eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی ک خلعت زیبای شهادت را با لباس دامادی یکی کرد ... سردار شهید «مجید زارعی» قائم‌مقام گردان حُنین تیپ نبی‌اکرمﷺ هنوز ۲ هفته از داماد شدنش نگذشته بود که عازم جبهه شد و در تاریخ ۲۷ مهر۱۳۶۳ و در سن ۲۱ سالگی در عملیات عاشورا (منطقه میمک) به فیض شهادت رسید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ #@shohada_vamahdawiat                      
کش آمدن نیت.mp3
9.3M
| تعمیر کردن و کِش آمدن نیّت‌ تو: اولین قدم برای «استفاده‌ی حداکثری در شبهای قدره» ! (از الآن تا دیر نشده شروع کن) @shohada_vamahdawiat                      
مداحی_آنلاین_هر_کی_یوسف_میخره_بیاد_استاد_مومنی.mp3
1.74M
♨️هر کی یوسف میخره بیاد! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @shohada_vamahdawiat                      
یا صاحب الزمان.. طوری شدیم که دیگه جمعه و شنبه و سه شنبه، برامون فرقی نداره! به نبودنتون عادت کردیم.. شرمنده ایم که دچار روزمرگی شدیم 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷 @shohada_vamahdawiat                      
خیلی تودار بود، به غیر از خانوادش هیچکس از آشنا ها و فامیلا نمیدونستن مهدی پاســـــدار هستش چه برسه سوریه رفته باشه و با داعش جنگیده باشه اون روزای اول ک خبر شهادت مهدی پخش شد من مدام تو منزلشون بودم و میدیدم ک فامیل چقدر متـــــعجب بودن😊 هیچ کس فکرش رو نمیکرد اقا مهدی مدافع حرم باشه... مهدی حتی حــــــق ماموریت هم نمیگرفت، این اواخر میگفت صدای میثم نجفی و احمد گودرزی رو میشنوه، خیلی بی ادعا و بی ریا بود چقدر بااعتقاد میگفت من غـــــلام زینبم تو این دنیا و پیشرفت و اینترنت ،گوشیه ساده گرفت، اونم برا این گرفته بود که خانواده بتونن باهاش تماس بگیرن دنبال تعلقات دنیایی نبود همه حق و حقوقش رو بنام مادرش کرده بود. آقا مهدی سرخاک شهید احمد گودرزی گفت: هر چی میخوای از شهدا بخواه که بهت میدن و آخر حاجت رو گرفت... 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🪴 🌷 🌿﷽🌿 .وَسَأَلْتُ جَبْرَئیلَ أَنْ یسْتَعْفِی لِی (السَّلامَ) عَنْ تَبْلیغِ ذالِک إِلیکمْ - أَیهَاالنّاسُ - لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْإِسْلامِ ، الَّذینَ وَصَفَهُمُ الله فی کتابِهِ بِأَنَّهُمْ یقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَیسَ فی قُلوبِهِمْ، وَیحْسَبُونَهُ هَیناً وَ هُوَ عِنْدَالله عَظیمٌ . وَکثْرَةِ أَذاهُمْ لی غَیرَ مَرَّةٍ حَتّی سَمَّونی أُذُناً وَ زَعَمُوا أَنِّی کذالِک لِکثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إِیی وَ إِقْبالی عَلَیهِ (وَ هَواهُ وَ قَبُولِهِ مِنِّی) حَتّی أَنْزَلَ الله عَزَّوَجَلَّ فی ذالِک (وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یؤْذونَ النَّبِی وَ یقولونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ - (عَلَی الَّذینَ یزْعُمونَ أَنَّهُ أُذُنٌ) - خَیرٍ لَکمْ، یؤْمِنُ بِالله وَ یؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ) الآیةُ .     و من از جبرئیل درخواستم که از خداوند سلام اجازه کند و مرا از این مأموریت معاف فرماید . زیرا کمی پرهیزگاران و فزونی منافقان و دسیسه ملامت گران و مکر مسخره کنندگان اسلام را می دانم؛ همانان که خداوند در کتاب خود در وصفشان فرموده: «به زبان آن را می گویند که در دل هایشان نیست و آن را اندک و آسان می شمارند حال آن که نزد خداوند بس بزرگ است .» و نیز از آن روی که منافقان بارها مرا آزار رسانیده تا بدانجا که مرا اُذُن [ سخن شنو و زودباور ] نامیده اند ، به خاطر همراهی افزون علی با من و رویکرد من به او و تمایل و پذیرش او از من، تا بدانجا که خداوند در این موضوع آیه ای فرو فرستاده: « و از آنانند کسانی که پیامبر خدا را می آزارند و می گویند : او سخن شنو و زودباور است . بگو : آری سخن شنو است . - بر علیه آنان که گمان می کنند او تنها سخن می شنود - لیکن به خیر شماست ، او ( پیامبر صلی الله علیه و آله ) به خدا ایمان دارد و مؤمنان را تصدیق می کند و راستگو می انگارد .»     وَلَوْشِئْتُ أَنْ أُسَمِّی الْقائلینَ بِذالِک بِأَسْمائهِمْ لَسَمَّیتُ وَأَنْ أُوْمِئَ إِلَیهِمْ بِأَعْیانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَیهِمُ لَدَلَلْتُ، وَلکنِّی وَالله فی أُمورِهمْ قَدْ تَکرَّمْتُ . وَکلُّ ذالِک لایرْضَی الله مِنّی إِلاّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ الله إِلَی (فی حَقِّ عَلِی)، ثُمَّ تلا: (یا أَیهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک - فی حَقِّ عَلِی - وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یعْصِمُک مِنَ النّاسِ) .     و اگر می خواستم نام گویندگان چنین سخنی را بر زبان آورم و یا به آنان اشارت کنم و یا مردمان را به سویشان هدایت کنم [ که آنان را شناسایی کنند ] می توانستم . لیکن سوگند به خدا در کارشان کرامت نموده لب فروبستم . با این حال خداوند از من خشنود نخواهد گشت مگر این که آن چه در حق علی عیه السّلام فرو فرستاده به گوش شما برسانم . سپس پیامبر صلّی الله علیه و آله چنین خواند : « ی پیامبر ما ! آن چه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده - در حقّ علی - ابلاغ کن ؛ وگرنه کار رسالتش را انجام نداده ای . و البته خداوند تو را از آسیب مردمان نگاه می دارد . »    فقط_حیدرامیرالمومنین_است ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ #@shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ 💔‌بغض در گلوها رسوب گرفته 🥀حال شهر خراب است 🍁صورتک‌ها خنده را از یاد برده‌اند... 🍂داریم غرق عادت‌ها می‌شویم... ☀️سلام امید دلها زندگی را نشانمان بده... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو سی و شش ✨به او خیره شدم و گفتم: خواهش می کنم از مُردن صحبت نکنید! ابوراجح را که دارم از دست می دهم. دیگر غیر از شما کسی را ندارم. شما باید آنقدر زنده بمانید تا نوه هایتان را تربیت کنید و زرگری و جواهرسازی به آنها یاد بدهید. 🍁پدربزرگ خندید و گفت: من که خیلی دلم می خواهد. باید دید خدا چه می خواهد. _دیشب، همین جا، در خواب دیدم که من، شما، ابوراجح، ریحانه و مادرش میان باغی زیبا نشسته ایم و از هر دری حرف می زنیم و می خندیم. بیدار که شدم، با خودم فکر کردم: چقدر از آن خواب و رویا فاصله دارم! امشب بیشتر از هر وقت دیگر خودم را از آن خواب زیبا و دل انگیز، دور می بینم. کاش هیچ وقت از آن خواب بیدار نمی شدم! امشب هم اگر خواب به چشمم بیاید، شاید بتوانم همان رویا را دنبال کنم. چقدر وحشت دارم از ساعتی که بیدار می شوم! روز سختی را پشت سر گذاشتیم. خدا می داند چه روزی را پیش رو داریم. پدربزرگ برخاست و گفت: روز سختی را با سربلندی، پشت سر گذاشتی. سعی کن بخوابی. امیدوارم فردا را هم با سربلندی پشت سر بگذاری! زندگی به من یاد داده که صبر، داروی تلخی است که بسیاری از مصیبت ها و رنج ها را مداوا می کند. من در مرگ پدرت، صبر کردم. تو هم باید صبر کردن را یاد بگیری و می دانم که می توانی. _من نمی توانم در این شهر بمانم و در آینده، شاهد ازدواج ریحانه باشم. می خواهم به جایی بروم که دیگر نامی از حله نشنوم. شاید در این صورت بتوانم زنده بمانم و صبر کنم. لبخند تلخی به لب آورد و گفت: با هم از اینجا می رویم و هر وقت تو بگویی به حله برمی گردیم. پس از رفتن او، سعی کردم بخوابم. هر لحظه منتظر شنیدن فریاد و شیون ریحانه و مادرش بودم. امیدوار بودم قبل از آنکه خوابم ببرد، اتفاقی نیفتد. نمی دانستم ابوراجح تا چه مدت دیگر می توانست مقاومت کند. حسرت روزهایی را خوردم که به دیدنش می رفتم و از هر دری صحبت می کردیم. آن روزها فکرش را هم نمی کردم چنین سرانجام عجیب و تلخی در انتظار او باشد. دلم به حال خودم می سوخت. هم نمی توانستم ریحانه را به دست آورم و هم داشتم ابوراجح را از دست می دادم. تا ده روز پیش، خودم را جوانی موفق و با آینده ای درخشان می دانستم. حالا حس می کردم تمام غم ها و غصه های دنیا، مثل توده هایی سیاه، روی دلم تلنبار شده اند.در آسمان نیمه شب، با کنار رفتن ابرهای تیره، ماه می درخشید و ستاره ای نزدیک افق، کورسویی داشت و من در آینده تیره ام، به اندازه آن ستاره دور و غریب، با رقه ای از نور و روشنایی نمی دیدم. خودم را شبیه کسی می دیدم که او را از ساحلی امن و زیبا، سوار قایقی کوچک و شکننده کرده و میان دریایی خروشان و بی انتها رها کرده باشند. جز امواج تیره و بلند، چیزی نمی دیدم. آیا قایقم در هم می شکست و تخته پاره هایش به هیچ ساحلی نمی رسید یا آنکه پروردگار مهربان، مرا از این ورطه و طوفان، نجات می داد؟ نفهمیدم کی به خواب رفتم. در خواب هم خود را سوار بر قایقی کوچک دیدم. دریا طوفانی بود. امواج مهیب، چون غول هایی سیاه پوش، شانه زیر قایق می زدند و مثل کوهی راست می ایستادند. رعد و برقی زد و موجی سهمگین، قایق را در هم شکست. به تخته پاره ای آویختم. پس از ساعتی سرگردانی و غوطه خوردن در میان صدها موج، از دور جزیره ای دیدم. چنان خسته شده بودم که به زحمت می توانستم دست و پایم را حرکت دهم. هر طور بود سعی کردم با کمک امواج، خود را به ساحل رسیدم و با بدنی زخمی و کوفته، خود را روی شن های خیس ساحل کشیدم. تنها توانستم از اینکه نجات پیدا کرده بودم، خدا را شکر کنم. آن وقت از خستگی از حال رفتم. مدتی بعد صدای دلربا و آشنایی شنیدم. _هاشم!... هاشم! صدای ریحانه بود. به زحمت چشم باز کردم. هوا روشن شده بود. خودم را در ساحل جزیره ای سرسبز و زیبا دیدم. ریحانه با لبی خندان، کنارم نشسته بود. _هاشم، بیدار شو! تو بالاخره به ساحل نجات رسیدی. از نجات یافتن من خیلی خوشحال بود. با دیدن او تمامی خستگی و کوفتگی ام را فراموش کردم و به چهره گیرا و درخشانش خیره شدم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🔻در شرایط بسیار سخت، اخلاص حسین آقا به عرش می‌رسید. وصلِ وصل می‌شد. با اشک و آه و استغاثه با خدا حرف می‌زد. 🔻در نخستین لحظاتی که در عملیات طریق القدس به چزابه رسیدیم و آتش دشمن وجب به وجب رمل‌ها را می‌سوزاند و بچه‌ها با بدن‌های چاک چاک مقاومت می‌کردند، حسین شروع به گریه کرد، با خدا حرف می‌زد. همان طور در حال دویدن و فرمان دادن و نیروها را پشت خاکریز چیدن، استغاثه می‌کرد و می‌گفت خدایا به من نگاه نکن، استغفرالله؛ تو به این بسیجی معصوم نگاه کن. 🎙راوی: سردار سیدعلی بنی لوحی 🕊 @shohada_vamahdawiat                      
آیت اللہ جوادی آملی: ما برای اینکه از برخوردار باشیم، باید در مسیر آنها حرکت کنیم و بدانیم، دعای شهدا، جزو دعاهای مستجاب است.... 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# شهیدانه ... 🍂 تقوا از تخصص ، لازم تر است ... اما کسی که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد ،، تقوا ندارد ...🌱 ✍ شهید دکتر مصطفی چمران ................. @shohada_vamahdawiat                      
🔴 تأکید (عجل الله تعالی فرجه) به اول وقت!! از جمله توصیه ها و سفارشات مۆکد حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) همانا اهتمام به خواندن نماز در اول وقت آن است که در دیدارها و تشرفات افراد مختلف به محضر ایشان مورد تأکید قرار گرفته است. از جمله حضرت (عجل الله تعالی فرجه) فرمودند: "ملعون است ملعون است کسی که نماز صبحش را تأخیر بیندازد تا زمانی که ستارگان محو شوند و ملعون است ملعون است کسی که نماز مغربش را تأخیر بیندازد تا زمانی که ستارگان آسمان پدیدار شوند. 📚منابع و مأخذ: 1-اصول کافی، شیخ کلینی (ره) 2-بحارالانوار، علامه مجلسی (ره) @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ کجایی ای قرار بی قراران امید جمعه چشم انتظاران دعای جمع ما هر جمعه این است 🙏 بیا که با تو💚 پاییز مان میشود🍁 بهاران🌸 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو سی و هفت ✨هاشم! هاشم! از خواب پریدم. همان صدا بود. ریحانه کنار بسترم نشسته بود. پدربزرگم چراغ در دست، کنارش ایستاده بود. 🍁برای لحظه ای این فکر از ذهنم گذشت که ای کاش بیدار نشده بودم! آیا ابوراجح از دنیا رفته بود؟ اما پدربزرگ داشت می خندید. _بیدارشو فرزندم! چشم هایم را مالیدم. نه، اشتباه نکرده بودم. پدربزرگم داشت بی صدا می خندید. به ریحانه نگاه کردم. لبخند می زد و از شادی اشک می ریخت. چقدر لبخندش زیبا بود! آرزو کردم کاش زمان می ایستاد تا او هم چنان با لبخندِ امیدآفرینش نگاهم کند! چشمانش فروغ عجیبی داشت. انگار اشکش با شیرینی و عشق آمیخته بود. حتی در کودکی او را آنقدر خوشحال ندیده بودم. نمی توانستم چشم از او بردارم. آرام آرام راست نشستم و با خنده گفتم: چه جالب، دارم خواب می بینم که از خواب بیدار شده ام! ریحانه بی آنکه لبخند پر مهرش را پنهان کند، گفت: تو واقعا بیدار شده ای. _اما شما دارید می خندید. خوشحال هستید. مگر می شود؟! _می بینی که. _حال پدرتان چطور است؟ دو قطره اشک در پرتو چراغ درخشید و از گونه هایش روی چادرش افتاد. _حالش کاملا خوب است. همان طور که در خواب دیده بودم. دراز کشیدم و گفتم: حالا دیگر مطمئن شدم که دارم خواب می بینم. دلم می خواهد این خواب خوش، چند ساعتی ادامه پیدا کند. مدت ها بود کابوس می دیدم. خدا را شکر که یک بار هم شده، دارم خواب های قشنگ می بینم! فقط می ترسم یکی بیاید و بیدارم کند. پدربزرگ دستم را گرفت و کشید. _برخیز! از خستگی داری مُهمل می گویی. مجبورم کرد بنشینم. ریحانه با پشت انگشت، اشکش را پاک کرد و گفت: برخیزید برویم تا با چشمان خودتان ببینید؛ هر چند باور کردنی نیست! ایستاد. از اتاقی که ابوراجح در آن بود، صدای صلوات به گوش رسید. پدربزرگ دوباره دستم را کشید و کمکم کرد تا بایستم. فکرم از کار افتاده بود. مرتب سر تکان می دادم و به ذهنم فشار می آوردم تا بفهمم خوابم یا بیدار. _اگر من بیدارم، درست شنیدم که گفتید حال پدرتان کاملا خوب است؟ شادی ریحانه آن چنان بود که نمی توانست جلو لبخند و اشکش را بگیرد. بالاترین آرزوی من آن بود که او را چنین خوشحال ببینم. _بله، پدرم هیچ وقت به این خوبی و سلامتی نبوده. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
خودش چیزی نمیگفت. تودار تر از این حرفا بود شهید پورجعفری فهمید مشکل مالی دارد بی سروصدا با سردار قآنی مطرح کرد؛ او هم به معاون مالی نامه داد یکی از ماموریتهای سردار را به حسابش بریزند وقتی فهمید اول پول را برگرداند، بعد هرسه را توبیخ کرد حتی برای یک ماموریت خارج کشور  ریالی نگرفته بود... 🕊🌱 @shohada_vamahdawiat                      
هیچ کس جز آنکه دل به خدا سپرده است ، رسم دوست داشتن را نمی داند _شهید آوینی @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ این روزها ... نمازم را شکسته میخوانم ؛ چهار فرسخ دور افتاده ام ... از چشمانت!!! سلام مهربانترین پدر ... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو سی و هشت ✨پدربزرگ گفت: راست می گوید. باورش سخت است، ولی واقعیت دارد. 🍁_پس من بیدارم و حال ابوراجح هم خوب است و شما برای همین خوشحال هستید؟ ریحانه گفت: بیایید برویم تا ببینید. کم کم از بهت و حیرت بیرون می آمدم و در گرمی شادی فرو می رفتم. _صبر کنید! چطور این اتفاق افتاده؟ او که حالش وخیم بود. آن همه شکستگی، جراحت، کبودی... ریحانه گفت: باید خودتان بدانید. مگر شما نبودید که از پدرم خواستید از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) شفا بخواهد؟ _امام زمان؟ سوزش جوشیدن اشک را در چشمانم احساس کردم. با صدایی که از هیجان و شادی می لرزید، پرسیدم: یعنی آن حضرت پدرتان را شفا داده اند؟ نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد. صورتش را در چادر پنهان کرد و سر تکان داد. پدربزرگم گفت: آنچه اتفاق افتاده، یک معجزه است. تنها می تواند کار آن حضرت باشد و بس. بلند خندیدم. _خدایا، چه می شنوم! چه می گویی پدربزرگ؟ این شما نبودید که ساعتی پیش نصیحتم می کردید که... نگذاشت حرفم را تمام کنم. _آنچه را گفته ام فراموش کن. حالا می گویم: جانم به فدای او باد! افسوس که عمری را بدون شناخت آن بزرگوار به هدر داده ام. صد افسوس! ریحانه گفت: خدا را شاکر باشید که عاقبت، امام و مولای خودتان را شناختید. _حق با توست دخترم. ساعتی قبل افسوس می خوردم که ابوراجح در گمراهی خواهد مُرد. حالا دریغ می خورم که خودم عمری را به بی راهه رفته ام؛ اما از اینکه بالاخره راه راست را یافتم، خدا را شکر می کنم. بیرون از درِ اتاق ایستادم. از ریحانه پرسیدم: یعنی دیگر از آن همه جراحت و شکستگی، اثری نیست؟ ریحانه سر تکان داد و ساکت ماند. پدربزرگ مرا به جلو هل داد. _بیشتر از ده قدم تا آن اتاق فاصله نیست. برویم تا خودت ببینی. از تالار گذشتیم و به اتاقی که ابوراجح در آن بستری بود، رسیدیم. پدربزرگ پرده را بالا گرفت و وارد شد. من و ریحانه پشت سرش داخل شدیم. روحانی و طبیب در حال خواندن دعا بودند. نفر سوم که در سجده، بود، کسی نمی توانست باشد جز ابوراجح. زن ها که گوشه ای نشسته بودند، با دیدن من برخاستند. همسر ابوراجح از همه خوشحال تر بود. در اتاق، دو چراغ روغنی روشن بود. پدربزرگ برای آنکه بهتر بتوانم ابوراجح را ببینم، چراغی را که در دست داشت به من داد. به روحانی و طبیب سلام کردم و کنار ابوراجح نشستم. او عبایی به دوش و دستاری بر سر داشت. نمی توانستم صورتش را ببینم. دقیقه ای گذشت. از هیجان می لرزیدم. ریحانه به پدرش نزدیک شد و آرام گفت: پدر! هاشم کنارتان نشسته. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
نقی نامی که فخر آسمان است تلفظ کردنش حظ دهان است به هر دیوار این دنیا نوشتیم: "نقی" زیباترین نام جهان است @shohada_vamahdawiat                      
وقتی کار فرهنگی را شروع می‌کنید با اولین چیزی که باید مبارزه کنیم خودمان هستیم.. وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می‌شود تازه اول مبارزه است اگر فکر کردید شیطان به‌راحتی می‌گذارد شما برای حزب‌الله نیرو جذب کنید..هرگز.. خودسازی دغدغه اصلی شما باشد... @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ماییم و هوایِ بغض آلود فقط دلواپسی و غصّۂ مشهود فقط والله که آسان شود این سختی ها با آمدنِ حضرتِ موعود (عج) فقط! 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو سی و نه ✨ابوراجح به خود تکانی داد. آهسته سر از سجده برداشت و به طرفم چرخید. 🍁_سلام هاشم! دهانم از حیرت واماند و چراغ در دستم شروع به لرزیدن کرد. ریحانه چراغ را از دستم گرفت و به چهره پدرش نزدیک کرد. نه تنها هیچ جراحتی در صورت ابوراجح نبود، بلکه از آن رنگ زرد همیشگی، ریش تُنک و صورت کشیده و لاغر، خبری نبود. صورتش فربه و گلگون و ریشش پرپشت شده بود. به من لبخند زد و گفت: دوست عزیزم! جواب سلامم را نمی دهی؟ به جای دندان های بلندش که ریخته بود، دندان هایی مرتب و زیبا روییده بود. نور جوانی و سلامت از صورتش می درخشید. با دیدن ابوراجح باید معجزه ای را که اتفاق افتاده بود، باور می کردم. _سلام بر تو باد ابوراجح! وقتی یکدیگر را در آغوش گرفتیم، متوجه شدم بدنش مثل گذشته، لاغر و رنجور نیست. او را بوسیدم و در میان گریه گفتم: ابوراجح! تو بگو که خواب نمی بینم. دست هایم را به شانه ها و پهلویش کشیدم. _دیگر از آن همه شکستگی و کوفتگی خبری نیست؟ از من فاصله گرفت. سینه اش را جلو داد و با دو دست، به سینه و شکم و شانه های خود کوبید و با اشک و خنده گفت: احساس می کنم هیچ وقت به این شادابی و سلامتی نبوده ام. به برکت مولایم حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه) هیچ درد و مرض و کسالتی در خودم نمی بینم. روحانی که از خود بی خود شده بود، گفت: به تو غبطه می خوریم ابوراجح! شیرینی این سعادت و افتخار، گوارایت باد که امام زمانت(عجل الله تعالی فرجه) را زیارت کردی و از لطف آن حضرت برخوردار شدی! طبیب گفت: مدتی بود تحت تاثیر کتاب های پزشکی ماده گرایان قرار گرفته بودم. دیگر اعتقادی به آن حضرت نداشتم و یادی از ایشان نمی کردم. به اینجا آمدم تا با خیال خام خودم تو را معالجه کنم، ولی با لطف آن بزرگوار، خودم معالجه شدم. این نشانه به قدری روشن و آشکار است که جایی برای هیچ شک و شبهه ای نمی گذارد. ریحانه دست های ابوراجح را گرفت و گفت: پدرجان! به خدا قسم حالا به همان شکلی هستید که سال پیش، شما را در خواب دیدم. ابوراجح ایستاد و گفت: بله، مژده چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود. آن را جدی نگرفته بودم. هیهات که اگر تمام زندگی ام را در یک سجده شکر، خلاصه کنم، نمی توانم ذره ای از این نعمت بزرگ را سپاس بگویم! چقدر آن حضرت زیبا و باوقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند! گفتم: آنچه را اتفاق افتاد، تعریف کن تا من هم بدانم. کنارم نشست و مرا به خودش فشرد. _در آن لحظه ها که به هوش آمدم، حرف های تو را شنیدم. پس از آن، حالم طوری بد شد که مرگ را به چشم خود دیدم. زبانم از کار افتاده بود. در دل با پروردگارم مناجات کردم و مولایم صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) را در درگاه الهی واسطه قرار دادم و از او کمک خواستم. در یک قدمی مرگ که نفس کشیدن برایم دشوار شده بود، جز به خدای مهربان، به هیچ کس دیگری امید نداشتم. یک مرتبه احساس کردم آن حضرت کنارم ایستاده اند. چشم باز کردم و با شادی فراوان، ایشان را دیدم. آن امام مهربان، دست گرم و مسیحایی خود را به صورت و بدنم کشیدند و فرمودند: از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن، چون خداوند به تو عافیت عنایت کرده. با همان حرکت دست، تمام دردها و ناراحتی هایم تمام شد و مثل الان، احساس سبک بالی و سلامتی کردم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بدون شرح نیستــــ ناتوانم در شرح ڪودڪے هایم پاۍقابـــ تـو دارنـــد بزرگــــــ مےشونـــد... @shohada_vamahdawiat                      
🪴 🌷 🌿﷽🌿   مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ الله، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ الله . مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ الله، وَلَنْ یتُوبَ الله عَلی أَحَدٍ أَنْکرَ وِلایتَهُ وَلَنْ یغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَی الله أَنْ یفْعَلَ ذالِک بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ یعَذِّبَهُ عَذاباً نُکراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ . فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفوهُ . فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ .     هان مردمان ! او رابرتر دانید ، که خداوند او را برگزیده ؛ و پیشوایی او را بپذیرید ، که خداوند او را برپا کرده است . هان مردمان ! او از سوی خدا امام است و هرگز خداوند توبه منکر او را نپذیرد و او را نیامرزد . این است روش قطعی خداوند درباره ناسازگار علی و هرآینه او را به عذاب دردناک پایدار کیفر کند . از مخالفت او بهراسید و گرنه در آتشی درخواهید شد که آتش گیره آن مردمانند ؛ و سنگ ، که برای حق ستیزان آماده شده است .     مَعاشِرَالنّاسِ ، بی - وَالله - بَشَّرَالْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِیینَ وَالْمُرْسَلینَ، وَأَنَا - (وَالله) - خاتَمُ الْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ والْحُجَّةُ عَلی جَمیعِ الَْمخْلوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضینَ . فَمَنْ شَک فی ذالِک فَقَدْ کفَرَ کفْرَ الْجاهِلِیةِ الْأُولی وَ مَنْ شَک فی شَیءٍ مِنْ قَوْلی هذا فَقَدْ شَک فی کلِّ ما أُنْزِلَ إِلَی، وَمَنْ شَک فی واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَک فِی الْکلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاک فینا فِی النّارِ . مَعاشِرَالنّاسِ ، حَبانِی الله عَزَّوَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضیلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَی وَ إِحْساناً مِنْهُ إِلَی وَلا إِلاهَ إِلاّهُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنِّی أَبَدَ الْآبِدینَ وَدَهْرَالدّاهِرینَ وَ عَلی کلِّ حالٍ .     هان مردمان! به خدا سوگند که پیامبران پیشین به ظهورم مژده داده اند و اکنون من فرجام پیامبران و برهان بر آفریدگان آسمانیان و زمینیانم . آن کس که راستی و درستی مرا باور نکند به کفر جاهلی درآمده و تردید در سخنان امروزم همسنگ تردید در تمامی محتوای رسالت من است، و شک و ناباوری در امامت یکی از امامان، به سان شک و ناباوری در تمامی آنان است . و هرآینه جایگاه ناباوران ما آتش دوزخ خواهد بود . هان مردمان ! خداوند عزّوجلّ از روی منّت و احسان خویش این برتری را به من پیشکش کرد و البته که خدایی جز او نیست . آگاه باشید : تمامی ستایش ها در همه روزگاران و در هر حال و مقام ویژه اوست .     مَعاشِرَالنّاسِ ، فَضِّلُوا عَلِیاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدی مِنْ ذَکرٍ و أُنْثی ما أَنْزَلَ الله الرِّزْقَ وَبَقِی الْخَلْقُ . مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَی قَوْلی هذا وَلَمْ یوافِقْهُ . أَلا إِنَّ جَبْرئیلَ خَبَّرنی عَنِ الله تَعالی بِذالِک وَیقُولُ : « مَنْ عادی عَلِیاً وَلَمْ یتَوَلَّهُ فَعَلَیهِ لَعْنَتی وَ غَضَبی » ، ( وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوالله - أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إِنَّ الله خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ ) . مَعاشِرَ النَّاسِ ، إِنَّهُ جَنْبُ الله الَّذی ذَکرَ فی کتابِهِ العَزیزِ، فَقالَ تعالی ( مُخْبِراً عَمَّنْ یخالِفُهُ ) : ( أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ الله )     هان مردمان ! عل را برتر دانید ؛ که او برترین مردمان از مرد و زن پس از من است ؛ تا آن هنگام که آفریدگان پایدارند و روزی شان فرود آید . دور دورباد از درگاه مهر خداوند و خشم خشم باد بر آن که این گفته را نپذیرد و با من سازگار نباشد ! هان! بدانید جبرئیل از سوی خداوند خبرم داد : « هر آن که با علی بستیزد و بر ولایت او گردن نگذارد، نفرین و خشم من بر او باد!» البته بایست که هر کس بنگرد که برای فردای رستاخیز خود چه پیش فرستاده . [ هان ! ] تقوا پیشه کنید و از ناسازگاری با علی بپرهیزید . مباد که گام هایتان پس از استواری درلغزد . که خداوند بر کردارتان آگاه است . هان مردمان ! همانا او هم جوار و همسایه خداوند است که در نبشته ی عزیز خود او را یاد کرده و درباره ستیزندگان با او فرموده : « تا آنکه مبادا کسی در روز رستخیز بگوید : افسوس که درباره همجوار و همسایه ی خدا کوتاهی کردم ... »     فقط_حیدرامیرالمومنین_است ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ #@shohada_vamahdawiat
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ من آمدم من آمدم خندان وگریان آمدم دارالشفای من تویی، سوی خراسان آمدم رو برنگردانم دمی از گنبد و گلدسته ات شاها نظر کن بر زائر دل خسته ات 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ اگربه دیده ظاهر تـو را نمی بینم ولی تو را ز جان و دل جدا نمی بینم چنان که شیفته ی آن جمال زیبایم به هرچه مینگرم جز تـو را نمی بینم سلام حضرت دلبـ❤️ـر .... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat