eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... تا دقایقی دیگر ..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷حبیب کاملاً مجذوب در خداوند بود. یک انسان ملکوتی بود. تعلقاتش به آن دنیا خیلی بیشتر از این دنیا بود. نه‌تنها من بلکه بسیاری از جوانان آن زمان تحت تأثیر این نور الهی قرارگرفته بودند و خودبه‌خود روحیات ما از ایشان منشأ گرفت. درواقع حبیب مصداق این آیه شده بود که خدا می‌فرماید: قطعاً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، به‌زودی [خدای] رحمان برای آنان [در دل‌ها] محبتی قرار خواهد داد.( سوره مریم آیه 96) یک روز به ما جمعی از طلاب گفت: می‌خواهیم باهم کتاب "منیة المرید فی آداب المفید و المستفید " نوشته شهید ثانی را بخوانیم و در آن تفکر و بحث کنیم. ما بخشی را می‌خواندیم. بعد هر کس نظر خودش را می‌داد. حبیب خودش می‌شد شنونده و کمتر صحبت می‌کرد و بیشتر انگیزنده ما بود. آن چیزی که برای حبیب مهم بود، این نبود که آنچه برداشت ایشان از این کتاب است را یاد بگیریم، برایش مهم بود که ما فکر کردن و تفکر را یاد بگیریم. این روش باعث شد که عبارت‌های آن کتاب را باجان بفهمیم و عمل کنیم و برای همیشه در ذهن ما بماند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻مادرم بگو... از شلوغیه شب جمعه های حرم بگو... ....... 📍شب هاى جمعہ محترمانہ بہ خود بگو ؛ غافل! چہ كرده‌اىے كہ حرم نيست جاى تو 🌺 🌙هوای حرم دارم .... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم گوشه ای تنها نشینم تا تماشایت کنم می نویسم روی هر گل نام زیبای تو را💚 تا که شاید 🍃 این روز جمعه،ملاقاتت کنم✨ 🌸اللهم عجل الوليک الفرج🌸 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔻 | 🚩اخلاق و رفتار 📍شهید حسن تهراني مقدم ايده هاي بلندي داشت، وقتي كه با او مواجه می شدي همه چيز را با هم داشت روحيه، ايمان، نشاط، سر زندگي، اراده و قاطعيت. 📌هر روز كه با حاج حسن مواجه می شديم آن روز، روز پرنشاطي براي ما بود. وقتي آدم با اين شهيد بزرگوار بود، خسته و كسل نمی شدی. شهيد مقدم فردي بود  به تمام معنا سخت كوش، پر تلاش و خستگي ناپذير بود. ♦️در همه كارهايش آدم ها را دنبال خود می كشيد، يعني فرمانده ای بود كه در مشكلات و در سر بالايي ها جلو همه راه می رفت و مراقب بود كه ديگران هم عقب نيافتند. آنها را هم می كشيد بالا و می برد تا قله. ایشان اهداف بلند را هم، هدف قرار مي داد. به اهداف كوچك هيچ وقت فكر نمی كرد. هميشه هم توصيه می كرد و می گفت نگاه را به آخر بياندازيد و عمق كار را ببينيد. اهداف بلند را هدف قرار بدهيد تا به آن برسيد. اگر اهداف كوچك را هدف قرار دهيد به اين كوچك هم معلوم نيست برسيد و موفق شويد. ✍🏼 راوی: سردارمحمد حجازی 🌹 🕊 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * سنندج در دست عوامل ضد انقلاب است که مثل قارچ در هر گوشه و کنار شهر سر بر آوردند . پاسدارها برای جلوگیری از سقوط کامل شهر گروهی در ساختمان استانداری شهر مستقر شدند و دو گروه دیگر در مقر رادیو تلویزیون و فرودگاه شهر سنندج. با حفظ این سه نقطه گویی شریان اصلی شهر از دست ضد انقلاب دور نگه داشته می شود هرچند که آنها نیز کوتاه نمی آیند و به طور مداوم به این نقاط حساس به خصوص ساختمان استانداری حمله می‌کنند و خیال تصرف آن را در سر دارند. هیئت اعزامی دولت موقت با عنوان حسن نیت وارد شهر دست و ظاهراً قصد دارد از برخورد فیزیکی و مسلحانه جلوگیری کند و کار را به مصالحه بکشاند.اما مذاکرات آنها بی نتیجه است و حتی دستور آتش بس نیز یک طرفه و فقط از سوی پاسداران رعایت می‌شود. هر چند که آنها نیز گهگاه مجبورند به خاطر دفاع از خود به درگیری مسلحانه متوسل بشوند. حبیب از همان اولین روزهای ورودش به شهر سنندج به رغم فضای مسمومی که علیه پاسدارها به وجود آمده است در فکر این است که هر طور شده فعالیتی فرهنگی انجام بدهد. بنابراین روزهای خاصی را در هفته کلاس های آموزشی مخصوص کودک ها در همان مقر سپاه در ساختمان استانداری تشکیل میدهد. کم کم تعداد بچه ها که ابتدا از انگشت های یک دست هم کمتر بودن زیادتر می شود.حبیب به آنها سرود یاد می دهد در آن فضای خفقان آور و شهری که نیروی ضد انقلاب در آن غالب است،عصرها ،پیش از غروب خورشید گروهی از بچه های دبستانی از ساختمان استانداری شاد و خندان بیرون می‌آیند و با صدای بلند و هماهنگ سرود های انقلابی را با لهجه کردی می خوانند. صدای سرود خواندن آنها لرزه‌ای بر پشت برخی از اهالی که مثل مرگ از ضد انقلاب می‌ترسند می‌اندازد. اما هیچ نیرویی نمی‌تواند این بچه‌ها را ساکت کند.چرا که در آن چند ساعت حبیب با حرف های اشتیاق را در آنها شعله ور کرده است که باعث می شود به ترس و لرز بزرگترهایشان بی اعتنا باشند. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍قسمتی از وصیت نامه زیبای شهید👇 ای امام! به خدا {قسم} اگر بدنم را قطعه قطعه کنند، اگر زبانم را از حلقومم بیرون بکشند، اگر چشمانم را از حدقه بیرون آورند، اگر رگ های بدنم را قطع کنند، اگر گوشتم و پوستم را در آتش بسوزانند، اگر انگشتانم را با قیچی بزنند، و اگر با پتک بر سرم بکوبند، دست از امامم و رهبرم و این یگانه گوهر عزیزم و این جاودانه انسان بشر دوست و این نماینده ی حجت ابن الحسن العسکری (عج)، بر نخواهم داشت. 🌿 امام زمان (عج)، حجت ابن الحسن، ای مهدی عزیز، تو از خدا بخواه که به اماممان طول عمر عنایت فرماید. تو از خدا بخواه که این رهبر دلسوزمان را از ما نگیرد. ای حجت ابن الحسن(عج)، ای مهدی عزیز! دعایی برای ما بفرما که ایمانمان قوی تر و اسلام مان کامل تر و شجاعت مان افزون تر و علممان بیشتر گردد.  علی کارآزموده 🍃🌷🍃🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷حبیب هرروز به‌عنوان مربی عقیدتی به مقر آموزشی می‌آمد. همیشه یک کتاب دستش بود، کتاب معاد شهید آیت‌الله دستغیب و بین بچه‌ها یک مبحث را پیگیری می‌کرد، بحث معاد. چنان شیوا و روان می‌گفت که نیروهای آموزشی که عمدتاً عمدتاً نوجوان و جوان و پُرشَر و شور بودند تمام و کمال حواسشان را به حبیب می‌دادند. بحث حبیب که تمام می‌شد، برای نیروها چند دقیقه روضه آقا اباعبدالله(ع) می‌خواند. همیشه هم قبل از روضه می‌گفت شیخ شوشتری فرمودند یا می‌گفت: شهید ما، آیت‌الله دستغیب می‌فرمودند... یعنی روضه را فقط از این دو منبع می‌خواند و اشکی از نیروها برای آقا اباعبدالله(ع) می‌گرفت. وسلام که می‌گفت، از چادر تبلیغات می‌دیدم این نیروها که منتظر همین وسلام بودند، به سمتش می‌دویدند و او را دوره می‌کردند.یک‌چشم به هم زدن، حبیب روی شانه‌ها بلند شده بود. حبیب را به یکی از چادرها می‌بردند. باز جمعی سی چهل نفرِ دورتادور حبیب می‌نشستند و حبیب برای آن‌ها صحبت می‌کرد و بازهم از امام حسین(ع) می‌گفت. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😭 🔰مے‌گفت :اگر از این سفـید به رو سپیـدے رسیـدیم ڪردیم. براے داغ بیــماران ڪرونایی‌اش در خانه اشـک می‌ریخت😭 و می‌گفت شرمنده خانواده آنها شدیم. بالای سر بیماران می‌خواند.😔 هر وقت صحـبت می‌شد می‌گفت: این روزهـا مـردم به ما نیاز دارند. 🔰وقتے شهید شد، مریم گفت: باید برای جنازه کرمان برویم. در مسیر مدام زیارت عاشورا می خواند و طلب می‌کرد.💔 هدیه به این شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱وعده ی خداوند ناپذیر و !💔 تنها مسیر یکطرفه ی دنیای ماست! هرچه خدا بخواهد همان گونه می شود..✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🔹باقر برای درمان به انگلیس اعزام شده‌بود . ‌روزی برای ملاقات آمدم .دیدم دکتر با 10، 15 همراه پشت در ایستاده است. جلو که رفتم جریان را جویا شدم، گفتند: برای معاینه آمده ایم اما ایشان در حال عبادت هستند، به احترام ایشان وارد نشدیم. 🔸این در حالی بود که ایشان در انگلستان متخصص مطرحی بودند و وقتش ارزشمند بود و به همه کس وقت نمیداد. تا نماز باقر تمام بشود، دکتر از باقر و اخلاقیات او برای آنها توضیح میداد. وقتی وارد شدند، یک لحظه دیدم پرفوسور دستش را به آسمان بلند کرد. نگاهم به لب هایش قفل شده بود. می گفت: ما باید از بندگانی مثل ایشان درس بگیریم! 🔹دو نفر از همراهان دکتر، خانمهایی بودند که لباس مناسبی نداشتند. دکتر به آنها گفت: بهتر است شما بیرون باشید که ایشان از حضور شما معذب نباشند. 🔸برادر دیگرم که در آخرین سفر همراه ایشان بود نقل میکرد در هنگام شهادت، همین پورفوسور دست باقر را بلند کرده بود و با اشک و آه میگفت: خدایا ما هر چه در توان داشتیم به کار بردیم دیگر باید خودت کمک کنی! ✍به روایت برادر شهید 🌷 🌷🍃🌹🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * نمیدانم از خوش‌شانسی من بود یا از نیت پاک شهید که از کمیته تالیف و تدوین خبر می‌دهند که یکی از همرزمان شهید فردی که اتفاقاً دوست صمیمی اش بوده و حتی شب شهادت هم همراهش بوده دسترسی پیدا کردند. سردار علی اصغر حسین تاش شیرازی. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجم.منتظرم تا روز ملاقات برسد. اولین دیدار ما توی دفتر کنگره است ایشان عکس های زیادی را که از شهید فردی با خودش آورده است. مردی جاافتاده است و بسیار خوشرو .در صحبتهایش صمیمیت و راحتی خاصی احساس می کنم. ملاقات مان یک ساعت هم نمی شود .نوشته هایم را می دهم و قرار می شود وقت مطالعه کرد قرار دیگری بگذاریم و کم و کسری ها را ایشان کامل کند. برای دیدار بعدی به منزلشان دعوت می‌شوم. خانم حسین تاج مثل شوهرش خوش رو و صمیمی است. وارد منزل می شوم با آقای حسین تاش و خانم مسنی که در خانه هست بعدا می‌فهمم مادر خانوم آقای حسین تاش هستند سلام و احوال پرسی می کنم. روی مبل نمی نشینم و خانم حسین تاش با نوشیدنی خنکی پذیرایی می کند.آقای حسین تاج نوشته هایم را که مطالعه کرده است ،می آورد . می گویم: «مزاحم شما شدم تا ناگفته‌های و نا شنیده ها را شما  تکمیل کنید» با نام خدا صحبتش را شروع میکند: «من و حبیب فردی و حسن پاپی آریستا رفیق صمیمی و جدا نشدنی بودیم که برای اعزام به کردستان هر ۳ تا مان داوطلب شدیم» میگویم:« ظاهراً اوضاع کردستان خیلی وخیم بوده !درسته؟!» او می‌گوید :«بله اوضاع خیلی آشفته بود .با این حال ما به منظور و نیت نجات کردستان از دست عناصر ضد انقلاب اعزام شده بودیم و همه هم برای این کار مصمم بودیم. به خصوص حبیب که همان‌طور که می‌دانید علاقه و اشتیاق خاصی نسبت به انقلاب داشت.چون درجریان پیروزی انقلاب و رنج و زحمت زیادی کشیده بود و تعصب خاصی نسبت به حفظ انقلاب داشت و حاضر بود هر کاری برای حفظ و بقای آن انجام بدهد از فدا کردن جانش دریغ نداشت.» _وقتی به سنندج رسیدید چه کار کردید؟!» _همانطور که احتمالا نمی‌دانید پاسدارا ها را در مناطق حساس و مهم شهر مستقر کرده بود و ما هم به ساختمان استانداری رفتیم آنجا مستقر شدیم اما از همان شب اول متوجه شدیم تقریباً تمام شهر در دست گروه‌های مختلف ضد انقلاب از و مدام هم استانداری را مورد حمله قرار می‌دهند.عملاً اجازه هیچ کاری حتی خودمان را نداشتیم.بهتر براتون یک مثال هم بزنم که بیشتر و از آن زمان را در کردستان درک کنید.یکس من سر پست نگهبانی بودم از روی پشت بام ساختمان استانداری مشغول نگهبان بودم که یک دفعه چند تا گلوله کنارم خورد. سریع خودم را پرت کردم پرت چند تا کیسه شنی که به صورت سنگ چیده بودیم.بعد دیدم مهاجم ها گلوله های سنگین و نارنجک پرت می کنند.با اسلحه کلاش که دستم بود رگبار به سمتشون گرفتم و خلاصه بعد از چند دقیقه درگیری متوقف شد و رفتند.فردایش یکی از مقامات دولتی آن زمان کشور که شاید اسمش را نیارم بهتر باشه به استانداری آمد و با حالت توبیخ گفت: چرا شما اقدام به تیراندازی کردید؟!» هر سه ما گفتیم آنها اول حمله را شروع کردند تازه با سلاح هایی به مراتب سنگین‌تر از سلاحهای ما !به خرج ایشان نرفت و گفت: مبارزه مسلحانه آنان را جری تر می کند و باعث تنش بیشتر میشه .خلاصه ما را حتی از دفاع کردن از خودمان هم محروم کرده بودند» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻گفت من بچه ام تو عملیات رمضان مفقودالاثر شده بود،چقدر نذر ونیاز کردم استخون های بچه ام رو پیدا کردید آوردید...😭 ..... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷بچه ها دور تا دور حبیب در سنگر نشسته بودند. حبیب گفت بچه‌ها من می‌خواهم دو مطلب را به شما بگویم. اول در مورد نماز شب. بدانید که نماز شب اصلاً چیز خاصی نیست. یازده رکعت است، اصلاً هم نیاز نیست آن چیزهایی که در قنوت آمده است را بگویید و حتماً خوانده شود. اصلاً هم نمی‌خواهد فکر کنید که ریا می‌شود و... . من خودم می‌گویم برادران من نماز شب می‌خوانم، هر کس هم بخواهد به من بگوید، آدرس سنگرش را بدهد، من شب برای نماز شب صدایش می‌زنم. ادامه داد: نکته دیگری می‌خواهم به شما بگویم که تا می‌توانید از جبهه استفاده کنید. یکی از اسامی قیامت "یوم الحسره" و روز حسرت خوردن است و همه روز قیامت حسرت می‌خورند. حتی انبیاء و اولیاء هم حسرت می‌خورند... برادران، بعدازاین جنگ هم یوم الحسره است. روز حسرت خوردن است. آن‌ها که شهید نشدند حسرت می‌خورند که چرا شهید نشدیم. آن‌ها که در خط مقدم نبودند حسرت می‌خورند که چرا به خط مقدم نرفتند. آن‌ها که در شهرها ماندند حسرت می‌خورند که چرا به جبهه نرفتند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📲 ع| گل به جمالت چقدر محشری💝 از راه هنوز نیومده دل میبری💫 (ع)💝 💫 🎊🎊🎊🎊🎊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📝 | 🌾 شما رفته‌اید، ما مانده‌ایم و دنیایی پر از درد و محنت... انصافتان کجاست... اینهمه شوق وصال در وجود ماست و اینهمه دور باشیم؟ خدا بنده‌نواز است، حتی بندگان سیه‌روی را هم می‌پذیرد شما ای شهیدان، شمایی که آینه جمال خدایید رحمی به دل بیقرار ما کنید دستی بر سر به زیر افتاده از شرممان کنید..... بهشت نمیخواهیم!! بهشت باشد برای بندگان خوب خدا ما به نگاه از سر لطف شما قانع هستیم ،حتی اگر در میان شعله‌های آتشی دست و پا بزنیم که از اعمال بد خودمان شعله‌ور شده.... ما با یاد جبهه‌هایی روزگار سپری می‌کنیم که شماها در آن درس عشق و دلداگی آموختید و در همان جبهه‌ها به افلاک پرواز کردید... مارا چه شده که اینهمه سنگین شدیم؟ چرا بال پروازمان حرکتی ندارد؟ کجای کارمان خراب شده که سبکبال نیستیم؟ 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀⃟🌧 🌱هرآمدنۍ‌رفتنۍ‌دارد، جزشهادٺ!...🥀 شھیدڪہ‌شدۍ‌میمانۍ، یعنۍ‌خدا نگہٺ‌میدارد‌براۍ‌همیشہ...!✨ 🕊️ 🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
صبح زود فردای عقدمان به تپه شهدای گمنام جهرم رفتیم‌، آن روز ایمان از هر ﺟﺎﻳﻲ حرف زد... از مسافرت‌ها و گردش‌های دوران مجردی‌اش. ﮔﻔﺖ :کربلا که می‌رود در بین شش گوشه می‌نشیند و همانجا آرزوی شهادت می‌کند و شهادتش را از حضرت می‌خواهد. .... پاتوق ایمان و دوستانش همیشه مزار شهدا رضوان بود. تفریحگاه صبح و شب و نصف شبشان بود. ایمان عاشق شهدا بود و شهادت بزرگترین آرزویش. اما هیچ وقت حرفی از رفتن و شهید شدن تا زمانی که در کنار من بود نمی زد. هر حرفی از رفتن، نبودن و جدایی من از ایمان در میان می‌آمد، من را به هم می‌ریخت و نمی‌خواست من را ناراحت کند و یا اینکه ناراحتی من را حتی ببیند ﻭﻟﻲ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ اﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ .... 🌷 🌹 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * متعجب می گویم:« چه اوضاعی بوده !!پس حسابی دست شما آنجا بسته بود و در این رابطه خیلی هم از این بابت می خوردید به خصوص شهید فردی با روحیه خاص و سرسخت!» _بله خیلی شرایط سختی بود این رفتار هیئت دولت زد لاب‌ها را خیلی جسورتر کرده بود یادم هست که یک روز من و حبیب روی پشت‌بام استانداری نشسته بودیم .همان روز ظاهراً سالگرد تاسیس حزب دموکرات بود و آنها برای نشان دادن قدرت تسلیحاتی شان با ابزار و ادوات جنگی مثل تانک و تیربار در خیابان‌های شهر حرکت می‌کردند و ما نابود می دادند و سلاح هایشان را به نمایش گذاشته بودند. من و حبیب هم که روی پشت بام نشسته بود این صحنه را می دیدیم. یکباره حبیب با یک لحن پر از حسرت گفت: «ببین اصغر چقدر به ما نزدیک کند اگر دستمون باز بود همین الان با چند تا دونه آر پی جی میتونستیم تمام تسلیحات شون رو نابود کنیم که اینقدر راحت برای ما شاخ و شونه نکشن» بازهم حیرت می کنم: «یعنی تا این حد؟! واقعا هیچ کاری نمی توانستید بکنید؟» باز هم لبخندی برلب های آقای حسین تاش می‌نشیند: «بله دستمون کاملاً بسته بود و ما هم که این موضوع را می دونستند می‌خواستند با خودت نمایی کاری کنند که مردم ازشون حساب ببرند» سر پایین می اندازد و پس از لحظاتی ادامه می‌دهد: «البته بعدها با عوض شدن دولت سپاه قدرت گرفت و دست ما باز شد و آنها را کاملاً سر جایشان نشوندیم فقط حیف که دیگه اون موقع حبیب نبود..» خانم حسین تاجیک با یک سینی چای می‌آید و می‌گوید: «اصغر جان کمی به خودت و مهمونمون استراحت بده» فنجان چای را که عطر سرمست کننده بهارنارنج دارد از توی سینی برمیدارم و تشکر می کنم. 🌹🌹🌹🌹 حبیب دوستی پیدا کرده است که گهگاه به مقر پاسداران در باشگاه افسران می آید و ساعت ها با حبیب حرف می زند. اسم شهاب است.یک جوان کُرد که اکثر اطرافیانش عضو گروهک‌ها هستند اما خودش به واسطه دوستی با حبیب گرایش ویژه‌ای به پاسدارها دارد.هرچند که جو شهر کاملاً بر ضد آن هاست و چندی نمی گذرد که گروهی ضد انقلاب تهیه لباس و ماشین مشابه سپاه به شهر آمده اند و یکی از بزرگان ریش سفید شهر که لقب ماموستا دارد را به قتل رساندند و این مسئله مردم سنندج را بیش از پیش بر علیه پاسدارها شورانده است. با اینحال شهاب از روز اول که حبیب را دیده است احساس خاص نسبت به او پیدا کرده . گویی که سال‌هاست این پاسدار جوان خوش سیما را میشناسد. ادامه  دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷گفت سید کارت دارم، اما قبلش بریم حمام. نگاه خودم کردم به خاطر کثرت کارها مدتی بود حمام نرفته و همه لباس هایم کثیف بود. به آبادان و حمام احمد آباد رفتیم. شروع به شستن خودم کردم. حبیب هم آمد و بالای سرم ایستاد و گفت: سید اجازه بدهید من سر شما را بشورم! شروع به شستن سرم کرد. جوری من را می‌شست، که احساس می‌کردم پدرم بالای سرم ایستاده و با مهربانی دارد من را شستشو می‌دهد.تا من بدنم را بشورم، چند دقیقه‌ای من را تنها گذاشت و بیرون رفت.وقتی برگشت گفت: با اجازه شما من غسل شهادت هم انجام بدم، بعد بریم. بعد رفت برایم حوله اورد و لباس هایم را که خودش شسته و خشک کرده بود. بغض در گلویم چنگ می‌زد. خودم را شست، روحم را لطافت داد، دست آخر لباس‌هایم را هم شست. گفتم: حالا کار خودت چی بود؟گفت مانع من می شوند به خط بروم، شما کمک کنید تا من به خط برم! گفتم: حبیب کسی که کمک نمی‌کنه خوبان ازش دور بشن! خواهش کرد، کلی به من وعده شفاعت داد تا راضی ام کند... رضایت را گرفت و رفت... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😭😳 در ســوریه، ایمــان به دوستانے که مداحے میڪــردند میگه برایــم حضــرت (س) بخونــید و بهشــون میــگه برایــم دعــا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضــل یا به روش سرورمــون آقا (ع) یا مثل خانم زهرا.  ایمان به سہ روش شهــید شد: ڪہ عبــارت یا روی ان نوشته شــده بود مــثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین ع و قسمت اصلے جراحـت ایمــان و شـکم بود؛ مـثل خانم فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قــسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنے یک قســمت از وجــود من در خاک جـا مانــد. ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﻴﺪ 🌷   🌹🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
༻‌🦋🦋༺‌ دائم الوضو بود! موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند ولی حسن اذان و اقامه می گفت و نمازش شروع می کرد . می گفت :« زمین جای جمع کردن ثوابه... حیف زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش بره؟ 🌷 شهید حسن طهرانی مقدم شهدایی 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃نعمت آسمان فقط باران نیست. گاهی خدا کسیانی را نازل می کند به زلالی باران🥀 🕊️ 🕊️ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 @golzarshohadashiraz