eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ﻛﻼﻡ ﻣﺎﻟﻚ ... ✍سال قبل؛ در چنین روزی آخرین سخنرانی سردار سلیمانی در جمع فرماندهان سپاه 🔺️ تبیین معنای توسط حاج قاسم سلیمانی 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
یکی از همرزمان شهید کدخدا می گﻓﺖ: در مقر لشكر با يكي از برادران بسيجي كنار ماشين گردان ايستاده بوديم و صحبت مي كرديم.سيد محمد هم به جمع ما پيوست. ميان صحبت ها، سيد محمد بدون جلب توجه سرش را پايين آورد و بي مقدمه دست بسيجي را كه به شيشه ي ماشين تكيه داده بود،بوسيد. دوست ما خيلي ناراحت شد. با ناراحتي گفت: «سيد چرا اين كار را كردي؟»سيد خنديد و گفت: «وقتي امام مي گويد: «من دست بسيجي ها را مي بوسم، ما هم بايد اين كار را بكنيم،ما بايد پاي شما را ببوسيم. 🌹🌷🌹🌷 ﻣﺤﻤﺪ ﻛﺪﺧﺪا ﻓﺎﺭﺱ 🌸 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🌸🌷🌸 ای قاصـدان رسانیـد پیغـام دوسـت بر دوسـت تابِ دگـر نشـاید بر هجـرتان ڪشیـدن ... 🤚 🍃 🌷🌸🌷🌸 @shohadaye_shiraz
در گردان رزمی پادگان سپاه بودیم. روی یک تکه اسفنج روتختی میخوابیدیم . صبح که از خواب برخاستم .فرهاد ژولیده سیرت را دیدم که صورتش کاملا خیس بود .مثل اینکه دوش گرفته باشد اما اشک بود و صورتش را میپوشاند ومن چشمانش را نمیدیدم . فقط میگفت: من هم باید بروم . 😭 معلوم بود که در خواب خبر شهادت را به او داده بودند. همان روز بود که در جاده بوشهر توسط گروهک منافقین خوابش تعبیر و آسمانی شد.🕊🌹 فرهاد ژولیده سیرت 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 !! درسم را نخواندم .مشق هم ننوشتم .فردا من می‌مانم و آن دبیر ریاضی که سر تکان بدهد و بگوید:« حیف نون تو که تمرین حل نکردی نباید میومدی مدرسه» چطور می توانم جلوی آن همه چشم بگویم برادرم جبهه است و پدرم رفته دنبالش و همه دلواپسش هستیم. اگر هم بگویم چه فرقی به حال دبیرریاضی می کرد.بار که یکی از بچه‌ها از دست مشکلات بهانه آورد خندید و گفت: اگه اینجوره تا من بیام سر کلاس چون کاکام جبهه است و ممکنه عملیات هم باشه.بچه وقتی رئیس جمهور مملکت جبهه باشه تکلیف من و شما روشنه» از همان غروب که دیدم بابا نیست دلم برای علیرضا تنگ شد. نه من و نه زهرا شام نخوردیم. مرضیه و لیلا و مادر دو لقمه املت خوردند. هر چه مادر اصرار کرد که پس از حداقل درست را بخوان حوصله نداشتم.زعرا متلک انداخت: که احمدرضا دنبال بهانه بود و خدا برایش جور کرد. مثل خودش درس خوان نبودم اما روی قولی که به علیرضا دادم هستم و تا بتوانم زیر ۱۵ نمیگیرم .آخر قرارم با علیرضا این است که آخر خرداد قبول شدم،خودش دستم را بگیرد و جبهه ببرد .فقط باید رضایت شفاهی پدر هم باشد که این هم حل است. اما اگر برای علیرضا اتفاقی بیفتد چی؟ چقدر توی همین اتاق کنار علیرضا خوابیدم و از اینکه با او بودند لذت می‌بردم .به قول معلم فارسی« آدم هرچی بزرگتر میشه کمتر از زندگی و خاطرات لذت میبره» چه روزهایی بود آن روز های کودکی! موقعی که بحث تظاهرات خیابانی بود کلاس دوم ابتدایی بودم. شاید هم اول .ما هم دور و نزدیک می رفتیم نگاه می‌کردیم .علیرضا همیشه علاقه عجیبی به من داشت هر جاکه می خواست برود می‌گفت: احمدرضا تو میای بریم؟ ذوق زده می شدم .دستم را می گرفت و با خودش می‌برد .زمانی که هنوز مدرسه نمی‌رفتم هم با خودش می‌برد قدمگاه و میکروفون دستم می‌داد تا اذان بگویم .بعداً این برایم نوعی دلبستگی ایجاد کرده بود مرتب می رفتم اذان می گفتم. با تعدادی از هم دبستانی ها می رفتیم توی خیابان ماشین ها را نگه میداشتیم راننده هایی که می‌دیدند ما بچه هستیم دلشان نمی‌آمد چیزی بگویند. برف پاکن ها را سربالا می کردیم بعد به راننده می گفتیم وبرف پاک کن ها را روشن کند. هماهنگ با رقص برف پاک کن ها یک صدا می گفتیم :«بگو مرگ بر شاه بگو .مرگ بر شاه» و پا به پای ماشین ها می دویدیم و از این کار لذت می بردیم . پشیمان شدم وقتی که موضوع را برای علیرضا گفتم ،اولش فقط خندید. همیشه همینطور بود .آرام گوش می‌داد تا نترسی و بتوانی حرف دلت را بزنی. بعد می رفت توی فکر و شروع می کرد به بحث و دلیل آوردن. آن بار هم همین کار را کرد. مکثی کرد و گفت :«حالا اگه بعضی از اون راننده ها راضی نباشند و نخوان این کار را بکنند چی؟! گفتم: اتفاقا همه خوششون میاد !دوباره فکر کرد و گفت :نه دیگه این کار رو نکنید. چون ممکنه کسانی ناراضی باشند و یا توی همین نگه داشتن ماشین ترافیک ایجاد بشه و کسی اذیت بشه دیگه این کار را نکنید.!» از علیرضا حرف شنوی داشتم. یکبار ندیدم دعوایم بکند. با همه علاقه‌ای که به برف پاک کن ها و آن شعار داشتم. بعد از تذکر علیرضا دیگر سراغ این کار نرفتم .وقتی که پایگاه‌های مقاومت را راه می انداخت هیچگاه فراموشم نمی‌شود. شبانه‌روز کار می‌کرد .چقدر کیف می‌کردم که با او می رفتم .هنگام تشکیل پایگاه مقاومت مسجد حجت در بلوار زرهی همراهش بودم. زمان تشکیل پایگاه مقاومت شهید شقاقیان بلوار پاسداران هم همینطور .در ساخت و ساز مسجد امام سجاد هم خیلی کمک کرد .در همین کوی شهید مصطفی خمینی هم همراه با یکی از دوستانش به اسم محسن نقدی پایگاه مقاومت کوی را راه انداختند و بعد که محسن نقدی شهید شد ،اسم پایگاه را علیرضا به پایگاه شهید نقدی تغییر داد .کیف میکردم که جلوی بچه ها بگویم برادرش هستم .هر جایی که میشد همراهش میرفتم. شب و روز نداشت. سرش درد می کرد برای اینطور کارها. فقط یک بار زهره ترک شدم .دقیق یادم نیست شاید سال ۵۹ بود و هوا هم که سرد بود و لباس گرم تنمان بود.رفته بودیم یک جایی که ساختمان‌های طاق مانندی داشت گمانم همین محله سعدی بود. برق رفته بود و هوا داشت تاریک میشد .دو سه نفر سر راهمان را گرفتند. سر و کله شان را با دستمال بسته بودند .از ترس از سر و کول علیرضا بالا رفتم. دلم تاپ تاپ میزند. خودم را کشاندم پشت سر علیرضا. یک دستش را گرفته بود روی سرم .گفت از ما چی میخوای؟ با خودم حرف بزنید کاری به این بچه نداشته باشین جر و بحث شان بالا گرفت. نمی‌دانم زورگیری می‌کردند یا منافق بودند. بحثشان داغ شد که به زد و خورد بکشد .یک مرتبه چند عابر رسیدند. همین که چشمشان به عابرین افتاد در رفتند .علیرضا دنبالشان نکرد تا در رفتن .من هم دست علیرضا را کشیدم که فرار کنیم. چیزی نگفت فقط ایستاد و خندید. ❤️❤️❤️❤️ @shohadaye_shiraz ادامه دار
🌷🌷 ◀️ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ 🔻🔻🔻🔻 ﻣﺪاﺡ : ﺑﺮاﺩﺭ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻧﺎﺩﺭﺯاﺩﻩ 🔻🔻🔻🔻 10ﻣﻬﺮ/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:30 🔸🔸🔸🔸 ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ/ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ ⚫️⚫️⚫️⚫️ *ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ* 👆👆 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﭘﻮﺳﺘﺮ و اﻃﻼﻉ ﺭﺳﺎﻧﻲ, ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺰاﺭﻱ ﻣﺮاﺳﻢ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
•°• 🕊 •°• اولین‌ سال‌ است‌ که نیستی، ‌گره‌ به‌ کار اربعینمان‌ افتاد..... 😭😭 و ﺷﺎﻳﺪ اﺭﺑﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺭاﻫﻤﺎﻥ ﻧﺪاﺩ ... 🏴🏴🏴 🌹🌷🌹🌷 @golzarshohadashiraz
❤️ﺩﻻﻧﻪ ﺷﺐ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ❤️ .....!!!! شنیـــــدم که میشه مهـــــمون ارباب هستین با لبــــاسای خــــــــــاکیتون .... آقــــ♥️ــا از عـــــاشورا میگـن و شما از .... چزابــــــه.... فکــــــه و..... ده ها جای دیگه .... میشـه منو هم یــــــــــاد کنید پیش اربــاب ⁉️ در به در و دل خستـ💔ـه و گنهـــــکارم ..... آی شهــــــ🌷ــــدااااا ..... چشـم و امیـدم به لطف شماست دلـــــ♥️ـــــم تنفــــــــــس هوااای رو میخواد... شلمچه، فکه، طلائیه میشــــــــــه منو هم یاد کنید!!!! میشه😢🙏 میشه رو از آقـــــا بگیرین!!!! نشون نداره منم نشون نمیخوام❌ از خدا خواستم که بشم منم یا زهــــــــــرا مددی🌺 خدایا به اشک های قسم میدهم 🌹🍃🌹🍃 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﻳﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺪا https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
🌹🍃 باز آمـد قاصدِ صبــح سپیـد عشــق را در صور بیــداری دمید ... 🤚 🍃 🌹🍃 @shohadaye_shiraz
💠 🍃 "محمدحسین" از کودکی علاقه ی زیادی به خلبانی داشت وبالاخره قبول شد و به آمریکا رفت. هیچ وقت نماز و روزه اش ترک نمی شد.🤲🏻 گاهی که از پرواز برمی گشت و هنوز نمازش را نخوانده بود در سجده، گریه و زاری می کرد و به خدای خود عرض می کرد: *«خدایا من بنده ی گریز پایی نیستم... نتوانستم تا الان نمازم را بخوانم.»* محمدحسین روزیطلب 🌹🌷🌹🌷 ﻭاﺭﺩ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺷﻮﻳﺪ👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb