eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
چهل روزه چهل ماهه چهل ساله - @Maddahionlin.mp3
4.2M
🖤40 روزه 40 ماهه 40 ساله 💔دل زینب کنار تو تو گوداله😭 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای پیاده‌ها... عازمم حلال کنید؛ روی پروفایل‌ها! دانلودِ مداحی، قبل از سفر! دِهینِ ابوعلی... تیربرق‌های پُر از سیم... آهنگِ یوسف پیامبر از ماشین کپسولِ گاز... کنار قدم‌های جابر... یُسَجِّلنی... تِزورونی... مبل‌های خسته، کنار جاده... مای بارِد... موکب‌های دوست‌داشتنی... صدای بلندگوی مرکز مفقودین... خرماارده‌های شیرین... هَلَبیکُم بِزوّارِ اَبوُسَجّاد... حاجی! وای‌فای موجود... فنجان‌های قهوه‌ی عربی... کوله‌پُشتی جای بالِشت... ماساژهای صلواتی... اولین نگاه به گنبدِ ماه... حالا، اما... جنون؛ بر جاماندگانت حلال است! کلیپ ارسالی از اعضا کانال بگو تقاص کدوم گناهه...💔 @shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر التماس دعا فرج @shohada_vamahdawiat
1_379607482.mp3
1.22M
خ آغاز روز با دعای عهد👆🏻 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏🙏 @shohada_vamahdawiat
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 @delneveshte_hadis110 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ دوباره جمعہ شد ودل شده پریشانٺ دوباره حسرٺ دیدار برقِ چشمانٺ سلام بر تو و بر ماه روے تابانٺ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #روزتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🥀🌸🍃🥀🌸🍃🥀🌸 💫بابا به من بگو در این سن 💫آغوش تــ🌸ـــو جای است 💫یا عکس 🖼سرد تو هم آغوش من⁉️ 🍃🌹🍃🌹 @shohada_vamahdawiat
4_1141739312438576050.mp3
6.39M
🎵 ✨به خدا نمی ارزه به هیچ قیمتی ✨بابات بره دیگه برنگرده 🎤🎤 سیدرضا 🍃🌹🍃🌹 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سید اسدالله میرمحمدی جانباز آزاده نیروی انتظامی در محضر رهبر انقلاب از روزهای اسارات و آزادیش می گوید 🔹دستبندهایم زنگ زده بود،آن را با ارّه بریدند و قسمتی از مچ دستم را هم بریدند 🔹وقتی آزاد شدم دخترم مرا نشناخت و به خیال اینکه نامحرم هستم مرا در آغوش نگرفت ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 بعداز آخرین کلاس باید پیش ریحانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزها کلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم. در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت: –به به سلام راحیل جان. ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟ بهتر شده؟ همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت: ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده. سبد رخت ها را بغل گرفت و به طرف در خروجی رفت. –دیگه من برم، الان آقامون میاد. اشاره کردم به سبد دستش. –لباسشویی که اینجا هست. ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم. ــ دستتون درد نکنه. ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده. ــ چشم. لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم. غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم. چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم. چند تقه به در اتاق زدم.ــ بفرمایید.ــ سلام.به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد.از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم:–شرمنده نکنید بفرمایید.آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم.سینی را روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بود. یک کامپیوتر باکلی چیزهای مختلف، رویش قرار داشت. مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد. شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود.یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند.پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود.نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت:–صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم.ــ از این حرفش تعجب کردم. تا حالا با او سریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم. ــ نه من نمی خورم.ــ چرا مگه ناهار خوردید؟کمی این پاو آن پا کردم و گفتم:نه ــ اگه با من سختتونه پس... ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم:– آخه من روزه ام. ــ دوباره لبخندی زدو گفت:–قبول باشهاینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه...ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم.سرکی توی اتاق کشیدم. ریحانه هنوز خواب بود. آشپزخانه نامرتب بود. احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند.شروع به تمیز کردن کردم.بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم.در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد.ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید.ــ زحمتی نیست.خم شدم سینی را بردارم، چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود. دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت یک موی ندانست ولی موی شکافـت اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی.با صدایش به خودم امدم،– می دونید شعرش از کیه؟ــ با دست پاچگی گفتم:–نهــ ازابو علی سیناست.با تعجب گفتم:–مگه شاعرم بوده.ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.باحسرت گفتم:–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه.ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم.یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده.نچ نچی کردم و گفتم:–آدم میمونه تو کار این بزرگان. یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس...با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم:– با اجازه من برم. ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دلگیرم از تمامی دنیا شتاب کن مجنونم و به خاطر لیلا شتاب کن وقتش رسیده صبح طلوعت فرارسد  پایان بده براین شب یلداشتاب کن در انتظار آمدنت روزها گذشت ای وعده ی قدیمی فردا شتاب کن ای وارث عدالت و صبر و غم علی با ذوالفقار حضرت مولا شتاب کن جانم به لب رسیدازاین روزگار پست آقا به جان حضرت زهرا شتاب کن برآن پدرکه با سر زانو رسیدو دید نقش زمین جوان خودش راشتاب کن برآن پدر که پیکر فرزند خویش را برخاک میسپرد به صحرا شتاب کن برآن تنی که زخمی تیرسه شعبه شد برآن سریکه رفت به نی ها شتاب کن برخانمی که در دم گودال میگرفت با ناله ذکر”وای حسینا” شتاب کن روضه گرفته ایم که شاید نظر کنی روضه برای حضرت سقا شتاب کن جان سه ساله دخترکی که گرفته بود بر روی دامنش سر بابا شتاب کن 🔸شاعر: @shohada_vamahdawiat 💜💜💜💜💜💜🍃🍃🍃🍃
❤️ من سرم گرم هست، سرم داد بزن سینه ات سخت به تنگ آمده، فریاد بزن جمعه هایی که نبودید به تفریح زدیم ما فقط در غم هجران تو تسبیح زدیم!!! 💔 @shohada_vamahdawiat
گذشت جمعه‌ای ولی دعای ما نگرفت دعای ما نه، بگو ادعــــــای ما نگرفت اگر به یاد تو بودم چرا دلـم نشکست چرا غروب رسید و صـدای ما نگرفت 💔 @shohada_vamahdawiat
تقویم، بی تو پیر شد یک‌سالِ دیگر هم سَر شد زمستان و نشد‌ نوروز، آخر هم شد کاسه‌‌ی صبرِ غزل لبریز از گریه از قطره‌های شعرِ اشک‌آلود، دفتر هم عمری‌ست، پیش مایی و هستیم نابینا گفتی «اناالمظلوم»؛ نشنیدیم؛ پس کَر هم ... شرمنده!‌ بین ادّعاهای دعا بر لب حتی نخواهی یافت، یک ناچیز لشکر هم هرچند خوبان کمترند از ما که بدهاییم اما ببر در لشکرت این قوم را دَرهم ذکرِ قیامت در رکوعِ خیسِ محراب است پای رکابِ خطبه‌های توست، منبر هم «یامنتقم» می‌ریزد از شمشیرِ بابایت چشم‌انتظارِ انتقامِ توست مادر هم حَک می‌شود یک روز بر سنگِ مزار ما مُردند، دور از خیمه‌ات یک قومِ دیگر هم 🔸شاعر: @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۱۳۳🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹ناقور🌹 🌼قرآن در سوره مباركه مدثر آيه ۸ مي‌فرمايد: "فَإِذَا نُقِرَ فىِ النَّاقُورِ" هنگامى كه در «صور» دميده شود... 🌼در كتاب نجم الثاقب در بيان اين آيه گفته شده است مفضل بن عمر يكی از اصحاب خاص امام صادق (علیه السلام) در محضر امام تفسير و تاويل اين آيه را جويا شد،حضرت فرمودند: آن روز، روز عجيب و عظيمي است در آن روز امامي كه از ديده ها مخفي و پنهان است ظهور مي‌كند و خداوند متعال اين ظهور را به همه عالميان اعلام مي‌دارد. 🌼امام صادق(علیه السلام) ناقور را از القاب حضرت صاحب الزمان بيان كردند. ناقور به معناي كوبيدن و دميدن است. زمان ظهور سر و صداي زيادي در عالم ماده برپا مي‌شود و هر چيز و هركس ظهور را اعلام مي‌دارد. اما اگر چشم حقيقت بين افراد در پي ظلمات عالمِ ماده و معصيت بسته شده باشد از غوغا و هياهوي ظهور غافل می‌ماند. 🌼در تاريخچه ی نقاره‌خانه‌ها آمده است: در قديم هر صبحگاه كه سلطان قصد خروج از بارگاهش را داشت جارچيها طبل را به صدا در مي‌آوردند تا هركس عريضه و خواسته‌اي از او دارد خود را به سلطان برساند و در غروب كه ايشان قصد بازگشت به بارگاهشان را داشتند كوبيدن طبل توسط جارچيها تكرار مي‌شد تا كسي از قافله عقب نماند و خودش را به سلطان برساند. طبله نقاره صدا مي‌كند شاه نگاهي به گدا مي‌كند... 🌼وجود مقدس ولي عصر ناقور هستند. سلطانی که هر صبح و شب با ورود به زمين وجودي افراد، كوبه دل او را به صدا در مي‌آورد و می‌فرمايد:"انا المهدي"، "انا المهدي" 🌼حضرت وجود خودشان را اعلام مي‌دارند تا قافله عقب ماندگاني كه در اثر گرفتاريهاي دنياي مادي از وجود نازنينش غافل شده‌اند خودشان را به او برسانند و حيات طيب و حقيقي نصيبشان شود. 🌼 اينكه صبح و شب به خواندن دعاي آل يس سفارش شده‌ايم از اين روست تا صداي قدمهای يوسف زهرا را بشنويم و از تابعين حقيقي ايشان گرديم. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خــــــدای من 🍂میان ایـن همه چشم ✨نگاه تـو تنها نگاهی ست 🍂کـه مـرا از هـر نگهبان ✨و محافظی بی نیاز می کند 🍂نگاهـت را در ایـن شبهای ✨پاییزی بـرای تـمام 🍂عزیزان و دوستانم آرزو می کنم ✨شبتون آرام و در پناه خــدا ✨ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ دلم گواهی می دهد که در یکی از همین روزها پرده های غیبت کنار می رود و تو با ارمغانی از امید و صلح و آرامش از راه می رسی و چشمانِ خیسِ به راه مانده مان را روشن می کنی و دل های پراضطرابِ بیقرارمان را آرام می نمایی ... به همین زودی ... به همین زیبایی ... به همین روشنی .... #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم کن.محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده وبهانه گیر می شود.اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم.بعد احساس کردم کلافس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا حمامش کنم.چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی شروع به شستنش کردم. کم‌کم خوشش امدو آرام گرفت.همیشه همین طور بود اولش استرس دارد ولی کم‌کم که بازی سرگرمش می کنم خوشش می آید.بعد از حمام، لباس هایش را پوشاندم و کمی سوپ به خوردش دادم. یادم افتاد ساعت داروهایش است. به سختی آنها را هم خورد وبعد شروع کرد به ریخت و پاش کردن.بعد از این که ریخت و پاش هایش را جمع کردم، دیدم به طرف اتاق پدرش رفت. من هم سراغ کتاب هاو جزوه های دانشگاهیم رفتم تا کمی درس بخوانم. بعداز نیم ساعت پدرش صدایم کرد.۰–ریحانه توی اتاق تنهاست من میرم بیرون خیلی زود برمی گردم.آقای معصومی کم‌کم باعصا می توانست راه برود. ولی معمولا از خانه بیرون نمی رفت.با تعجب گفتم:–اگه خریدی یا کاری دارید به من بگید تا براتون انجام بدم.لبخندی زدوگفت:–یه کار کوچیکه، زود میام.بالاخره باید کم‌کم عادت کنم. نگران نباشیدخوبم. فقط پای چپم کمی اذیت می کنه. بعد از رفتنش، داخل اتاق آقای معصومی که شدم دیدم ریحانه چندتا کتاب رااز قفسه درآورده اگر دیر می رسیدم، فاتحه ی کتاب ها رو خوانده بود.بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش دادم و روی تختش خواباندمش.طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم.نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب بیدار شدم. باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در خوردو صدای آقای معصومی آمد.–راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید.چادرم را سرم انداختم و در رو باز کردم، ولی نبود.سرم را که چرخاندم چشمم بر روی میز ناهار خوری که کنار آشپز خانه قرار داشت ثابت ماند.روی میز، افطار شاهانه ایی چیده شده بود. نان تازه، سبزی،خرما، زولبیا، شله زرد،عسل، مربا، کره...شله زرد راچه کسی درست کرده بود؟با امدن آقای معصومی از سرویس بهداشتی با آستین بالا، فهمیدم وضو گرفته.وقتی تعجب من را دید گفت:–می دونم امروز ریحانه خیلی خستتون کرده، رنگتون یه کم پریده، می خواهید اول افطار کنید بعد نماز بخونید.بی توجه به حرفش وبا اشاره به میز گفتم:–کار شماست؟ــ با اشاره سر تایید کرد. –خواستم تو ثواب روزتون شریک باشم. ــ ممنون، خیلی خودتون رو زحمت انداختید.شعله زرد رو از کجا...حرفم را قطع کرد. –وقتی گفتید روزه ایید، به خواهرم پیام دادم که اگه می تونه یه کوچولو درست کنه.ــ وای خیلی شرمنده ام کردید، دستتون درد نکنه.ــ این چه حرفیه در برابر محبت های شما که چیزی نیست. با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم.وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود. خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم.با صدایش از افکارم بیرون امدم.ــ افطارتونو باآب جوش باز می کنید یا چایی؟ــ شما زحمت نکشید خودم می ریزم. بی توجه به حرفم فنجون را جلوی شیر سماور گرفت.فکر کنم چای خور نبودید درسته؟ــ بله.به خاطر ضررش نمی خورم.فنجان راکناردستم گذاشت.–دوست ندارید بخورید یا به خاطر سفارش های مادرتون؟ــ خب قبلا می خوردم.ولی از وقتی مادرم از ضرر هاش گفته دیگه سعی می کنم نخورم.البته گاهی که مهمونی میریم اگه داخلش هل و دارچین یا گلاب ریخته باشن می خورم. چون اینا طبع سرد چایی رو معتدل می کنند.ابروهایش را بالا داد و همانطور که می نشست روی صندلی گفت: –چه همتی! ــ وقتی ادم اگاهی داشته باشه دیگه زیاد سخت نیست. همانطور که برای خودش و من شله زرد می کشید گفت:–ولی از نظر من موضوع آگاهی نیست، راحت طلبیه.بیشتر آدم ها اگاهی دارند ولی همت و اراده ندارند برای ترکش.مثلا یکی می دونه یه تکلیفی به گردنش هست بایدانجام بده، ولی به خاطره تنبلی انجام نمیده.ــ بله درست می گید.خب ریشه ی این راحت طلبی کجاست؟ ــ بیشتر بر می گرده به تربیت و خانواده، اکتسابیه دیگه...بعد از خوردن چند جرعه آب جوش، کمی شله زرد خوردم، چقدر خوشمزه بود. ــ واقعا دست پخت زهرا خانم عالیه.لبخند زد.– خدارو شکر که خوشتون امد.بعد از خوردن افطار، شروع به جمع کردن میزبودم که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد. تازگی ها یاد گرفته بود خودش از تختش پایین می آمد.بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه ی کوچک با عسل در دهانش گذاشتم.بعد از تموم شدن کارم گفتم: –من دیگه باید برم.بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی زحمت 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 @shohada_vamahdawiat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
●برای وصف تـ❤️ـو ●کلمه ها کم می آورند.. ●گویی هیچ حرفی نیست ●که تو را بیان کند..☘️ 🌸 ؛ 🍃 @shohada_vamahdawiat
••🕊 - كتاب‏هايش را جلد كرده بود، با روزنامه. نمےخواست بقيه بفهمند او فقط يك محصل استــــــــــ بچه‌ها و محصل‌ها را سخت راه مےدادند خط مقدم... ...💚 @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَصْلَونَ سَعيراً.أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَسْمَعونَ لِجَهَنَّمَ شَهيقاً وَ هِي تَفورُ وَ يَرَوْنَ لَهازَفيراً. هان! دشمنان آنان آن كساني اند كه در آتش درآيند. و همانا ناله ي افروزش جهنم را مي شنوند در حالي كه شعله هي آتش زبانه مي كشد و زفير (صدي بازدم) جهنم را نيز درمي يابند. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ♦️♦️♦️♦️ أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: (كُلَّما أُلْقِي فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأتِكُمْ نَذيرٌ، قالوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلنا مانَزَّلَ الله مِنْ شَيءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ كَبيرٍ) هان! خداوند درباره ي ستيزگران با آنان فرموده: «هرگاه امتي داخل جهنم شود همتي خود را نفرين كند.» هشدار! كه دشمنان امامان همانانند كه خداوند درباره ي آنان فرموده: «هر گروهي از آنان داخل جهنم شود نگاهبانان مي پرسند: مگر برايتان ترساننده ي نيامد؟! مي گويند: چرا ترساننده آمد ليكن تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند وحي نفرستاده و شما نيستيد مگر در گمراهي بزرگ!» منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🔷🔷🔷🔷🌺🔷🔷🔷🔷 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
ساعت تقريباً هشت صبح بود، من از اتاق خود بيرون آمدم تا به سوى حرم بروم، وقتى به طبقه همكف هتل رسيدم، ديدم مسئول هتل مرا صدا مى زند، به سويش رفتم، ديدم چشمهايش پر از اشك است. تعجّب كردم، پرسيدم: چه شده است؟ او به من گفت: وهابى ها حرم سامرا را خراب كردند! تلويزيون تصويرى از حرم سامرا را نشان مى داد، باور نمى كردم، گنبد حرم امام هادى و امام عسكرى(ع) خراب و ويران شده بود، اشك من هم جارى شد. آخر قرار بود ما فردا به سامرا برويم. من آن روز كربلا بودم، آن روز سوم اسفند سال 1386 بود. آخر چرا وهابى ها اين كار را كردند؟ چرا حرم سامرا را ويران كردند. پيش خودم با آنان سخن مى گفتم: شما خيال مى كنيد با اين كارها مى توانيد ما را از امامان خود جدا كنيد؟ حرم امامان ما در قلب هاى ماست. وقتى به وطن خود برگشتم، در فكر بودم كه درباره امام هادى(ع) بنويسم، تصميم گرفتم كه كتابى درباره "زيارت جامعه" بنويسم. نمى دانم تو چقدر از "زيارت جامعه" باخبر هستى؟ آقاى موسى نَخَعى يكى از شيعيان بود كه همواره براى زيارت به حرم امامان مى رفت، او نمى دانست كه وقتى در حرمِ آن بزرگواران است، چه بخواند و چه بگويد. يك روز او مهمان امام هادى(ع)بود و از آن حضرت خواست تا به او ياد بدهد كه در حرم امامان چگونه سخن بگويد. و اين گونه بود كه امام هادى(ع) لب به سخن گشود و "زيارت جامعه" شكل گرفت. امام به او ياد داد كه وقتى به زيارت امامان معصوم مى رود، چه بگويد. در يك سخن، "زيارت جامعه"، درس بزرگ امام شناسى است. روز پانزدهم ماه ذى الحجّه روز ولادت امام هادى(ع) است و در واقع اين روز فرصت خوبى است براى ما تا با زيارت جامعه بيشتر آشنا شويم، من كتابى به نام "نردبان آبى" در شرح زيارت جامعه نوشتم و در آن كتاب با امام هادى(ع) چنين سخن گفته ام، شما هم اگر دوست داشتيد با من همكلام شويد و اين گونه با آن امام مهربان سخن بگوييد: =======🌻======= eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
‌🍀هر کس باید سعی کند یک رابطه شخصی میان خود و بوجود آورد. 🍀با توجه، با توسل، با سخن گفتن، با اظهار ارادت کردن خود را آماده نگه دارد. @shohada_vamahdawiat
♢﷽♢ ۞[ 💪 ] ‌«🔖💛» . . انقلابی بودن زمانی مدح بود امروز انقلابی را مرادِف افراطی و تندرو می‌‌دانند به او برچسب نادانی و تندخویی می‌زنند اما بدانید همین‌هایی که لقب می‌دهند به تعبیر کم‌سوادانی هستند که ترس ؛ خویش را می‌نمایانند||💪🏽 . . ﴿ مَردان بے اد؏ـا😌👇ツ ﴾ @shohada_vamahdawiat