الحُب يأتي دون سبب،
ليس هُناك قيود له ،
لا يأتي بمال ؛
ولا يؤخذ بجمال ؛
ولا يُقاس بِعُمر،
هو قدر...
عشق بی دلیل می آید،
هیچ محدودیتی برای آن وجود ندارد
با پول نمی آید،
با زیبایی گرفته نمی شود،
با سِن سنجیده نمی شود،
سرنوشت است...
@shokoohsher✨
#محمود_درويش🌿
#یامهدی عج الله
مثل پرستویی که ترک آشیان کرد،
مثل کویری که شده درگیر توفان؛
آدیـنهها قلبـم تمــنّای تو دارد
ادرکنی ای جان جهان! سلطانِ خوبان!
@shokoohsher✨
#نگین_نقیبی🌱
@najvayebaran
#شهید #یحیی_سنوار
ببین چقدر به افسانهها شبیهی تو
به قهرمانِ ز محبس رها شبیهی تو
چه کردهای که چنین بیکرانهای یحیی؟!
به آسمان بلند خدا شبیهی تو
قیامتی که تو کردی به پا قیامت بود
به روز حشر، به روز جزا شبیهی تو
نسیم هستی و طراح حملهی توفان
به نقش اصلی خود تا کجا شبیهی تو
چقدر سینهی تو داغ دیده پشت هم
به روضه روضهی کرب و بلا شبیهی تو
تو خاطرات غمانگیز غزهای یحیی
به چشمهایِ به غم آشنا شبیهی تو
گرفتهاند وطن را، که مادر است وطن
به کودکان یتیم و رها شبیهی تو
تو آرمان بلند رمان خود هستی
به #خار_و_میخک * بیانتها شبیهی تو
@shokoohsher✨
#مریم_بسحاق 🌿
*خار و میخک رمانی به قلم شهید سنوار
سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین
قصهی تلخ مرا سرسرهها میفهمند...:)
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی 🍃
اگر فردا روزی
آنها که ما را باهم دیدهاند
پرسیدند او که بود؟
خیلی دقیق از من نگو
مختصر بگو:
«باقی عمر من است او...»!
@shokoohsher✨
#جمال_ثریا 🪴
کنج خلوت نشسته م اما
در سرم های و هوی یک غزل است
پی تنهایی خودم بودم
شعر گاهی خروس بی محل است
خوش به حالت کلاغ جالیزی!
باز در مزرعه مترسک هست!
دل من که اسیر معشوقی...
بی لب و بی نگاه و بی بغل است
آه بیچاره عاشقی که دلش
به همین شعرهای ساده خوش است
شعر میگوید و نمیداند
باز هم مهره ی علی البدل است
دوست دارم تورا بیاندیشم
دوست دارم که دوستم داری
"عرض کردم که دوستم داری"
بله فرض محال، محتمل است
سوژه ی ناب شعرخوانی من
طعم حلوای تن تنانی من
تا که نام تو برزبان من است
در دهانم حلاوت عسل است
سست مانند خانه های دِهَم
اخم وا کن، مرا نریز بهم
آه این سرزمین زلزله خیز
سر و کارش همیشه با گسل است
@shokoohsher✨
#ریحانه_ابوترابی🍃
#نوشتم_تا_ولم_کنه
https://eitaa.com/otaghekonji
#تک_بیت
فرزند آدمم که زِ سیبی گذر نکرد
پس من چگونه از لبِ سرخت حذر کنم؟!
@shokoohsher✨
#مجید_ترکابادی☘️
مینشستم صبح تا شب روبروی چشمهاش
میشنیدم عشق را از گفت و گوی چشمهاش
پیش سختیهای دنیا کارمان لبخند بود
سخت عادت داشتم با خلق و خوی چشمهاش
کاسبی میکرد با جان خودش روی موتور
جملهی قابل ندارد بود توی چشمهاش
دستهایش سالهای سال از دود و غبار
آب را بر آب زد با شست و شوی چشمهاش
خانهای ساده، دوتا فرزند، شغلی بیخطر
جمع میشد در همینها آرزوی چشمهاش
آرزویش با تصادف در خیابان پهن شد
کم شد از تابیدن خورشید سوی چشمهاش
کاشکی با خود مرا زیر تریلی برده بود
عینکی بودم که دیگر نیست روی چشمهاش
@shokoohsher✨
#علی_فرزانه_موحد🌱
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که
چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن...
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده🪴
✨شکوهِ شعر✨
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن... @shokoohsher✨ #حسنا_محمدزاد
ابرهای بغض، در رؤیای بارانیشدن
سینهها، دریاچهای در حال توفانیشدن
پنجهی خونینِ بالشها پُر از پرهای قو
خوابها دنبال هم در حال طولانیشدن
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که
چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن
قطرهای پلک مرا بیتاب و سنگین کردهاست
مثل اشکِ برّهها در شامِ قربانیشدن
خوب میفهمم چه حالی دارد، از بیهمدمی
پابهپای گرگها سرگرم چوپانی شدن
برکههای تشنه میبینند با چشمان خیس
نیمهشبها خوابِ گرمِ ماهپیشانیشدن
خالیام از اشتیاقِ بودن و تلخ است، تلخ
جای هر حسّی، پُر از حسّ پشیمانی شدن
چارهی لیلای بیمجنونِ این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن، یا بیابانیشدن...
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده🪴