🔹همرهان رفتند و ما جا مانده ایم...
📷 گزارش تصویری
حضور یادگار حماسه هویزه، سردارجانباز «حاج یونس شریفی» بر مرقد همرزمان
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📷 گزارش تصویری
👈 مراسم شب خاطره در جوار شهدای هویزه با حضور سردار حاج یونس شریفی (یادگار حماسه هویزه) و حجت الاسلام برهانی (رئیس تبلیغات اسلامی هویزه) همراه با ضبط برنامه هفته دفاع مقدس توسط مرکز فرهنگی نور الاصفیاء
#شب_خاطره
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🔺🔺 سردار یونس شریفی: کرخه نور به برکت خون شهدا این نام را به خود گرفت/ عشایر کرخه نور، خط مقدم دفاع مقدس
🖋 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، آیین گرامیداشت چهل و یکمین سالگرد شهادت عشایر کرخه نور هویزه در یادمان شهدای عشایر عرب هویزه برگزار شد. در این مراسم سردار «یونس شریفی» از رزمندگان قدیم خوزستان به روایتگری از رشادتها و ایثار عشایر کرخه نور پرداخت.
🔹 وی در این مراسم اظهار داشت: یکی از نکاتی که همه باید دانند، این است که در شش ماه اول جنگ نه دشمن خاکریز میزد و نه ما خاکریز میزدیم برای اینکه دشمن ما در مقابل خود نه نیرو میدید و نه خاکریز تا بخواهد خاکریز بزند و حالت پدافندی به خودش بگیرد. دشمن آمده است تا پیشروی کند و شهرها و روستاها را به تسخیر خود درآورد و تا اهواز پیشروی کند. ما در مقابل دشمن نیروی قابل ملاحظهای نداشتیم و خاکریز مستحکمی نداشتیم که بتوانیم پدافند متناسب با توان دشمن داشته باشیم و روستاها و اشغال آنها را از آفند و هجوم دشمن نجات دهیم.
🔹 این رزمنده در مورد ایستادگی در مقابل دشمن گفت: دشمن میخواست یورش ببرد و ما میخواستیم از میهن خود دفاع کنیم. ما با شبیخونها و عملیات ایذایی توانستیم تا حدودی دشمن را در منطقه زمینگیر کنیم. آن موقع شهید «اصغر گندمکار» که فرمانده سپاه هویزه بود، ۵۰ نفر نیرو داشت. سپاه سوسنگرد و حمیدیه هم اینطور بودند. دشمن دو مورد استقرار داشت. یکی از آنها استقرار دشمن بعثی در قیصریه بود که ما به آن ابوسعید میگفتیم. البته استقرار دشمن در این منطقه استقرار محدودی بود و استقرار عمده دشمن و موقعیت بزرگ و خطرناک دشمن در همین مناطق یعنی روستاهای ملیحه کوت سعد، سمیده، سیار احمدآباد بود. در این مکانها دشمن نیروهای خود را جمع کرد تا بتواند ارتباط جاده سوسنگرد ـ اهواز را قطع کند، سوسنگرد، هویزه و حمیدیه را به اشغال خود درآورد.
🔹 وی در پاسخ به این سؤال که دشمن بعثی با وجود این همه نیرویی که داشت در برابر نیروهای جمهوری اسلامی ایران با آن همه ضعف چگونه نتوانست پیشروی کند، گفت: وجود عشایر کرخه نور از هویزه تا حمودی و بعد از آن تا ذب حردان یکی از عوامل مهم بازدارنده بود که بوسیله آن دشمن نتوانست به اهداف خود برسد.
🔹 شریفی افزود: نیروهای هویزه، سوسنگرد و حمیدیه میخواستند تا منطقه را شناسایی کنند و شبیخون بزنند. گروه «محمد بلالی» و تمام کسانی که هم با ما مستقر بودند و هم مقرشان در اهواز بود مانند گروه «شیخ هادی کرمی»، «شهید چمران» با هماهنگی هم میآمدند و شناسایی میکردند و چند روز تا یک هفته در منطقه مستقر میشدند تا شب عملیات برسد.
🔹 این رزمنده در پاسخ به این پرسش که نیروهای هویزه در موعد عملیات کجا مستقر میشدند یا چه کسی به آنها مهمات میرساند، اظهار کرد: نزدیک ۳۰ ـ ۴۰ عملیات ایذایی در منطقه هم زمان شهید گندمکار و هم زمان شهید عینالله، چه سپاه سوسنگرد و گروه «محمد بلالی» انجام دادند و تنها عامل موفقیت عملیاتها، وجود روستائیان در منطقه بود. اگر روستائیان نبودند، نه میتوانستیم شناسایی کنیم، نه میتوانستیم در منطقه بیتوته کنیم و حتی نمیتوانستیم عملیات انجام دهیم.
🔹 وی در مورد کمکهایی که عشایر منطقه کرخه نور به رزمندگان میکردند، گفت: چند بار دیدبان نیروهای ارتش که در ارتفاعات «الله اکبر» مستقر بودند، به سپاه هویزه آمد و دیدبان میخواست. آن موقع ما به روستایی که نزدیکترین استقرار و فاصله با نیروهای دشمن را داشت مانند روستای سمیده و سیار احمدآباد دو تا سه روز میماندیم و روزانه در پشت بام خانههای مردم و زنان به ما غذا میدادند و مردان خجالتزده میگفتند کاری نکنید تا دشمن متوجه شود. دشمن متوجه شد که چه کسانی در حال ضربه زدن هستند و از چه کسانی ضربه میخورد و رفت و همان روز ۲۸ نفر را شهید کرد.
🔹 شریفی در رابطه با ولایتپذیری مردم کرخه نور گفت: یکی از موارد دیگر بحث ولایتپذیری است. هیچ گاه مردم روستا ما را لو نمیدادند و اگر در منطقه بودیم با لباس محلی بودیم تا شناخته نشویم. یک بار نبود که دشمن متوجه شود که سپاه، بسیج و ارتش در منطقه است و این نشان از پاکی مردم داشت و ولاء آنها به ولی فقیه و نظام مقدس اسلامی بود و وقتی که دشمن متوجه شد که ضربه اصلی را خود روستائیان به آنها میزنند، به روستای سمیده، حمودی، سیار احمدآباد یورش میبرد و هشت نفر را میبرد و همان روز به شهادت رسید. زمان شهید گندمکار ۵۰ نفر در سپاه هویزه بودند و بعد از این واقعه روزی چند نفر از مردم میآمدند و به سپاه هویزه میپیوستند. عشایر کرخه نور خط مقدم دفاع مقدس بودند و دشمن متوجه شد و ضربه به مردم وارد کرد و آنجا به برکت خون شهدا، «کرخه نور» شد.
#شهدای_عشایر_عرب_کرخه_نور
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📷 همسروالامقام و نوه عزیز شهید کربلای هویزه محمد بهاءالدین
در کنار سردار یونس شریفی (همرزم شهدای هویزه)
بر مزار شهید
#شهید_بهاءالدین
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🌷 به استقبال سالگرد شهدا
📷 گزارش تصویری
🎥 گفت و گو با سردار یونس شریفی (یادگار حماسه هویزه و همرزم شهید علم الهدی) به مناسبت چهل و یکمین سالگرد حماسه هویزه
جهت پخش در برنامه تلویزیونی «مراحب»
#اخبار_هویزه
#چهل_و_یکمین_سال_حماسه_هویزه
#سالگرد_16_دی
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📝 #یادداشت_دنباله_دار| قسمت پنجم
‼️ هویزه؛ گناه یا بی گناهی بنی صدر؟
🔺 در ایام چهل و یکمین سالگرد حماسه هویزه مروری کرده ایم بر اقدامات و دیدگاه های «ابوالحسن بنی صدر» در روزهای قبل و بعد از حماسه هویزه
✍️ میلاد کریمی/امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه
⭕️ غریب و مظلوم در سپاه هویزه
🔹 سستی و سهل انگاری بنی صدر به خرمشهر محدود نمی شود. سردار یونس شریفی (مسوولیت عملیات سپاه هویزه و از یاران نزدیک شهید علم الهدی) روایتی از برخورد حسین علم الهدی و بنی صدر در دوران فرماندهی سپاه هویزه دارد:
🔹 «حسین خیلی از سید ابوالحسن بنی صدر که آن موقع رئیس جمهور ایران بود، بدش می آمد. برای من تعریف کرد که: برای گرفتن امکانات نظامی نامه ای گرفتم و به ارتش رفتم، اما آنها گفتند جناب آقای بنی صدر؛ فرمانده کل قوا بخشنامه صادر کرده و گفته است که به شما پاسدارها حتی یک فشنگ خالی هم ندهیم!
🔹 ما در سپاه هویزه خیلی غریب و مظلوم بودیم. اگر چه سید حسین برخی امکانات را به هویزه آورده بود، اما عملا چیز زیادی نداشتیم. ما حتی توان طبخ غذا را در سپاه هویزه نداشتیم.»
🔹 سند صحیح این گفتار، گزارش شهید علم الهدی؛ فرمانده سپاه هویزه به سپاه خوزستان، دکتر چمران و آیت الله خامنه ای است که در بخشی از آن می نویسد:
🔹 « ... من هم میدانم تا تلفات ندهد هویزه به فکر نخواهیم بود. البته که من به عنوان فرمانده سپاه هویزه با ۶۲ نفر پاسداری که ۲۲ نفر آنها غیر مسلحاند، تا آخرین قطره خون با همان ژ-۳ و کلاش دفاع خواهیم کرد، البته مهمات ما ۲ عدد آر پی جی که یکی خراب است و یک عدد تیربار ژ- ۳ میباشد و۴۰ عدد کلاش و ژ- ۳.
🔹 نیازها :
20 قبضه آر.پی.جی؛ 40 قبضه ژ- ۳؛ دو قبضه خمپاره 120؛ شش قبضه خمپاره ۶۰؛ شش قبضه خمپاره ۸۱؛ دو موشک دراگون؛ یک دستگاه بیل مکانیکی؛ یک دستگاه بولدوزر.
🔹 روز دوشنبه که تانک های دشمن در حال فرار از نزدیک هویزه عبور کردند، چون ما آرپیجی و خمپاره نداشتیم، نتوانستیم وارد عمل شویم.
🔹 باید از بالا و مقامات مسئول تکلیف ژاندارمری هویزه و رابطه آن با سپاه مشخص گردد.
🔹 تاکنون چندین تن از افراد ستون پنجم دشمن دستگیر شدهاند و دادگاه یا از ما نپذیرفته و یا محاکمه نمیکند و میگوید باید دلایل عینی و کتبی بیاورید که این برای ما امکان پذیر نیست؛ زیرا مسائل قبایلی و عشایری مطرح است و حتی شاهدان عینی بطور مستقیم حاضر نیستند جنایات ستون پنجم را شهادت دهند.»
🔹 این نامه، گواه گویای مظلومیت رزمندگانی است که نه از دشمن بعثی که از طرف بنی صدر و حاشیه بنی صدرها در تحریم و تنگنا می جنگیدند.
👈 ادامه دارد...
#بنی_صدر
#حماسه_هویزه
#شهید_علم_الهدی
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📝 #یادداشت_دنباله_دار| قسمت ششم
‼️ هویزه؛ گناه یا بی گناهی بنی صدر؟
🔺 در ایام چهل و یکمین سالگرد حماسه هویزه مروری کرده ایم بر اقدامات و دیدگاه های «ابوالحسن بنی صدر» در روزهای قبل و بعد از حماسه هویزه
✍️ میلاد کریمی/امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه
⭕️ من هم با بنی صدر مخالفم
🔹 سید عبدالحسین موسوی از چهره های شاخص منطقه دشت آزادگان می گوید:«آبان 59 شهید علم الهدی به دیدار من آمد. در بین گفت و گوها بحث را به سخنان خصمانه بنی صدر علیه عشایر منطقه و جریحه دارشدن احساسات مردم کشاندم. سید حسین گفت: "من هم با بنی صدر مخالفم و هم با [مدنی] استاندار خوزستان. این دو نفر را افرادی مخلص برای نظام نمی بینم."»
🔹 اعمال نظرهای شخصی و سلیقه ای بنی صدر و تصمیمات غیرکارشناسی او در اظهاراتش خلاصه نمی شود. تدبیرهای او نیز بدون پشتوانه فکری و درک درست از شرایط موجود بود؛ چنانچه درباره تخلیه شهر هویزه و تقدیم بی دردسر آن به دشمن، سردار یونس شریفی می نویسد:«دشمن در 3 ماه اول جنگ، مناطقی چون طلائیه، بستان و نیمی از سوسنگرد را به اشغال خود درآورده بود و تنها جایی که هنوز آزاد مانده، هویزه بود. بنی صدر در جلسات شورای فرماندهی جنگ خیلی اصرار می کرد هویزه هم تخلیه شود، اما علم الهدی به شدت مخالف بود و می خواست هویزه را نگاه دارد. در مقطعی از جنگ، ماندن یا نماندن در هویزه به یکی از بحث های داغ میان نیروهای خط امام و لیبرال های طرفدار بنی صدر تبدیل شده بود. با این همه سرانجام اوایل دی 59 با فشار بنی صدر مجبور به تخلیه سپاه هویزه و استقرار در سوسنگرد شدیم. سید حسین، اما نامه ای به آقای خامنه ای نوشت و در آن بر توانایی سپاه هویزه و دفاع از خود تأکید کرد و سبب لغو موقت این دستور گردید. این نامه تا همین چند سال پیش نزد من بود، اما متاسفانه آن را گم کردم.»
⭕️ راهکار شتابزده
🔹 در چنین شرایطی مردم از بنی صدر پیروزی می خواستند. بنی صدر هم برای تثبیت موقعیت و "کسب امتیاز سیاسی" از فرماندهان ارتش راهکار می خواست و می گفت:«من دیگر نمی توانم مقابل نظر و خواسته مردم و رهبران مذهبی مقاومت کنم. یا طرحی تهیه و اجرا کنید یا بروید در رسانه های گروهی صریحا علت عدم امکان عملیات آفندی را برای مردم توضیح دهید.»
🔹 فرماندهان ارتش می گفتند در حال حاضر نمی توانیم عملیاتی فوری را برنامه ریزی و اجرا کنیم؛ زمان بیشتری می خواهیم. اما بنی صدر قبول نکرد و در پایین نامه اش نوشت:«ظرف یک هفته باید حمله صورت بگیرد.»
🔹 قبل از این دستور، برای آزادی خرمشهر و دیگر مناطق اشغال شده چند عملیات طراحی و اجرا شد که هیچ کدام موفق نبود. پل نادری، اولین عملیات تهاجمی دوران فرماندهی بنی صدر بود که 23 مهر 59 در غرب دزفول انجام شد. دومین عملیات هم 3 آبان 59 در جاده ماهشهر صورت گرفت.
🔹 این بار اما بنی صدر خیلی به عملیات امید داشت. می گفت تنها نیروهای آموزش دیده ارتش را شرکت دهید و از حرفش هم کوتاه نمی آمد. می گفت سپاهی ها و نیروهای مردمی تجربه شرکت در جنگ های کلاسیک را ندارند.
👈 ادامه دارد...
#بنی_صدر
#حماسه_هویزه
#شهید_علم_الهدی
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📝 #یادداشت_دنباله_دار| قسمت هفتم
‼️ هویزه؛ گناه یا بی گناهی بنی صدر؟
🔺 در ایام چهل و یکمین سالگرد حماسه هویزه مروری کرده ایم بر اقدامات و دیدگاه های «ابوالحسن بنی صدر» در روزهای قبل و بعد از حماسه هویزه
✍️ میلاد کریمی/امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه
⭕️ ارتش، آری؛ سپاه، نه!
🔹 رحیم موسوی که آن زمان فرماندار سوسنگرد بوده درباره سومین عملیات دوره فرماندهی بنی صدر می گوید:«بنی صدر می گفت این یک جنگ کلاسیک است؛ تانک در برابر تانک. بنی صدر بهره سیاسی عملیات را می خواست. فکر می کرد با پیروزی در این عملیات، جایگاه سیاسی اش تضمین می شود. حتی پیش امام رفته و گفته بود اگر در کار ارتش دخالت نکنند، عراقی ها را از منطقه اشغالی بیرون می کنیم.»
🔹 علی اکبر زحمتکش؛ از نیروهای سپاه سوسنگرد نیز این گفته را تأیید می کند:«خبردار شدیم می خواهد حمله ای از هویزه صورت گیرد. اول قرار نبود سپاه شرکت کند. بنی صدر نمی گذاشت.»
🔹 سردار یونس شریفی درباره حضور نیروهای سپاه این عملیات که اسم «نصر» یا «نصر نهایی» رویش گذاشتند، خاطرات جالبی دارد:«2-3 روز به عملیات مانده بود که دیدم حسین ناراحت و عصبانی وارد مقر سپاه در هویزه شد. معلوم شد بنی صدر دستور داده که بچه های سپاه هویزه و علم الهدی نباید در عملیات نصر شرکت کنند. بلافاصله من و علم الهدی سوار ماشینی شدیم و رفتیم سوسنگرد. دیدیم بچه های سپاه سوسنگرد هم خیلی ناراحت و افسرده خاطر هستند.
🔹 در آنجا جلسه ای گرفته شد و فرماندهان ارتش، صراحتا اعلام کردند که اگر بچه های سپاه در عملیات نصر شرکت نکنند، آنها نیز نمی توانند عملیات را خوب انجام دهند. لذا هر طور بود خود فرماندهان ارتش، بنی صدر را متقاعد کردند. من و علم الهدی شاد و خوشحال به هویزه برگشتیم.
⭕️ شما باید نظم داشته باشید
🔹 در همین اوضاع و احوال خبر رسید بنی صدر می خواهد به هویزه بیاید و از نزدیک در جریان امور و کارها قرار بگیرد. علم الهدی به من گفت: تو و چند نفر از بچه های سپاه به مقر ارتشی ها بروید، تا اگر بنی صدر سؤالی داشت از شما بپرسد.
🔹 در مقر، بنی صدر با لباس نظامی و در حالی که کلاهخودی به سر داشت، آمد و از یگان های ویژه ارتش مستقر در یک کیلومتری هویزه بازدید کرد.
🔹 بازدیدش که تمام شد، موقع سوار شدن به ماشین، ما را دید.
🔹 ما با لباس بسیجی بودیم و یکی از فرماندهان ارتش که همراهش بود، معرفی مان کرد که اینها بچه های سپاه هویزه هستند.
🔹 بنی صدر به طرف ما آمد. رو به من کرد و پرسید:
❓شما بسیجی هستید؟
🔹 بعد بدون آنکه منتظر پاسخ بماند با همان صدای خاصش گفت:
🔸 شما باید نظم داشته باشید؛ نظم!
🔹 این را گفت و ما را در عالم خود رها کرد و رفت.
🔹 من از رفتار متکبرانه و توهین آمیز او با سپاه خیلی ناراحت شدم و در برگشت، ماجرا را برای سید حسین تعریف کردم. ایشان هم گفت: چنین رفتاری بعید نبود. ایشان میانه خوبی با بچه های سپاه ندارد.»
👈 ادامه دارد...
#بنی_صدر
#حماسه_هویزه
#سردار_شریفی
#شهید_علم_الهدی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📝 #یادداشت_دنباله_دار| قسمت سیزدهم
‼️ هویزه؛ گناه یا بی گناهی بنی صدر؟
🔺 در ایام چهل و یکمین سالگرد حماسه هویزه مروری کرده ایم بر اقدامات و دیدگاه های «ابوالحسن بنی صدر» در روزهای قبل و بعد از حماسه هویزه
✍️ میلاد کریمی/امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه
⭕️ بنی صدر دستور داد فراری ها را با تیر بزنند!
🔹 سردار یونس شریفی درباره بعد از ظهر تلخ 16 دی و عقب نشینی نیروها روایتی کم تر شنیده شده دارد:«بنی صدر دستور داده بود تعدادی از نیروها در غرب رودخانه مستقر شوند و هر کس که خواست فرار کند را با تیر بزنند!
🔹 این مأموریت هم به بچه های سپاه محول شد. من فکر می کنم این یک نقشه ماهرانه بود تا بچه های سپاه را به جان بچه های ارتش بیندازند و میان آنها تفرقه و جدایی بیشتر ایجاد کنند.»
⭕️ من فرمانده نداشتم!
🔹 سرلشکر غلامعلی رشید (فرمانده قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء) در جلسه تاریخ شفاهی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس که 8 خرداد 91 ضبط شده درباره عملیات نصر می گوید:«پارسال من 7-8 سؤال نوشتم دادم به شهید سوداگر گفتم از تیمسار لطفی بپرس. لطفی فرمانده [عملیات هویزه] بوده... یکی از سؤالاتم این است که چه کسی فرماندهی این عملیات را بر عهده داشت و آن را اداره می کرد؟ بالا سر شما که فرمانده لشکر 16 بودید و لشکر 92 زرهی اهواز چه کسی بود؟ آیا ظهیرنژاد بود یا شهید فلاحی یا بنی صدر؟... نوشته: "من فرمانده نداشتم. بنی صدر به من گفت برو عمل کن. فرمانده من، فرمانده نیروی زمینی بود، اما نیامد. مرحوم ظهیرنژاد گفت: من این عملیات را قبول ندارم و قبول هم نداشت که لشکر 16 قزوین از دزفول بیاید سوسنگرد." اما به او دستور دادند، آنها هم آمدند... می خواهم بگویم این سیستم فرماندهی است.»
⭕️ این عملیات را کم ندانید
🔹 در همین زمینه امیر سرتیپ2 زرهی ستاد، محمود فردوسی (فرمانده گردان 220 تانک در عملیات نصر) دیداری که با تیمسار شهید فلاحی برای ارائه گزارش داشته است، را این گونه بیان می نماید:«به ماجراهای 17 دی 59 اشاره کردم و اینکه توقف 36 ساعته پاتک دشمن بهترین فرصت برای در هم کوبیدن دشمن بود، ولی هیچ نیروی کمکی به ما نرسید.
🔹 [شهید فلاحی] چهره اش جدی شد و گفت:"من در همین مورد [عملیات نصر] به آقای ظهیرنژاد گفتم که شما این عملیات را کم ندانید. آقای ظهیرنژاد فوق العاده باتقوا و متدین هستند، اما از نظر عملیات و دانش نظامی، 20 سال از ارتش جدا بودند و به روز نیستند. برای فرماندهی نیروی زمینی، افسران شایسته تر از ایشان وجود دارند."»
👈 ادامه دارد...
#بنی_صدر
#حماسه_هویزه
#عملیات_نصر
#سرلشکر_رشید
#شهید_فلاحی
#سردار_شریفی
#سرتیپ_فردوسی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🔺 سردارسرتیپ دوم پاسدار حاج #یونس_شریفی (همرزم و مسوول تفحص شهدای هویزه):
🔻 مادر شهید سلحشور، زینب وار قدم به هویزه گذاشت
👈 انتشار به مناسبت ششمین سالگرد درگذشت و تدفین «مادر شهید سلحشور» در زیارتگاه شهدای هویزه
🔹 اختصاصی کانال: من مادران شهدا را نمی شناختم، اما بعد از اینکه می آمدند و دوستان معرفی می کردند، مواجه می شدیم با کوهی از معنویت؛ کوهی از مقاومت، صبر و استقامت و این واقعا همان چیزی است که باعث می شود ما حضرت زینب (س) را بیشتر بشناسیم. این حالت مادران شهدای هویزه است. یکی از این مادران، مادر شهید سلحشور بودند که بعداً خداوند این افتخار را به من داد تا فرزندی کوچک برای شان باشم. ایشان همیشه بنده را مورد تفقد قرار می داد.
🔹 وقتی که من ماجرای چشم انتظاری مادر شهید سلحشور و یقین ایشان را هم از زبان خودش و هم از دختران، نوه ها و فرزندانش شنیدم و می شنوم، فکر می کنم چیزی هم ردیف یا شاید بیشتر از «چشم انتظاری» مادر شهید علم الهدی باشد. مخصوصا که شهید فرخ، فرزند کوچک خانواده بزرگ سلحشور بوده است؛ در حالی که شهید علم الهدی فرزند کوچکتر نیست.
🔹 می گویند به مادری گفتند کدام از یک بچه هایت را بیشتر دوست داری؟ گفت: غائب شان را. یعنی آنکه در کنارم نیست. گفتند: اگر غائبی در کار نباشد؟ گفت: مریض شان را. گفتند: اگر مریضی در کار نباشد؟ گفت: کوچک ترین شان را بیشتر دوست دارم. مادر، همه بچه هایش را دوست دارد و به آنها عشق می ورزد، اما بچه کوچکتر یک چیز دیگر است. مخصوصا اگر این بچه کوچکتر صدها کیلومتر دورتر در دیار غربت و در مصاف دشمن غَدّار مظلومانه به شهادت رسیده باشد. شاید آن موقع شهید سلحشور کسی را نمی شناخت که دل به این دریا زد.
🔹 وقتی شهدا را پیدا کردیم، تنها غریب شان «شهید فرخ سلحشور» بود. نشناختیم. برای ما که اهل هویزه بودیم در لحظات اول، غریب بود، اما وقتی مادرش را دیدیم، انگار حاج خانم بچه هویزه است. انگار فرخ، بچه هویزه است. اصلا آثار نگرانی، حزن و اندوه در سیمای این مادر معلوم نبود. هر چند که قطعا در درونش خیلی اندوهگین بوده است، اما مادر شهید سلحشور می داند که فرزندش را تقدیم چه کسی کرده است. دست فرزندش را در دست چه کسی گذاشته شده است.
🔹 من شنیدم که مادر شهید سلحشور قبل از پیدا شدن فرزندش خیلی بیتابی می کرده است؛ نه برای اینکه فرزندش شهید شده؛ نه...، پیکر بچه اش را می خواسته؛ زیرا این جسم مطهرهم باعث تسلای مادر می شود؛ هم رمزی می شود. رایتی می شود برای بچه های فارس؛ برای بچه های دیگر استان ها؛ کسانی باید بیایند و بدانند شهید سلحشور کیست؟ چه موقعیتی داشته؟ چه سیره ای داشته؟
🔺 اهمیت کار مادر شهید سلحشور
🔹 همین جا پرانتزی باز می کنم تا اهمیت کار مادر شهید سلحشور را بهتر متوجه شوید. وقتی جسد سرلشکر شهید حاج علی هاشمی (فرمانده قرارگاه سری نصرت) در سال 1389کشف شد، ما خدمت مادرشان رسیدیم. دو، سه روز اصرار و التماس کردیم؛ دست و پای ایشان را بوسیدیم تا اجازه بدهد شهید علی هاشمی در جایی دفن بشود که شهید شده یا فرماندهی کرده است. اما ایشان گفت:«نه؛ علی را از من نگیرید. من پیرزنم. می خواهم علی را جایی دفن کنم که بتوانم هر روز بروم سر خاکش.» در حالی که حاج علی، بچه اهواز است و اگر در هور که محل تفحص پیکرش بود، دفن می شد، این مادر می توانست یکی دو ساعته هر هفته بیاید در کنارش، اما شهید سلحشور، بچه فساست مادرش تا مدینه هم رفت. از رسول خدا (ص) هم درخواست کرد که:« آقا، قربونت برم؛ بَچَم شهید شد فدای خاک پای شما، اما جسدش رو هم می خوام.»
🔹 خب با این وضعیت و این احساس، ما انتظار داشتیم مادر شهید سلحشور بچه اش را ببرد فسا، اما وقتی که ایشان را دیدیم، بردیمش منطقه هویزه؛ محل شهادت فرخ. ایشان مقداری خاک برداشت؛ خاکی که آغشته به خون شهید سلحشور بود و گفت: بچه ام باید اینجا بماند. این خاک متعلق به سلحشور است. من فکر می کنم ایشان پیش بینی می کرد که اینجا فردا یک جایگاهی خواهد شد؛ یک مقام معنوی پیدا خواهد کرد که دیگران پناه می آورند به اینجا. همانطوری که ما شیعیان از هر جا پناه می بریم به امام حسین (ع).
🔹 وقتی با ایشان ملاقات کردیم یک مقدار خودمان را جمع کردیم که تسلیت بگوییم، اما دیدیم مادر دارد ما را تسلی می دهد. خودش دارد به ما روحیه می دهد و عجیب هم نیست، مادر باید این جور باشد که شهید سلحشور را بسازد. شهید علم الهدی را بسازد؛ شهید قدوسی را بسازد؛ بچه های گروه اخلاص سبزوار را بسازد. درورد بر این مادر.
#مادر_شهید_سلحشور
#سردار_شریفی
#خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📣 #اطلاع_رسانی | #یادواره_شهدا ❇️ آیین بزرگداشت چهل و سومین سالگرد شهدای عشایر عرب کرخه نور برگزار
🎙 #روایت | #کرخه_نور
🔺🔺 سردار یونس شریفی: کرخه نور به برکت خون شهدا این نام را به خود گرفت/ اگر روستاییان نبودند نمی توانستیم عملیات کنیم
⬅️ فردا 18 آبان؛ چهل و سومین سالگرد شهادت عشایر عرب کرخه نورهویزه است؛ مرزبانانی دلیر و مقاوم که با همه تهدیدها و تشویق ها درس سازش ناپذیری خوبی به متجاوزان مزدور بعثی دادند و با تقدیم شهیدانی مظلوم و بی گناه پای خاک وطن ایستادند. به همین مناسبت روایتی از سردار یونس شریفی (مسوول عملیات سپاه هویزه در زمان این رویداد) از نظرتان می گذرد:
🔹 یکی از نکاتی که همه باید بدانند این است که در شش ماه اول جنگ، نه دشمن خاکریز میزد و نه ما خاکریز میزدیم؛ برای اینکه دشمن ما در مقابل خود نه نیرو میدید و نه خاکریز! تا بخواهد خاکریز بزند و حالت پدافندی به خودش بگیرد. دشمن آمده بود تا پیشروی کند و شهرها و روستاها را به تسخیر خود درآورد و تا اهواز جلو برود. ما در مقابل دشمن، نیروی قابل ملاحظه و خاکریز مستحکمی نداشتیم که بتوانیم پدافند متناسب با توان دشمن داشته باشیم و روستاها و اشغال آنها را از آفند و هجوم دشمن نجات دهیم.
🔹 دشمن میخواست یورش ببرد و ما میخواستیم از میهن خود دفاع کنیم. ما با شبیخونها و عملیات ایذایی توانستیم تا حدودی دشمن را در منطقه زمینگیر کنیم. آن موقع شهید «اصغر گندمکار» که فرمانده سپاه هویزه بود، ۵۰ نفر نیرو داشت. سپاه سوسنگرد و حمیدیه هم اینطور بودند. دشمن در دو نقطه استقرار داشت که یکی از آنها قیصریه بود. البته استقرار دشمن در این منطقه استقرار محدودی بود و استقرار عمده دشمن و موقعیت بزرگ و خطرناک دشمن در همین مناطق یعنی روستاهای ملیحه کوت سعد، سُمیده و سیار احمدآباد بود. در این مکانها دشمن نیروهای خود را جمع کرد تا بتواند ارتباط جاده سوسنگرد ـ اهواز را قطع کند و سوسنگرد، هویزه و حمیدیه را به اشغال خود درآورد.
🔹 حضور عشایر کرخه نور از هویزه تا حمودی و بعد از آن تا دب حردان یکی از عوامل مهم بازدارنده بود که به وسیله آن دشمن نتوانست به اهداف خود برسد.
🔹 نیروهای هویزه، سوسنگرد و حمیدیه میخواستند تا منطقه را شناسایی کنند و شبیخون بزنند. گروه «محمد بلالی» و تمام کسانی که هم با ما مستقر بودند و هم مقرشان در اهواز بود مانند گروه «شیخ هادی کرمی»، «شهید چمران» و... با هماهنگی هم میآمدند و شناسایی میکردند و چند روز تا یک هفته در منطقه مستقر میشدند تا شب عملیات برسد.
در زمان شهید گندمکار و سپس شهید علم الهدی، نزدیک ۳۰ ـ ۴۰ عملیات ایذایی در منطقه انجام شد و تنها عامل موفقیت عملیاتها، وجود روستائیان در منطقه بود. اگر روستائیان نبودند، نه میتوانستیم شناسایی کنیم، نه میتوانستیم در منطقه بیتوته کنیم و حتی نمیتوانستیم عملیات انجام دهیم.
🔹 چند بار دیدبان نیروهای ارتش که در ارتفاعات «الله اکبر» مستقر بودند، به سپاه هویزه آمد و از ما تقاضای نیرو برای شناسایی داشت. آن موقع ما به روستاهایی مانند روستای سمیده و سیار احمدآباد که نزدیکترین فاصله با محل استقرار نیروهای دشمن داشتند می رفتیم و دو تا سه روز میماندیم. زنان روستا به ما غذا میدادند و مردان با روی باز به استقبال مان می آمدند و از هیچ همکاری دریغ نمی کردند. در نهایت هم دشمن متوجه شد که از چه کسانی ضربه میخورد و روز 18 آبان به روستاها حمله و ۲۸ نفر را شهید کرد.
🔹 مردم روستا هرگز ما را لو ندادند و هر زمان در منطقه بودیم با لباس محلی همین مردم تردد می کردیم تا شناخته نشویم. دشمن هرگز متوجه نشد که سپاه، بسیج و ارتش در منطقه است و این نشان از پاکی مردم و تبعیت آنها از ولی فقیه و نظام مقدس اسلامی داشت. زمان شهید گندمکار ۵۰ نفر در سپاه هویزه بودند، اما بعد از این واقعه روزی چند نفر از مردم میآمدند و به سپاه هویزه میپیوستند. عشایر کرخه نور خط مقدم دفاع مقدس بودند و آنجا به برکت خون شهدا، «کرخه نور» شد.
#شهدای_عشایر_عرب_کرخه_نور
#سردار_شریفی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (1) | خاطرات سردار یونس شریفی
✍️ ... با شروع جنگ، خواسته و ناخواسته در تنوره جنگ افتادم. ما چند نفر بودیم که بدون داشتن پست سازمانی مشخص و در محرومیت مطلق زیر نظر حامد جرفی، بخشدار هویزه، شروع به فعالیت و تلاش کردیم. چند روز قبل از شروع جنگ و در همان اوایل شهریور سال ۱۳۵۹ روزی حامد جرفی آمد و گفت:
- عراقی ها با حدود صد دستگاه تانک لب مرز مستقر شده اند.
پرسیدم:
- کجا مستقر شده اند؟
حامد گفت:
- در منطقه طلائیه هستند.
این را گفت و اضافه کرد:
- فکر میکنم به زودی عراقی ها جنگ را علیه ما شروع کنند!
🔹 در کشاکش پذیرش در سپاه بودم که در نیمه دوم شهریور ماه همسرم وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد. وقتــی خـبـر را شنیدم حالـت متناقضی در درونم شکل گرفت. از یک طرف احساس کردم که «پدر» شده ام و خداوند اولادی به من عنایت فرموده است، باید بروم و نوزاد تازه به دنیا آمده ام را ببینم و قنداقه اش را بردارم و او را در آغوش بگیرم و در گوشش اذان بگویم. فکری هم باید برای اسم اولین فرزندم میکردم. دلم میخواست اسمش را «اَمَل» بگذارم. از این اسم خیلی خوشم می آمد. از طرف دیگر کارهای داخلی شهر و خصوصاً امور مرزی و نظامی همه وقت و انرژی ام را گرفته بود، به طوری که فرصت نمیکردم به کارهای شخصی ام بپردازم.
🔹 اخبار خوبی از مرز طلائیه به گوش نمی رسید و خبرها حاکی از این بود که دشمن قصد تجاوز به آب و خاک ما را دارد. در آن هیر و ویر شرمم می آمد که به خانه بروم و به همسرم تبریک بگویم و یا نوزادم را بغل کنم و ببوسم. این بود که چند بار که پدرم و عمویم پیغام فرستادند بروم و فرزند را ببینم محل نگذاشتم و نرفتم، فکر می کردم برای دیدن آنها وقت زیاد است و اکنون باید به کارهای مهم تری بپردازم.
🔹 روز سی ام شهریور من کنار حامد جرفی بودم و داشتیم درباره تحرکات دشمن در روستاها و پاسگاه های مرزی در منطقه طلائیه صحبت میکردیم. خوب یادم هست علاوه بر من و حامد، حاج طعمه ساکی و برادر حمید آشینه گر نیز حضور داشتند. حامد ماشینی داشت؛ ما چند نفر سوار ماشینش شدیم و به مرز طلائیه رفتیم...
⬅️ ادامه دارد
#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#روایت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (1) | خاطرات سردار یونس شریفی ✍️ ... با شروع جنگ، خواسته و ناخواسته در تنوره
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (2) | خاطرات سردار یونس شریفی
✍️ قرار بود برویم و اوضاع مرز را از نزدیک ببینیم و به اهواز گزارش کنیم. در وهله اول طلائیه جدید رفتیم. من یک مسلسل کلاشینکف روسی همراهم بود. وقتی به پاسگاه ژاندارمری رسیدیم، سربازان مستقر در پاسگاه از دیدن مسلسل روسی من خیلی تعجب کردند. آن روزها کلاشینکف در ارتش وجود نداشت. سلاح سازمانی ارتش و نیروی ژاندارمری ژ سه و ام یک بود. تا آن روز بنده خدا سربازان، مسلسل کلاش را ندیده بودند. خیلی از دیدن این اسلحه در دستان من تعجب کردند. سربازها نتوانستند جلوی کنجکاوی شان را بگیرند و نزد من آمدند و گفتند: مسلسل ات را بده تا ما آن را ببینیم.
🔹 تفنگ را از دست من گرفتند و مثل قنداق نوزاد دست به دست کردند. از سبکی کلاش خیلی تعجب کردند و گفتند تفنگت چقدر سبک است. خوش به حالت! ژ - سه سنگین است. آدم را از کت و کول میاندازد!
🔹 همان جا با دوربین، مرز را نگاه کردیم. از انبوه تانک ها، نفربرها و تجمع نیروهای عراقی تعجب کردم. پاسگاهی که ما در آن بودیم به ژاندارمری تعلق داشت. نیروهای ارتش نیز اطراف پاسگاه پراکنده بودند. البته تعداد ارتشیها خیلی کم بود و بیشتر نیروهای نظامی ایرانی مستقر در مرز طلائیه، ژاندارم بودند. روحیه بچه های ژاندارمری ظاهراً خیلی خوب بود. وقتی با یکی از گروهبان های ژاندارم صحبت کردم با حالت خاصی گفت: اگر همین الان به من دستور بدهند دکل دیده بانی عراقی ها را میزنم و پایین میریزم.
🔹 حقیقتش از حرف ها و رجزهای آن گروهبان ژاندارم خیلی روحیه گرفتم و با خودم گفتم که اگر عراقی ها بخواهند بـه مـا حمله کنند، همینها محکم جلویشان خواهند ایستاد. البته باید این را بگویم که زرهی و امکانات عراقی های مستقر شده در مرز نسبت به ما یک به صد بود و ما واقعاً چیزی برای دفاع از خود نداشتیم. مثلاً اگر عراقی ها در مرز طلائیه صد تانک مستقر کرده بودند ما در همان منطقه دو، سه تانک بیشتر نداشتیم.
🔹 از طلائیه جدید به طلائیه قدیم رفتیم. در آنجا نیز بچه های ژاندارمری و ارتش به استقبال ما آمدند. صبح بود که ما به آنجا رفتیم. در آنجا هم اگرچه عراقیها با تانک و نفربر صف آرایی کرده بودند، اما روحیه بچه های مرزی ما نیز خیلی خوب و بالا بود. در آنجا یکی، دو دستگاه تانک مستقر شده بود. من برای اولین بار بود که از نزدیک تانک میدیدم. رفتم و روی شنی و لوله توپ آن دست کشیدم؛ خیلی برایم جالب بود. همانجا بود که شخصیت نظامی ام متولد شد. تا قبل از روز سی ام شهریور ماه ۱۳۵۹ من یک نوجوان دبیرستانی عرب عاشق انقلاب اسلامی و مکتب توحیدی امام خمینی بودم، اما از آن روز به یک فرد نظامی تمام عیار مبدل شدم.
🔹 هنگامی که آهن های زمخت تانک را با پوست دستانم لمس می کردم احساس کردم یک نظامی شده ام و برای خودم کسی هستم. هیچ اطلاعی نداشتم که ظرف چند ساعت آینده جنگ هولناکی شروع خواهد شد. اما حس میکردم که زندگی ام وارد مرحله تازه ای شده است. همان موقع که روی بدنه تانک دست می کشیدم، به طور ناخودآگاه احساس کردم چیزی در وجودم اتفاق می افتد و من دیگر آن یونس چند ساعت پیش نیستم و کس دیگری شده ام. درست مثل فردی که چیزی از جایی به او الهام می شود و نمیداند این الهام چیست، چه رازی در دل نهفته دارد و از کجا آمده است. حس مرموزی بود که حتی نمی توانم آن را در قالب کلمات و جمله بریزم و بیان کنم.
⬅️ ادامه دارد
#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#روایت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (2) | خاطرات سردار یونس شریفی ✍️ قرار بود برویم و اوضاع مرز را از نزدیک ببین
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (3) | خاطرات سردار یونس شریفی
✍️ آن روز پنج تا شش پاسگاه مرزی را بازدید کردیم. بخشدار هویزه با سربازها و ارتشی ها صحبت کرد و گفت که اگر مشکل یا کمبودی دارند بگویند تا رفع کند. من در حالی که تنها فردی بودم که مسلح به کلاشینکف بودم در خود احساس مسؤولیت خاصی کردم. احساس سربازی که باید با تفنگ تنها و غریب در مقابل انبوه دشمن ایستادگی کند و بجنگد.
ساعت حدود چهار یا پنج بعد از ظهر بود که به هویزه بازگشتیم. در محل بخشداری بچه ها دورمان ریختند و از اوضاع مرز در طلائیه پرسیدند. به آنها گفتم:
عراقی ها به طور مفصلی تانک آورده اند و در طلائیه مستقر کرده اند.
یکی از بچه ها پرسید:
- پس می خواهند جنگ راه بیاندازند.
- بله! فکر میکنم میخواهند با ما بجنگند.
- فکر میکنی کی به ما حمله کنند؟
- نمی دانم، معلوم نیست!
🔹 وقتی داشتیم از پاسگاه به هویزه بر می گشتیم، حامد گفت: یونس باید به فکر بسیج عشایر باشیم و آنها را برای دفاع از مرز مسلح کنیم و آموزش بدهیم. عراقی ها احتمالاً چند روز آینده به ما حمله خواهند کرد و سرباز و ژاندارم هم به اندازه ای نیست که بتواند جلوی این همه تانک و لشکر را بگیرد. باید عشایر منطقه را وارد صحنه کنیم تا آنها از روستاهایشان حراست کنند.
تا آن موقع اگر چه من در گزینش سپاه پاسداران قبول شده بودم و مراحل اولیه استخدام در سپاه پاسداران فراهم شده بود، اما هنوز هیچ پست سازمانی نداشتم و اصلاً نمیدانستم با مسائل پیش آمده چه باید بکنم.....
🔹 شب به خانه رفتم. خیلی مضطرب و نگران بودم. مطمئن بودم به زودی جنگ شروع خواهد شد. فردا صبح سی و یکم شهریور ماه بود. صبح زود به بخشداری رفتم. حامد تا مرا دید گفت:
- یونس شنیدی چه شده؟
- نه!
- عراقی ها جنگ را شروع کرده اند.
راستش را بخواهید منتظر بودم دشمن به ما حمله کند. اما نه به این زودی.
به حامد گفتم:
- کی حمله کرده اند؟
- همین امروز. عراقی ها جنگ را شروع کرده اند.
🔹 عصر همان روز سی و یکم شهریور ماه حامد به من گفت بلند شو برویم سری به پاسگاه های مرزی بزنیم.
من، حامد جرفی، امیر از بچه های جهاد سازندگی هویزه کـه متأسفانه نام خانوادگی او از یادم رفته و عبدالامیر هویزاوی در حالی که بعضی مان تفنگ ام۱ داشتند و من هم مسلسل كلاشينكفم را داشتم، با یک ماشین به طرف مرز و منطقه طلائیه به راه افتادیم. شب بود که به طلائیه رسیدیم.
⬅️ ادامه دارد
#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#روایت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh