eitaa logo
شهدای هویزه
2.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
643 ویدیو
28 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺🔺 سه روایت از یک تصمیم 👈 انتشار به مناسبت پنجمین سالگرد درگذشت و تدفین «مادر شهید سلحشور» در زیارتگاه شهدای هویزه 1️⃣ توی حرم پیغمبر (ص) نشسته بودم که یاد فرخ افتادم. عزیزدردانه ام بود. توی هویزه شهید شده بود، اما خبری نبود از پیکرش. گریه ام گرفت. رو کردم به ضریح پیغمبر و گفتم:«یا رسول الله (ص) من فرخ ام را از شما می خواهم.» یکدفعه به ذهنم رسید عکس سه در چهارش را که همیشه توی کیفم داشتم، بیندازم توی ضریح، به نیت پیدا شدن پیکرش. با روحانی کاروان در میان گذاشتم. گفت:«حرفی نیست. فقط هر کاری می کنید، دور از چشم مأموران سعودی بماند.» آن سال ها حرم با صفای پیامبر هنوز ضریح داشت. عکس قشنگش را چسباندم به سینه ام، با احتیاط دور و برم را پاییدم و انداختم توی ضریح. عکس که رها شد از دستم، دلم آرام شد. قرار گرفت انگار. 2️⃣ شب در هتل گفتند تصمیم تان چیست؟ بعد از تشییع اهواز، شهیدتان را می برید فسا یا...؟ سال 62 بود؛ نه راهیان نوری در کار بود؛ نه کسی می دانست بعدا چه خواهد شد... نمی توانستم دل بکنم. تردید داشتم. گیر کرده بودم سر دو راهی. دلم می خواست حالا که پیغمبر (ص) زیارت چند ماه قبلم را قبول کرده و واسطه شده که فرخ بعد از 3 سال برگردد ، حداقل پیکرش در کنارم باشد توی شهر خودمان. با آن همه سختی، آن هم در شرایطی که پیکر پاک بیشتر شهدای هویزه به دلیل پاره پاره شدن زیر شِنی تانک ها و بی پلاک بودن، شناسایی نمی شد و گمنام به خاک می رفت، بچه ات را از پیغمبر (ص) بگیری که ببری شهرت، حالا دوباره پس اش بدهی و بگذاری اش همان جا وسط بَر بیابان و دست خالی برگردی. سخت است دیگر. 3️⃣ توی مینی بوس نشستم ردیف آخر. خانمی نشست کنارم. آرام آرام زیر لب چیزی می خواند و اشک می ریخت. بی مقدمه پرسیدم شما مادر شهید علم الهدی اید؟ حاج خانم با لحن آرام و کشداری 3 بار گفتند بله، بله... 🔹 همدیگر را بغل کردیم؛ با گریه به هم تبریک گفتیم پیدا شدن پسران مان را. سید حسین و فرخ با هم پیدا شده بودند. 🔹 حاج خانم علم الهدی که تردیدم را دید و قصه را شنید،گفت:«این بچه ها با هم لباس رزم پوشیدند؛ دوشادوش هم جنگیدند، با هم شهید شدند و با هم پیدا شده اند. حالا هم شما اجازه بدهید از هم جدا نشوند و کنار یکدیگر بمانند. شما هم هر وقت بخواهید سپاه می آوردتان اینجا زیارت. شاید بعدا خودمان هم برای همیشه آمدیم پیش شان!!» انگار آب ریختند روی آتش دلم. حرفی نداشتم روی حرف حاج خانم. فقط گفتم:«فرخ را همینجا کنار همرزمانش بگذارید.» 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم مستدام (مادر شهید سلحشور) 📗 منبع: کتاب آیه های سرخ هویزه * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ زیبای «ماه و تماشا» 🌷قصه دلدادگی مادران شهدای هویزه🌷 ✍️ اگر این مادرها آن وقتی که جنازه‌ی بچه‌هاشان می آمد یا حتّی نمی آمد، آه و ناله می کردند، گله می کردند، یقه چاک میزدند، اعتراض به امام و اعتراض به جنگ می کردند، مطمئناً جنگ در همان سال های اول و در همان مراحل اول زمینگیر می شد. نقش مادران شهدا این است. 🟢 امام خامنه ای (مدظله العالی 🌺🍃 پنجمین سالگرد درگذشت و تدفین مادر شهید سلحشور در زیارتگاه شهدای هویزه 🌷شادی روح همه پدر و مادرهای سفر کرده شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ زیبای «ماه و تماشا» 🌷قصه دلدادگی مادران شهدای هویزه🌷 ✍️ اگر این مادرها آن وقتی که جنازه‌ی بچه‌هاشان می آمد یا حتّی نمی آمد، آه و ناله می کردند، گله می کردند، یقه چاک میزدند، اعتراض به امام و اعتراض به جنگ می کردند، مطمئناً جنگ در همان سال های اول و در همان مراحل اول زمینگیر می شد. نقش مادران شهدا این است. 🟢 امام خامنه ای (مدظله العالی 🌺🍃 ششمین سالگرد درگذشت و تدفین مادر شهید سلحشور در زیارتگاه شهدای هویزه 🌷شادی روح همه پدر و مادرهای سفر کرده شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🔺 سردارسرتیپ دوم پاسدار حاج (همرزم و مسوول تفحص شهدای هویزه): 🔻 مادر شهید سلحشور، زینب وار قدم به هویزه گذاشت 👈 انتشار به مناسبت ششمین سالگرد درگذشت و تدفین «مادر شهید سلحشور» در زیارتگاه شهدای هویزه 🔹 اختصاصی کانال: من مادران شهدا را نمی شناختم، اما بعد از اینکه می آمدند و دوستان معرفی می کردند، مواجه می شدیم با کوهی از معنویت؛ کوهی از مقاومت، صبر و استقامت و این واقعا همان چیزی است که باعث می شود ما حضرت زینب (س) را بیشتر بشناسیم. این حالت مادران شهدای هویزه است. یکی از این مادران، مادر شهید سلحشور بودند که بعداً خداوند این افتخار را به من داد تا فرزندی کوچک برای شان باشم. ایشان همیشه بنده را مورد تفقد قرار می داد. 🔹 وقتی که من ماجرای چشم انتظاری مادر شهید سلحشور و یقین ایشان را هم از زبان خودش و هم از دختران، نوه ها و فرزندانش شنیدم و می شنوم، فکر می کنم چیزی هم ردیف یا شاید بیشتر از «چشم انتظاری» مادر شهید علم الهدی باشد. مخصوصا که شهید فرخ، فرزند کوچک خانواده بزرگ سلحشور بوده است؛ در حالی که شهید علم الهدی فرزند کوچکتر نیست. 🔹 می گویند به مادری گفتند کدام از یک بچه هایت را بیشتر دوست داری؟ گفت: غائب شان را. یعنی آنکه در کنارم نیست. گفتند: اگر غائبی در کار نباشد؟ گفت: مریض شان را. گفتند: اگر مریضی در کار نباشد؟ گفت: کوچک ترین شان را بیشتر دوست دارم. مادر، همه بچه هایش را دوست دارد و به آنها عشق می ورزد، اما بچه کوچکتر یک چیز دیگر است. مخصوصا اگر این بچه کوچکتر صدها کیلومتر دورتر در دیار غربت و در مصاف دشمن غَدّار مظلومانه به شهادت رسیده باشد. شاید آن موقع شهید سلحشور کسی را نمی شناخت که دل به این دریا زد. 🔹 وقتی شهدا را پیدا کردیم، تنها غریب شان «شهید فرخ سلحشور» بود. نشناختیم. برای ما که اهل هویزه بودیم در لحظات اول، غریب بود، اما وقتی مادرش را دیدیم، انگار حاج خانم بچه هویزه است. انگار فرخ، بچه هویزه است. اصلا آثار نگرانی، حزن و اندوه در سیمای این مادر معلوم نبود. هر چند که قطعا در درونش خیلی اندوهگین بوده است، اما مادر شهید سلحشور می داند که فرزندش را تقدیم چه کسی کرده است. دست فرزندش را در دست چه کسی گذاشته شده است. 🔹 من شنیدم که مادر شهید سلحشور قبل از پیدا شدن فرزندش خیلی بیتابی می کرده است؛ نه برای اینکه فرزندش شهید شده؛ نه...، پیکر بچه اش را می خواسته؛ زیرا این جسم مطهرهم باعث تسلای مادر می شود؛ هم رمزی می شود. رایتی می شود برای بچه های فارس؛ برای بچه های دیگر استان ها؛ کسانی باید بیایند و بدانند شهید سلحشور کیست؟ چه موقعیتی داشته؟ چه سیره ای داشته؟ 🔺 اهمیت کار مادر شهید سلحشور 🔹 همین جا پرانتزی باز می کنم تا اهمیت کار مادر شهید سلحشور را بهتر متوجه شوید. وقتی جسد سرلشکر شهید حاج علی هاشمی (فرمانده قرارگاه سری نصرت) در سال 1389کشف شد، ما خدمت مادرشان رسیدیم. دو، سه روز اصرار و التماس کردیم؛ دست و پای ایشان را بوسیدیم تا اجازه بدهد شهید علی هاشمی در جایی دفن بشود که شهید شده یا فرماندهی کرده است. اما ایشان گفت:«نه؛ علی را از من نگیرید. من پیرزنم. می خواهم علی را جایی دفن کنم که بتوانم هر روز بروم سر خاکش.» در حالی که حاج علی، بچه اهواز است و اگر در هور که محل تفحص پیکرش بود، دفن می شد، این مادر می توانست یکی دو ساعته هر هفته بیاید در کنارش، اما شهید سلحشور، بچه فساست مادرش تا مدینه هم رفت. از رسول خدا (ص) هم درخواست کرد که:« آقا، قربونت برم؛ بَچَم شهید شد فدای خاک پای شما، اما جسدش رو هم می خوام.» 🔹 خب با این وضعیت و این احساس، ما انتظار داشتیم مادر شهید سلحشور بچه اش را ببرد فسا، اما وقتی که ایشان را دیدیم، بردیمش منطقه هویزه؛ محل شهادت فرخ. ایشان مقداری خاک برداشت؛ خاکی که آغشته به خون شهید سلحشور بود و گفت: بچه ام باید اینجا بماند. این خاک متعلق به سلحشور است. من فکر می کنم ایشان پیش بینی می کرد که اینجا فردا یک جایگاهی خواهد شد؛ یک مقام معنوی پیدا خواهد کرد که دیگران پناه می آورند به اینجا. همانطوری که ما شیعیان از هر جا پناه می بریم به امام حسین (ع). 🔹 وقتی با ایشان ملاقات کردیم یک مقدار خودمان را جمع کردیم که تسلیت بگوییم، اما دیدیم مادر دارد ما را تسلی می دهد. خودش دارد به ما روحیه می دهد و عجیب هم نیست، مادر باید این جور باشد که شهید سلحشور را بسازد. شهید علم الهدی را بسازد؛ شهید قدوسی را بسازد؛ بچه های گروه اخلاص سبزوار را بسازد. درورد بر این مادر. * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🌷 | ✍️ سال ۶۲، بعد از ۳ سال در شرایطی که پیکر اکثر شهدای هویزه پیدا و شناسایی نشدند، پیکر فرزند عزیزش شناسایی شد و برگشت. تردید داشت که پیکر شهیدش را به شهر خودشان در فسا منتقل کند یا بگذارد در بیابان‌های هویزه و در کنار سایر شهدا آرام بگیرد. خودش تعریف می‌کند:«مادر شهید سید حسین علم‌الهدی را دیدم؛ همدیگر را بغل کردیم و با گریه به هم تبریک می گفتیم پیدا شدن پسرانمان را. حاج خانم علم الهدی که تردیدم را دید گفت: "این بچه‌ها با هم لباس رزم پوشیدند، دوشادوش هم جنگیدند، با هم شهید شدند و با هم پیدا شده‌اند. حالا هم شما اجازه بدهید از هم جدا نشوند و کنار یکدیگر بمانند…" انگار آب ریختند روی آتش دلم. فقط گفتم: فرخ را همینجا کنار همرزمانش بگذارید.» ⬅️ وبسایت جامع شهید سید محمد حسین علم الهدی (خاطرات ) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ | ⬅️ انتشار به مناسبت سالروز تشییع و خاکسپاری شهید علم الهدی و 3 نفر از یارانش در اول اسفند 1362 🔹 روز آخر بهمن بود. شب در هتل گفتند تصمیم تان چیست؟ بعد از مراسم تشییع اهواز، شهیدتان را می برید فسا یا...؟ سال 62 بود؛ نه راهیان نوری در کار بود؛ نه کسی می دانست بعدا چه خواهد شد... 🔹 نمی توانستم دل بکنم. تردید داشتم. گیر کرده بودم سر دو راهی. دلم می خواست حالا که پیغمبر (ص) زیارت چند ماه قبلم را قبول کرده و واسطه شده که فرخ بعد از 3 سال برگردد ، حداقل پیکرش در کنارم باشد توی شهر خودمان. 🔹 با آن همه سختی، آن هم در شرایطی که پیکر پاک بیشتر شهدای هویزه به دلیل پاره پاره شدن زیر شِنی تانک ها و بی پلاک بودن، شناسایی نمی شد و گمنام به خاک می رفت، بچه ات را از پیغمبر (ص) بگیری که ببری شهرت، حالا دوباره پس اش بدهی و بگذاری اش همان جا وسط بَر بیابان و دست خالی برگردی. سخت است دیگر. 🔹ساعتی بعد رفتیم منزل مادر شهید علم الهدی؛ حاج خانم علم الهدی با اینکه عزادار بود، اما خوب مهمان نوازی کرد... قصه تردیدم را که شنید با قدری تأمل گفت:«این بچه ها با هم لباس رزم پوشیدند؛ دوشادوش هم جنگیدند، با هم شهید شدند و با هم پیدا شده اند. به نظرم اجازه بدهید از هم جدا نشوند و کنار یکدیگر بمانند. شما هم هر وقت بخواهید سپاه می آوردتان اینجا زیارت. شاید بعدا خودمان هم برای همیشه آمدیم پیش شان!!» 🔹 انگار آب ریختند روی آتش دلم. حرفی نداشتم روی حرف حاج خانم. فقط گفتم:«فرخ را همینجا کنار همرزمانش بگذارید.» 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم مستدام (مادر شهید سلحشور) 📗 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh