ای دل من! سر مزن بر سینه اینسان ناشکیبا
لحظه ای دیوانه جان! آرام بنشین خواهد آمد...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🍃
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
عيد گلت خجسته، گل بیخزان من!
ياس سپيدِ واشده در بازوان من!
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
#بیمارستان_شفا #غزه #زن
در انتظار تو تا كی سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی☘️
#ذکر_شب
تو کی ز راه میایی که شهر شب زده را
به روشنایی چشمم چراغواره کنم..؟!
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی
نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را..
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
#روزنگار ۱۶اُردیبهشت #درگذشت
✨شکوهِ شعر✨
تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را.. @shokoohsher✨ #حسین_منزوی🌱
گزیدم از میان مرگ ها این گونه مردن را
تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را
خوشا از عشق مردن در کنارت،ای که طعم تو
حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ مردن را
چه جای شکوه ز اندوه تو،وقتی دوست تر دارم
من از هر شادی دیگر غم عشق تو خوردن را
تو آن تصویر جاویدی که حتی #مرگ جادویی
نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را
کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور
که اوج این است این،در عشق بازی پا فشردن را
مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده
که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را
کجایی ای نسیم نابهنگام، ای جوانمرگی!
که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
انگار با تمامِ جهان وصل میشوم،
در لحظهای که میکِشَمَت
تنگ در بغل...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی☘️
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی ☘️
وقتی تو نیستی
من فکر میکنم تو
آنقدر مهربانی
که توپهای کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشههای فنجانها، حتی
از دوری تو رنج میبرند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی ☘️
✨شکوهِ شعر✨
وقتی تو نیستی من فکر میکنم تو آنقدر مهربانی که توپهای کوچک بازی تصویرهای صامت دیوار و اجتماع شیشه
و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟
اینجا
که ساعت و..
آیینه و..
هوا...
به تو معتادند
و انعکاس لهجهی شیرینت
هر لحظه
زیر سقف شیفتگیهایم
می پیچد …
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی☘️
در خیابانی که از بوی تو سرشار است
می روم وز یاد تو، ذهنم گران بار است...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
✨شکوهِ شعر✨
در خیابانی که از بوی تو سرشار است می روم وز یاد تو، ذهنم گران بار است... @shokoohsher✨ #حسین_منزوی🌱
در خیابانی که از بوی تو سرشار است
می روم وز یاد تو، ذهنم گران بار است
من خموشم، لیک باد ظهر تابستان
با درختان اقاقی، گرم گفتار است
کوچهای اینجاست کز ما در همه سویش
صورت فریادی از یادی، پدیدار است
کوچه ای که ریگ آموی و درشتیهایش
زیر پای عاشقان، همواره هموار است
این همان کوچه است! میپیچم درآن، هرچند
چون نباشی، راه رفتن نیز دشوار است
چار چوب هر دری این جا به چشم من
قاب تصویری از آن روی پریوار است
کوچه خود در خواب قیلوله است و میبینم
سایهای در انحنای کوچه، بیدار است
سایهای در انتظار سایهای دیگر
چشم در راه بلوغ ظهر دیدار است
گرچه میدانیم _هم من، هم تو، هم سایه_
چون تو این جا نیستی، خورشید بیمار است
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
در اشتیاقت
کسی نیست از من به تو آشناتر؛
سوی کدامین غریبه
زین آشنا میگریزی؟!
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🌱
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🪴
✨شکوهِ شعر✨
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من @shokoohsher✨ #حسین_منزوی🪴
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من!
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی: غریبِ شهرِ منی، این چه غربت است؟
کاین شهر از تو می شنود داستان من
خاکستری است شهر من آری و من در آن
آن مجمری که آتش زرتشت از آن من
زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این
با تو شود تمام جهان، اصفهانِ من!
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی 🪴
از سنگ و صخره سر زدم، از درّه رد شدم
دریا شدن مرا به چه کاری که وا نداشت...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی☘️
📸 #طبیعت، جهنم دره، مشگینشهر
✨شکوهِ شعر✨
از سنگ و صخره سر زدم، از درّه رد شدم دریا شدن مرا به چه کاری که وا نداشت... @shokoohsher✨ #حسین_منزو
هستی چه بود اگر که مرا و تو را نداشت؟
کوهی که هیچ زمزمه در وی صدا نداشت
از سنگ و صخره سر زدم، از درّه رد شدم
دریا شدن مرا به چه کاری که وا نداشت
چون برّه میچرید بهشتِ همیشه را
آدم اگر که کار به کار خدا نداشت
دیو و فرشته از ازل، همخانه بودهاند
در خلوت کدام دل این هر دو جا نداشت؟
شاید حسد به خاطر حّوا دلیل بود
ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت
چون مرگ میکشید کمان تیر سرنوشت
بر چشم و پشت و پاشنه یکسان خطا نداشت
سنگی که از فلاخن تقدیر میرهید
کاری به تُرد بودن آیینهها نداشت
پایان رنجهای من و تو؟ مپرس آه!
چیزی که ابتداش نبود انتها نداشت..
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی☘️
با تو بیمَش نیست از دریای توفانزا دلم
بلکه با تو میزند شلاق بر دریا، دلم...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🪴
بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ
تنها نگاهِ توست که در قاب میزنم...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🪴
#ذکر_شب
اگر به ساحل امنی رِسَم در این شب هُول*
همان کنار تو، آری! همان کنارهی توست...
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی🪴
*هول: وحشت،هراس،ترس
پای در ره که نهادید افقِ تاری بود
شب در اندیشهی تثبیت سیهکاری بود
بادهی خاص کشیدید و به میخانهی عشق
مستی سرخ شما غایت هشیاری بود
خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه
خواب خونین شما آیت بیداری بود
خم نشد قامت رعنای شما بر اثرش
بختک زلزله هرچند که آواری بود
شرممان باد که تا ساعت آن واقعه نیز
چشممان دوخته بر ساعت دیواری بود
جایتان سبز که با خون خود امضا کردید
پای آن نامه که منشور وفاداری بود
قصهای بیش نبود آنچه سرودید از عشق
لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود
ای شمایان که خروشانِ کفنپوشانید!
ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود!
در رگ ما که خموشان سیهپوشانیم
کاشکی قطرهای از خون شما جاری بود
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی ☘️