رو نبینه چون روی تو خیلی حساس بود.
🌻 گرم صحبت بودیم که حمید تماس گرفت، بعد از پرسیدن حالم خبر داد امروز به حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س)
رفته اند، چند باری تأکید کرد حتما دعا کنم تا دفعه بعد با هم برویم.
رمزمان فراموش نشده بود، هر بار تماس می گرفت مرتب می گفت:
خانوم یادت باشه!» من هم می گفتم: «من هم دوستت دارم، من هم يادم هست».
وقت هایی که می گفت دوستت دارم می فهمیدم اطرافش کسی نیست، بدون رمز حرف می زند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#صحیفه_سجادیه
❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش
فراز👇
✨﴿۲۰﴾ وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ﴾
و درود بر فرشتگانی که به اهل بهشت میگویند: بر شما به خاطر صبری که بر عبادات و ترک محرّمات کردید، سلام باد؛
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوگواری پدر فلسطینی بر جنازه فرزندش: عزیزم منو ببخش، نتوانستم نجاتت بدم...
🇮🇷#طوفان_الاقصی
🇮🇷#ضربه_فنی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
❣حضرت مهدی(عج):
ستمگران پنداشتند كه حجّت خدا از بين رفته است، در حالى كه اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مىشد، هر آينه تمام شكّها را از بين مىبرديم.
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتبیستسوم🍀
🌿﷽🌿
در اين آيه دقّت مى كنم، خدا بندگان خوب خود را به همنشينى با چهار گروه زير وعده داده است:
گروه اوّل: پيامبران
كسانى كه خدا آنان را براى هدايت انسان ها فرستاد كه گل سرسبد پيامبران، حضرت محمّد(ص) است.
گروه دوم: صدّيقان
كسانى كه سراسر وجودشان راستى و درستى است، آنان با عمل و كردار، راستگويى خويش را به اثبات مى رسانند.
گروه سوم: شهدا
كسانى كه در راه دين خدا جان خود را فدا كردند و از هستى خود، گذشتند.
گروه چهارم: نيكوكاران
بندگان خوب خدا كه به قرآن و سخن پيامبر عمل كردند، آنان بعد از پيامبر ولايت على(ع) و امامان معصوم را پذيرفتند، منظور از نيكوكاران، شيعيان على(ع)مى باشند.
* * *
بانوى من! تو و پدر تو و دوازده امام و پيامبران، همگى از مقرّبان درگاه خدا مى باشيد. من از تو مى خواهم كه مرا به پيامبر و حضرت على(ع)ملحق كنى!
اين حديث امام صادق(ع) است كه فرمود: "شيعه ما اگر تقوا پيشه كند و از گناه دورى كند با ما و در درجه ما مى باشد".
اين وعده شماست و وعده شما حق است، كسى كه واقعاً شيعه شما باشد، چنين جايگاهى دارد.
* * *
آيا من شايستگى اين مقام را دارم؟ آيا من شيعه واقعى شما هستم؟
جايى كه حضرت ابراهيم(ع)آرزو دارد شيعه شما باشد، من چگونه جرأت كرده ام چنين آرزويى بنمايم؟
اين زيارت نامه را امام جواد(ع)به من ياد داده است. مى دانم سراپا عيب و نقص هستم، من خودم مى دانم شايسته اين مقام نيستم، براى همين از تو مى خواهم مرا يارى كنى، دستم را بگيرى و به اذن خدا اين شايستگى را به من بدهى تا در روز قيامت كنار شما باشم!
* * *
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتبیستچهارم🍀
🌿﷽🌿
سخن از ابراهيم(ع) به ميان آمد، در آيه 83 سوره صافّات چنين مى خوانم: (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْرَاهِيمَ).
قبل از اين آيه، قرآن از حضرت نوح(ع) سخن مى گويد، اين آيه مى گويد: ابراهيم(ع) يكى از پيروان نوح(ع) بود كه در راه او قدم برداشت و براى يكتاپرستى تلاش كرد.
اين معنايى است كه از ظاهر اين آيه به دست مى آيد.
ولى اين آيه معناى ديگرى هم دارد كه از آن به "بَطن قرآن" ياد مى كنيم. "بطن قرآن" معنايى است كه از نظرها پنهان است.
جابرجُعفى يكى از ياران امام صادق(ع) بود، روزى او به ديدار امام آمد و اين آيه را خواند و از آن حضرت خواست تا آن را تفسير كند.
امام صادق(ع) در جواب به او چنين فرمود:
روزى خدا پرده ها را از جلوى چشم ابراهيم(ع) كنار زد و او به آسمان نگاه كرد و عرش خدا را ديد.
ابراهيم(ع) در عرش خدا چهارده نور را ديد، پس چنين گفت: "بارخدايا ! اين نورها چيست؟".
خدا به او چنين وحى كرد: "اين نور محمّد و آل محمّد است". خدا نام محمّد و على و فاطمه(عليهم السلام) (و يازده امامى كه از نسل آنان هستند) را براى ابراهيم(ع)بيان كرد. ابراهيم(ع) آن روز فهميد كه راز اين چهارده نور چيست.
بعد از آن، ابراهيم(ع) نورهايى را ديد كه در اطراف اين چهارده نور قرار دارند. ابراهيم(ع)سؤال كرد:
ــ بارخدايا ! اين نورهايى كه در اطراف آن چهارده نور هستند، چيست؟
ــ اين ها، نور شيعيان على(ع)مى باشند.
ــ بارخدايا ! مرا هم از شيعيان على(ع)قرار بده !
اين دعاى ابراهيم(ع) بود و خدا دعاى او را مستجاب كرد.
سخن امام صادق(ع) در اينجا به پايان رسيد، جابرجُعفى يك بار ديگر اين آيه را خواند: "ابراهيم يكى از شيعيان و پيروان او بود". جابرجُعفى فهميد كه معناى آيه طبق سخن امام صادق(ع)چنين مى شود: "ابراهيم(ع)يكى از شيعيان و پيروان على(ع) بود".
بانوى من! اكنون مى فهمم كه شيعه شما بودن، مقامى بس بزرگ است تا آنجا كه ابراهيم(ع) از خدا مى خواهد كه شيعه شما باشد، من از تو مى خواهم كه مرا در زمره شيعيان خود قرار بدهى!
* * *
شيعه واقعى شما چه جايگاهى دارد؟
يك روز پيامبر رو به حضرت على(ع)نمود و به او چنين فرمود:
اى على! شيعيان تو در سه جا خوشحال خواهند بود: در لحظه جان دادن، در قبر و در روز قيامت. وقتى كه عزرائيل براى گرفتن جانشان بيايد، آنها مرا زيارت خواهند كرد، وقتى پيكرشان در قبر گذاشته شود و فرشتگان براى سؤال و جواب آنان بيايند، تو به كمك آنها خواهى رفت، وقتى در روز قيامت از هر گروهى بخواهند همراه امام خود باشند، شيعيان تو در كنار تو جمع خواهند شد.
اى على! روز قيامت تو در كنار حوض كوثر مى ايستى و هر كس را بخواهى سيراب مى كنى و دشمنان خويش را از آب كوثر دور مى سازى!
اى على! بهشت مشتاق تو و شيعيان تو مى باشد و فرشتگان همواره براى آمرزش گناهان شيعيان تو دعا مى كنند. پرونده اعمال شيعيان تو هر روز جمعه به دست من مى رسد و به كردار نيك آنها دلشاد مى شوم و براى گناهان آنها طلب بخشش مى كنم.
سخن پيامبر در اينجا به پايان مى رسد.
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً
زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
#ساعت_عاشقی
#شهداءومهدویت
#پیشنهاد_دانلود
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
دو چشم منتظران ...
بر رهتـ💔ـ سفید شده
بیا امـ❤️ـام زمان ...
تا جهـ🌎ـان بیارایی
سلام حضرت عشـ❤️ـق ...
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدپنجاهششم
🌿﷽🌿
🌻روز سه شنبه برای این که حال عمه و پدر حمید را جویا شوم از دانشگاه به آنجا رفتم.
وقتی رسیدم پدر حمید چنان با شکستگی و غربت جواب سلامم را داد که احساس کردم دوری حمید چند سال پیرش کرده است.
غم از چشمانش می بارید، این که می گویند مادرها شبیه مداد و پدرها شبیه خودکار هستند در حالات پدر شوهرم به خوبی نمایان بود.
کوچک شدن مداد و تمام شدنش همیشه به چشم می آید ولی خودکار یک دفعه بی خبر تمام می شود.
اشک و سوز مادر را همه می بینند ولی شکستگی و غربت پدرها را کسی نمی بیند.
🌷 یک ساعتی نگذشته بود که صدای تلفن بلند شد، تا صفحه را نگاه کردم، دیدم حمید تماس گرفته است، از هیجان چند بار گفتم حمید زنگ زده!
معمولا هم به گوشی من هم به خانه پدرم هم به خانه پدرش تماس می گرفت، سعی می کرد آنها را هم بی خبر نگذارد.
آنجا اولین باری بود که پشت گوشی گریه کردم، نتوانستم صحبت کنم، گوشی را به پدر حمید دادم تا با هم صحبت کنند.
آخرسر گفته بود گوشی را بدهید فرزانه ببینم چرا گریه کرده، گوشی را که گرفتم گفت: «چرا گریه کردی؟ چیزی شده؟ تو اگر گریه کنی من اینجا نمی تونم تمرکز کنم».
گفتم: «دلم برات تنگ شده، دلم برا خونه خودمون تنگ شده ولی جرئت نمی کنم بدون تو برم، زود برگرد حميد»
💐فقط پنج روز بود که رفته بود، ولی برای من تحمل این دوری سخت بود، کلی داخل حیاط گریه کردم.
عمه هم با دیدن حال من پا به پایم گریه می کرد.
بعد از برگشت تصمیم گرفتم تا چند روز خانه عمه نروم، چون وقتی می رفتم هم من و هم عمه حالمان بد میشد.
آن روز باز هم تماس گرفت، نگرانم شده بود، می دانستم سری قبل که گریه کردم حال حمید پشت گوشی خراب شده است.
صدای گریه من را که می شنید به هم می ریخت، از آن به بعد با خودم عهد کردم هر بار که تماس گرفت خودم را عادی جلوه بدهم، پشت گوشی بخندم و با او شوخی کنم.
🌷 شب با مادرم مشغول شستن ظرف ها بودیم که خانم آقا بهرام رفیق حمید زنگ زد جویای حالم شد، به من گفت:
«خوبی عزیزم؟ نگران نباش، حمید قسمت مخابراته، ان شاء الله چیزی نمیشه، صحیح و سالم بر می گردن».
چهارشنبه که زنگ زده بود وسط ظهر بود، رفتارمان شبیه کسانی شده بود که تازه نامزد کرده باشند، به حدی غرق صحبت می شدیم که زمان از دستمان در می آمد.
اکثر اوقات صحبتمان به یک ربع نمی رسید ولی همان چند دقیقه برای ما حكم نفس کشیدن را داشت. دوست داشتم
فقط حمید حرف بزند من بشنوم.
🌺 همیشه می گفت همه چیز خوب است در حالی که می دانستم این طور که می گوید نیست.
یاد آوری کرد که حتما هشتاد هزار تومان امانتی که به من داده بود را پیگیر باشم، به كل فراموش کرده بودم.
وقتی به حمید گفتم خندید و گفت: «ببین ما وصیت ها و سفارش هامون رو به کی سپردیم، چرا این همه حواس پرتی دختر؟ حتما پول سپاه رو ببرید بدید».
من هم گفتم: «چشم آقا نزن! حالا وسط ظهر زنگ زدی ناهار خوردی؟»،
گفت: نه هنوز نخوردم، بقیه رفتن برای ناهار من اومدم به تو زنگ بزنم، رفیقم میگه حاجی چه خبرته؟ یکسره زنگ میزنی خونه، بعضیا که زنگ میزنن دو دقیقه صحبت می کنن، ولی تو نیم ساعت پای تلفنی!»..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat