💐🌷🌹🕊🌹🌷💐
#شهیدانه
ای #شهدا...
عاشقانه شربت #شهادت را نوشیدید و ما ملتمسانه نیازمند #نگاه زیبای شماییم.
#شهدا گاهی #نگاهی که ما اسیران رویا، از #خواب غفلت بیدار شویم.
ای #خاکی پوشان بی ادعا!
از #ماضی_ها خسته شده ایم ، دلمان حال #مضارع می خواهد ..
#هوای تازه، با نسیمی از #عطر شما
#شهدا_شرمنده_ایم
#ارسالی_از_اعضاء
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#دلنوشته_شهدایی
#بچه بازی است مگر؟
#عشق جگر می خواهد!
به بهانه ی دلتنگی، به دلایل #عاشقانه ؛
سلام!
سلامی به وسعت #روحتان و به بزرگی #قلبتان
راستش نوشتن از #شما که کار ما نیست، جسارتاً با کلمات #بازی می کنیم تا عرض #ارادتی داشته باشیم خدمت شمایی که از #جانتان برای ما گذشتید ، تا ما #حاضر نباشیم از کوچک ترین #گناهمان برایتان بگذریم!
#عکس_شهدا را دیدیم، ولی #عکس_شهدا عمل کردیم و چه ساده از کنارش رد شدیم و چشممان را به #ناموس مردم دوختیم و #غیرت را به راحتی آب خوردن سر کشیدیم.
از حفظ زمزمه کردیم ما #مدعیان صف اول بودیم ، از آخر مجلس #شهدا را چیدند و هربار #شاهد پرپر شدن دلاورانمان بودیم و از #انتهای ماجرا با دست مشت شده شعار دادیم!
از کوچه خیابانهای #مزینشده به #نامشریفتان عبور کردیم که یادمان باشد این که #ایمن در کوچه پس کوچه ها قدم می زنیم ، صدقهی #سر مبارک شماست و باز #سرمان را مانند کبک در برف #فرو بردیم و هرکسی زبانش به هر #توهینی به شما و راهتان و پیروانتان باز شد به بهانهای #سکوت میکنیم تا بلکه خجالت بکشد #سکوتکردیم!
آری ما چنین #خجالتآور مدعی ادامه دهندگان راه شماییم و چقدر #شرمنده_ایم که مدام #شرمنده_ایم !
کاش اگر #حسینی نیستیم #حسینینما نباشیم!
التماس تفکر...
#ارسالی_از_اعضاء
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#داستان_آشنایی_من
#با_دوست_شهیدم
به نام خدا
نوجوان بودم که یه شب خواب عجیبی دیدم، خواب یه مکان ولی نمیدونستم کجاست؟ خواب یه مسجد، سربند، پرچم ایران....هیچوقت نتونستم بفهمم اون مکان کجا بود
سالها گذشت و اون خواب رو فراموش کردم
تااینکه اردویی از طرف بسیج به منطقه هویزه برای یادمان #شهدا برگزار شد .
اوایل شدید مخالف این اردو بودم و نمیخواستم برم، دلم دیدن منطقه فکه و شلمچه رو میخواست نه هویزه رو
فرمانده بسیج از یه طرف و خانوادم از طرف دیه اصرار بر رفتن من به این اردو داشتن، همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد، انگار به این سفر دعوت شده بودم
وقتی به خودم اومدم خودمو توی اتوبوس دیدم که به سمت هویزه در حرکت بودیم ، حس عجیبی داشتم
به شهر هویزه که رسیدیم مارو به سمت سالنی راهنمایی کردن
برنامه های مختلفی اجرا شد که هرکدومش یجوری دل آدمو میلرزوند ... تا اینکه آقایی که مشغول گفتن خاطره از #شهدا بود یه چیزی گفت که منو تو فکر برد
گفت : شماهایی هم که اینجا نشستین دعوت شده هستین ، دعوت نامتونو #شهدا امضا کردن
این حرفا واسم تازگی داشت ، دوست داشتم بدونم کدوم #شهید منو دعوت کرده به هویزه ...
بعد از اتمام مراسم به سمت مزار #شهدا رفتیم، چند قدمی بیشتر از سالن مراسم فاصله نداشت ، توی ذهنم دو تا ابهام وجود داشت
یکی مزار #شهید_حسین_علم_الهدی کجاست و دومی کدوم #شهید دعوتنامه منو امضا کرده ؟؟
به دور و اطرافم مدام نگاه می کردم و دنبال مزار شهید علم الهدی میگشتم و از هرکی میپرسیدم آدرس درستی بهم نداد
تااینکه رسیدیم به جاییکه بدون کفش وارد محوطه میشویم
همونجا از بچه های بسیج جدا شدم و سعی کردم خودم تنهایی دنبال #مزار_شهید بگردم
یهوویی حس کردم نوری از یه نقطه زمین روی من افتاده ، متوجه نبودم نور چیه و از کجاست ، بی محل به نور دنبال قبر #شهید_حسین_علم_الهدی می گشتم ، نوشته روی قبرهارو می خووندم و از کنار تک تک #شهدا می گذشتم و نور هم همونجور روی من بود و با حرکت من حرکت می کرد
حس خیلی عجیبی داشتم .
تااینکه طرف مسجد رفتم ولی باز اونجا هم نبود، صدای اذان ظهر از مسجد بلند شد، ناراحت بودم از اینکه جواب سوالامو نگرفته بودم به مسجد نگاه می کردم
به خودم گفتم #شهید_حسین_علم_الهدی که راضی نیست من نمازمو دیر بخوونم ، ازدحام جمعیت توی مسجد زیاد بود
از سکوی مسجد اومدم پایین ، با ناراحتی کنار قبری ایستادم و به مسجد و حیاط نگاه می کردم تا جایی برای نماز پیدا کنم
ناگهان چشمم خورد به نوشته روی قبری که کنارش ایستاده بودم :
#شهید_محمد_حسین_علم_الهدی
بخودم گفتم نه این اون #شهید نیست
اون آقا گفت #حسین_علم_الهدی ولی این #محمد_حسین_علم_الهدی است
یه چیزی تو دلم بهم جواب داد مگه چن تا #شهید_حسین_علم_الهدی اینجا هست؟
همون لحظه نشستم کنار مزارش
دلم می خواست داد بزنم ، گریه کنم با صدای بلند و بگم این #شهید زنده است ، بخدا زنده است
حالا فهمیده بودم که منبع نور از کجا بود .
فهمیده بودم که کی دعوتناممو امضاء کرده بود .
بالای سر #شهید_علم_الهدی نماز خووندم ، بعد نماز سمت چپمو نگاه کردم ...
خدای من ...
این همون ...
این همون خوابیه که سالها پیش دیده بودم... سربند ، مسجد ، پرچم ، ...
#شهید_علم_الهدی جوری ازم استقبال کرد که منو شرمنده خودش کرد و از اون سال به بعد با کمال میل هرسال به اردوی #یادمان_شهدا می روم .
درپناه خدا موفق باشید.
#یا_زهرا
#ارسالی_از_اعضاء
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#خاطرات_شهدا
#هادی_دلها
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
آمده بود مسجد. از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت. این شخص میخواست از آنها در مورد این شهید سوال کند.
*پرسیدم: کار شما چیه؟ شاید بتوانم کمک کنم. گفت: هیچی، میخواهم بدانم این #شهیدهادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟*
کمی فکر کردم. مانده بودم چه بگویم. بعد از چند لحظه سکوت گفتم:
*ابراهیم هادی شهید گمنام است و قبر ندارد مثل همه شهدای گمنام، اما چرا سراغ این شهید را میگیرید؟*
آن آقا که خیلی حالش گرفته شده بود ادامه داد:
*منزل ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره، من دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویر ایشان رد میشه و میره مدرسه. یکبار دخترم از من پرسید: بابا این آقا کیه؟ من هم گفتم: اینها رفتند با دشمنها جنگیدند و نگذاشتند دشمن به ما حمله کنه. بعد هم شهید شدند.*
*دخترم از زمانی که این مطلب را شنید هر وقت از جلوی تصویر ایشان رد میشد به عکس شهید هادی سلام میکنه.*
*چند شب قبل، دخترم در خواب این شهید را میبینه! شهید هادی به دخترم میگوید: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم! برای تو هم دعا میکنم که با این سن کم، اینقدر حجابت را خوب رعایت میکنی.*
حالا دخترم از من میپرسه: این شهید هادی کیه؟ قبرش کجاست؟
بغض گلویم را گرفت. حرفی برای گفتن نداشتم. فقط گفتم: به دخترت بگو اگر میخوای آقا ابراهیم همیشه برات دعا کنه مواظب نماز و حجابت باش بعد هم چند تا خاطره از ابراهیم تعریف کردم. یادم افتاد روی تابلویی نوشته بود:
*«رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود.»*
این جمله خیلی حرفها داشت.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#ارسالی_از_اعضاء
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#دلنوشته_شهدایی
#بچه بازی است مگر؟
#عشق جگر می خواهد!
به بهانه ی دلتنگی، به دلایل #عاشقانه ؛
سلام!
سلامی به وسعت #روحتان و به بزرگی #قلبتان
راستش نوشتن از #شما که کار ما نیست، جسارتاً با کلمات #بازی می کنیم تا عرض #ارادتی داشته باشیم خدمت شمایی که از #جانتان برای ما گذشتید ، تا ما #حاضر نباشیم از کوچک ترین #گناهمان برایتان بگذریم!
#عکس_شهدا را دیدیم، ولی #عکس_شهدا عمل کردیم و چه ساده از کنارش رد شدیم و چشممان را به #ناموس مردم دوختیم و #غیرت را به راحتی آب خوردن سر کشیدیم.
از حفظ زمزمه کردیم ما #مدعیان صف اول بودیم ، از آخر مجلس #شهدا را چیدند و هربار #شاهد پرپر شدن دلاورانمان بودیم و از #انتهای ماجرا با دست مشت شده شعار دادیم!
از کوچه خیابانهای #مزینشده به #نامشریفتان عبور کردیم که یادمان باشد این که #ایمن در کوچه پس کوچه ها قدم می زنیم ، صدقهی #سر مبارک شماست و باز #سرمان را مانند کبک در برف #فرو بردیم و هرکسی زبانش به هر #توهینی به شما و راهتان و پیروانتان باز شد به بهانهای #سکوت میکنیم تا بلکه خجالت بکشد #سکوتکردیم!
آری ما چنین #خجالتآور مدعی ادامه دهندگان راه شماییم و چقدر #شرمنده_ایم که مدام #شرمنده_ایم !
کاش اگر #حسینی نیستیم #حسینینما نباشیم!
التماس تفکر...
#ارسالی_از_اعضاء
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani