.
.
رادیو: پادگان نظامی تاکنون متحمل صدمات سختی از ویتکونگ شده که اون نیز ۱۱۵ تن از سربازان خود را از دست داده
زن: وحشتناکه، نه؟ چهقدر بینام و نشون و الکی!
مرد: چی وحشتناک و بینام و نشونه؟
زن؛ میگه ۱۱۵ نفر از سربازهای پادگان مردن... اما اصلاً انگار نه انگار کیان! چیکارهن زنی تو زندگیشون بوده که عاشقش باشن؟ بچه مچه داشتن؟از سینما بیشتر خوششون میومده یا تئاتر.... هیچ نشونی ازشون نداریم فقط میگن ۱۱۵ نفرشون مردن
در مقدمه: #پسلرزه
دیالوگی از فیلم پییرو خله
#در_چه_وضعی_به_سر_می_بریم
@skybook
.
.
ورودی باغ آوینی_سها
آه مرتضی
پس کی در باغ تو بروی من هم باز میشود
باغ اندیشه و نگاه تو
باغی که زبان محزون و غریب تو آنجا از لکنت در میآمد
آنجا که حتی بچههای در گهواره هم نمیتوانند زبان از کام برگیرند و پرده از صحنه غیب بر میدارند که هیچچیز آموختنی نیست و همهچیز از آنجاست که سرچشمه میگیرد
آه مرتضی
ای شهید
ای که بر کرانهی ازلی و ابدی تاریخ برنشستهای
دستی بر آر !
باغ تو! وای میشود؟
من هم ببینم آنچه را که تو دیدی!
آنجا که سرچشمهی صوت اندوهناک تو و سرچشمهی جوهرهای قلم توست !
آنجا که دل توست و با غیر آن ناآشنا و بیگانه است!
مرتضی !
مرتضای غریب !
انعکاس صدای علی از دل چاههای کوفه!
من تنهایی نمیتوانم
با خودم نمیتوانم
و تازگیها هی جا میمانم ...
اما با تو و در باغ تو مطمئنم که من هم نهالی هستم که شاید به باغ تو بیایم
راستش نهال عمر بیثمر من به علفهای هرز باغ تو هم غبطه میخورد گرچه باور دارم در باغ تو هیچ علفی هرز نیست !
آنجا که هر چه خورشید بتازد بازهم هوا ابری است
آنجا که همهچیز مغموم است
و سبزپوشانِ سرو، در جدال مکر لیل و نهار مقاوم ایستادهاند و گسترهی خیال غریب تو، غم غربت تو، پهنای بهشت را و ولع دوزخ را از نفس میاندازد
هوی مرتضی های مرتضی مرتضی مرتضی!
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم!
یاالله
یا محمد یاعلی
یا فاطمه
یاحسن یا حسین
یاصاحبالزمان ادرکنی ولاتهلکنی !
#باغ_آوینی
@skybook
[سایهام] گفت: از زمان مشروطه شعار عدالت و آزادی به گوش گروهی که منورالفکر خوانده شدند خوش آمد. مردم نیز گرچه با آزادی در دموکراسیهای غربی آشنایی نداشتند، از این شعارها و به خصوص از شعار عدالت، استقبال کردند؛ اما اهل سیاست و حتی منورالفکرها آزادی و عدالت را با شریک شدن در قدرت حکومت اشتباه کردند، گویی که اگر مدعیان آزادیخواهی مقامهای حکومتی را صاحب شوند آزادی و عدالت هم خود به خود می آید. اینها از آن زمان تاکنون هرگز فکر نکردهاند و فکر نمیکنند که آزادی و عدالت را باید بنا کرد زیرا اینها چیزی موجود در جایی نیستند که بتوان به جای دیگر منتقلشان کرد. آزادی و عدالت دو خواسته بزرگ آدمیان اند و زمانی به وجود می آیند و حفظ میشوند که جان مردمان با آن اُنس یافته باشد.
📚گفتوگوهایی با سایهام
#رضا_داوری_اردکانی
@skybook
#بریده_کتاب
زمانی که با زمانهی خویش نساختی و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی و آنچه را که جاهلان میگویند، جاهلانه باز نگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد ـ حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی.
و اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آوارهات خواهند کرد یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید...
📚مردی در تبعید ابدی
#نادر_ابراهیمی
.
.
پرسشگری (بهعنوان نظر به چشماندازی که در افق حضور تاریخی ما بهاجمال وجود دارد) برای روحیهای پیش میآید که آمادگی روبهرو شدن با حقیقت را داشته باشد!
زیرا هراندازه انسان تاب و تحمل روبهرو شدن با حقیقت را بهتر و بیشتر در خود رشد داده باشد، جرات پرسش از آنچه او را در برگرفته برایش بیشتر است!
از کتابِ؛
#صد_پرسش_از_حکمتهای_حضور_در_جهان_بین_دو_جهان
#اصغر_طاهرزاده
@skybook
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار.mp3
2.66M
🎧 #پادکست #برش_کوتاه
💠 تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار...
🎙 حجتالاسلام نجات بخش
⏱ سه دقیقه
🗓 ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
(خوانش صفحه ۱۹۴ از کتاب «گفتگوهایی با سایهام» دکتر داوری اردکانی)
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
هدایت شده از نقطهی جیم
.
.
هدیه است
از طرف بهترینها
خب من مشکل کتاب خوندن دارم
و مشکل لباس خریدن
و مشکل گوشی خریدن و ....
بگذرم
از لباسایی که خودم میخرم بدم میاد و دودلم
ولی امان از وقتیکه مادرم یا خواهرم برام لباس میخرن ...
اونوقت فکر میکنم هیچلباسی اون اندازه برای من دوخته نشده
بالاخره اونها ی تصوری از ما دارن و موقع خرید با حسن ظن به منی که از من سراغ دارن نگاه میکنن و انتخاب میکنن ولی خودم
بیچاره میشم و هیچوقت نمیدونم برای کدوم یکی از تصوراتم از خودم لباس بخرم
خب کتاب ...
برای چی کتاب بخریم
نمیدونم
کدومو بخونیم بازم نمیدونم
فک میکنم باید رفت سراغ کتابی که بشه باهاش همدل بشیم تا بتونیم راه رو ادامه بدیم و این مورد اجالتا نیاز به بهرهمند بودن از تفکر داره و عین تفکره
کتابی که افق بودن ما باهم رو روشن کنه ولی ...
خب من خوشم نمیاد کتابخون یا همون خرخون یا قاطر کتاب باشم و الحمدلله یک میلیارد سال نوری هم برم به با سوادی اینترنت نمیرسم
خوشمم نمیاد کتاب بخونم که به جایی برسم
خود نویسنده ها هم اوقاتی رو لاجرم وقف نوشتن کردند
بگذرم این کتاب رو میخواستم و دوست داشتم بخونمش
ولی داشتنش کلافهم میکرد چرا که کتابها هم مثل مردههان صورت دارن ولی بیروحند
مثل خیلی از ماها نشونهش هم اینکه بجای اینکه دوروبرمون پر آدم باشه پر ابزارهایین که قراره توی وجود ما و زندگیمون بدمن و نشاطی بهش بدن
ولی خب ابزارا که روح ندارن
ابزارها قراره که ما رو بازهم تنها نگه دارن تا منت و سختی باکسی بودن رو نکشیم
خب هدیه یعنی همین
اگه گُله خشکیدههم باشه موندنیه و پیک دوستی و عهد ماست
در اوایل انقلاب این آرزو در دلم پدید آمدهبود که گلهای تفکر دوباره از خاک تاریخ ما بروید و به خصوص در علوم تفسیر و عرفان و حکمت و فلسفه تحولی بزرگ پدید آید؛ ولی این تحول روی نداد و حتی شاید بتوان گفت که ظاهر بینی بیشتر شد و به صورتی خاص غلبه پیدا کرد. چنانکه اکنون وقتی در ترجمهها و بعضی تفسیرهای آیات راجع به انسان نظر میکنیم میبینیم آیات تفکر انگیز قرآنی و مثلاً آیه کریمه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ» گاهی چنان ترجمه شده است که فارسی زبان باید از خیر ترجمه بگذرد و بکوشد معنی را از همان فحوای زبان قرآنی دریابد زیرا متن چنان هیبتی دارد که معنایش را تا حدودی انتقال میدهد. شاعران بزرگ ما که با حکمت قدیم و مخصوصاً با قرآن انس داشتهاند هرگز درصدد ترجمه و تفسیر نبودهاند اما گاهی که به آیات قرآنی نظر داشتهاند با زبان شاعرانه پردهای از اسرار آن برداشتهاند. حافظ با نظر به آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» سروده است که:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
او سِر را فاش نکرد بلکه آن را به زبانی که دریافته بود در گوش جان ما بازگفت.
📚 گفتگوهایی با سایهام
#رضا_داوری_اردکانی
#قرآن #زبان_قرآن
@skybook
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پردهی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوختهی ما به چه کارش میخورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریهی طوفانیام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانهی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه میگفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
#سایه
#هوشنگ_ابتهاج
@skyboom