eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿﷽🌿 🌷حوالی ساعت یازده صبح بود، داشتم پله ها را جارو می کردم که تلفن زنگ خورد. پله ها را دو تا یکی کردم، سریع آمدم سر گوشی، پیش شماره های سوریه را می دانستم چون قبلا رفقای حمید از سوریه زنگ زده بودند. تا شماره را دیدم فهمیدم خود حمید است، گوشی را که برداشتم با شنیدن صدای حمید خیالم راحت شد که صحیح و سالم رسیده اند. بعد از احوال پرسی گفتم: «چرا از دیروز منو بی خبر گذاشتی؟ از یکی گوشی می گرفتی زنگ میزدی، نگرانت شدم». 🌹گفت: «شرمنده فرزانه جان جور نشد از کسی گوشی بگیرم». پرسیدم: «حرم رفتید؟ هر وقت رفتید حتما منو دعا کن، نایب الزیاره همه باش». گفت: «هنوز حرم نرفتیم، هر وقت رفتیم حتما یادت می کنم، اینجا همه چی خوبه، نگران نباشید». نمی شد زیاد صحبت کنیم، مشخص بود بقیه هم داخل صف هستند که تماس بگیرند، صدا خیلی با تأخیر می رفت، آخرین حرفم این شد که من را بی خبر نگذارد و هر وقت شد تماس بگیرد. همان روز ساعت هفت شب مجدد تماس گرفت، علی به شوخی خندید و گفت: حمید اونقدر فرزانه رو دوست داره فکر کنم همون موقع که گوشی رو قطع کرده رفته ته صف که دوباره زنگ بزنه. 🌺 با چشم غره بهش فهماندم که به خاطر خواهش من دوباره تماس گرفته است. این بار مفصل تر صحبت کردیم، وقتی صدایش را می شنیدم دوست داشتم ساعت ها با هم صحبت کنیم، اکثر سوالاتم را با جواب نمی داد یا با یک پاسخ کلی از کنارش رد می شد. به خوبی احساس می کردم که حمید نمی تواند خیلی از جزییات را برایم تعریف کند. من تشنه شنیدن بودم ولی شرایط جوری نبود که حمید بخواهد همه چیز را از پشت گوشی برایم بگوید. وقت هایی که بین تماس هایش فاصله می افتاد مثل اسپند روی آتش داخل خانه از این طرف به آن طرف میرفتم. روز یکشنبه بود که بی صبرانه منتظر تماس حمید بودم، گوشی را زمین نمی گذاشتم، مادرم که حال من را دید خنده اش گرفت، گفت: «یاد روزایی افتادم که پدرت میرفت مأموريت و من همین حالو داشتم». 🌸لبخندی زدم و گفتم: من و علی هم که شلوغ کار، شما دست تنها حسابی اذیت می شدی. انگار همین دیروز باشد، نفسی کشید و گفت: «آره تو که خیلی شیطنت داشتی، وقتی بچه بودی از دیوار راست بالا می رفتی، حیاطی که مستأجر بودیم پله داشت، از پله ها می رفتی روی دیوار، اونقدر گریه می کردم و خودمو می زدم، می گفتم تو رو خدا بیا پایین فرزانه، اگر بیفتی من نمی دونم جواب پدرتو چی بدم. وقتی هم که دست و پاهات زخم بر میداشت زود می رفتم دنبال پانسمان، بابات که می اومد می فرستادمت زیر پتو که زخم روی پوستت رو نبینه چون روی تو خیلی حساس بود. 🌻 گرم صحبت بودیم که حمید تماس گرفت، بعد از پرسیدن حالم خبر داد امروز به حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) رفته اند، چند باری تأکید کرد حتما دعا کنم تا دفعه بعد با هم برویم. رمزمان فراموش نشده بود، هر بار تماس می گرفت مرتب می گفت: خانوم یادت باشه!» من هم می گفتم: «من هم دوستت دارم، من هم يادم هست». وقت هایی که می گفت دوستت دارم می فهمیدم اطرافش کسی نیست، بدون رمز حرف می زند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۲۰﴾ وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ﴾ و درود بر فرشتگانی که به اهل بهشت می‌گویند: بر شما به خاطر صبری که بر عبادات و ترک محرّمات کردید، سلام باد؛ ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❣حضرت مهدی(عج): ستمگران پنداشتند كه حجّت خدا از بين رفته است، در حالى كه اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مى‌شد، هر آينه تمام شكّ‌ها را از بين مى‌برديم. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🪴 🍀 🌿﷽🌿 در اين آيه دقّت مى كنم، خدا بندگان خوب خود را به همنشينى با چهار گروه زير وعده داده است: گروه اوّل: پيامبران كسانى كه خدا آنان را براى هدايت انسان ها فرستاد كه گل سرسبد پيامبران، حضرت محمّد(ص) است. گروه دوم: صدّيقان كسانى كه سراسر وجودشان راستى و درستى است، آنان با عمل و كردار، راستگويى خويش را به اثبات مى رسانند. گروه سوم: شهدا كسانى كه در راه دين خدا جان خود را فدا كردند و از هستى خود، گذشتند. گروه چهارم: نيكوكاران بندگان خوب خدا كه به قرآن و سخن پيامبر عمل كردند، آنان بعد از پيامبر ولايت على(ع) و امامان معصوم را پذيرفتند، منظور از نيكوكاران، شيعيان على(ع)مى باشند. * * * بانوى من! تو و پدر تو و دوازده امام و پيامبران، همگى از مقرّبان درگاه خدا مى باشيد. من از تو مى خواهم كه مرا به پيامبر و حضرت على(ع)ملحق كنى! اين حديث امام صادق(ع) است كه فرمود: "شيعه ما اگر تقوا پيشه كند و از گناه دورى كند با ما و در درجه ما مى باشد". اين وعده شماست و وعده شما حق است، كسى كه واقعاً شيعه شما باشد، چنين جايگاهى دارد. * * * آيا من شايستگى اين مقام را دارم؟ آيا من شيعه واقعى شما هستم؟ جايى كه حضرت ابراهيم(ع)آرزو دارد شيعه شما باشد، من چگونه جرأت كرده ام چنين آرزويى بنمايم؟ اين زيارت نامه را امام جواد(ع)به من ياد داده است. مى دانم سراپا عيب و نقص هستم، من خودم مى دانم شايسته اين مقام نيستم، براى همين از تو مى خواهم مرا يارى كنى، دستم را بگيرى و به اذن خدا اين شايستگى را به من بدهى تا در روز قيامت كنار شما باشم! * * * 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 سخن از ابراهيم(ع) به ميان آمد، در آيه 83 سوره صافّات چنين مى خوانم: (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْرَاهِيمَ). قبل از اين آيه، قرآن از حضرت نوح(ع) سخن مى گويد، اين آيه مى گويد: ابراهيم(ع) يكى از پيروان نوح(ع) بود كه در راه او قدم برداشت و براى يكتاپرستى تلاش كرد. اين معنايى است كه از ظاهر اين آيه به دست مى آيد. ولى اين آيه معناى ديگرى هم دارد كه از آن به "بَطن قرآن" ياد مى كنيم. "بطن قرآن" معنايى است كه از نظرها پنهان است. جابرجُعفى يكى از ياران امام صادق(ع) بود، روزى او به ديدار امام آمد و اين آيه را خواند و از آن حضرت خواست تا آن را تفسير كند. امام صادق(ع) در جواب به او چنين فرمود: روزى خدا پرده ها را از جلوى چشم ابراهيم(ع) كنار زد و او به آسمان نگاه كرد و عرش خدا را ديد. ابراهيم(ع) در عرش خدا چهارده نور را ديد، پس چنين گفت: "بارخدايا ! اين نورها چيست؟". خدا به او چنين وحى كرد: "اين نور محمّد و آل محمّد است". خدا نام محمّد و على و فاطمه(عليهم السلام) (و يازده امامى كه از نسل آنان هستند) را براى ابراهيم(ع)بيان كرد. ابراهيم(ع) آن روز فهميد كه راز اين چهارده نور چيست. بعد از آن، ابراهيم(ع) نورهايى را ديد كه در اطراف اين چهارده نور قرار دارند. ابراهيم(ع)سؤال كرد: ــ بارخدايا ! اين نورهايى كه در اطراف آن چهارده نور هستند، چيست؟ ــ اين ها، نور شيعيان على(ع)مى باشند. ــ بارخدايا ! مرا هم از شيعيان على(ع)قرار بده ! اين دعاى ابراهيم(ع) بود و خدا دعاى او را مستجاب كرد. سخن امام صادق(ع) در اينجا به پايان رسيد، جابرجُعفى يك بار ديگر اين آيه را خواند: "ابراهيم يكى از شيعيان و پيروان او بود". جابرجُعفى فهميد كه معناى آيه طبق سخن امام صادق(ع)چنين مى شود: "ابراهيم(ع)يكى از شيعيان و پيروان على(ع) بود". بانوى من! اكنون مى فهمم كه شيعه شما بودن، مقامى بس بزرگ است تا آنجا كه ابراهيم(ع) از خدا مى خواهد كه شيعه شما باشد، من از تو مى خواهم كه مرا در زمره شيعيان خود قرار بدهى! * * * شيعه واقعى شما چه جايگاهى دارد؟ يك روز پيامبر رو به حضرت على(ع)نمود و به او چنين فرمود: اى على! شيعيان تو در سه جا خوشحال خواهند بود: در لحظه جان دادن، در قبر و در روز قيامت. وقتى كه عزرائيل براى گرفتن جانشان بيايد، آنها مرا زيارت خواهند كرد، وقتى پيكرشان در قبر گذاشته شود و فرشتگان براى سؤال و جواب آنان بيايند، تو به كمك آنها خواهى رفت، وقتى در روز قيامت از هر گروهى بخواهند همراه امام خود باشند، شيعيان تو در كنار تو جمع خواهند شد. اى على! روز قيامت تو در كنار حوض كوثر مى ايستى و هر كس را بخواهى سيراب مى كنى و دشمنان خويش را از آب كوثر دور مى سازى! اى على! بهشت مشتاق تو و شيعيان تو مى باشد و فرشتگان همواره براى آمرزش گناهان شيعيان تو دعا مى كنند. پرونده اعمال شيعيان تو هر روز جمعه به دست من مى رسد و به كردار نيك آنها دلشاد مى شوم و براى گناهان آنها طلب بخشش مى كنم. سخن پيامبر در اينجا به پايان مى رسد. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ دو چشم منتظران ... بر رهتـ💔ـ سفید شده بیا امـ❤️ـام زمان ... تا جهـ🌎ـان بیارایی سلام حضرت عشـ❤️ـق ... 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌻روز سه شنبه برای این که حال عمه و پدر حمید را جویا شوم از دانشگاه به آنجا رفتم. وقتی رسیدم پدر حمید چنان با شکستگی و غربت جواب سلامم را داد که احساس کردم دوری حمید چند سال پیرش کرده است. غم از چشمانش می بارید، این که می گویند مادرها شبیه مداد و پدرها شبیه خودکار هستند در حالات پدر شوهرم به خوبی نمایان بود. کوچک شدن مداد و تمام شدنش همیشه به چشم می آید ولی خودکار یک دفعه بی خبر تمام می شود. اشک و سوز مادر را همه می بینند ولی شکستگی و غربت پدرها را کسی نمی بیند. 🌷 یک ساعتی نگذشته بود که صدای تلفن بلند شد، تا صفحه را نگاه کردم، دیدم حمید تماس گرفته است، از هیجان چند بار گفتم حمید زنگ زده! معمولا هم به گوشی من هم به خانه پدرم هم به خانه پدرش تماس می گرفت، سعی می کرد آنها را هم بی خبر نگذارد. آنجا اولین باری بود که پشت گوشی گریه کردم، نتوانستم صحبت کنم، گوشی را به پدر حمید دادم تا با هم صحبت کنند. آخرسر گفته بود گوشی را بدهید فرزانه ببینم چرا گریه کرده، گوشی را که گرفتم گفت: «چرا گریه کردی؟ چیزی شده؟ تو اگر گریه کنی من اینجا نمی تونم تمرکز کنم». گفتم: «دلم برات تنگ شده، دلم برا خونه خودمون تنگ شده ولی جرئت نمی کنم بدون تو برم، زود برگرد حميد» 💐فقط پنج روز بود که رفته بود، ولی برای من تحمل این دوری سخت بود، کلی داخل حیاط گریه کردم. عمه هم با دیدن حال من پا به پایم گریه می کرد. بعد از برگشت تصمیم گرفتم تا چند روز خانه عمه نروم، چون وقتی می رفتم هم من و هم عمه حالمان بد میشد. آن روز باز هم تماس گرفت، نگرانم شده بود، می دانستم سری قبل که گریه کردم حال حمید پشت گوشی خراب شده است. صدای گریه من را که می شنید به هم می ریخت، از آن به بعد با خودم عهد کردم هر بار که تماس گرفت خودم را عادی جلوه بدهم، پشت گوشی بخندم و با او شوخی کنم. 🌷 شب با مادرم مشغول شستن ظرف ها بودیم که خانم آقا بهرام رفیق حمید زنگ زد جویای حالم شد، به من گفت: «خوبی عزیزم؟ نگران نباش، حمید قسمت مخابراته، ان شاء الله چیزی نمیشه، صحیح و سالم بر می گردن». چهارشنبه که زنگ زده بود وسط ظهر بود، رفتارمان شبیه کسانی شده بود که تازه نامزد کرده باشند، به حدی غرق صحبت می شدیم که زمان از دستمان در می آمد. اکثر اوقات صحبتمان به یک ربع نمی رسید ولی همان چند دقیقه برای ما حكم نفس کشیدن را داشت. دوست داشتم فقط حمید حرف بزند من بشنوم. 🌺 همیشه می گفت همه چیز خوب است در حالی که می دانستم این طور که می گوید نیست. یاد آوری کرد که حتما هشتاد هزار تومان امانتی که به من داده بود را پیگیر باشم، به كل فراموش کرده بودم. وقتی به حمید گفتم خندید و گفت: «ببین ما وصیت ها و سفارش هامون رو به کی سپردیم، چرا این همه حواس پرتی دختر؟ حتما پول سپاه رو ببرید بدید». من هم گفتم: «چشم آقا نزن! حالا وسط ظهر زنگ زدی ناهار خوردی؟»، گفت: نه هنوز نخوردم، بقیه رفتن برای ناهار من اومدم به تو زنگ بزنم، رفیقم میگه حاجی چه خبرته؟ یکسره زنگ میزنی خونه، بعضیا که زنگ میزنن دو دقیقه صحبت می کنن، ولی تو نیم ساعت پای تلفنی!».. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
مادر بزرگ شهید میگفت: مدت طولانـے بعد از شھادتش اومد به خوابم بھش گفتم: چرا دیر ڪردی؟ منتظرت بودم . . !💔 گفت: طول کشید تا از بازرسـےها رد شدیم گفتم چه بازرسۍ؟! گفت: بیشتر از همھ سر بازرسـے نماز وایسادیم بیشتر هم درباره نمازصبح میپرسیدن! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۲۱﴾ وَ الزَّبَانِيَةِ الَّذِينَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ ابْتَدَرُوهُ سِرَاعاً ، وَ لَمْ يُنْظِرُوهُ . بنابراین خانۀ آخرت، برای شما نیکو خانه‌ای است؛ و درود بر نگاهبانان دوزخ؛ چون به آن‌ها گفته شود: مجرم را بگیرید و او را زنجیر کنید و سپس به جهنّم دراندازید؛ شتابان و سریع دستگیرش کنند و به او مهلت ندهند. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ یا صاحب الزمان! گفته‌اند من می‌توانم با یک دعا یک دنیا غصه را از شانه‌های پر توان‌تان برگیرم. لطفا برای استجابت دعای من آمین بگو 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐از هفته دوم به بعد هر شب خواب حمید را می دیدم، همه هم تقریبا تکراری. خواب دیدم ماشین پدرم جلوی خانه مادربزرگم پارک شده، پدرم از ماشین پیاده شد، دست من را گرفت و گفت: «فرزانه حمید برگشته، میخواد تو رو سورپرایز کنه». من داخل خواب از برگشتنش تعجب کردم چون ده روز بیشتر نبود که رفته بود. شب بعد هم خواب دیدم حمید برگشته است، با خوشحالی به من می گوید: برویم تولد نرگس دختر سعیده، حالا من داخل خواب گله می کردم که چرا زودتر نگفتی کادو بگیریم! 🌷 وقتی حمید تماس گرفت خواب ها را برایش تعریف کردم، گفت: «نه بابا خبری نیست، حالا حالا منتظر من نباش، مگه عملیات داشته باشیم شهید بشم اون موقع زود برگردم». گفتم: «خب من توی خواب همین ها رو دیدم که تو برگشتی و داریم زندگیمون رو می کنیم». زد به فاز شوخی و گفت: «تو خواب دیگه ای بلد نیستی ببینی؟ انگار هوس کردی منو شهید کنی، حلوای منم نوش جان کنی». گفتم: «من چکار کنم، تو خودت با به سناریوی تکراری میای به خواب من، بشین به برنامه جدید بریز، امشب متفاوت بیا به خوابم!» 🌹این ها را می گفتم و می خندید، تمام سعیم این بود که وقتی زنگ می زند به او روحیه بدهم، برای همین به من می گفت: بعضی از دوستام که زنگ می زنن خانماشون گریه می کنن روحیشون خراب میشه، ولی من هر وقت به تو زنگ می زنم حالم خوب میشه. تماس که تمام شد مثل هر شب برایش صدقه کنار گذاشتم، آیت الکرسی خواندم و سمت سوریه فوت کردم. یکشنبه سوار اتوبوس همگانی بودم، گوشی را که از کیفم بیرون آوردم متوجه شدم حمید دو بار تماس گرفته است، کارد میزدی خونم در نمی آمد، از خودم حرصم گرفته بود که چرا متوجه تماسش نشدم. 🌺 گوشی را دستم نگه داشتم چشم هایم روی صفحه موبایل قفل شده بود و هیچ چیز دیگری نمی دید، حتی پلک نمیزدم تا اگر حمید تماس گرفت یک لحظه هم معطلش نکنم. میدانستم دوباره تماس می گیرد، از صحبت های دوستانم چیزی متوجه نمی شدم، تمام حواسم به حمید بود، چند دقیقه ای نگذشته بود که تماس گرفت. احوال پرسی کردیم، صدایش خیلی با تأخیر و ضعیف می رسید، داخل اتوبوس خیلی شلوغ بود، همهمه اطراف و صدای خسته اتوبوس نمی گذاشت صدای حمید را راحت بشنوم. با دستم یکی از گوش هایم را گرفته و با دست دیگرم موبایل را محکم به گوشم چسبانده بودم، نمی خواستم حتی یک کلمه از حرف هایش را از دست بدهم، پرسید: کجایی چرا جواب نمیدی؟ نگرانت شدم. گفتم: «شرمنده حمید جان، سر کلاس درس بودم، الانم داخل اتوبوسم و رسیدم فلکه سوم کوثر، اون موقع که تماس گرفتی متوجه نشدم، دوستان سلام می رسونن». 🌸صدای من هم خوب نمی رسید، گفت: «اگه شد من دو ساعت دیگه تماس می گیرم، نشد تا چند روز منتظر تماسم نباش». تا ساعت یازده شب منتظر ماندم تماس نگرفت، دوشنبه هم زنگ نزد، سه شنبه هم خبری نشد، کارم شده بود گریه کردن، تا حالا نشده بود سه روز پشت سر هم تماس نگرفته باشد. از روزی که رفته بود گوشی را از خودم جدا نمی کردم، حتى داخل کیف یا جیبم نمی گذاشتم، می ترسیدم یک وقت حمید تماس بگیرد متوجه نشوم. شده بودم مثل «الفت خانوم» مادر قصه «شیار 143» که رادیو را از خودش جدا نمی کرد، برای من گوشی حکم یک خبر تازه از حمید را داشت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
ام البنین بعد از حسین ام الادب شد شاگرد درسش ، کربلا امّ وهب شد در تربیت بر مادران هم مادری کرد شیر آفرینی که چُنین فخر عرب شد خود را کنیز خانه می دانست اما از لطف اهل خانه او زهرا نسب شد حتی ادب پیش ادب هایش ادب کرد حتی وفا هم از وفایش در عجب شد ام القمر یعنی که نوری در سیاهی یعنی که فرزندش چراغ راه شب شد در آن هیا هو حق مادر را ادا کرد نگذاشت روی خاک سر ،زهرا سبب شد... @shohada_vamahdawiat                      
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🥀ای امیرالمومنین را یار، یا ام البنین... ✨وفات خانم ام البنین(سلام الله علیه) بر همه شما بزرگواران تسلیت باد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
📚 ام البنین یعنی: عباس داشته باشی و بگویی؛ از حسین چه خبر؟؟ 🏴 سالروز وفات خانم ام البنین سلام الله علیها تسلیت باد. @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۲۲﴾ وَ مَنْ أَوْهَمْنَا ذِكْرَهُ ، وَ لَمْ نَعْلَمْ مَكَانَهُ مِنْكَ ، و بِأَيِّ أَمْرٍ وَكَّلْتَهُ . و درود بر فرشته‌ای که یادش را از حساب انداختیم و از رتبه و منزلتش آگاه نشدیم و نمی‌دانیم او را به چه کاری گماشته‌ای. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🪴 🍀 🌿﷽🌿 شيعه شما چه جايگاهى دارد؟ اَصبَغ يكى از ياران حضرت على(ع)بود، او يك روز آيه 89 سوره نَمل را خواند: آنجا كه قرآن مى گويد: (وَ هُم مِّن فَزَع يَوْمَئِذ ءَامِنُونَ): "و آنان از ترس روز قيامت در امان هستند". اَصبَغ با خود گفت: اين آيه درباره چه كسانى سخن مى گويد؟ او پاسخى براى اين سؤال نداشت، براى همين به سوى مسجد كوفه حركت كرد تا اين سؤال را از حضرت على(ع)بپرسد. وقتى نزد امام رسيد سلام كرد و سؤال خود را پرسيد. امام به او فرمود: اى اصبغ! سؤال خوبى پرسيدى! كسى تا به حال تفسير اين آيه را از من نپرسيده است. اى اصبغ! وقتى اين آيه نازل شد، من همين سؤال را از پيامبر پرسيدم. پيامبر رو به من كرد و گفت: اى على! همين سؤال را من از جبرئيل پرسيدم و او به من چنين پاسخ داد: "اى محمّد! روز قيامت كه بر پا شود، خدا شيعيان على را همراه تو و همراه خاندانت محشور مى كند و آنان را از ترس روز قيامت ايمن مى سازد".52 در روز قيامت، ترس و اضطراب براى كسى كه كنار پيامبر و امام مهربان خويش است، معنايى ندارد! آرى، چنين كسى در كمال آرامش خواهد بود و روز قيامت براى او، روز شادابى و نشاط خواهد بود. * * * در روز قيامت خدا پرچمى را به دست حضرت على(ع)مى دهد كه نام آن "لِواءُ الحَمد: پرچم ستايش" است. هر كس كه دور اين پرچم قرار گيرد، مى تواند به سلامت از پل صراط عبور كند. در آن روز شيعيان، دور آن پرچم جمع مى شوند و به سلامت از پل صراط عبور مى كنند. هنگامى كه شيعيان مى خواهند از روى پل صراط عبور كنند، يكى از فرشتگان صدا مى زند: "اى آتش جهنّم! خاموش شو!" آنگاه به اذن خدا، شعله آتش فروكش مى كند. * * * يكى از ياران امام صادق(ع) از آن حضرت سؤال كرد كه جان دادن شيعيان چگونه خواهد بود. امام در پاسخ به او گفت: وقتى لحظه مرگ شيعه ما فرا مى رسد، عزرائيل نزد او مى آيد و به او چنين مى گويد: "اى مؤمن ! چشم خود را باز كن ! اين پيامبر است كه به كنار تو آمده است، نگاه كن! على، فاطمه، حسن، حسين و ديگر امامان(عليهم السلام) به ديدن تو آمده اند". پس مؤمن چشم خود را باز مى كند و مى بيند كه چهارده معصوم(عليهم السلام)در كنار اويند. آن گاه صدايى به گوش او مى رسد. فرشته اى از طرف خدا اين پيام را بيان مى كند: "اى بنده من ! به سوى خداى خود باز گرد تا با بندگان خوب من همراه باشى و وارد بهشت من گردى". اين گونه است كه شيعه شما، مرگ را در كام خود شيرين مى يابد و عاشق مرگ مى شود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! اكنون كه دانستم كه در لحظه جان دادن شيعيان، تو به ديدن آنها مى آيى، از تو مى خواهم مرا در زمره محبّان واقعى خود قرار دهى، خوشا به حال كسى كه فاطمى باشد! اگر لطف كنى مرا به اين آرزويم برسانى، مرگ براى من از هر چيز لذّت بخش تر خواهد بود، لحظه مرگ، اشك شوق وصال بر چشم من خواهد نشست، شما مى دانيد كه من يك عمر به عشق شما زندگى كردم و شوق ديدارتان را داشته ام. در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم***بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم آرى، زندگى فقط با محبّت و عشق تو دلنشين مى شود و مرگ و جان دادن هم با حضور تو از عسل شيرين تر ! بانوى من! شنيده ام روز قيامت، فرشته اى صدا مى زند: "اى مردمان! چشم هاى خود را فرو گيريد كه فاطمه(س) مى خواهد به سوى بهشت برود". تو به سوى بهشت حركت مى كنى، ولى نزديك پل صراط مى ايستى و از خدا مى خواهى كه به تو اجازه دهد تا دوستانت را از آتش جهنّم آزاد گردانى. تو هرگز دوستان خود را تنها رها نمى كنى و آنان را از ياد نمى برى. و خدا در پاسخ تو چنين مى گويد: "اى فاطمه! امروز روز توست! هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و با خود به سوى بهشت ببر!". چه شكوهى دارد آن روز! همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ ✨️السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَادَةِ الْبَشَرِ... سلام بر شکوه سَروَری و آقایی تو که از پدران خویش به ارث برده ای... سلام بر تو و بر روزی که بر تمام خلق سروری خواهی کرد! 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 ❤️چهارشنبه چهارم آذرماه دقیقا ساعت چهار و سی و هشت دقیقه بالاخره زنگ زد. باورم نمی شد که شماره سوریه است، از خوشحالی زبانم بند آمده بود، گلایه کردم که چرا تماس نگرفته. 🌷 گفتم: «نمی خواد تماس بگیری طولانی صحبت کنی، فقط به تماس بگیر، سلام بده، صداتو بشنوم از نگرانی دربیام کافیه، منو این همه منتظر نذار». گفت: «فرزانه به خدا جور نیست تماس بگیرم، شاید تا یه هفته اصلا نشه تماس بگیرم». گفتم: نه تو رو خدا نگوا من طاقت ندارم، هر جور شده هر دو سه روز یه تماس بگیر، زنگ نزنی نصفه عمر میشم دلم هزار جا میره. پرسیدم: هوا چجوریه، سرما اذیتت نمی کنه؟». گفت: شبا خیلی سرد، روزا خیلی گرم، اینجا شیش ماهش بهاره شیش ماهش پاییز، آب و هوا مدیترانه ایه شبیه اروپاست. من هم شوخی کردم و گفتم: «آقای اروپایی! آقای مدیترانه ای! دختر شرقی منتظر شماست، زود زود زنگ بزن». پشت گوشی خندید، پرسیدم: «حمید کی برمی گردی؟».. 💐گفت: «فرزانه مطمئن باش زیر چهل روز برنمی گردم، فعلا منتظرم نباش، هر کسی حالمو پرسید بگو حالش خوبه، سلام منو به همه برسون». گفتم: «من منتظرم هر وقت شد تماس بگیر!» گفت: «شاید چهار پنج روز نتونم تماس بگیرم». همان شب عمه با حسن آقا و خانمش برای شب نشینی خانه ما آمدند، قبل از اینکه مهمان ها بیایند روسری مشکی سر کرده بودم. مادرم تا روسری را دید گفت: «شوهرت راه دور رفته، خوب نیست روسری سیاه سر کنی، برو عوض کن». از روزی که حمید رفته بود حسن آقا را ندیده بودم، می دانستم از دست حمید خیلی ناراحت شده است. حسن آقا خودش پاسدار بود، سابقه خدمتش از حمید بیشتر بود، موقع اعزام با هم بحثشان شده بود که کدام یکی بروند سوریه، قانون گذاشته بودند از هر خانواده فقط یک نفر می توانست برود. کار به جاهای باریک کشیده بود، تا آنجا که موقع خداحافظی همه خواهر و برادرهای حمید بودند ولی حسن آقا نیامده بود. 🌺حمید تلفنی با حسن آقا خداحافظی کرد، به برادرش گفته بود: «داداش، شما بچه داری بمون، من میرم، سری بعد که اعزام داشتیم شما برو». کل شب نشینی حسن آقا یا ساکت بود یا از حمید با نگرانی می پرسید، گفتم که همین امروز صحبت کردیم، با افسوس گفت: «کاش من به جای حمید می رفتم، خیلی نگران حالشم. حالاتش روزهای آخر خیلی عجیب بود، انگار مدتها منتظر این سفر بود، خوش به حالش که الآن مدافع حرم شده. مهمانی که تمام شد، موقع رفتن حسن آقا گفت: «به داداش بگید به من زنگ بزنه، من بخشیدمش». گفتم: «حمید که شماره شما رو نداره، ولی تماس گرفت چشم میگم بهشون با شما تماس بگیرن». 🌸خیالم راحت شد که ناراحتی هم اگر به خاطر اعزام بود از بین رفته است، چون حمید موقع رفتن فکرش درگیر این ماجرا بود، دوست نداشت از خودش ناراحتی به جا بگذارد. آن شب خیلی آسوده خوابیدم، چون چند ساعتی نمی گذشت که با حمید صحبت کرده بودم. پیش خودم گفتم امشب را همان خط عقب می مانند، قرار باشد عملیات داشته باشند فردا جلو می روند.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🪴 🍀 🌿﷽🌿 اى فاطمه! اى بانوى كرامت! آرزوى ما اين است كه ما را به پيامبر و حضرت على(ع) ملحق كنى، اگر ما به اين آرزو برسيم به خود مژده مى دهيم كه به سبب ولايت تو پاك شده ايم. به راستى كه ولايت و دوستى شما خاندان، همانند كيميا است و مى تواند مس وجود را طلا كند. من گناهان زيادى دارم و به خاطر اين گناهان از عذاب مى ترسم، امّا اگر شما مرا شفاعت كنيد و به من نظرى كنيد، خدا گناه مرا مى بخشد. شما برگزيدگان خدا هستيد و او شفاعت شما را مى پذيرد. شفاعت شما مى تواند وجود مرا پاك كند و مرا به اوج سعادت و رستگارى برساند. با ولايت شما مى توانم مراحل كمال را يكى بعد از ديگرى طى كنم. آنان كه در جستجوى كمال هستند بايد به سوى شما رو كنند، شما خاندان پاكى و طهارت هستيد، آيه تطهير درباره شما نازل شده است. به حكم آن آيه، شما خودتان پاك هستيد، براى همين شما مى توانيد ديگران را از گناهان و عيب ها پاك گردانيد. مناسب است كه از آيه تطهير سخن بگويم: * * * بانوى من! روزى از روزها تو به سوى خانه پيامبر رفتى، ظرف غذايى را در دست داشتى، تو غذايى را براى پدر آماده كره بودى. وقتى به در خانه پدر رسيدى، در زدى، اُمّ سَلمه در را باز كرد، او همسر پيامبر بود، او به تو خوش آمد گفت. تو نزد پدر رفتى، سلام كردى، پيامبر به احترام تو از جا برخاست و جواب سلام تو را داد و از تو سراغ على و حسن و حسين(عليهم السلام)را گرفت. تو به سوى خانه بازگشتى و آنان را خبر كردى تا نزد پيامبر بيايند. لحظاتى گذشت، همه شما در كنار پيامبر بوديد، پيامبر اُمّ سَلمه را صدا زد و به او گفت: مى خواهم لحظاتى با عزيزان خود تنها باشم، لطفاً كسى را به خانه راه نده! پيامبر عباى خود را برداشت و آن را بر روى شما انداخت و سپس دست خود را رو به آسمان گرفت و گفت: "خدايا! على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) خاندان من هستند، از تو مى خواهم همه پليدى ها را از آنان دور كنى و آنان را پاك گردانى". دستان پيامبر هنوز به سوى آسمان بود كه جبرئيل نازل شد و آيه 33 سوره اَحزاب را نازل كرد: (إِنّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ): "خدا اراده كرده است كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند". لبخند بر چهره پيامبر نشست، او بسيار خوشحال بود و خدا را شكر كرد كه دعاى او را مستجاب نمود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
سلام پدر مهربانم ❣مهدے جان! 🍃حضرت ارباب ▫️آباد کردن دنیای مردم حرفی است، خراب کردن خانۀ محبت دنیا حرف دیگری. ▪️ کاش از روزی که به ما گفتند تو می‌آیی و دنیایمان را آباد می‌کنی، می‌گفتند که تو مثل جدت امیر المؤمنین، دنیا را سه طلاقه کرده‌ای و می‌آیی تا مردم را به انقطاع از دنیا دعوت کنی. ▫️مردم در دوران تو باید بفهمند سقف روی سر و مرکبی برای سوار شدن و طعامی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن، حرفی است و دل بستن به این حرف دیگری. ▪️کسی که دل به اینها ببندد،‌ رعیت خوبی برای تو نمی‌شود و حتی بعید نیست در برابرت بایستد. ▫️من می‌خواهم رعیت تو باشم، دلم را از دنیا بکَن آقا!وقتت بخیر حضرت ارباب! 📌محسن‌عباسی‌ولدی @shohada_vamahdawiat