eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 آخرش بهار خنده‌هامان مے ‌رسد... پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد ڪنیم... 🤚 🍃 🌸 @shohadaye_shiraz
✍حاج قاسم سلیمانی: سر دفاع از انقلاب ما تازه رسیدیم به نقطه شروع... علمای ما می‌فرمایند: «چهل سالگی در واقع دوره ای بوده که پیامبران به نبوت می‌رسیدند. ما تازه به نبوت خودش رسیده، شروع ولایت و کارش است. خیلی آمادگی می‌خواهد و این آمادگی باید تا لحظه ظهور و برقراری حکومت (عج) ادامه پیدا کند.» اﻧﻘﻼﺏ 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * مرحله اول عملیات کربلای ۵ با سنگین‌ترین پاتک های دشمن شروع شد. پشت دریاچه ماهی جنگ سختی بین بچه های لشکر المهدی و بعثی ها در جریان بود و بچه‌ها توانسته بودند و سی ها را عقب برانند و محور خودشان را تثبیت کنند. عراق هم بیکار ننشسته بود و فشار می‌آورد. طرح خلیل مطهرنیا این بود که باید پل های روی پد زده شود تا تانک های دشمن نتوانند از روی پد جلو بیایند. بچه‌های اطلاعات آمدند که جای دقیق پل را به بچه‌های تخریب بگویند تا آن را منفجر کنند. پل دست دشمن بود. پلی که نه بتونی بود و نه آهنی. فقط تعداد لوله روی هم چیده و خاک رویش ریخته بودند. و همین شده بود پل .پل دریاچه ماهی. حالا این پول دست عراقی‌ها بود خلیل هم از پشت بی‌سیم به کاکاعلی فشار می‌آورد که باید پل را بزنید. کاکا علی خودش را به بچه‌ها رسان و داد زد چرا پل رو نمی زنید؟ گفتند آخه پل دست عراقی هاست. گفت خوب پل را از دستشون بگیرید. گفتند چطوری ؟ما که گردان نیرو نداریم! سرتاپاش ۱۵ ثانیه نیستیم نیرو کم داریم نمیشه. بلندتر داد زد : تا این‌جا چطور آمدید ؟! گفتند: الله اکبر گفتیم و اومدیم. بارک الله!! الله اکبر را گذاشتن برا حالا که نیرو کم دارید.معطل  نکنید ببینم چند مرده حلاجین! عمو جلال هنوز فکر می‌کرد کاکاعلی شوخی می‌کند.عقل قبول نمی کرد که بشود با دست خالی به جنگ تانک رفت. اما دید کاکاعلی در حرف جدی جدی است. بچه ها را جمع کرد و شمرد. ۱۵ نفر بودند.آن هم بعضی‌هایشان مثل محمد حجت و مجتبی قناعت و رازی صحراییان ۱۴و ۱۵ سال بیشتر نداشتند. اسلحه هم فقط کلاش بود. هوا تاریک شد کاکا علی جلو افتاد و بچه‌ها پشت سرش: «الله اکبر یا حسین الله اکبر» بچه‌ها غیرت کردند و خونشان به جوش آمد الله اکبر گویان با بعثی‌ها درگیر شدند و به سختی که بود آنها را عقب رانده و ۵۰ ۶۰ متر فرستادند شان آن ور پل. کاکا علی دست عمو جلال را گرفت و با کاظم شبیری آمد کنار پل و به عمو جلال گفت: بفرما این هم پل. بپر مواد منفجره بیار که الان اینجا میشه جهنم. بچه‌ها کیسه های مواد رو تا اینجا بیارن خودم به کاظم میرسونم و کاظم هم مواد روکار میزاره. کاکاعلی درست می‌گفت. عراقی‌ها از زور دلشان پل را کردند جهنم. عمو جلال خیلی اوضاع خراب است کله گاوی نشست پشت تویوتایی که پر از کیسه‌های ۲۰ کیلویی خرج آذر کرده بودند و تا می شد جلو آمد و پشت خاکریز ایستاد تا بچه‌ها مواد را به پل برسانند. تاپل ۲۰۰ متری فاصله بود بچه‌ها آمدند کمک عمو جلال بالای تویوتا بود و به هر کدام از بچه‌ها یک یا دو کیسه می‌داد. بچه‌ها مقداری از راه را لابلای خاکریزها دولا دولا و بقیه راه را تا پل سینه‌خیز میرفتند. هرچه به پل نزدیک تر می‌شدند کار سخت تر می شد هرچه گلوله بود دور و بر پل به زمین میخورد هر کس زخمی میشد با همان زخم باز هم می‌آمد که مواد ببرد. بعضی ها دوتا دوتا می‌بردند دو تن مواد بود تا کیسه ۲۰ کیلویی هرچه می بردند تمام نمی شد. زیر نور منور ها هم جلال به چهره بچه هایی که مواد می بردند نگاه می کرد خوشحال بودند و می خندیدند. دست‌کم هر کدام سه بار آمین آمدند تا مواد تمام می‌شد. محمد حجت با جثه کوچکش برگشت که برای بار سوم مواد ببرد پایش مجروح بود و خون می آمد اما نمی خواست عمو جلال بفهمد. عمو جلال داشت کیسه را می گذاشت روی کول محمد که دستش لباس محمد گرفت و خیس شد و گفت: توی آب افتادی؟ گفت: یه ذره زخمی شدن چیز مهمی نیست. مواد منفجره نداد اما محمد قبول نکرد و با آن حالش کیسه را برداشت و به هر جان کندنی بود مواد را رساند‌ اما موقع برگشتن از شدت خونریزی نزدیک تویوتا بیهوش افتاد روی زمین عمو جلال دوید طرفش. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ 🌺🌼🌺🌼🌺 ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﻓﺮﺧﻲ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 23 ﺑﻬﻤﻦ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🌸🌸🌸🌸🌸 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
°•﷽•° به نماز اول وقت خیلی تاکید داشت. بعداز شهادتش چند صبح نمازم قضا شده بود. به خواب یکی از اقوام رفته و به او گفته بود: « برو از طرف من به خانمم بگو که نمازت را اول وقت بخوان. چند صبحه که نمازت داره قضا میشه…». 🌹شهید مدافع حرم محمدڪاظم توفیقی •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ──┅═ঊঈ🌺🌹🌺ঊঈ═┅──
یاد شهدای انقلاب🌹 🌷 صبح از خانه بیرون رفته و برنگشته بود, روزهای عجیبی بود, روزهای انقلاب, به خصوص برای کسانی که کمر به براندازی رژیم بسته بودند. صبح که از خانه بیرون می زدند, برگشتشان کار خدا بود. حمید, سال اول دبیرستان بود, شاگرد اول هم بود, با هوش مؤدب. اگر می شنید جایی تظاهرات است می رفت. مثل ۹ دی ۵۷ . شب قبل مزدوران رژیم مردم را به تیر بسته بودند و مردم برای اعتراض دوباره به خیابان ریخته بودند. یکی دو روز کارمان زیر و رو کردن کلانتری ها و بیمارستان ها بود. بلاخره در بیمارستان نمازی پیدایش کردیم, گلوله به سرش خورده و بی هوش بود. یکی دو روز گذشت تا به هوش امد. چند روز دیگر هم گذشت تا علایم بهبودی در او ظاهر شود. اما مرگ بر شاه و مزدوران و عوامل کثیفش. ده روز بعد بود, ۱۹ دی ۵۷. دامنه تظاهرات به بیمارستان کشیده شده بود. به دستور فرمانده مزدور یگان های نظامی به بیمارستان گاز اشک اور شلیک شد و حال بیماران مجروحان وخیم تر شد. این وسط حمید ما هم که تازه به هوش امده بود, دچار تنگی نفس شده و شهید شد...🌷 حمید ساجدی شهادت:۱۳۵۷/۱۰/۱۹-شیراز 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
(ﻋﺞ ) و 🌷🌹🌷🌹 ﻃﺮﺡ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ , ﺩﺭ و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ ﺩﺭ اﻳﺎﻡ ﻭﻻﺩﺕ اﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ (ع) 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ : 6362141118059071 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌺☘🌺☘🌺 پر کن از باده ی چشمت قدح صبح مرا... خود بگو من ز تـــــو سرمست شوم یا خورشید ؟! 🤚 🍃 🌺🍀🌺🍀🌺 @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دریاچه ماهی به عرض چیزی نزدیک به ۱۰۰ متر نزدیک منطقه کله گاوی شلمچه بود که سه راهی می گذشت.یک راه به سمت لشکر ۲۷ رسول و پلی که آنها منفجر کردند به سمت ایران و راه سوم به سمت دریاچه ماهی و پلی که قرار بود بچه‌های المهدی منفجرش کنند. خلیل در کله گاوی ۳ شب بود نخوابیده بود و داشت از پشت بی‌سیم گرد آنها را هدایت می‌کرد.عملیات کربلای ۵ شروع شده بود بچه های المهدی دریاچه ماهی و سمت دیگر را عراق آب بسته بود.تنها جایی که عراقی ها می توانستند جلو بیایند همین پل دریاچه ماهی بود.پلی که نه بتنی بود و نه آهنی در حقیقت تعدادی لوله روی هم گذاشته پوشانده بودند و حالا شده بود مایه دردسر. عراقی ها فشار می‌آوردند و ۵۰ متر جلو می آمدند ایرانی‌ها الله اکبر گویان آنها را عقب می راندند و این بازی ادامه داشت تا وقتی که یکی از طرفین زورش بچربد و کار را یکسره کند. عراقی ها کمی عقب‌نشینی کرده بودند ولی تمرکزشان را روی پل گذاشته و بارانی از گلوله روی سر بچه ها می ریختند. حالا پل دریاچه ماهی زیر آتش عراقی‌ها آماده انفجار می شد و بچه ها برای حفظ خودشان و منطقه باید حتماً کلکش رامی کندند. اگر عراق دلار می‌آمد همه قیچی می شدند ولی اگر پل زده می‌شد فشارشان کمتر می‌شد. اما خیلی براقی ها نزدیک بود و سرعت عمل بالایی لازم بود تا آن را منفجر کنند.مواد منفجره ای که عمو جلال می فرستد توسط چند تا از بچه ها که در مداوا نشده بودند به دست کاکاعلی می‌رسید و زیر انفجار خمپاره و نورمنور هایی که تند تند رو روشن و خاموش می شدند با چند تا از بچه ها مواد را کار می گذاشت. اما یک بار شانه‌اش سوخت و از درد به زمین نشست تیری به شانه اش خورده بود یکی از بچه‌ها که نزدیکش بود فهمید خواست کاظم و بچه‌ها را خبر کند که اجازه نداد. در حالی که از درد به خودش می پیچید چند متری از بچه ها فاصله گرفت و گفت با چفیه دست و شانه‌ه ام رو محکم ببند تا مواد جاسازی نشده به کسی چیزی نگو میترسم کارشان را انجام ندن. وقتی همه چیز برای انفجار آماده شد و خواستند برگردند دیدن کاکاعلی روی زمین نشسته و دارد از درد بیهوش می‌شود. شروع کردند پرخاش کردند و داد و بیداد کردن سر رفیقشان که چرا چیزی به ما نگفتی؟!او هم در حالی که سعی می‌کرد بلندتر از آنها داد زد «به خدا خود کاکاعلی اجازه نداد گفت بزار پل منفجر بشه بعدا خودشون می فهمن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰برای دیدن مسلم به منطقه رفته بودم. به من گفت دوست داری از خط دیدن کنی!👌 با خوشحالی تأئید کردم. به اتفاق مسلم به خط رفتیم. ✅ به آخرین دژبانی که رسیدیم، دژبان از او اجازه ورود خاص... سرباز تازه وارد بود و مسلم را نمی شناخت، من هم اطلاعی از مسئولیت مسلم نداشتم. سرباز مانع ورود مسلم شد. ⛔️😳 در همین موقع فرمانده آن سرباز که مسلم را می شناخت به سمت ما دوید و ما را به خط برد.😇 روزی مسلم را به یاد آن سرباز انداختم. خندید و گفت به خاطر اینکه وظیفه اش را درست انجام داد، یک هفته به او مرخصی تشویقی دادم!😊 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
CQACAgQAAx0CUyYOlAACDfFgIpUkRXRofURriSk8wXQ0a1ghogACegoAAk-TEVEVflzTThGsxx4E.mp3
12.31M
🔊 📌 « بَدر کبری » 👤 استاد ؛ استاد ؛ حاج حسین ⭕️ ما بدریونِ بدرِ کبری هستیم 🌄 قلبهامون رو زودتر تعمیر کنیم وگرنه شاید تا دمِ خیمه برسیم اما داخل راهمون نمیدن... 🇮🇷 ویژهٔ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. «شهیدابراهیم هادی» 🌷 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺷﻴﺮاﺯ 🌺🌺 چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. • دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کم او دیدیم. ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ :ﻣﻘﻴﻢ ﻛﻮﻱ ﺭﺿﺎ ▫️▫️ 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلبانگ «الله اکبر» ساعت ۲۱ امشب در سراسر کشور🇮🇷 الله اکبر🇮🇷 الله اکبــــر🇮🇷 الله اکبـــــــر🇮🇷 🔰 دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم‌السلام را با خروش الله اکبر ناامید کنیم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔰 لوح | 🌷 در بهار آزادی جای شهیدان خالی ☘ﺷﺎﺩﻱ ﺭﻭﺡ اﻣﺎﻡ و ﺷﻬﺪا ﺻﻠﻮاﺕ☘ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
☝️به خیل دشمنان بگو به ڪوری دو چشمتان😡 مطیع امر رهبریم👌 رنگ عوض نمےڪنیم😍 🤚 🇮🇷✌️❤️😍 @shohadaye_shiraz
: ۲۲ بهمن، در حکم است؛ زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت، اتمام نعمت و تکمیل نعمت الهی، برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 فرا رسیدن سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ايران مبارک باد. 🌺🌸🌺🌸 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * عمو جلال در حالی که داشت به محمد حجت می رسید دید مجروحی را دارند می‌آورند عقب. در تاریکی بچه ها را شناخت و متوجه شد مجروح کاکاعلی است.محمد حجت را که بیهوش بود رها کرد و زد توی سر خودش و دوید طرف کاکاعلی که خون از پیراهن و شلوارش گذشته و به پوتینش رسیده و حالش خیلی بد بود. کاکاعلی با همان حال بعد با صدای ضعیفی گفت: جلال پل باید حتماً زده بشه.و با دستی که سالم بود دست کرد توی جیبش و ساعت خودکار ،دفترچه ،تسبیح و مهرش را به جلال داد افتاد روی زمین. جلال و بچه‌ها کمک کرده و با زور نشاندندش در تویوتا .خون زیادی از او رفته بود.از پهلویش هم خون می‌آمد.بی رمق گفت: را بزنید ها بیهوش شد که صدای انفجار پل به آسمان رفت لبخندی زد و بیهوش سرش افتاد روی شانه عمو جلال. عمو جلال با همان تویوتا کاکاعلی را فرستاد اورژانس و خودش درخط ماند.با انفجار پل عراق ناامید شد و فشارش را کمتر کرد اما جلال که می‌خواست خبرخوش زده شدن پول را خودش به خلیل بدهد قدم هایش را تند کرد و از کنار پرده خودش را به خلیل رساند و دید که از شدت بی خوابی و خستگی لب آب نشسته و گوشی بیسیم دستش است و چند نفر از بچه‌ها اطرافش را گرفتند. عمو جلال با خسته نباشیدی گفت: کاکا خلیل خبرخوش پل رو زدیم. خلیل لبخند و چشمهایش را از زور بی خوابی بست. در مقر تاکتیکی در سنگر مهندسی رزمی ،حسین ناظم پور در چادر دراز کشیده و در تاریکی چادر را روی سرش کشیده بود که بخوابد.فانوس را خاموش کرده بودند تا نور از چادر بیرون نزند بین خط و مقر تاکتیکی مدام موتور و ماشین ها در رفت و آمد بودند مهمات غذا و آب به خط می رفت و مجروحین از خط به عقب منتقل می‌شدند. گاهی فرماندهان هم برای کسب تکلیف و استراحتی کوتاه به مقر تاکتیکی می‌آمدند. در همین رفت و آمدها یکی از بسیجی ها وارد چادر شد و گفت بچه ها خبر دارید که کاکاعلی زخمی شده؟ یکی از برادرها که زیر پتو بود بلند شد و گفت: هیس هیس برادرش اینجاست میشنوه ها..» حسین برای اینکه بداند چه شده از زیر پتو صدایش را تغییر داد و گفت : برادرش اینجا بود رفت حالا ناظم پور تخریب چی چی شده؟!! بسیجی گفت: زخمی شده حسین که سعی می کرد خودش را کنترل کند گفت: زخمی شده یا شهید شده؟! بسیجی بال چادر را پایین انداخت و در حالی که می رفت گفت..نه زخمی شده تیر به کتفش خورده‌ بردنش عقب. با همان ترکیب رسانه کاکاعلی خورده بود سر از بیمارستان توتونکاران رشت در آورد.برای اینکه تنها نباشد مصطفی میر احمدی خودش را به او رساند.خانواده فهمیده بودند که عبدالعلی مجروح شده نگران حالش بودند و مدام تماس می گرفتند.می‌خواستند بیایند رنج اما کاکاعلی اجازه نداد همه چیز داشت به خوبی پیش می‌رفت و زخمش داشت بهتر می‌شد که خبر بدی به گوششان رسید. خبری که تاب و توان را از کاکاعلی گرفت. خلیل مطهرنیا هم شهید شد. بیمارستان روی سر کاکاعلی آوار شد و های های گریه هایش را راه وها را پر کرد. هر جور بود سر و جان مصطفی میر احمدی کرد که نامه ترخیص را از بیمارستان بگیرد و سریع بروند اهواز. خانواده نگران بودند و مدام تماس می‌گرفتند اما او تصمیم داشت برگردد اهواز. اعتماد های مادر و همسرش پشت تلفن باعث شد که بلیط هواپیما جور کردند و تا آخر شب آمدند تهران بعدش هم شیراز و جهرم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰کلاس پنجم دبستان و شیفت عصر بودم. به دلیل نزدیکی اذان ظهر و شروع مدرسه آن روز نتوانستم در خانه نماز بخوانم. در راه مدرسه تمام فکر و خیالم پیش نماز بود، برای همین قبل از وارد شدن به مدرسه راهم را کج کردم و رفتم به تکیه شاهزاده منصور در خیابان تیموری و با خیال راحت نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد با آسودگی خاطر به سمت مدرسه امیرکبیر، که در انتهای کوچه بود رفتم. وقتی رسیدم زنگ خورده بود. 🔶ناظم با چوب دستی که تازه از درخت بریده بود و هنوز بوی چوب تازه می داد کنار در ایستاده بود و بچه هایی را که دیر رسیده بودند تنبیه می کرد. با ترس و اضطراب از چهارچوب در قدیمی مدرسه پا داخل حیاط گذاشتم. صدای بچه های دیر آمده و چوب ناظم بر دست هایشان نشسته بود مدرسه را پر کرد بود.تا چشم ناظم به من افتاد گفت: « خسروانی چرا دیر کردی؟» جوابی نداشتم،  ناظم هم  تا جا داشت با چوبش مرا زد. اما هر ضربه ای بر بدنم جای درد، لذتی زیبا در وجودم می پیچید، ارزش آن چوب خوردن را داشت. *راوی: شهید ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ * رضا پورخسروانی 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
─┅═ঊঈ🦋🦋ঊঈ═┅─ 🕌از حرم شاه عبدالعظیم پیاده حرکت کرده بود به سمت مسجد. گفتم: "تو عجله داشتی که زود بیای مسجد، اما پیاده اومدی حتماً یه دلیلی داره؟   💵بعد از کلی سئوال کردن جواب داد : "از حرم که اومدم بیرون یه آدم خیلی محتاج پیش من اومد ،من هم هر چی اسکناس توی جیبم بود به اون آقا دادم. موقع سوار شدن به تاکسی دیدم پولی ندارم. برای همین پیاده اومدم. ☘☘☘☘☘☘ 💭 یکی از مرد ترین مردای روزگار توی این دنیا زندگی می کرد قشنگم زندگی می کرد ولی دلش اسیر این دنیا نبود. جسمش روی این زمین خاکی بود. ولی روحش توی آسمونا. 🔷حرفش پیش خدا خیلی خریدار داشت و داره ؛ اگه دنبال یه اتصال می گردی تا به خدا وصل بشی خدا شهید ابراهیم هادی رو فرستاده حواست به این هدیه گرانبهای خدا باشه فرصت رو از دست نده.. 🌷🌹🌷 🕊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰بعد از تصرف کلانتری ٣ و ۴  تصمیم میگیرند به سمت شهربانی حمله را شروع کنند. طولی نمی کشد که افراد جلوی شهربانی حاضر می شوند و شروع به شعاردادن می کنند. مامورین هم تیراندازی میکنند و هادی به اتفاق سه نفر دیگر با کمک هم با اسلحه ی غنیمتی به پشت بام بانک ملی (که روبروی شهربانی بوده و هنوز هم ساختمان بانک فعال است) می روند و برای مقابله شروع به تیراندازی می کنند که ساعت ها بطول می انجامد. چون شهربانی از دید تیر بهتر وبالا تر برخوردار بود. علاوه بر این با داشتن چندین تیربار حجم آتش چند برابر میشود ومهمات کم جوابگو نیست . ✅بالاخره هادی با اصابت سه گلوله مجروح می شود ،بطوری که تمام خونش به سمت ناودان پشت بام سرازیر میشود و در صبحگاه 22بهمن به فیض شهادت میرسد. روز23 بهمن به همراه تعدادی از شهدا در شاهچراغ، آیت الله دسغیب برایشان نماز اقامه می کنند وتشییع می شوند و دقیقا در روز چهلم مادر چشم انتظارش در کنارش آرام گرفت. هادی مهدوی 🍃🍃🍃🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هـزارقصہ نوشـتیم برصـحیفہ‌ے‌دل اما.... هنوز‌عـشق‌تو عـنوان ‌سرمقالہ‌ے‌ماسـت♥️🌱 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ 🌺🌼🌺🌼🌺 ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﻓﺮﺧﻲ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 23 ﺑﻬﻤﻦ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🌸🌸🌸🌸🌸 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ